دوستان تموم شد، يعنى تصميم نهاييمو گرفتم، با اين آقا ازدواج مى كنم و صد در صد هم از انتخابم تا آخر عمرم راضيم، يعنى يه اتفاقى افتاد كه اين آقا مردونگى رو در حق من تموم كرد. خدايا منو ببخش براى قضاوتم
دختر بيخيال مرسى از نوشته تون منو به فكر فرو بردين مخصوصا اون قسمت اول كلامتون كه در مورد مقايسه آدمها نوشتين، اين آقا يك كارى براى من كرد كه هم شرمنده شدم و هم ميتونم به جرات بگم پدر و مادر و برادرم براى من نكردند، كارى برام كرد كه ارزشش از صدها ماشين آنچنانى و سفر خارج براى من بيشتر هست، يعنى از ظهر كه متوجه اين قضيه شدم تا به الان فقط اشك تو چشمم جمع ميشه و بغض گلومو ميگيره، خدايا منو ببخش به خاطر افكار سطحى و بچه گونه م... فقط زنگ زدم به اون معلم عرفان جريان رو تعريف كردم گفت خانم اين آقا خيلى مرده، قدرشو بدون، معلومه تو تصميمش خيلى جديه، الان اومدم صحبت هاى شما و مخصوصا آقاى تنهايى رو خوندم خيلى حالم بهتر شد، آقاى تنهايى شما خيلى بانمك مى نويسين، من هميشه نوشته هاى شمارو دنبال مى كنم و علاوه بر استفاده از تجربيات شما به مدل بانمك نوشتنتون هم مى خندم، خيلى حالت بغض و عذاب وجدانم بهتر شد، الان كه بيشتر فكر مى كنم متوجه ميشم واقعا نون حلال و تربيت درست كه ميگن چيه! حالا اگه بهتون بگم اين آقا به خاطر من چى كار كرد، ميگين خانوم ساشا شوهر منم اينجوريه، يا آقايون ميگن منم واسه خانومم و آينده و تامينش اين كارو مى كنم، ولى اگه واقعا شوهرتون براي تامين نيازتون خودشو خسته مى كنه و از خواسته و نيازش ميگذره بايد سر تا پاشو طلا بگيرين از نظر من، حالا كارى كه كرد چيه؟ (به خاطر غرغر كردن هاى من و سطح توقعات زيادم و اينو ميخوام اونو ميخوام تشريف بردند سر شغل دوم) يعنى از هشت و نيم صبح تا چهار بعد از ظهر سر يه كار، و از پنج تا ده شب هم سر يه كار ديگه كه اصلا ربطى به اين شغل اولش هم نداره، حالا اين آقا قبل فشار آوردن هاى مادى من چطور بود؟ پسرى كه استخر و باشگاه مى رفت و ... يعنى به خاطر من از علايق شخصيش زده كه من تو رفاه بيشتر باشم، وقتى بهم گفت بغضم گرفت گفتم توروخدا نميخوام با جون كندن پول در بيارين (من خاك برسرى كه هميشه وقتى يكى ازم مى پرسه كجا بريم شام بخوريم بلافاصله ميگه نارنجستان) گفت شما هنوز منو نشناختين، قبل از دعوا و كل كل من كه مرد بايد پول دربياره و كار كنه و خسيس نباشه ايشون اصلا تو فكر شغل دومش بود، من ساده نميدونستم، همه رو با پسرهايى كه با پول باباشون عشق و حال مى كنن مقايسه مى كردم! بهش مى گفتم حقوقم مال خودمه ها، يه قرونشو تو زندگى خرج نمى كنم، براش عكس حلقه از تو سايت در مى آوردم مى فرستادم با قيمت، مى گفتم مثلا اينجورى حلقه مى پسندم، كه گربه رو دم حجله بكشم بگم توقعم حلقه اينجوريه، واى اونوقت راه مى رفتم فكر مى كردم ازش سرترم، براى همچين مرد با مسئوليتى من روسرى كه سهله حاضرم پوشيه بپوشم، خيلى مرده، خيلى آقاست، هر روز كه بيشتر ميشناسمش دلم ميخواد بيشتر اين جمله رو تكرار كنم، واقعا جواهره
علاقه مندی ها (Bookmarks)