به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 8 , از مجموع 8
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 01 خرداد 93 [ 18:51]
    تاریخ عضویت
    1392-5-31
    نوشته ها
    116
    امتیاز
    902
    سطح
    16
    Points: 902, Level: 16
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    75

    تشکرشده 139 در 73 پست

    Rep Power
    0
    Array

    افسردگی ناگهانی! از حالات عجیب خودم می ترسم

    سلام
    من اسکارلتم
    همون اسکارلت قدیمی
    رفتم دانشگاه ؛ توی یک شهر دیگه؛ توی خوابگاه زندگی میکنم. همه چیز خوب بود.....از هر لحظه لذت می بردم. برای رشد خودم یک روانشناس خوب هم پیدا کرده بودم و داشتم تمریناشو انجام میدادم و خلاصه راضی بودم.
    تا اینکه....
    با یک نفر سه چهار هفته ای آشنا شدم و رفتم بیرون ....بهش علاقمند شدم. احساس تنهایی میکردم و اون تنهاییهامو پر میکرد.
    بعد از مدتی حس استرس و غم مرموزی که قبلا" دچارش میشدم رو در خودم حس کردم. فکر کردم شاید بخاطر وابستگی و یا بخاطر مسائل فیزیولوژی خودم باشه...
    چند روز پیش باهاش بهم زدم، دچار ناراحتی بیشتری شدم....یک روز چند بار گریه کردم....مجبور بودم سر کار موقتی که پیدا کردم حاضر بشم و برای امتحان هم بخونم اما همه این هدفهایی که بهش رسیدم برام بی معنی شده.... بزرگترین آرزوی من حالا تبدیل به عامل ناراحتی شده. دوست ندارم مجبور باشم برم سر کار....نمی دونم امتحان ها رو چطور قراره بدم.
    برگشتم خونه از نظر روحی شارژ بشم....حالم خوب شد اما ساعتهایی از روز مثلا" ظهرها...عصرها بعد از خواب ظهر حالم دگرگون میشه, برای برگشتن و دور شدن از خانواده استرس میگیرم....معده ام ورم میکنه...و امروز که دارم این رو می نویسم درمانده شدم....حس میکنم تنظیم مغزم بهم خورده....
    می ترسم....برای چند لحظه و یا چندین دقیقه هیچ نظر و امیدی به زندگی ندارم....دنیای من پوچ شده............از این حالت خودم وحشت دارم. می ترسم درست نشه...خوب نشم

  2. #2
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    353
    Array
    سلام. من فقط همین پستتو خوندم.

    فرشته مهربان برای من توی یکی از تاپیکام انسان در جستجوی معنا و لگوتراپی فرانکل رو توصیه کردن بخونم. شاید برای تو هم مفید باشه.

    من دقیقا نفهمیدم مشکلت چیه. اگه افسرده ای باید روانپزشک بری راحت با قرص خوب میشه. اثر قرص هم یه ماهه می بینی اما تا 6 ماه ادامه می دی. اگه هم که نه همون روانشناستو برو ازش راهنمایی بگیر.

  3. کاربر روبرو از پست مفید meinoush تشکرکرده است .

    paiize (سه شنبه 30 اردیبهشت 93)

  4. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 فروردین 04 [ 06:05]
    تاریخ عضویت
    1391-8-10
    محل سکونت
    جنوب
    نوشته ها
    1,638
    امتیاز
    46,612
    سطح
    100
    Points: 46,612, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    8,102

    تشکرشده 6,568 در 1,505 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    373
    Array
    سلام اسکارلت جان خوبی؟
    میشه بیشترتوضیح بدی؟
    چراهدفهات دیگه واست مهم نیستن؟به خاطر اون که باهاش به هم زدی؟
    وقتی گریه میکنی به چی فکرمیکنی؟یاهمینجوری بی خودی گریه ات میگیره؟
    اگه فکرمیکنی دلیل این حالت به خاطر همون فردیه که بهش وابسته شده بودی باید سعی کنی فراموشش کنی واین زمان میبره.شاید این حالت طبیعی باشه !شاید دوباره به سرت بزنه که برگردی پیشش.اما باید قوی باشی وسعی کنی باراهنمایی های مشاورت اونوفراموشش کنی.
    نگران نباش همه چی درست میشه.
    عمر که بی عشق رفت

    هیچ حسابش مگیر...

  5. کاربر روبرو از پست مفید paiize تشکرکرده است .

    اسکارلت (سه شنبه 30 اردیبهشت 93)

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 01 خرداد 93 [ 18:51]
    تاریخ عضویت
    1392-5-31
    نوشته ها
    116
    امتیاز
    902
    سطح
    16
    Points: 902, Level: 16
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    75

    تشکرشده 139 در 73 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط meinoush نمایش پست ها
    سلام. من فقط همین پستتو خوندم.

    فرشته مهربان برای من توی یکی از تاپیکام انسان در جستجوی معنا و لگوتراپی فرانکل رو توصیه کردن بخونم. شاید برای تو هم مفید باشه.

    من دقیقا نفهمیدم مشکلت چیه. اگه افسرده ای باید روانپزشک بری راحت با قرص خوب میشه. اثر قرص هم یه ماهه می بینی اما تا 6 ماه ادامه می دی. اگه هم که نه همون روانشناستو برو ازش راهنمایی بگیر.



    من نمیدونم حالم چرا اینطور شده....کتابهای مفیدی رو این چند روز خوندم اما انگار .....بعد از چند دقیقه نمی فهمم چی میگن.....

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط paiize68 نمایش پست ها
    سلام اسکارلت جان خوبی؟
    میشه بیشترتوضیح بدی؟
    چراهدفهات دیگه واست مهم نیستن؟به خاطر اون که باهاش به هم زدی؟
    وقتی گریه میکنی به چی فکرمیکنی؟یاهمینجوری بی خودی گریه ات میگیره؟
    اگه فکرمیکنی دلیل این حالت به خاطر همون فردیه که بهش وابسته شده بودی باید سعی کنی فراموشش کنی واین زمان میبره.شاید این حالت طبیعی باشه !شاید دوباره به سرت بزنه که برگردی پیشش.اما باید قوی باشی وسعی کنی باراهنمایی های مشاورت اونوفراموشش کنی.
    نگران نباش همه چی درست میشه.
    سلام عزیزم
    الان یکم حالم بهتره
    دقیقا" نمیدونم چرا این اتفاق افتاد..... ببین من تجربه ی وابستگی شدید داشتم..افسردگی داشتم وقرص میخوردم اما مدتها بود که درمان شده بودم و ناراحتی خیلی خاصی نداشتم. مخصوصا" توی خوابگاه حس زنده بودن داشتم....دلتنگی برای خانواده بود اما مثل یک حس عادی که باها کنار میومدم و از زندگیم لذت میبردم و البته بخاطر اعتماد بنفس پایین میرفتم پیش روانشناس و از درمانم راضی بودم هر چند هنوز اول راهم.
    من مدتی بود رابطه ای به طور خاص نداشتم و توی خوابگاه هم که آدم بقیه رو میبینه که درست و غلط درگیر رابطه ای هستن مشغولن, حس کمبود میکنه....دلم میخواست کسی باشه که باهاش حرف بزنم نه برای دوستی های الکی....
    خلاصه این رابطه با شخصی بود که ایده آل من نبود چه از نظر ظاهر و چه اخلاق ، حتی مادرم تعجب میکنه برای احساسی که برای این شخص بخرج دادم. من خوشم اومد ازش چون احتیاج نبود براش نقش بازی کنم. یجورایی مثل خودم خل و چل بود. همش با شوخی و خنده اوقاتمون میگذشت.


    اما.....
    من قبل از رابطه ی جدی احساسی میدونستم این آقا نامزد داره... و بهش گفتم اون هم گفت نامزدش ناراحتش کرده و .....کامل توضیح نداد. خواهش میکنم من رو سرزنش نکنید. من فکر کردم یا خودم رو توجیه کردم یا حرفهای سربالای اون رو برای اینکه نامزدیشون ادامه نداره باور کردم....نمیدونم شاید بد جنسی کردم. هر فکری راجه به من بکنید مختارید.

    خلاصه من نمیدونم بعد تجربه هایی که داشتم چطور در عرض سه هفته تا یک ماه علاقمند به این شخص شدم و نتونستم خودم رو کنترل کنم. تا اینکه یک روز اشتباهی اس ام اسی که میخواست به نامزدش بفرسته رو به من فرستاد و من فهمیدم که محبت آمیز خطابش کرده؛انکار هم نکرد. خلاصه از بحث تلفنی آخر دیگه با من تماسی نداشته من هم همینطور

    تقریبا" یک هفته میگذره
    من نمیدونم واقعا" چه چیز در من تغییر کرده که انقدر ناگهانی حالم بد شد......ببخشید؛ این اتفاقات با سندرم قبل از قاعدگی من همزمان بود و حالم بدتر شد.
    بعد از مدتها بطور غیر جدی به خودکشی فکر کردم. بهش فکر کردم تا ببینم حد نا امیدی من از دنیا چقدره؟
    فکرهای ناگهانی میاد تو ذهنم....مثلا" مبادا این آخرین باری باشه که میام خونه؟ یا مادرم چیزیش بشه؟ یا اون فرد که بهش علاقه دارم با ابراز ناراحتی من اینجا چیزیش بشه.....خیلی بی ربط هستن.....ولی وجود دارن.
    دغدغه ی من توی دانشگاه پیدا کردن کار بود....حالا که دارم میرم سر کار موقتی انگار به اجباره....حوصله ندارم برم. تازه کارم در رابطه با رشته ی تحصیلیم هستش که خیلی بهش علاقه دارم.
    گاهی حس میکنم برم جاهای مختلف با آدمای مختلف آشنا بشم تا از این حس بد راحت بشم.....

    حس من اینطوریه که یهو یک غم بزرگ در قسمت قلب یا معدم حس میکنم و بعد حس ناامیدی....بخاطر همین به بهم خوردن سرتونین مغزم شک کردم.

  7. 2 کاربر از پست مفید اسکارلت تشکرکرده اند .

    meinoush (سه شنبه 30 اردیبهشت 93), پونیو (سه شنبه 30 اردیبهشت 93)

  8. #5
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    353
    Array
    #2
    شاید کمکت کنه. موفق باشی.
    ویرایش توسط meinoush : سه شنبه 30 اردیبهشت 93 در ساعت 19:57

  9. کاربر روبرو از پست مفید meinoush تشکرکرده است .

    اسکارلت (سه شنبه 30 اردیبهشت 93)

  10. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 01 خرداد 93 [ 18:51]
    تاریخ عضویت
    1392-5-31
    نوشته ها
    116
    امتیاز
    902
    سطح
    16
    Points: 902, Level: 16
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    75

    تشکرشده 139 در 73 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من نمیدونم شاید یک رابطه ی کاری بوده...شاید من درگیرش شدم...هر چی که هست ..بگذارید واقعیت رو بگم....من دنبال دوا برای این درد مجهول میگردم. دوست ندارم پشت سر اون کسی که باهاش دوست بودم حرفی بزنم.....

  11. کاربر روبرو از پست مفید اسکارلت تشکرکرده است .

    meinoush (سه شنبه 30 اردیبهشت 93)

  12. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 28 آبان 97 [ 09:43]
    تاریخ عضویت
    1393-1-31
    نوشته ها
    537
    امتیاز
    8,891
    سطح
    63
    Points: 8,891, Level: 63
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 159
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,224

    تشکرشده 1,090 در 430 پست

    Rep Power
    86
    Array
    عزیزم شاید دوباره دچاره افسردگی شدی با پزشکت صحبت کن . و اینکه وابستگی عاطفی شما به اون اقا هم به خار کمبود های عاطفیه نه علاقه . وجود خودت رو جستجو کن و اعتماد به نفست رو بالا ببر

  13. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 01 خرداد 93 [ 18:51]
    تاریخ عضویت
    1392-5-31
    نوشته ها
    116
    امتیاز
    902
    سطح
    16
    Points: 902, Level: 16
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    75

    تشکرشده 139 در 73 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط anisa نمایش پست ها
    عزیزم شاید دوباره دچاره افسردگی شدی با پزشکت صحبت کن . و اینکه وابستگی عاطفی شما به اون اقا هم به خار کمبود های عاطفیه نه علاقه . وجود خودت رو جستجو کن و اعتماد به نفست رو بالا ببر


    آره ممکنه ولی انقدر ناگهانی منو می ترسونه..... آره راست میگی


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 01:31 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.