به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 7 , از مجموع 7
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 فروردین 98 [ 13:44]
    تاریخ عضویت
    1394-11-29
    نوشته ها
    62
    امتیاز
    3,392
    سطح
    36
    Points: 3,392, Level: 36
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 108
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    142

    تشکرشده 43 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array

    تلاش برای بهبود رابطه من و شوهرم بعد از یک تنش 3.5 ماهه

    به نام خدا
    سلام دوستای خوبم. من دوباره اومدم تا هم گزارشی از احوال خودم بعد اون تنش تقریبا 3.5 ماهه بدم. هم تعدادی سوال دارم و میخوام از راهنمایی های شما هم استفاده کنم.
    عنوان تاپیک قبلیم : لطفا کمکم کنید نمیدونم جدا بشم یا نه؟ :(

    الان تقریبا یک ماه از آشتی من و شوهرم میگذره. من مثل قبل گاهی دچار یه سری افکار ناراحت کننده میشم. ولی سعی میکنم اول خودمو آروم کنم و منطقی فکر کنم و بعد اگر دیدم منطقیه خیلی آروم و با احتیاط از شوهرم بپرسم. البته خیلی سخته آدم واقعا اذیت میشه. توی این یه ماه فقط یک یا دوبار توی خونه (نه با شوهرم) عصبانی شدم. البته قبلا حداقل دو برابر این بود. خدارو هزار مرتبه شکر.
    یه چیزی که خیلی اذیتم میکنه رفتارهای غیرمنطقی گذشته ست. مثلا اینکه با خودم میگم این موضوع خیلی کوچکتر از اونی بود که بخواد این همه اذیتم کنه. بعدش با خودم میگم گذشته گذشته دیگه. بعدشم خودم هم ایراد های زیادی دارم و اینکه یاد شخصیت آهنین شوهرم موقع دعواها میوفتم که چقدر اذیت میشم. امیدوارم درست بشه.
    یه سوال دیگه م این که اون خونه ما نمیاد. تازه همین دیروز دلیلش رو ازش پرسیدم. راستش همش احتیاط باید بکنم که باز عصبانی نشه. میگه از یک حرف مادرم موقعی که ما رفته بودیم خونشون و اون نبود ناراحت شده. مادر من همیشه به منم غر میزنه که زود برین سرخونه زندگی تون این وسایلو توی انباری خیلی جا گرفته و دردسره. که البته اون موقع من توی دلم گفتم مادرجان هنوز معلوم نیست این زندگی ادامه پیدا کنه بعد شما این حرفو میگی؟
    مامان من برام عزیزه و دوستشم دارم ولی خب این اخلاقو داره که خیلیییییییییییییی وسواسیه و غر میزنه و گیر میده. خب اونجا هم مامانم این حرفو بدون هماهنگی گفته بودن.
    حالا فعلا خیلی به شوهرم اصرار نمیکنم که بیا خونمون. میخوام هروقت خودش خواست بیاد. شاید با گذر زمان ناراحتیش رفع شد.
    دیروز تازه جرات کردم بعداز کلی مقدمه چینی ازش بپرسم تو چرا اون روز سر قضیه کفش ناراحت شدی؟ گفتم من حدس هایی زدم ولی از خودت نشنیدم. اونم گفت که آخه تو یه چیزایی برات مهمه که فکر میکنی اگه اونا رو داشته باشی دیگه خوشبختیت کامله. گفت من خودم 900 تومن حقوق میگیرم که معتقدم همیشه حدود 400 تومنشو پس انداز میکنم (که میگه برای زندگیمون هست) و باقی ماه رو با 500 تومن میگذرونم و دم عید هم چون یدفه باید 800 تومن بیمه ماشینو بدم اون موقع دستم تنگ بود. گفتم پس چیزی که من فهمیدم دیگه ینی چون اون موقع وضعت بد بوده ناراحت شدی؟ گفت آره.
    چون من مقدار پس اندازمو اینا رو گفتم اونم الان تازه برای اولین بار اینقدر راحت صحبت کرد و حقوقشو گفت.
    خیلی جالبه هر کاری من بکنم شوهرم هم همون کارو میکنه. ....
    خلاصه این جای شکرش باقیه ینی یه خورده اعتمادش جلب شده چون قبلا اینقدر واضح نمیگفت.
    مثلا وقتی من نبودم برای بچه خواهر شوهرم هدیه ای گرفته بود که دیروز مبلغش رو گفت. یا اینکه اشتراکی با خواهراش برای پدرشون هدیه گوشی خریده بودن که گفت چقدر اشتراک گذاشته بوده.
    یه چیز دیگه این که وقتایی که من ازش بپرسم کی عروسی میگیریم ناراحت میشه. همیشه همینطور بود حتی قبل دعوا. حالا فهمیدم چه مامانش و چه خواهرش هم بپرسن عصبی میشه. آخه مامانش هم جلوی من پرسید ازش و دیدم شوهرم عصبی شد. حالا سوال دارم این عصبانی شدن ینی سوال ما برای اون به منزله سرزنشه؟ این آیا ینی گیر دادن؟
    گاهی با خودم میگم ینی حق ندارم بپرسم ؟ یا اون چون استرسی میشه ناراحت میشه؟ یا اینکه چون از لحاظ مالی و کاری هنوز وضعشون بده؟ یا اینکه هنوزم به من و بهبود رفتارم اعتماد نداره؟ (اینجا باید این نکته رو بگم که ایشون به طور ضمنی به من این مدت یه بار گفت پول دوست، و یه باردیگه ام گفته بود تو این رابطه رو خراب کردی. این حرفاش نشون میده بازم منو صد در صد مقصر میدونه و خدا میدونه که آیا این وانمود ظاهریشه یا اعتقاد واقعی. )
    یک سوال دیگه م از قبله که میخوام در مورد زیر برام بازتر بشه. اگر دوستان میتونن راهنماییم کنن ممنون میشم.
    سعی کنم پولمو به رخ نکشم. مواظب باشم شاید غیرمستقیم این کارو میکردم. در مورد حقوقم طوری رفتار کنم که اقتدار شوهرم حفظ بشه. توی حرفام من من نداشته باشم. طوری باشم که شوهرم پول را رقیب عاطفی خودش ندونه. من طوری رفتار کردم که شوهرم فکر میکنه حقوق من جای شوهرمو گرفته. نباید اینطوری باشم. نشونه هاایی که آقای mohanad28 دادن درسته. ولی چگونه اینطور نبودن خیلی مهمه. (کاش یک نفر نحوه عمل کردن به این حرف را با مثال برام توضیح میداد.برام ناملموسه....)
    یه چیز دیگه این که شوهرم اصلا توی برنامه ش زمانی برای تفریح مون در نظر نمیگیره. توی این یک ماه مثلا دوبار با دعوت والدینش رفتیم باهاشون بیرون. من وقتایی که خونشون هستم خب به کارای شرکتش میرسه یا کاری پیش میاد سه ساعت منو میذاره میره. درکش میکنم که مجبوره و شرکت شون هنوز نتونسته پروژه بگیره و وضعیتش خوب نیست. ولی مثلا بهش گفتم شب بریم پیاده روی ( برای اینکه خرجی نداشته باشه) و انگار ناراحت شد. واقعا چرا ناراحت شد؟ توقع دارم اون بیشتر برای خودمون دوتا وقت بذاره. دیگه پیاده روی که آخه خرج هم نداره.
    مشاورم میگه تو دیدگاهت به زندگی مثل معادله ریاضی می ماند. نباید اینجور درخواست ها رو مستقیم بهش بگی. حالا موندم این درخواستو چی کار کنم. من واقعا حوصله م سر میره . آخه حتی نمیاد یه فیلم توی خونه شون با هم ببینیم. یک سال پیش اینطوری نبود. اون موقع این همه حرمتای بینمون نریخته بود و بیشتر میرفتیم بیرون. اما انگار از بعد یه مدت یه کسی بهش بگه زیادی ولخرجی میکنی. حتی اینو چند بارم منت گذاشت و دیگه اصلا اینطوری نیست. بنظرتون ازش بپرسم که من دعوتش کنم مثلا سینما؟ یا بپرسم چرا نمیریم بیرون؟
    یه نکته دیگه من به مامانش همون توی مدت دعوایی بودن گفته بودم من هر وقت با پسرتون حرف میزنم یا داد میزنه یا قهر میکنه و دعوا راهمیندازه و این باعث شده من از حرف زدن بترسم. اونم یه بار اون اوایل آشتی مون به من گفت گفته بودی میترسی حرفت بزنی خب حرفاتو بگو. (با لحنی گفت که دلخوری و عصبانیتش معلوم بود که ینی من اینطوری نیستم) اونجا حرفمو نگفتم ولی حالا که یه ماه گذشته خیلی آروم ازش این موضوعا رو پرسیدم. ولی آخرش بازم معلوم بود باز داره عصبانی میشه. خیلی زود عصبانی میشه و این خیلی بده.
    یادمه توی پست قبلیم ستاره جان گفته بودن چارچوب هارو مشخص کنید. این تحمل حرف جدی زدنش خیلی پایینه . در حالی که من واقعا با آرامش ازش پرسیدم. نمیدونم چرا از این حرف زدن ها ناراحت میشه. شاید مثل قبل که میگفت مگه این همه حرف زدیم چه قدر فایده داشت؟ (البته منظورش از این همه، سه چهار تا ده دقیقه ست) واقعا خیلی حس بدیه که تا دو کلام حرف حساب بخوام بزنم باید کلی مقدمه چینی کنم وگرنه ایشون عصبی میشن. من فکر میکنم خیلی خودشو فهمیده تر از بقیه میبینه و اینم به غرورش و کم شعوریش برمیگرده. واقعا چرا؟
    امیدوارم خدا کمک کنه به همه مون.

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 اردیبهشت 96 [ 09:19]
    تاریخ عضویت
    1395-3-04
    نوشته ها
    150
    امتیاز
    2,234
    سطح
    28
    Points: 2,234, Level: 28
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 66
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    78

    تشکرشده 156 در 94 پست

    Rep Power
    30
    Array
    گاهی با خودم میگم ینی حق ندارم بپرسم ؟ یا اون چون استرسی میشه ناراحت میشه؟

    سوال پرسیدنت را تغییر دهید یا پدرت عنوان کند که ما در خانواده رسم نداریم دخترمان عقدش طولانی باشد

    مادرت حق دارد با وضعیت شما این بر خورد راداشته باشد

    لطفا دیگر نبش قبر گذشته را انجام ندهید بلکه خودت فکر کن ببین کجای کارت مشکل داشته است و اگر بحثی از جانب او بود

    برایش خیلی محترمانه توضیح دهید

    سعی کنید خیلی با احساس و رمانتیک با همسرتون برخورد کنید تا ایشان وابسته شما شوند

    ان وقت میبینی که کارش را زود تمام میکند تا وقت بیشتری را با شما بگذراند

    زندگیت را با پول معامله نکنید یک لحظه با هم بودن ارامش داشتن را فدای اختلافات نکنید

    درکش کن در همه موارد محبت کن بی دریغ تا به مقصودت برسی یه وقتایی خودت را بگیر تاکمبودت را احساس کند در زمان عصبانیت همسرت فقط

    سکوت کن

    ممکن است شما با کنایه صحبت میکنید که ایشان ناراحت میشوند

  3. 2 کاربر از پست مفید اسما@ تشکرکرده اند .

    ستاره زیبا (سه شنبه 15 تیر 95), شادی ظهوریان (یکشنبه 09 خرداد 95)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 فروردین 98 [ 13:44]
    تاریخ عضویت
    1394-11-29
    نوشته ها
    62
    امتیاز
    3,392
    سطح
    36
    Points: 3,392, Level: 36
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 108
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    142

    تشکرشده 43 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    اسماجان از راهنمایی های شما ممنونم.
    دوستان چند مورد دیگه داشتم بپرسم و ازتون خواهش میکنم راهنماییم کنید.
    از اول عقدمون مادرشوهرم و خواهرشوهرام به من بی اعتنایی داشتن و احترام نگذاشتن. حس میکنم میخوان رو ندن. سعی میکنن در صحبت با من از حداقل کلمات استفاده کنن. مثلا مادرشوهرم برای دعوت کردن من به خونشون توی تلگرام زده " امشب بیاین خونمون همه هستن. " فقط همین نه سلامی نه علیکی و نه هیچ چیز دیگه ای. با این که یه دفه دیگه هم اینکارو کرده بودن و من ندیده بودم و شوهرم زنگ زده بود دعوا میکرد که چرا نیومدی. مثلا مادر شوهرم معلمه. یا یکی دیگه از مصادیق توهین شون این بود زمانی که من میرم روز تعطیل خونشون حداقل 80 درصد مواقع غذای فریزری گرم میکنن با برنج هندی و این چیزا. اما نحوه برخورد با دامادشون زمین تا آسمون فرق میکنه.
    حالا هم که این دعوا پیش اومده بدتر شده. بی محلی خیلی بیشتر شده. مثلا مادر شوهرم سعی میکنه جلوی من خودشو برای شوهرم لوس کنه. و زمانی که اون با پدرشوهرم دعوا میکنه شوهرم طرف مامانشو میگیره و زمانی هم که شوهرم با پدرشوهرم دعوا میکنه باز مادرشوهرم طرف شوهرمو میگیره و هردو جلوی من خیلی زشت با پدرشوهرم صحبت میکنن. قبلا حداقل جلوی من با هم دعوا نمیکردن اما الان بی ادبیای مادرشوهرم خیلی بیشتر شده. من در این مواقع سکوت میکنم. البته میگم شاید رگ خواب شوهرم اینه که منم دائم در هر شرایطی طرفشو بگیرم؟ آره؟
    من نمیتونم نرم خونه مادرشوهرم چون اونوقت شوهرم ازم ناراحت میشه. از طرفی شوهرم یا میفهمه و چشماشو میبنده یا واقعا نمیفهمه. مادر شوهرم میدونه با دعوایی که پیش اومده شوهرم حامی من نیست. گله ای کنم شوهرم منو زیر سوال میبره.
    یه دفه دوماه بعد عقدمون مادرشوهرم سر سفره افطاری جلوی همه توی رستوران سه بار گفت عروس که نمیره خونه مادرشوهر. و من به خاطر این حرفش نمیرفتم خونشون. و شوهرم هم به روی خودش نمی آورد و میگفت تو چرا نمیای؟ وقتی بهش میگفتم انکار میکرد. تا اینکه پدرشوهرم هی اصرار کرد چرا نمیای و من گفتم و اون رفته بود با مادرشوهرم صحبت کرده بود.
    من الان فقط بخاطر اینکه رابطه م با شوهرم به هم نخوره و بدتر نشه چیزی به روم نیاوردم ولی الان که روی دلم جمع شده ناراحت میشم. شوهرم زنگ میزنه میفهمه ناراحتم اما میترسم بهش بگم. نمیخوام میدونو خالی کنم برای مادرشوهرم تا بره دختر خواهرشو برای شوهرم بگیره. آخه گویا از بچگی دخترخاله شوهرم به نام شوهرم بوده و چون شوهرم منو خواسته اومدن خواستگاری. و همون روز اول هم گفتن که ما دخترامونو بیشتر از پسرمون دوست داریم. منظورشون چی بود؟ ینی انتظار نداشته باشین دخترتونو تحویل بگیریم؟
    من برم خونشون؟ نرم؟

  5. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 اردیبهشت 96 [ 09:19]
    تاریخ عضویت
    1395-3-04
    نوشته ها
    150
    امتیاز
    2,234
    سطح
    28
    Points: 2,234, Level: 28
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 66
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    78

    تشکرشده 156 در 94 پست

    Rep Power
    30
    Array
    اینکه گفتن دخترشون را بیشتر دوست دارند خوب معمولا این جوری هست

    شما اصلا روی رفتاری که باعث ازارت میشود کلیک نکنید

    یا اون رفتار را به شکل مثبت به ذهنت انتقال دهید

    هیچ وقت مستقیم به همسرت نگویید که مادرش و خواهرش رفتاری بدی با شما داشتند اگر هم نیاز شد اول از شون تعریف کنید

    بعد دلخوریتان را به شکل مثبت انتقال دهید چون با گفتن رفتار بد انها شما در چشم همسرتان ناپسند میشوید

    و ممکن است که انها در غیاب شما در مقابل همسرتان از شما تعریف کنند و با این کار فقط حس اعتماد همسرت را به خود کم میکنید

    حساسیت های مادرش را بشناسید و عکس العمل درست داشته باشیدو محبت کنید تا مادرش همیشه طرف شما باشد
    ویرایش توسط اسما@ : یکشنبه 09 خرداد 95 در ساعت 15:13

  6. 3 کاربر از پست مفید اسما@ تشکرکرده اند .

    tavalode arezoo (یکشنبه 09 خرداد 95), ستاره زیبا (سه شنبه 15 تیر 95), شادی ظهوریان (دوشنبه 10 خرداد 95)

  7. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 فروردین 98 [ 13:44]
    تاریخ عضویت
    1394-11-29
    نوشته ها
    62
    امتیاز
    3,392
    سطح
    36
    Points: 3,392, Level: 36
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 108
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    142

    تشکرشده 43 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام به همه.
    الان از وقتی آشتی کردیم دو ماه میگذره. ما خیلی خوب شده بودیم. توی این دو ماه . مثلا یه بار شوهرم اومد باهام مشاوره . البته قبول کردن اینکه اومد مشاوره یه بحث شد بین مون و شوهرم خودشو زد. من برای اولین بار می دیدم.
    الان باز دوباره دعوامون شد. دیروز توی تلگرام بهش یادآوری کردم که قبل ازدواج قول داده بودی به من نمازتو بخونی اما بعد ازدواج قولتو گذاشتی زیر پا. نوشتم این موضوع که قول دادی و بعد گذاشتی زیر پا ناراحتم میکنه. چرا به قولی که به من میدی اهمیتی نمیدی؟الکی قول دادی که ازدواج کنیمو بعد عمل نکنی؟ سرکاری بود؟ مگه نمیگن مرده و قولش اینارو هم گفتم ولی اینم گفتم بعدش که تو برام مهمی و من بهت علاقه دارم فقط میخوام کنارت باشم. خودش همیشه به من میگه حرفات منطقی نیست. بهش گفتم این منطقی نیست که به یکی قولی دادی بهش عمل کنی؟ از تمام ویژگی های خوبش گفتم. گفتم ولی بهت علاقه دارم. برام مهمی. کنارت آرامش دارم. خداروشکر که اینقدر عالی هستی. گفتم خداروشکر که با تو آشنا شدم.
    اما اون هیچ جوابی نداد. گفته بودم که ما توی عقدیم. من خونه خودمون بودم که قبل افطار اومد دنبالم که بریم خونشون دیشب. آخه مادرشوهرم افطاری دعوتم کرده بود. همه دور هم جمع بودیم. قبل اینکه بریم بالا توی پارکینگ ازش پرسیدم جوابش به سوالم چیه . گفت اگه تحمل داری بگم. گفت من قول دادم ولی نماز نمیخونم . گفتم این نامردیه. گفت آره نامردم. وبعدش باز حرف طلاقو پیش کشید و اینکه ما تفاهم نداریم. گفت جدی میگم و میرم عملیش میکنم. من خیلی با حرفاش به هم ریختم.
    توی جمع هم نتونستم خودمو کنترل کنم. و با شوهرم مثل همیشه نبودم.
    اونم زیر زبون تهدیدم میکرد که اگه درست نباشی نشونت میدم. منم سعیمو میکردم اما نشد. کسی ازمن چیزی نپرسید اما شبش فهمیدم مادر شوهرم و خواهر شوهرام ازش پرسیدن چیزی شده. منم در همون مهمونی توی تلگرامش زدم مشکل ما عدم تفاهم نیست. مشکل اینه که نباید اول ازدواج دروغ میگفتی. گفتم اینم چیزیه که همه میدونن اشتباهه.
    شب فاصله شو از من زیاد کرد و تا صبح هیچی. صبشم بهش گفتم بلند شو دیر میشه سر کارمون. گفت مهم نیست. و بعدم گفتم بیا منطقی صحبت کنیم که بعد شروع کرد به لج بازی و داد زدن . بعدم من بهش گفتم خودت همیشه میگی منطقی نیستی حالا رفتار خودت منطقیه. اونم گفت دلم میخواد مثل تو .... باشم.همه با داد و بیداد. منم گفتم پس من دارم خودم میرم اداره. گفت برام مهم نیست. گفتم عادت دارم زود برات غریبه بشم. اون رفت دوش بگیره و منم رفتم. بعد هم با پیامک بهش گفتم بیا خوب باشیم تا هرچی توی ذهن بقیه خراب شده جبران بشه. ولی اون میگه تو خوشی زده زیر دلت. گفتم من فقط درباره قولی که بهم دادی ازت پرسیدم. گفت تو بزرگترین اشتباه زندگیمی . بهت گفته بودم آخرین فرصته. گفتم توی زندگی همه زن و شوهرا از این چیزا پیش میاد. امکان داره هر آدمی خطا کنه. بگفتم با این که قول دادی و زدی زیرش باشه من میپذیرمت چون زندگی مو دوست دارم. اما تو هم لج بازی نکن. آخه امشب قرار بود بریم بوژان همه با هم. میگه نمیریم. گفتم اگه نریم بدتر میشه. بریم طبیعی رفتار کنیم. هر چی اصرار کردم اون انکار کردو باز گوشیشو خاموش کردو توی تلگرام هم منو بلوک کرد. خسته شدم از منت کشی. از اینکه یه دفه خیلی سرد میشه. قبلش انگار فیلم بازی میکنه. نمیدونم کدوم رفتارشو باور کنم. معلوم نیست این دفه تا کی طولش بده. میگفت من دیگه کاری باهات ندارم. تا وقتی که تو بگی بریم طلاق بگیریم. میگه حالا بیفت دنبالم. بخدا من میترسم از طلاق. اون میخواد من درخواست طلاق بدم که مهریه هم نده. خدایا.........
    شب هم جدا خوابید. البته

  8. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 15 شهریور 98 [ 10:44]
    تاریخ عضویت
    1395-2-21
    نوشته ها
    176
    امتیاز
    4,752
    سطح
    44
    Points: 4,752, Level: 44
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 198
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 319 در 122 پست

    Rep Power
    41
    Array
    ابن زندگی که زندگی نیست
    دقیقا مشخصه میخواد انقدر اذیتت کنه که خودت پیش قدم شی برای طلاق تا بعد بگه مهریه رو ببخش تا طلاقت بدم.

    شما انقدر ساده هستی که حتی وقتی اون مقصره، جوری منت کشی میکنی که باورش میشه بی تقصیره!

    میدونم دوست نداری جدا بشی اما با شرایطی که تعریف کردی 90% مطمئنم این رابطه کات میشه. متاسفم که رک گفتم.
    ابن وسط مشکل از شما نیست که با راهنمایی حل بشه. مشکل اصلی شوهرت هست که گویا تعمدا این رفتارها رو میکنه تا خستت کنه و ...

  9. کاربر روبرو از پست مفید سوشیانت2 تشکرکرده است .

    شادی ظهوریان (چهارشنبه 23 تیر 95)

  10. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 03 تیر 96 [ 07:33]
    تاریخ عضویت
    1394-4-06
    نوشته ها
    340
    امتیاز
    8,219
    سطح
    61
    Points: 8,219, Level: 61
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 231
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    343

    تشکرشده 431 در 213 پست

    Rep Power
    64
    Array
    من به اهمیت نماز واقفم ولی خداییش هوا خودت داشته باش خدا هرکسی رو که بخواد جذب میکنه، از بابا و مامان که عزیزتر نیست اگر به بچه اشون گیر بدهند نماز بخون لجبازی میکنه!

  11. 3 کاربر از پست مفید آخیش تشکرکرده اند .

    fahimeh.a (شنبه 19 تیر 95), بارن (چهارشنبه 16 تیر 95), شادی ظهوریان (چهارشنبه 23 تیر 95)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 06:39 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.