شوهرم نسبت به من بدبینه، خسته شدم...
سلام دوستان
من تقریبا 7ماهه ازدواج کردم!تو زندگیم مشکل دارم.
رابطمون داره سردترو سردتر میشه...
این روزا اصلا احوال خوشی ندارم،شوهرم خیلی حساسه، خیلی ریز بینه، تو اتفاقات گذشته اس!! هر موضوعی براش پیش بیاد، هر ناراحتی ،دلخوری اصلا یادش نمیره!!اوایل دوران عقد خوب بود همین طور که پیش رفتیم بیشتر به این مسایل پی بردم!خوب این طبیعیه که آدم یه سری دغدغه و درگیری نزدیک عروسی داشته باشه، از بابت کارای عروسی ،خریدو.... ما هم داشتیم!!مخصوصا من که از یه سری لحاظا سخت گیر بودم، اونم برا خوب انجام شدنش بود چون از طرف خونوادم توجه زیادی بهمه!!گذشت اون زمانو رفتیم ماه عسل تو ماه عسل میدونید من چند بار گریه کردم، چند بار بحث کردیم!!! شوهرم سر کارایی که برا جشنمون کردیم ، کلا برا هر کاری که برا من کرده برخوردو ذهنیت بدی داره!! میگه چرا من اینکارو کردم تو نکردی، بابات چرا شب عروسی اینکارو کردو...
الانم فقط کافیه کوچکترین چیزی پیش بیاد، کوچکترین برداشتی بکنه دیگه روزگار من سیاهه.
مثلا مادرم همینجوری یه چیزی میگه، یا یه کاری میکنه ، من مطمئنم که هیچ منظوری نداره ولی 100تا برداشت از حرفش میکنه!! این موضوع درمورد نه فقط مادرم، درموردمن و همه ی اعضای خونوادمه، حتی خاله و دختر خاله و عمه و...
خواهرم چند ماهیه نامزد کرده، اون اوایل نمیدونیدشوهرم با من چه کرد!!میگفت چرا شما اینکارو کردین که در مورد من نکردین، چرا اونا نمیکنن، چرا بابات اینجا این برخوردو کرد برا من یه برخورد دیگه، چرا تو اینطوری کردی ولی خواهرت جور دیگه رفتار میکنه و.. چند بار من از فشاری که روم بود حرفای شوهرمو به عنوان نظر خودم به خونوادم گفتم که کلی ناراحت شدن!!
نسبت به منوخونوادم کاملا بدبینه(البته کلا آدم خوش بینیم نیست،فقط نسبت به خونواده خودش خوش بینه)هر روز سر کوچکترین موضوعی دعوا راه میندازه!!یه مدت براش آروم توضیح میدادم میگفتم اینجوری فکر نکن، اینطوری نیست! منو به توجیه کردنو دفاع از خونوادم متهم میکرد.
یه مدت منم شدم مثل خودش، اینم جواب نداد!
یه مدتم فقط سکوت کردم دیدم بدتر شد، اون دیگه فکر میکنه واقعا همیشه حق با اونه!!
الان واقعا نمیدونم چه کنم، رابطمون خیلی!! سرد شده!!نسبت به منو رفتارامم بدبینه!!یه مثال میزنم که بدونید در چه حده!! خداوکیلی اگه رفتار من ایراد داشت بگید :یه باررفته بودیم مهمونی من یه سری وسیله و کیفم دستم بود، داشتیم خداحافظی میکردیم، دیدم نمیتونم جمع وجورش کنم داشت از دستم میریخت دادم بهش گفتم یه لحظه نگه دار من خداحافظی کنم خودمو مرتب کردم رفتم خداحافظی کردم، دیدم اون جلوتر با وسیله ها رفته بیرون، از دستش گرفتم یه اخمی بهم کرد!! دیگه تا آخرشو خوندم که چی فکر کرده، اومدیم تو ماشین ،تو مسیر انقد برخورد بدی کرد باهام که تو کیفتو دادی به من میخواستی پیش فامیلات منو کوچیک کنی، غرورمو خورد کردی، دیگه برا من چیزی نمونده!! من همین طوری بهت زده فقط نگاش کردم.....
من خیل ادما رو دیدم اینکارو میکنن همیشه!! ولی شوهرم با من که اونم ناچاری دادم بهش این برخوردو کرد.
شوهرم واقعا بدبینه، حساسه، زود عصبی میشه!!
این موضوعاتو خیلی چیزای دیگه...
من قبل ازدواجم اخلاقم خیلی خوب بود، خداوکیلی زبونزدهمه بودم!! آدم صبوری بودم، خوش برخورد بودم ولی الان...
همه این چیزا برام بی اهمیت شده،کارم شده گریه، سعی میکردم رابطم با خدا نزدیک باشه، ولی الان دیگه ایمانمم مثل قبل نیست!!
هنوز مسایل عروسی رو میگه ریز به ریز!! مثلا موضوعی که درباره اش ساعتها حرف زدیم حل شده، باز میگه.
خسته ام، دیگه تحمل ندارم، نمیدونم چه کار کنم تورو خدا راهنماییم کنید. چه کار کنم!؟؟
RE: شوهرم نسبت به من بدبینه، خسته شدم...
سلام عزيزم
من خودم مشكلات زيادي دارم
ولي چيزي كه در رابطه با مردا مي دونم و خودمم بعضي وقتا انجامش نميدم و ضرر ميكنم اينه كه هيچ مردي تاب و تحمل مخالفت ديدن از همسرشو نداره
شوهرت الان ميدونه كه تو رو خانوادت حساسي به همين خاطر تو بحث حرف اونا رو پيش ميكشه بهترين روش اينه كه تو باهاش بحث نكني و فقط با ارامش گوش كني و از اونا طرفداري نكني مطمئن باش يه مدت كه حرفاي دلش رو خالي كرد و ديد كه تو موضع نميگيري خودش كوتاه مياد و ازت معذرت ميخواد
من اينو تجربه كردم
RE: شوهرم نسبت به من بدبینه، خسته شدم...
ممنون هاجس عزیز
گوش کردم حقم دادم ولی باز میگه!! تو خیلیاش فقط تصوراتش اینه در حالی که اصلا حق باهاش نیست!!
یه مدت که سکوت میکردم واقعا بدتر بود هر چی که میخواست میگفت! این گفتنا، این حساسیت ها بیشترم شد!!!
بعدشم تازگیا علاوه بر خونوادم در مورد منم میگه خیلیییییییی زیاد!! چرا اونجا به من اینطوری نگاه کردی؟ حتما منظوری داشتی.چرا این حرفو زدی!! چرا ،چرا.....
جوری که فک میکنم همه رفتارام ایراد داره و چقدر آدم بدی هستم!!
RE: شوهرم نسبت به من بدبینه، خسته شدم...
احتمالاهمسرتون دچاربدبینی(پارانویید)هست کمکش کنین تادرمان بشه حتمابه مشاوره ی حضوری مراجعه کنین وگرنه تاآخرعمرهردوتون عذاب میکشین:305:
RE: شوهرم نسبت به من بدبینه، خسته شدم...
من تقریبا مثل شوهر شما بودم اوایل ازدواج
نباید مخالفت کنی سکوت کن و با خنده و شوخی فقط بگو ای خاله زنک باز حرف در آوردی ( مخالفت یا دفاع از فامیل شعله ورش میکنه)
بهش نشون بده که تقصیر تو نیست که خانوادت اون کارا رو میکنن و احتمالا صد در صد منظوری نداشتن همه این کارا رو با شوخی و بدون ناراحتی و قصد توهین انجام بده
در مورد بد بینی به کارای خودت هم فقط باید تعجب کنی بخندی و بگی وای من منظوری نداشتم اگه ناراحتت کردم ببخش و ببوسش
شوهرت اگه مریض هم باشه درمانش با تقویت قدرت کلامیت دست خودته
من الان طوری شدم که حتی اگه کسی با منظور هم چیزی بهم بگه نمیفهمم فقط به خاطر رفتار شوهرم در مقابل حساسیت هام
RE: شوهرم نسبت به من بدبینه، خسته شدم...
مرسی از راهنماییتون
آخه وقتی خیلی عصبانیه خندیدن منو بی خیالی من که جواب معکوس میده!!!
اخلاقای خوب زیاد داره ها ولی این مسایل و حساسیتها خیلی برامون پیش میاد!! سر رفتن خونه پدرو مادرم و بقیه خونواده هم حساسیت نشون میده!!لطفا راهنماییم کنید:72:
RE: شوهرم نسبت به من بدبینه، خسته شدم...
عزیزم این لینک ها رو بخون
کارگاه خانواده موفق-مرد مقتدر - زن لطیف
کارگاه اموزشی-رفتار جرات مندانه
کارگاه اموزشی - اداب گفتگو
بدبینی همسرت با صبر و مهربونی زیاد شما میتونه درست بشه .. تو اون لحظه ای که عصبانی هست چیزی نگو و هیچ توجیحی نکن !! فقط با مهربونی کنارش باش و عادی رفتار کن .. بعد که اروم تر شد بگو : عزیزم وقتی اون روز توی خونه ی فامیلمون اونجوری با عصبانیت گذاشتی و رفتی من خیلی احساس ناراحتی کردم ..
طرز بیان تو و فراهم بودن شرایط روحی و روانی همسرت خیلی مهمه .. لحظه ای که اون ناراحته و تو بلافاصله میخوای از دلش در بیاری جبهه میگیره و رو اون احساسش پافشاری میکنه .. و تو هر حرفی که بزنی میذاره پای توجیه و بهانه اوردن .. پس صبر کن که اروم بشه و حرفاتو با لحن ملایم بزن ..
در ضمن ! توقع نداشته باش که یه شبه همه چیز عوض شه .. این کار به مرور زمان نتیجه میده و لازمه ش صبر و پشتکاره .. :72:
RE: شوهرم نسبت به من بدبینه، خسته شدم...
ما فقط حرف های یک طرف رو میشنویم پس نمیتونیم سریع قضاوت کنیم یا بیایم اینجا یه مشت بد و بیراه و بیماری روانی رو به ایشون نسبت بدیم و ....
اصلا از کجا معلوم که رفتارهای شما و خانوادتون صحیح بوده باشه!؟
نمیگم عمدی در کارتون بوده ولی شاید ناخواسته باعث رنجش ایشون میشید.شاید هم دلیل اصلیش عدم شناخت مناسب از همدیگه باشه.
من حدس میزنم ایشون از یک ناحیه احساس کمبود میکنند.نمیدونم چی و کجا .ولی حس میکنم ابهت و عظمت و غرور مردونش رو "خدشه دار شده" میبینه!
شاید حس میکنه مثلا خانواده شما از نظر مالی یا فرهنگی یا ...از ایشون و خانوادش بالاترن بنابراین این حس تمرکز و اعصابش رو به هم میریزه...
شاید شمارو از خودش در برخی موارد سرتر میبینه و از درون اذیت میشه...
به هر حال اینها همه فقط احتمالات هست ...و این خودتون هستید که باید این مطلب رو به مرور کشف کنید.
توصیه میکنم تا حد امکان از ایجاد تنش جلوگیری کنید.