به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 22
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 25 آبان 98 [ 00:18]
    تاریخ عضویت
    1391-9-15
    نوشته ها
    336
    امتیاز
    7,732
    سطح
    58
    Points: 7,732, Level: 58
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 52.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    626

    تشکرشده 656 در 231 پست

    Rep Power
    47
    Array

    ترس من از بچه دار شدن

    من تقریبا وارد سال پنجم ازدواجم شدم الان 32 سالمه همسرم 33

    مثل خیلی از زن و شوهرهای دیگه ما هم با هم اختلاف نظر داشتیم با هم دعوا کردیم بحث کردیم از دست هم ناراحت شدیم

    به هم عشق ورزیدیم توجه کردیم خوشحال بودیم برنامه ریزی کردیم

    هر وقت حرف بچه دار شدن میشد دو تامون هم عقیده بودیم که بچه دار نشیم همسرم به خاطر مسئولیت های پدارنه و نگرانی های آینده و من هم کلا داغونترین فکرهای ممکن به سراغم میاد

    مثل :
    1- نمیخواهم یک آدم دیگر به این دنیا اضافه کنم
    2- نمیخواهم یک انسان دیگر مرگ را تجربه کند (چون خودم بی نهایت از مرگ میترسم و خیلی مواقع خودم رو درون قبر احساس میکنم و این حس ترسه سراغم میاد و ... )
    3- دوست دارم اگر فرزندی داشته باشم ایران به دنیا نیاید ( بدون هیچ گونه سوء تفاهم برای دوستان عزیز همدردی) دلیلش اینه که میبینم فرهنگمون روز به روز داره از بین میره و هر روز دروغگوئی بین ما بیشتر میشه فقط همه به فکر خودمون هستیم کلا بخوام بگم نه از اجتماع نه فرهنگ و نه از لحاظ اقتصادی قابل اعتماد نیست ایران واسم ... اینکه پس فردا بچه من بخواد به خاطر منافع شخصیش دوستش رو زیر پا بزاره بهش دورغ بگه حقش رو بخوره اینکه برای رسیدن به هدفش کلی باید بالا پائین بره برای اینکه به جائی برسه کلی باید هزینه کنه همه اینها من رو سرد میکنه

    4- دوست دارم قبل از بچه دار شدنم محل زندگیم رو عوض کنم (مثل یه رویا میمونه واسم - دورتر از خانواده همسرم زندگی کنم با اینکه خیلی آدمهای خوبی هستند)

    5- ترجیح میدادم که به جای اینکه یکی اضافه کنم به این دنیا یه بچه از پرورشگاه بیارم و بزرگ کنم .

    و دلایل دیگه ...

    یادمه پارسال وقتی همسرم بهم گفت که نمیشه بچه نداشته باشیم باید یدونه رو داشته باشیم و اینکه گفت من هم کلا خیلی دوست ندارم بچه داشته باشم ولی از این میترسم که یه روزی دوست حسرت بخوریم که بچه میداشتیم که دیگه دیر شده باشه ... تمام غم دنیا رو سرم خالی شد نشستم جلوش با گریه و یکسال ازش وقت خواستم که یکسال دیرتر این اتفاق بیافته بنده خدا چقدر دلش واسم سوخت ....

    اما واقعا آمادگیش رو نداشتم

    حالا چند ماهی هست که یه مقدار درونن دچار حس مادرانه شدم یعنی دیگه خودم هم دوست دارم که یه نی نی داشته باشم یکسری آزمایش های اولیه هم انجام دادم دارم قرص اسید فولیک و ویتامین هم مصرف میکنم فقط مراجعه به دندونپزشکیم مونده باید سه ماه اسید فولیک رو بخورم الان 2 هفته میشه تقریبا که مصرف میکنم ...

    اما این ترسهائی که بالا عنوان کردم هنوز همراهمه ... از یه طرف اون قریضه مادارانه درونم روشن شده و گاهی خیلی شدت میگیره و آرزو داشتم که آلان یه بچه داشتم از طرفی بر میگردم به افکاری که در بالا ذکر کردم ...

    و حتی گاهی فکر میکنم 2 تا بچه داشته باشم به یدونه قانع نمیشم دوست ندارم یدونه بچه داشته باشم ولی کلا با خودم در گیرم لطفا راهنمائیم کنید

  2. 3 کاربر از پست مفید malakeh تشکرکرده اند .

    "باران آرام" (دوشنبه 18 شهریور 92), she (سه شنبه 19 شهریور 92), کاغذ بی خط (جمعه 08 آذر 92)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 25 آذر 92 [ 07:51]
    تاریخ عضویت
    1392-4-01
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    457
    سطح
    9
    Points: 457, Level: 9
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 29 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوست عزیز.
    منم دقیییییقا همین مشکل شمارو دارم و با همه این ترسها
    و نگرانیها.
    اما بعد از 6سال هم حس مادرانه سراغم اومده و هم حرف مردم اذیتم میکنه.
    همش میگم اکه بچه دار شم دیگه راه برگشتی نیست و
    آرامشی که از دست خواهد رفت،دیگه باز نمیگرده.
    اما از طرف دیگه نگران آینده ام.
    فقط خاستم بگم شرایطتو کاملا درک میکنم.
    خدا بهمون کمک کنه.
    آیا همه باید بچه دار شن؟؟؟؟؟؟

  4. کاربر روبرو از پست مفید "باران آرام" تشکرکرده است .

    malakeh (دوشنبه 18 شهریور 92)

  5. #3
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 25 آبان 98 [ 00:18]
    تاریخ عضویت
    1391-9-15
    نوشته ها
    336
    امتیاز
    7,732
    سطح
    58
    Points: 7,732, Level: 58
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 52.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    626

    تشکرشده 656 در 231 پست

    Rep Power
    47
    Array
    ممنون باران آرام

    الان خیلی ها به این فکر میکنن و در اطرافم زیاد هستند آدمهائی که این نظر رو دارن که همه نباید بچه دار شن درست یا اشتباه بودنش رو کاری ندارم ...

    گاهی اوقات شاید فرار کردن از زیر بار مسئولیت باشه گاهی شاید مثل من و شما فکر میکنند که نمیخواهیم آرامشی که الان داریم آزادیهائی که الان داریم رو به خاطر یه انسانی که خودمون به خواست خودمون به این دنیا میاریمش از دست بدیم ...

    وای خدایا من اصلا حوصله گریه و جیغ و د اد یه بچه رو ندارم تحمل ندارم

    الان که فکر میکنم میبینم من کلا تعطیلم چون به این مسئله خیلی فکر میکنم

    من بیشتر میترسم از اینکه نکنه بچه ام بیاد اون بچه رویاهای من نباشه یه انسان دردسر ساز باشه میترسم از اینکه بچه ای بیارم شاهد مرگش باشم یا در کودکیش من رو یا پدرش رو از دست بده این فکرها خیلی من رو داغون میکنه

    ای وای خدایا چه فکرهائی در این سر که نمیگذره

  6. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 آذر 94 [ 23:23]
    تاریخ عضویت
    1392-3-07
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    312
    امتیاز
    3,323
    سطح
    35
    Points: 3,323, Level: 35
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    1,117

    تشکرشده 633 در 254 پست

    Rep Power
    44
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط malakeh نمایش پست ها
    مثل :
    1- نمیخواهم یک آدم دیگر به این دنیا اضافه کنم چرا نمی خواید؟
    2- نمیخواهم یک انسان دیگر مرگ را تجربه کند (چون خودم بی نهایت از مرگ میترسم و خیلی مواقع خودم رو درون قبر احساس میکنم و این حس ترسه سراغم میاد و ... ) منم مثل شما از مرگ می ترسم مرگ یه واقعیت تلخه و حتی کسانی هم که از مرگ نمی ترسن بازهم دوست ندارن بمیرن. مرگ حقه چیزی که برای هرکسی پیش میاد هر آدمی باید آمادگی رویرو شدن با مرگو داشته باشه اگه فرزند شما مرگو قراره تجربه کنه قبلش شیرینی زندگی رو تجربه می کنه و شیرینی زندگی از تلخی مرگ بیشتره واسه همینه که آدم دوست نداره بمیره.
    3- دوست دارم اگر فرزندی داشته باشم ایران به دنیا نیاید ( بدون هیچ گونه سوء تفاهم برای دوستان عزیز همدردی) دلیلش اینه که میبینم فرهنگمون روز به روز داره از بین میره و هر روز دروغگوئی بین ما بیشتر میشه فقط همه به فکر خودمون هستیم کلا بخوام بگم نه از اجتماع نه فرهنگ و نه از لحاظ اقتصادی قابل اعتماد نیست ایران واسم ... اینکه پس فردا بچه من بخواد به خاطر منافع شخصیش دوستش رو زیر پا بزاره بهش دورغ بگه حقش رو بخوره اینکه برای رسیدن به هدفش کلی باید بالا پائین بره برای اینکه به جائی برسه کلی باید هزینه کنه همه اینها من رو سرد میکنه این حق شماست که بخواید محیط رشد فرزندتونو انتخاب کنید ولی فرزند شما تا زمانی که شخصیتش شکل بگیره باید خارج از کشور بمونه شما و همسرتون حاضرید از خونوادتون دور بمونید؟ به نظر شما فرزندتون دوست نداره مادر بزرگا و پدر بزرگا و دایی ها و عمو ها و .... ببینه؟ همین طور اینکه فرهنگی شما و همسرتون و خانواده هاتون باهاش بزرگ شدید با فرهنگی که فرزندتون باهاش بزرگ میشه متفاوت میشه در ضمن اینه فرزند شما به خاطر منافعش دوستشو رو زیر پاش بذاره یانه به تربیت شما و همسرتون بر می گرده تو هر جای دنیا آدم بد هست اینکه فرزند شما توی یه جایی با فرهنگ بالا بزرگ بشه تضمینی به این حرف نیست این مسئولیت پدر و مادر بچه هست که بچه ای درست و سالم پرورش بدن

    4- دوست دارم قبل از بچه دار شدنم محل زندگیم رو عوض کنم (مثل یه رویا میمونه واسم - دورتر از خانواده همسرم زندگی کنم با اینکه خیلی آدمهای خوبی هستند) اگه آدم های خوبین پس چرا دوست دارید برید یه جا دیگه؟ اگه به این خاطر بچه دار نشید مطمئنم شیمون میشید

    5- ترجیح میدادم که به جای اینکه یکی اضافه کنم به این دنیا یه بچه از پرورشگاه بیارم و بزرگ کنم .فکر خوبیه ولی همسرتونم راضیه؟ در ضمن چون شما و همسرتون می تونید بچه دار شید ممکنه حس مادرانه شما و حس پدرانه همسرتون ارضا نشه.

    و دلایل دیگه ... چه دلایلی ؟
    .
    پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
    من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم

  7. کاربر روبرو از پست مفید shapoor تشکرکرده است .

    malakeh (دوشنبه 18 شهریور 92)

  8. #5
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 25 آبان 98 [ 00:18]
    تاریخ عضویت
    1391-9-15
    نوشته ها
    336
    امتیاز
    7,732
    سطح
    58
    Points: 7,732, Level: 58
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 52.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    626

    تشکرشده 656 در 231 پست

    Rep Power
    47
    Array
    ممنون از شما shapoor


    نوشته اصلی توسط malakeh

    مثل :
    1- نمیخواهم یک آدم دیگر به این دنیا اضافه کنم چرا نمی خواید؟

    برخی از دلایل رو درهم بر هم گفتم که به صورت مثال الان عنوان میکنم ... من تو شرایطی که الان دارم زندگی میکنم فقط از جامعه و دنیا چیزی غیر از استرس و ترس از آینده برام نداره ترس از گرانی های روزانه ترس از آینده اینکه درس بخونی و به جائی نرسی اینکه از صبح تا شب زحمت بکشی باز به جائی نرسی اینکه وقتی بخوای سروار یه وسیله نقلیه مثل اتوبوس یا مترو بشی و اون وست له بشی فشاری بهت وارد بشه که انگار فشار قبر و تجربه میکنی اینکه سوار تاکسی بخوای بشی یه جور دیگه مغذبی اینکه امروزومون رو رها کردیم مگه نه اینکه زندگی یعنی استفاده از حال ولی ما ها همه اش داریم برای اینده بهتر تلاش میکنیم تلاشهای همه ماها بیشتر مادی شده هی پس انداز کن آخرش هم هرچی پس انداز کرده باشی هیج ارزشی نخواهد داشت چون اگه من از 3 سال پیش برای 5 سال آینده ام برنامه ریزی کرده باشم طی این یکسال اخیر برابر تحولات اقتصادی زحمت من دیگه هیچ ارزشی نداره ... دوست ندارم کسی رو به این دنیا بیارم که حرص بخوره اگه بخواد چیزی داشته باشه یا کارش پیش بره یا باید پارتی داشته باشه یا پول .... نمیدونم شاید من فکرم خراب باشه و بیشتر مادی فکر میکنم ولی این حقیقته زندگی ما جوری شده که باید به فکر آینده باشیم من باید به فکر آینده بچه ای که میخوام بیارم باشم بعد میترسم کجا درس بخونه کی دوستش میشه کجا کار کنه دنبال مواد و شیشه از این جور کارها نره و ....


    2- نمیخواهم یک انسان دیگر مرگ را تجربه کند (چون خودم بی نهایت از مرگ میترسم و خیلی مواقع خودم رو درون قبر احساس میکنم و این حس ترسه سراغم میاد و ... ) منم مثل شما از مرگ می ترسم مرگ یه واقعیت تلخه و حتی کسانی هم که از مرگ نمی ترسن بازهم دوست ندارن بمیرن. مرگ حقه چیزی که برای هرکسی پیش میاد هر آدمی باید آمادگی رویرو شدن با مرگو داشته باشه اگه فرزند شما مرگو قراره تجربه کنه قبلش شیرینی زندگی رو تجربه می کنه و شیرینی زندگی از تلخی مرگ بیشتره واسه همینه که آدم دوست نداره بمیره.

    مرسی خیلی قشنگ توضیح دادید .... در حقیقت از جوابتون ارامش گرفتم ...


    3- دوست دارم اگر فرزندی داشته باشم ایران به دنیا نیاید ( بدون هیچ گونه سوء تفاهم برای دوستان عزیز همدردی) دلیلش اینه که میبینم فرهنگمون روز به روز داره از بین میره و هر روز دروغگوئی بین ما بیشتر میشه فقط همه به فکر خودمون هستیم کلا بخوام بگم نه از اجتماع نه فرهنگ و نه از لحاظ اقتصادی قابل اعتماد نیست ایران واسم ... اینکه پس فردا بچه من بخواد به خاطر منافع شخصیش دوستش رو زیر پا بزاره بهش دورغ بگه حقش رو بخوره اینکه برای رسیدن به هدفش کلی باید بالا پائین بره برای اینکه به جائی برسه کلی باید هزینه کنه همه اینها من رو سرد میکنه این حق شماست که بخواید محیط رشد فرزندتونو انتخاب کنید ولی فرزند شما تا زمانی که شخصیتش شکل بگیره باید خارج از کشور بمونه شما و همسرتون حاضرید از خونوادتون دور بمونید؟ به نظر شما فرزندتون دوست نداره مادر بزرگا و پدر بزرگا و دایی ها و عمو ها و .... ببینه؟ همین طور اینکه فرهنگی شما و همسرتون و خانواده هاتون باهاش بزرگ شدید با فرهنگی که فرزندتون باهاش بزرگ میشه متفاوت میشه در ضمن اینه فرزند شما به خاطر منافعش دوستشو رو زیر پاش بذاره یانه به تربیت شما و همسرتون بر می گرده تو هر جای دنیا آدم بد هست اینکه فرزند شما توی یه جایی با فرهنگ بالا بزرگ بشه تضمینی به این حرف نیست این مسئولیت پدر و مادر بچه هست که بچه ای درست و سالم پرورش بدن

    این حرفتون رو قبول ندارم چون تنها خانواده و تربیت پدر مادر ملاک نیست جامعه هم خیلی میتونه تاثیر گذار باشه نمونه های زیادی هست در اطرافمون که پدر و ماد کاملا اشخاص محترم تحصیل کرده با شخصیت و ... بوده اند اما جامعه یه تاثیره دیگری رو افراد میذاره من تا هفت سالگی بچه ام رو بتونم کنترل کنم که نمیتونم چون با توجه به اینکه الان اکثر مادرها هم شاعل هستند فرزندانشون از زمان رفتن به مهد کودک میشه گفت که وارد جامعه میشن بچه دیگه که از یه خانواده دیگه وارد اونجا میشه بدون شک روی بچه من نوعی تاثیر خوب یا بدش رو خواهد گذاشت ...


    4- دوست دارم قبل از بچه دار شدنم محل زندگیم رو عوض کنم (مثل یه رویا میمونه واسم - دورتر از خانواده همسرم زندگی کنم با اینکه خیلی آدمهای خوبی هستند) اگه آدم های خوبین پس چرا دوست دارید برید یه جا دیگه؟ اگه به این خاطر بچه دار نشید مطمئنم شیمون میشید
    اوایل یکی از شروط بچه دار شدنم این بود که محل زندگیم رو عوض کنم ولی همسرم کلی ناراحت شد که واسه این قضیه چرا شرط گذاشتم و بچه ای که بخواد با شرط باشه نمیخوام منهم کلی فکر کردم که اشتباه کردم و کلی زمان برد که این مسئله رو از ذهن همسرم بیرون کنم و کلی هم به اشتباهم پی بردم .... چیزی که ذهن من رو مشغول میکنه اینه که مادر همسر من بسیار انسان نگرانی هستند و اینکه اگه مثلا همسر من بیمار باشه نصب شب هم که صدای ناله پسرش رو بشنوه بدو بدو میاد در خونه ما رو میزنه با رنگ پریده که چی شده چرا ناله میکنی پاشو بریم دکتر و ... یعنی به حدی نگرانه که حد نداره الان اون یکی نوه شون میاد اگه یه ذره نا آرامی کنه خواهر شوهرم رو میبنده به رگبار که تو بلد نیستی بچه داری کنی و کلی بنده خدا رو محکوم میکنه ...

    من میترسم از اینکه بچه من مریض بشه گریه کنه جیغ بزنه اصلا شاید یه روز من بخوام بچه ام رو تنبیه کنم (البته از نوع خوب) من نمیتونم تحمل کنم سر هر چیزی در خونه من رو بزنن و یا بیان ببینن چی شده یا یه ذره بچه من بزرگتر بشه بخواد همه اش بره پیش اونها کلا اخلاقای خاص خودم رو دارم .... و چون اونها کلا آدمی هستند که بچه هر چی بخواد بهش میدن و من دوست ندارم مثلا قاب عکس رو دیوار رو واسه بچه بیارم پائین که صداش رو ببرم و اون دست کثیف و غذائیش رو به اون بزنه .... احساس میکنم بچه ام چند تربیته میشه و افسار زندگیم از دستم بره ... البته باز بگم که من تا حالا ازشون هیچ دلگیری و ناراحتی نداشتم فقط بچه که بیاد همه چیز فرق میکنه ... این فکر منه

    5- ترجیح میدادم که به جای اینکه یکی اضافه کنم به این دنیا به بچه از پرورشگاه بیارم و بزرگ کنم .فکر خوبیه ولی همسرتونم راضیه؟ در ضمن چون شما و همسرتون می تونید بچه دار شید ممکنه حس مادرانه شما و حس پدرانه همسرتون ارضا نشه.

    همسرم اوایل که بهش پیشنهاد دادم خیلی جبهه گرفت ولی این اواخر مخصوصا با دیدن برنامه ماه عسل خیلی تحت تاثیر قرار گرفت ولی باز خودم هم به حرف شما رسیدم که ممکنه همون حسی که شما ازش یاد کردید بعدها ولم نکنه کلی در این مورد با همسرم صحبت کردم و شاید یه روزی اگه بخوام بچه دومی هم داشته باشم قطعا برای اون بیشتر به این قضیه فکر میکنم اگه دختر داشته باشم یه پسر میارم و اگه پسر داشته باشم یه دختر ....


    و دلایل دیگه ... چه دلایلی ؟


    دلیل دیگه ای هم که یادم اومد تو پست دومم گذاشتم این بود
    من بیشتر میترسم از اینکه نکنه بچه ام بیاد اون بچه رویاهای من نباشه یه انسان دردسر ساز باشه میترسم از اینکه بچه ای بیارم شاهد مرگش باشم یا در کودکیش من رو یا پدرش رو از دست بده این فکرها خیلی من رو داغون میکنه
    ویرایش توسط malakeh : دوشنبه 18 شهریور 92 در ساعت 18:16

  9. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 آذر 94 [ 23:23]
    تاریخ عضویت
    1392-3-07
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    312
    امتیاز
    3,323
    سطح
    35
    Points: 3,323, Level: 35
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    1,117

    تشکرشده 633 در 254 پست

    Rep Power
    44
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط malakeh نمایش پست ها
    1- نمیخواهم یک آدم دیگر به این دنیا اضافه کنم چرا نمی خواید؟

    برخی از دلایل رو درهم بر هم گفتم که به صورت مثال الان عنوان میکنم ... من تو شرایطی که الان دارم زندگی میکنم فقط از جامعه و دنیا چیزی غیر از استرس و ترس از آینده برام نداره ترس از گرانی های روزانه ترس از آینده اینکه درس بخونی و به جائی نرسی چیزای زیادی واسه ترسیدن وجود داره اگه آدم بخواد تموم زندگیشو بر مبنای ترساش ادامه بده بهترین کار اینه که هیچ کاری نکنه. منم می تونستم بگم ممکنه درس بخونم ولی رتبه نیارم یا بگم ممکنه همسر آیندم به من خیانت کنه پس ازدواج نمی کنم.
    اینکه از صبح تا شب زحمت بکشی باز به جائی نرسی اینکه وقتی بخوای سروار یه وسیله نقلیه مثل اتوبوس یا مترو بشی و اون وست له بشی فشاری بهت وارد بشه که انگار فشار قبر و تجربه میکنی اینکه سوار تاکسی بخوای بشی یه جور دیگه مغذبی این دنیا بهشت نیست و سختی های خاص خودشو داره من نمیفهمم آخه این چه طرز فکریه؟چرا انقدر منفی؟
    اینکه امروزومون رو رها کردیم مگه نه اینکه زندگی یعنی استفاده از حال ولی ما ها همه اش داریم برای اینده بهتر تلاش میکنیم تلاشهای همه ماها بیشتر مادی شده هی پس انداز کن آخرش هم هرچی پس انداز کرده باشی هیج ارزشی نخواهد داشتدرسته مادی شده ولی باید اینو در نظر داشت که وضع مادی توی زندگی آدم خیلی تاثیز گذار شده پس طبیعه که تلاشامونم در همین راستا باشه.
    چون اگه من از 3 سال پیش برای 5 سال آینده ام برنامه ریزی کرده باشم طی این یکسال اخیر برابر تحولات اقتصادی زحمت من دیگه هیچ ارزشی نداره ... دوست ندارم کسی رو به این دنیا بیارم که حرص بخوره اگه بخواد چیزی داشته باشه یا کارش پیش بره یا باید پارتی داشته باشه یا پول .... نمیدونم شاید من فکرم خراب باشه و بیشتر مادی فکر میکنم ولی این حقیقته زندگی ما جوری شده که باید به فکر آینده باشیم من باید به فکر آینده بچه ای که میخوام بیارم باشم بعد میترسم کجا درس بخونه کی دوستش میشه کجا کار کنه دنبال مواد و شیشه از این جور کارها نره و .... تاکید می کنم که این موضوع به تربیت شما و همسرتون خیلی بستگی داره که فرزندی تربیت کنید که برای زندگی بجنگه ولی حرص نزنه این تاپیکو بخونید بد نیست چون نشون میده که محیط (حتی محیط خوانوادگی) می تونه توی تربیت فرزندان بی تاثیر بشه.

    http://www.hamdardi.net/thread-14585.html

    در کل باید بگم خیلی منفی فکر می کنید.


    3- دوست دارم اگر فرزندی داشته باشم ایران به دنیا نیاید ( بدون هیچ گونه سوء تفاهم برای دوستان عزیز همدردی) دلیلش اینه که میبینم فرهنگمون روز به روز داره از بین میره و هر روز دروغگوئی بین ما بیشتر میشه فقط همه به فکر خودمون هستیم کلا بخوام بگم نه از اجتماع نه فرهنگ و نه از لحاظ اقتصادی قابل اعتماد نیست ایران واسم ... اینکه پس فردا بچه من بخواد به خاطر منافع شخصیش دوستش رو زیر پا بزاره بهش دورغ بگه حقش رو بخوره اینکه برای رسیدن به هدفش کلی باید بالا پائین بره برای اینکه به جائی برسه کلی باید هزینه کنه همه اینها من رو سرد میکنه این حق شماست که بخواید محیط رشد فرزندتونو انتخاب کنید ولی فرزند شما تا زمانی که شخصیتش شکل بگیره باید خارج از کشور بمونه شما و همسرتون حاضرید از خونوادتون دور بمونید؟ به نظر شما فرزندتون دوست نداره مادر بزرگا و پدر بزرگا و دایی ها و عمو ها و .... ببینه؟ همین طور اینکه فرهنگی شما و همسرتون و خانواده هاتون باهاش بزرگ شدید با فرهنگی که فرزندتون باهاش بزرگ میشه متفاوت میشه در ضمن اینه فرزند شما به خاطر منافعش دوستشو رو زیر پاش بذاره یانه به تربیت شما و همسرتون بر می گرده تو هر جای دنیا آدم بد هست اینکه فرزند شما توی یه جایی با فرهنگ بالا بزرگ بشه تضمینی به این حرف نیست این مسئولیت پدر و مادر بچه هست که بچه ای درست و سالم پرورش بدن

    این حرفتون رو قبول ندارم چون تنها خانواده و تربیت پدر مادر ملاک نیست جامعه هم خیلی میتونه تاثیر گذار باشه نمونه های زیادی هست در اطرافمون که پدر و ماد کاملا اشخاص محترم تحصیل کرده با شخصیت و ... بوده اند اما جامعه یه تاثیره دیگری رو افراد میذاره من تا هفت سالگی بچه ام رو بتونم کنترل کنم که نمیتونم چون با توجه به اینکه الان اکثر مادرها هم شاعل هستند فرزندانشون از زمان رفتن به مهد کودک میشه گفت که وارد جامعه میشن بچه دیگه که از یه خانواده دیگه وارد اونجا میشه بدون شک روی بچه من نوعی تاثیر خوب یا بدش رو خواهد گذاشت ...


    نگفتم تنها ملاکه. ولی اولین و موثرترین اولویته پس به جای این که روی محیط زندگی فرزندتون تمرکز کنید اول نحوه برخورد و تربیت خودتون و همسرتونو بررسی کنید. ولی در رابطه باشغلتون حق میدم به نظرم یه خانمی که یه بچه زیر ده سال داره نباید بیرون خونه کار کنه چون شخصیت بچه توی این سن شکل می گیره و نیاز عاطفی زیادی داره. شما نمی تونید شغلتونو رها کنید؟ شغلتون چند ساعت در روزه؟ درضمن مهد کودک برای بچه تا حدودی مفیده برای اینکه مربیان اونجا بلدن چطوری بچه رو اجتماعی بار بیارن و رفتار های درستو انجام بدن.


    4- دوست دارم قبل از بچه دار شدنم محل زندگیم رو عوض کنم (مثل یه رویا میمونه واسم - دورتر از خانواده همسرم زندگی کنم با اینکه خیلی آدمهای خوبی هستند) اگه آدم های خوبین پس چرا دوست دارید برید یه جا دیگه؟ اگه به این خاطر بچه دار نشید مطمئنم شیمون میشید

    من میترسم از اینکه بچه من مریض بشه گریه کنه جیغ بزنه اصلا شاید یه روز من بخوام بچه ام رو تنبیه کنم (البته از نوع خوب) من نمیتونم تحمل کنم سر هر چیزی در خونه من رو بزنن و یا بیان ببینن چی شده یا یه ذره بچه من بزرگتر بشه بخواد همه اش بره پیش اونها کلا اخلاقای خاص خودم رو دارم .... و چون اونها کلا آدمی هستند که بچه هر چی بخواد بهش میدن و من دوست ندارم مثلا قاب عکس رو دیوار رو واسه بچه بیارم پائین که صداش رو ببرم و اون دست کثیف و غذائیش رو به اون بزنه .... احساس میکنم بچه ام چند تربیته میشه و افسار زندگیم از دستم بره ... البته باز بگم که من تا حالا ازشون هیچ دلگیری و ناراحتی نداشتم فقط بچه که بیاد همه چیز فرق میکنه ... این فکر منه

    اتفاقا خوبه که گاهی بچه ها به شکل درست تنبیه بشن و نه بشنوند ولی از اونجایی که مادر بزرگا و پدر بزرگا نوه هاشونو خیلی دوست دارن معمولا این کارارو انجام نمیدن و به همین خاطره که بچه انقدر برای دیدنشون لحظه شماری می کنن. منم با شما هم عقیده ام.

    5- ترجیح میدادم که به جای اینکه یکی اضافه کنم به این دنیا به بچه از پرورشگاه بیارم و بزرگ کنم .فکر خوبیه ولی همسرتونم راضیه؟ در ضمن چون شما و همسرتون می تونید بچه دار شید ممکنه حس مادرانه شما و حس پدرانه همسرتون ارضا نشه.

    همسرم اوایل که بهش پیشنهاد دادم خیلی جبهه گرفت ولی این اواخر مخصوصا با دیدن برنامه ماه عسل خیلی تحت تاثیر قرار گرفت ولی باز خودم هم به حرف شما رسیدم که ممکنه همون حسی که شما ازش یاد کردید بعدها ولم نکنه کلی در این مورد با همسرم صحبت کردم و شاید یه روزی اگه بخوام بچه دومی هم داشته باشم قطعا برای اون بیشتر به این قضیه فکر میکنم اگه دختر داشته باشم یه پسر میارم و اگه پسر داشته باشم یه دختر ....

    ادم وقتی یه بچه می بینه یه حس خیلی خاصی بهش دست میده که دوست داره پدر یا مادر بشه این همون غریزه نهفته تو وجود ادمه ولی زیاد تمایلی نداره که همون بچه بچه خودش باشه. حالا شما تصور کنید یه بچه از پرورشگاه بیارید و همش پیش خودتون بگید کاش بچه خودم بود.

    و دلایل دیگه ... چه دلایلی ؟


    دلیل دیگه ای هم که یادم اومد تو پست دومم گذاشتم این بود
    من بیشتر میترسم از اینکه نکنه بچه ام بیاد اون بچه رویاهای من نباشه یه انسان دردسر ساز باشه میترسم از اینکه بچه ای بیارم شاهد مرگش باشم یا در کودکیش من رو یا پدرش رو از دست بده این فکرها خیلی من رو داغون میکنه

    گفتم آدم نمی تونه همش با ترس زندگی کنه
    .
    پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
    من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم

  10. 2 کاربر از پست مفید shapoor تشکرکرده اند .

    malakeh (سه شنبه 19 شهریور 92), کاغذ بی خط (جمعه 08 آذر 92)

  11. #7
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 25 آبان 98 [ 00:18]
    تاریخ عضویت
    1391-9-15
    نوشته ها
    336
    امتیاز
    7,732
    سطح
    58
    Points: 7,732, Level: 58
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 52.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    626

    تشکرشده 656 در 231 پست

    Rep Power
    47
    Array
    ممنون Shapoor عزیز

    من تاپیکی که گذاشته بودید خوندم ممنون از شما .........

    در رابطه باشغلتون حق میدم به نظرم یه خانمی که یه بچه زیر ده سال داره نباید بیرون خونه کار کنه چون شخصیت بچه توی این سن شکل می گیره و نیاز عاطفی زیادی داره. شما نمی تونید شغلتونو رها کنید؟ شغلتون چند ساعت در روزه؟ درضمن مهد کودک برای بچه تا حدودی مفیده برای اینکه مربیان اونجا بلدن چطوری بچه رو اجتماعی بار بیارن و رفتار های درستو انجام بدن.
    من الان تقریبا نزدیک به 14 سال میشه که کار میکنم و از هفت صبح از خونه میام بیرون و بسته به ترافیک ساعت 5/5 تا 7 عصر میرسم خونه ولی اگه بچه دار شم قصد دارم که حد اقل تا 3 سالگی بچه ام پیشش باشم و یا اگه بشه چون شغلم طوری هست که میتونم به صورت پارت تایم و ساعتی کار بگیرم و انجام بدم ولی اینها همه بیشتر به محل زندگی من فکر کنم برگرده اگه دورتر شم حتما شاید زمان بیشتری رو برای فرزندم خواهم گذاشت ...

    این نگرانیه من رو کلافه میکنه میترسم که نکنه من تا آخر عمرم بخوام با این شرایط زندگی کنم تصورش هم ناراحتم میکنه همیشه پیش خودم که فکر میکنم آرزوم اینه که دورتر باشم

  12. #8
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 25 آبان 98 [ 00:18]
    تاریخ عضویت
    1391-9-15
    نوشته ها
    336
    امتیاز
    7,732
    سطح
    58
    Points: 7,732, Level: 58
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 52.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    626

    تشکرشده 656 در 231 پست

    Rep Power
    47
    Array
    من واقعا چطور میتونم این افکار منفی و این ترسها رو از خودم دور کنم خیلی ذهن من رو درگیر خودش کرده این ترسها

  13. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 بهمن 95 [ 05:25]
    تاریخ عضویت
    1392-2-15
    نوشته ها
    229
    امتیاز
    4,356
    سطح
    42
    Points: 4,356, Level: 42
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 194
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    321

    تشکرشده 247 در 117 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    35
    Array
    سلام دوست خوبم . خیلی خوشحالم که دوباره باهات همصحبت می شم . همدردی تو فراموش نمی کنم .ممنونننننننننننننننننننن نننننننننننننننننننننننن ننننننننننن
    ملکه عزیز تمام دلایلت رو برای ترس از بچه دار شدن خوندم . ببین گلم مسائلی که مربوط ب جامعه میشه گریزی از اوننیست و ما بایدسعی کنیم با درایت و دانایی توی این همه لجن وباتلاق فرزندانمون رو دور از دسترس نگه داریم. مشکلات جامعه گریز ناپذیر هستن و ما نمی تونیم اونها رو از سر راه برداریم س مجبوریم خیلی آرام و با احتیاط از کنار اونها رد بشیم . ممکنه گاهی اوقات یه تنه هم به ما بزنن . ماباید با آگاهی اون رو مهار کنیم .
    مسلما بچه دار شدن تصمیم بزرگی هست و لازمه اون حس مسئولیت پذیری و داشتن یه آرامشیه که کوه هم نتونه اونو تکون بده.
    مشکلات مرگ و.... که ازشون حرف زدی : ما که قرار نیست چرخه خلقت رو تغییر بدیم و یاتوی کار خدا دخالت کنیم .
    اگر قرار باشه به خاطر ترس از مشکلات مسئله ای صورتش رو کامل پاک کنیم دیگه تلاش و پشتکار و صبوری معنای خودشون رو از دست می دن.
    اما در مورد خانواده همسرت . این دقیقا مشکلی هست که من طی این چند سال (5 سالی که ازدواج کردم) در مورد بچه دار شدن باهاش مواجه بودم. اما الان باهاش کنار اومدم.چیزی هست که ما نمی تونیم تغییرش بدیم .(مثلا من می دونم که همسرم هرگز مکان زندگیمون رو تغییر نمی ده) .گلم این اصلا مسئله ای نیست که تو به خاطرش همسرت و خودت رو از موهبت فرزند محروم کنی .می دونم نگرانی اما با درایت صبوری و شناختی که از خانواده همسرت داری می تونی جلوی بعضی رفتارها رو بگیری و مطابق میل خودت پیش ببری . اونها رو هم که غیر ممکنن باهاشون کنار بیای . بهتره حساسیتت در حد نرمال باشه . این همه چیز رو آسون می کنه. ماباید با مشکلات و مسائلی که باب میلمون نیست مواجه بشیم و با هر کدوم برخوذد مناسب خودش رو انجام بدیم .گریزی نیست .
    عزیزم می دونم که با بچه دار شدن مشکلات بیشتر میشه محدود تر میشی .ممکنه از همسرت دور بشی و .... ولی بهش می ارزه مطمئن باش.اگه مشکل خاصی با همسرت نداری و به یه توافق فکری رسیدین و +آرامش توی خونه پابرجاست زودتر اقدام کن .من هم مثل تو بودم و اصلا دوست نداشتم بچه بیارم .تمام فکرهای الان تو توی ذهنم می چرخید اما حالا پذیرفتم و مشکلات رو سعی کردم به حداقل برسونم تا فرزندم توی محیطی آرومی بوجود بیاد .الانم منتظرم خدا این سعادت رو نصیبم کنه.

    - - - Updated - - -

    سلام دوست خوبم . خیلی خوشحالم که دوباره باهات همصحبت می شم . همدردی تو فراموش نمی کنم .ممنونننننننننننننننننننن نننننننننننننننننننننننن ننننننننننن
    ملکه عزیز تمام دلایلت رو برای ترس از بچه دار شدن خوندم . ببین گلم مسائلی که مربوط ب جامعه میشه گریزی از اوننیست و ما بایدسعی کنیم با درایت و دانایی توی این همه لجن وباتلاق فرزندانمون رو دور از دسترس نگه داریم. مشکلات جامعه گریز ناپذیر هستن و ما نمی تونیم اونها رو از سر راه برداریم س مجبوریم خیلی آرام و با احتیاط از کنار اونها رد بشیم . ممکنه گاهی اوقات یه تنه هم به ما بزنن . ماباید با آگاهی اون رو مهار کنیم .
    مسلما بچه دار شدن تصمیم بزرگی هست و لازمه اون حس مسئولیت پذیری و داشتن یه آرامشیه که کوه هم نتونه اونو تکون بده.
    مشکلات مرگ و.... که ازشون حرف زدی : ما که قرار نیست چرخه خلقت رو تغییر بدیم و یاتوی کار خدا دخالت کنیم .
    اگر قرار باشه به خاطر ترس از مشکلات مسئله ای صورتش رو کامل پاک کنیم دیگه تلاش و پشتکار و صبوری معنای خودشون رو از دست می دن.
    اما در مورد خانواده همسرت . این دقیقا مشکلی هست که من طی این چند سال (5 سالی که ازدواج کردم) در مورد بچه دار شدن باهاش مواجه بودم. اما الان باهاش کنار اومدم.چیزی هست که ما نمی تونیم تغییرش بدیم .(مثلا من می دونم که همسرم هرگز مکان زندگیمون رو تغییر نمی ده) .گلم این اصلا مسئله ای نیست که تو به خاطرش همسرت و خودت رو از موهبت فرزند محروم کنی .می دونم نگرانی اما با درایت صبوری و شناختی که از خانواده همسرت داری می تونی جلوی بعضی رفتارها رو بگیری و مطابق میل خودت پیش ببری . اونها رو هم که غیر ممکنن باهاشون کنار بیای . بهتره حساسیتت در حد نرمال باشه . این همه چیز رو آسون می کنه. ماباید با مشکلات و مسائلی که باب میلمون نیست مواجه بشیم و با هر کدوم برخوذد مناسب خودش رو انجام بدیم .گریزی نیست .
    عزیزم می دونم که با بچه دار شدن مشکلات بیشتر میشه محدود تر میشی .ممکنه از همسرت دور بشی و .... ولی بهش می ارزه مطمئن باش.اگه مشکل خاصی با همسرت نداری و به یه توافق فکری رسیدین و +آرامش توی خونه پابرجاست زودتر اقدام کن .من هم مثل تو بودم و اصلا دوست نداشتم بچه بیارم .تمام فکرهای الان تو توی ذهنم می چرخید اما حالا پذیرفتم و مشکلات رو سعی کردم به حداقل برسونم تا فرزندم توی محیطی آرومی بوجود بیاد .الانم منتظرم خدا این سعادت رو نصیبم کنه.

  14. 2 کاربر از پست مفید heaven65 تشکرکرده اند .

    malakeh (چهارشنبه 20 شهریور 92), shapoor (چهارشنبه 20 شهریور 92)

  15. #10
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 25 آبان 98 [ 00:18]
    تاریخ عضویت
    1391-9-15
    نوشته ها
    336
    امتیاز
    7,732
    سطح
    58
    Points: 7,732, Level: 58
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 52.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    626

    تشکرشده 656 در 231 پست

    Rep Power
    47
    Array
    مرسی heaven جان

    خیلی خوشحالم کردی که به من سر زدی عزیزم مرسی از حرفهای قشنگت ... راست میگید من نمیتونم در چرخه خلقت دخالت کنم ... من خیلی ترسو شدم از وقتی ازدواج کردم خیلی خیلی ترسو شدم مجرد که بودم شبها تو خونه تنها هم میموندم و مشکلی نداشتم اصلا نمیترسیدم جسارتم زیاد بود ولی از وقتی ازدواج کردم حتی از سایه خودمم هم میترسم از تنهائی میترسم از شب میترسم از مرگ میترسم از روی پل عابر پیاده اگه رد شم میترسم که یکی از پشت به من حمله کنه یه مدت حوادث جامعه رو میخوندم تو پیاده رو هم که راه میرفتم از همه آدما میترسیدم که نکنه یکیشون بیاد من رو خفت کنه ... هیجان رو دوست ندارم شاید من هم دچار سندرم سی سالگی شدم و در من اینجوری تاثیر گذاشته

    شبها که خوابم نمیبره خودم رو در یک قبر تصور میکنم یه جای تاریک و تنگ وحشت میکنم به اینکه من نباشم دنیا در حال حرکت خودشه دیگران مشغول زندگی خودشون هستند مثل الان من که خیلی ها رفتن و من دارم زندگی میکنم حال من رو بد میکنه از لحظه ای که دیگه من رو بزارن تو خاک و برن میترسم میدونی الان هم که دارم درموردش مینویسم قلبم از وحشت داره میزنه با یکی که صحبت میکردم در این مورد بهم گفت آیا تو لحظه تولدت رو یادت میاد گفتم نه گفت پس نگران اون موقع هم نباش یه مدت آروم شده بودم ولی باز دوباره از زمانی که تصمیم به بچه دار شدن گرفتم اومد سراغم اگه کسی خدائی نکرده از اطرافیانم فوت کنند من تا مدتها داغون میشم انقدر که این افکار مرگ و مردن خودم میاد جلو نظرم از اینکه تنها تو اتاق باشم میترسم یه مدت نماز میخوندم از نماز خوندنم میترسیدم حتی از خوندن قران هم میرسم احساس میکنم یکی هی پشت سرمه و سنگینیش رو حس میکنم کاملا

    ای خدا این افکار چیه

    البته گاهی خیلی خوبه وقتائی که ناراحتم وقتائی که از دست کسی عصبانیم مردن به یادم میاد و به این فکر میکنم ممکنه روزی من نباشم یا طرف مقابلم و از نبودش خیلی ناراحت میشم به این میرسم که دنیا چقدر پوچ و بی ارزشه پس چرا از کسی ناراحت باشم و خودم و اون طرف رو برنجونم زود کینه ها از دلم میره بیرون و آرومم میکنه و انگار نه انگار که از دست کسی ناراحت شدم ...

    کمکم کنید خواهش میکنم


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 11:02 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.