من 19 سالمه پسر عموم 23 سالشه
اینقد شنیدم که عقد دختر عموپسر عمو تو اسموناس که منم عاشق شدم
من 19 سالمه پسر عموم 23 سالشه
من ترم اول شیمی ازمایشگاه غیرانتفایی اون اقتصاد ترم ششم پیام نور
من دلم میخاد ادامه تحصیل بدم و دکترامو بگیرم ولی اون میلی نداره همین لیسانس برا کافیه
سطح مالی خونه ما متوسطه مال اونا متوسط رو به پاییینه
من چاقم اون لاغره
من احساساتیم ولی اون دنبال ورزشای رزمیه
من عاشق رنگای روشنم ولی اون مشکی دوس داره
منمن زشتم ولی اون خوشگله
من خونواده نسبتا خوبی دارم (ایده ال ) ولی خونواده عمو اینا خوب نیس
ولی دلم میخادش یه جورایی به دلم نشسته
دلم میخاد عاشق نشم
ولی یه چیزی ته دلم هس که جذبم میکنه
گاهی اوقات غیر از پسر عموم برا بقیه هم اتفاق میفته ولی اونا رو زود بی خیال میشم ولی پسر عمو نمیتونم
یه حس خاصه
دلم میخاد دوسم داشته باشه ولی نمیخام باهاش ازدواج کنم اخه اصن خونواده هامون همدیگه رو نمیپذیرن
یا یه جوری فراموشش کنم
چه جوری یه راه باشه که دیگه از هیچ پسری خوشم نیاد
دیگه برام مشغله ذهنی نشه
بتونم راحت درسمو بخونم
تو خونواده ما یه جوری هس که من حتی به پسر عموم سلامم نمیکنم یعنی شاید الان چند ساله حتی یه جمله هم با هم حرف نزدیم وقتایی اونا نمیان خونمون من از اتاقم بیرون نمیرم بیرونم تا بتونم باید ازش دور باشم یعنیز مث دوتا غریبه
توی بعضی مراسما با نگاه کردنم توجهشو جلب کردم
یه بارم تو یه عروسی بهش صندلی تعارف کردم ولی اون دسپاچه شد و بلافاصله عکس یادگاری گرفت (با بقیه ) و سریع رفت
یه بارم دم تالار بهم خندید و نگام میکردم ولی من سمو انداختم پایین بعدشم مامان اومد
یه بار که دلم خیلی بهونشو میگرفت تو یاهو اددش کردم و باهاش حرف زدم ولی از همون اولش نگفتم کیم
بهش گفتم یه دختر اشنا یه دختر که اگه بفهمه کیم خجالت میکشه واب میشه سر به سرش گذاشتم بعدشم گفتم اایگنورم کنه بعدم ایدیمو عوض کردم
دو هفته پیش با ایدی دیگه ادد کردم و به عنوان دوست خودم باهاش حرف زدم اولش به بهونه یه سوال رزمی بعدشم بحثو کشونوندم سمت خودم یعنی مثلا دوست من ازش بپرسه که اون منو دوس داره یا نه با اول که پرسیدم در جواب گفت که دلش نمیخاد راجع به این موضوع حرف بزنه منم بای دادم
دفعه بعد که دوباره به بهونه همون سوال قبلی باهاش حرف زدم و بحثو کشوندم سمت خودم خیلی بی تفاوت بود و حتی بهش گفتم که تو دانشگاه یکی ازم خواستگاری کرده ولی گفت خوش به حالش فک کنم باور نکرد (یعنی مثلا دوس من بهش بگه یکی از من خواستگاری کرده )
احساس میکنم دلش منو نمیخاد
چه کار کنم که دل منم اونو نخاد
علاقه مندی ها (Bookmarks)