با سلام خدمت دوستان
خیلی وقت بود که به سایت سر نزده بودم.
قبلا تو یه تالار دیگه, یه سری مطالب رو مطرح کردم و به نتیجه هم رسیدم. یه بیوگرافی کوتاه از خودم میگم.
سال آخر مهندسی, 23 ساله, اهل هیچ گونه کارای خلافو .. نیستم. مدت حدود یک سال میشه که به کمک خانواده از دختر یکی از اقوام خواستگاری کردم. خلاصه الان یه جورایی نشون کرده همیم و یه سری از اقوامو ... خبر دارن.
خانم ما!!! سن کمتری داره و میخواد که امسال دیپلم بگیره.
ما هر دو باور های مذهبی زیادی داریم, هر دو روی حجاب و برخی مسائل حساسیم. به نحوی که من هنوز یک تار موی این خانم رو ندیدم(از بچگی تا حالا که با هم راحت تر هستیم و ...)
خواستم از یه بیماری روانی بگم(نمیدونم بشه اسمشو گذاشت بیماری یا نه). چند روز مهمون اونا تو شهرستان بودیم, چند دفعه وقت شد که باهم صحبت کنیم و ... ولی تا از جلوی چشمام کنار میرفت و چند دقیقه نمیدیدمش, یه حس بدی بهم دست میداد. تا موبایل و تلفن دستش میدیدم به شدت احساس بدی داشتم.
من تو دانشگاه و محیط های دیگه, با دخترهای زیادی برخورد داشتم و روبط کاراشون رو بعضا میدیدم. خوب این احساس بد از همون جاها شروع شد, ولی فکر نمیکردم که این احساسو نسبت به خانم خودم هم داشته باشم.
من آدم به شدت برون گرایی هستم و به هیچ نحو نمیتونم احساسات درونم رو بروز ندم. یعنی تا یه نگاه تو صورت من بکنی, راحت میفهمی که تو دلم چی میگذره.
حالا من با این شخصیت و این احساسات, میترسم به مشکل بخورم. میترسم یه کاری یا یه برخوردی بکنم که ...
حالا نمیدونم چیکار کنم, حس اعتماد به دختر, درونم از بین رفته. نمیدونم چیکار کنم. از شما راهنمایی میخوام.
علاقه مندی ها (Bookmarks)