کمک به رفع درگیری های ذهنی من
سلام. نیومدم حرفای تکراری بزنم. اومدم شاید راهی پیدا کنم که درگیری های زندگیم خلاص بشم و تمرکز پیدا کنم.
شاید مجبور بشم حرفایی بزنم که نشون بده ا زدرون تهی یا ضعیف هستم اما مطمئنم خیلیای دیکه هم همینطورن و با خیلی چیزا مثل اعتماد به نفس فوقاه=عادشون این نقیصه خودشون رو نادید میگیرن و به خودوشن توهین نمیکنن . ولی من قصدم از این حرفا کمک به خودم هست نه تحقیر خودم
اول اینو بگم من هم مثل خیلی از شماها دارم زندگی میکنم و روانی نیستم و یکی دوتا مشکل ادم ها رو از هم جدا نمیکنه
من ذهنم خیلی مشغوله و درگیره به حدی که اخیرا وسایلی رو که میخرم رو گاهی تو مغازه ها جا میزارم و بعد با هزارتا استرس و گاهی دعوا باید برم ببینم بهم پس میدن یا نه. به قولی علاوه بر تمرکز دقتم به شدت پایین اومده و اصلا معلوم نیست ذهنم اینقدر مشغول چی هست.
چندتا از موارد ذهن مشغولیم رو میگم شاید کمک بکنه
1 من تقریبا سر تمام مسایل با مادرم و اخیرا با پدرم درگیری دارم. تازه بعد از درگیری و حرفایی ککه میزنم درگیر اینم که باید میزدم یا نباید میگفتم و بدتر از اون حالا طرفم درباره حرفام چه فکری میکنه .درابهر ادمهای غریبه میتونم راحت تر فراموش کنم ولی مادرم که کنارم هست رو مدام میگم الان چی فکر میکنه و واکنش بعدیش چی هست
2 من 7سال از زندگیم که بهترین سال هاش حساب میشه به دست خودم یا سرنوشت از دست رفته و جالا اگه خودم هم نخوام خودمو سرزنش کنم خانوادم بجام اینکار رو میکنن و البته نمیتونم از برنامه های ایندم بگم چون قطعا اگه شدنی هم باشه نمیزارن که بشه
3.این مورد که یکم شخصیتی تر هست:مثلا با خواهرم میریم جایی خانمه منو میپسنده و کاملا تابلوه.( خواهرم که از ازدواجش راضی نبوده) فرداش دخترشو میبره اونجا. من میگم عجب ادمهایی هستن. یا میریم یه موسسه منو برای هرچیزی میپسندن خواهرم سریع دخترشو فردا میبره اونجا . باز میگم عجب ادمهایی و خودمو مضغول مکینم
4 تو ییک حمعی یکی که همسن خوهر بزرگم هست مثل عقده ای ها میاد میشینه کنار من و هرچی دلش میخواد به من و قیافم و شخصیتم توهین میکنه و میره و من با وجود اینکه میدونم طرف همه چی رو از حسادتش گفته باز هرموقع که میخوام سر یک کاری که فکر و تمرکز بخواد بشینم یادش میفتم و دنبال تلافی هستم
5. اظطراب دارم و میخوام تمام اون 7 سال از دست رفته رو یکروزه برطرف کنم که با توجه به حال روحی جسمی ذهنیم امکان پذیر نیس و شرایط خانوادگیم هم که مناسب نیس و هیچ کمک یا همدم یا دوستی هم ندارم. همه یا برای مافع خودشون هستن یا مشخصه که حسادت از سرتا پاشون میباره با وجود اینکه شرایطشون از من بهتره واینا چطوری میخوان کمک کنن
6. خودم نگران یپیر شدنم هستم مادرم هم هرزو بهم میگه پیرزن شدی برو دنبال یک کاری دیگه کارت نمیدن ها.من 27 هستم و اگه خط های اخمی که بخاطر دعواهای دوسالم با مادرم ایجاد شده نبودن خیلی هم کمتر نشون میدادم
به خدا خستم .میخوما ادم سابق شم ولی انگار مریضم. من قبلا مشکل مغزی یا تمرکز ینداشتم ولی اخیرا مقاله ای خوندن و نگرانم با توجه به نشانه هاش به adhd یا نقص توجه گرفتار شده باشم. ولی نمیدونم امکان داره کسی توی 24 سالگی به این مرض دچار بشه یا نه. چون من دو سه ساله درگیر مشکلم از زمانی که استرس های فوق العاده شدیدی به زندگیم وارد شدن
کسی چیزی میدونه که باید چکار کنم ؟؟ایا من خوب میشم ؟دیگه خسته شدم .دیگه فکر میکنم ادم نیستم. ادمی که کنترب=ل ذهن و مغزش رو نداره به چه دردی میخوره