[align=justify]حساب کم و زیاد زندگیتو نکن. عین ترازو دنبال سنجیدن کم و زیاد پدر و مادرت و دیگران نباش. پدرت یا مادرت یا پدر بزرگت به هر دلیلی حالا نمیخوان بهت کمک کنن. خوشبینانش اینه که میخوان مستقل باشی و بتونی رو پای خودت وایسی، بدبینانش هم اونه که خودت گفتی. اصلا اینا مهم نیست شما رو پای خودت وایسا. اگر علت پدر مادرت برای کمک نکردن بهت همون حالت خوشبینانه باشه وقتی ببینن داری زحمت میکشی که استقلال پیدا کنی مسلما بهت کمک میکنن اگرم علتش همون حالت بدبینانه باشه چیزی که از دست نمیدی هیچ توی زندگیتم جلو میفتی و اون چیزیکه آدم با همت و شرافت خودش بدست میاره خیلی بیشتر به آدم میچسبه حتی اگه خیلی کوچیک و کم باشه.
من اگر یه پسر بودم و میخواستم مثلا برای سه یا چهار سال آینده و ازدواج برنامه ریزی کنم سعی میکردم اول یه کار که حقوقی با یه درآمد میانگین مثلا بین 400 تا 600 داره و جای پیشرفت هم داره پیدا کنم. بعدش اولویتمو میزاشتم روی تهیه یه خونه که برای شروع یه زندگی کافی باشه. یه خونه جمع و جور توی مرکز شهر. اگر پس انداز خودم کافی نبود وام میگرفتم.
می دونم چرا چند وقتی هست بیخودی گریم می گیره . همش تو فکر می رم .خیلی زود رنج شدم . همش به دین و خدا و .... شک میکنم . یه موقع هایی به خودم میگم انگار تو این مدت دارم خودم رو گول میزنم
اتفاقا من اگه جای شما باشم این تغییرات و این حالت ها و احساسها را به فال نیک میگرفتم. از نشونه های مرگ یه عقیده اینه که احساس تفاوت ما ضعیف بشه و برامون فرقی نداشته باشه یا شبیه یه چیز عادی روزمره بشه. اینکه اهمیت ندی چی زیباست چی زشته. چی تناسب داره و چی تناسب نداره. چی شایسته هست و چی نیست. این رفتار خوب هست اون رفتار خوب نیست. اگه انسان حساسیت نداشته باشه نسبت به رفتار و اعمال و اعتقادات خودش اونوقته که باید براش غصه خورد.
بالاخره شرایط هر عصری یه شکلی رقم میخوره، قبل از ما هم شرایط سخت بوده بعد از ما هم خواهد بود اما خیلی آدما بودن که تو بدترین شرایط در عصرهای قبل زندگی کردن اما تسلیم شرایط نبودن.
مثلا حافظ کسیه که اومده بدترین مواد اولیه رو گرفته، درمقابل بهترین سمفونی ها و اشعارو بیرون داده! تو اون روزگاری که حافظ زندگی میکرد ده بار زمان حافظ شیراز غارت شد! چه خون ریزی ها و کشمکش ها چه ریاکاریها اتفاق افتاد. حافظ همه این مواد اولیه رو گرفته بجاش به ما اشعاری داده که هروقت آدم میخونه کوک میشه و انرژی میگیره. چطور ممکنه از وسط اینهمه بی تناسبی، چه کیمیاگری باید کرده باشه حافظ که اون محیط را داشته و این حرفا رو زده!
نمیدونم بهشت گمشده جان میلتون نویسنده انگلیسی را خوندی یا نه، ادم نابینایی که بهشتی ترسیم کرده که هیچ بینایی تاحالا ترسیم نکرده. میلتون در 40 سالگی نابینا شد و در 57 سالگی این کتابو نوشت. حتی وقتیکه توی دادگاه بهش گفتن که تو نابینایی و بهش طعنه زدن، جواب داد این نابینای ظاهر فقط رنگ و ظاهر اشیا رو از آدم پنهان میکنه ولی ماهیت و جوهر اونارو ازبین نمیبره و من چشمم به عالمی افتاده که اونجا عالم حقایقه، عالم رنگها و صورتها نیست!
در مورد ارتباطت با خدا میتونم از زبون خیام بگم:
می خور!که ز تو کثرت و قلت ببرد***اندیشه ی هفتاد و دو ملت ببرد
پرهیز مکن ز کیمیایی که از او***یک جرعه خوری هزار علت ببرد
[/align]
علاقه مندی ها (Bookmarks)