به نام خدا
سلام دوستای خوبم. من دوباره اومدم تا هم گزارشی از احوال خودم بعد اون تنش تقریبا 3.5 ماهه بدم. هم تعدادی سوال دارم و میخوام از راهنمایی های شما هم استفاده کنم.
عنوان تاپیک قبلیم : لطفا کمکم کنید نمیدونم جدا بشم یا نه؟ :(
الان تقریبا یک ماه از آشتی من و شوهرم میگذره. من مثل قبل گاهی دچار یه سری افکار ناراحت کننده میشم. ولی سعی میکنم اول خودمو آروم کنم و منطقی فکر کنم و بعد اگر دیدم منطقیه خیلی آروم و با احتیاط از شوهرم بپرسم. البته خیلی سخته آدم واقعا اذیت میشه. توی این یه ماه فقط یک یا دوبار توی خونه (نه با شوهرم) عصبانی شدم. البته قبلا حداقل دو برابر این بود. خدارو هزار مرتبه شکر.
یه چیزی که خیلی اذیتم میکنه رفتارهای غیرمنطقی گذشته ست. مثلا اینکه با خودم میگم این موضوع خیلی کوچکتر از اونی بود که بخواد این همه اذیتم کنه. بعدش با خودم میگم گذشته گذشته دیگه. بعدشم خودم هم ایراد های زیادی دارم و اینکه یاد شخصیت آهنین شوهرم موقع دعواها میوفتم که چقدر اذیت میشم. امیدوارم درست بشه.
یه سوال دیگه م این که اون خونه ما نمیاد. تازه همین دیروز دلیلش رو ازش پرسیدم. راستش همش احتیاط باید بکنم که باز عصبانی نشه. میگه از یک حرف مادرم موقعی که ما رفته بودیم خونشون و اون نبود ناراحت شده. مادر من همیشه به منم غر میزنه که زود برین سرخونه زندگی تون این وسایلو توی انباری خیلی جا گرفته و دردسره. که البته اون موقع من توی دلم گفتم مادرجان هنوز معلوم نیست این زندگی ادامه پیدا کنه بعد شما این حرفو میگی؟
مامان من برام عزیزه و دوستشم دارم ولی خب این اخلاقو داره که خیلیییییییییییییی وسواسیه و غر میزنه و گیر میده. خب اونجا هم مامانم این حرفو بدون هماهنگی گفته بودن.
حالا فعلا خیلی به شوهرم اصرار نمیکنم که بیا خونمون. میخوام هروقت خودش خواست بیاد. شاید با گذر زمان ناراحتیش رفع شد.
دیروز تازه جرات کردم بعداز کلی مقدمه چینی ازش بپرسم تو چرا اون روز سر قضیه کفش ناراحت شدی؟ گفتم من حدس هایی زدم ولی از خودت نشنیدم. اونم گفت که آخه تو یه چیزایی برات مهمه که فکر میکنی اگه اونا رو داشته باشی دیگه خوشبختیت کامله. گفت من خودم 900 تومن حقوق میگیرم که معتقدم همیشه حدود 400 تومنشو پس انداز میکنم (که میگه برای زندگیمون هست) و باقی ماه رو با 500 تومن میگذرونم و دم عید هم چون یدفه باید 800 تومن بیمه ماشینو بدم اون موقع دستم تنگ بود. گفتم پس چیزی که من فهمیدم دیگه ینی چون اون موقع وضعت بد بوده ناراحت شدی؟ گفت آره.
چون من مقدار پس اندازمو اینا رو گفتم اونم الان تازه برای اولین بار اینقدر راحت صحبت کرد و حقوقشو گفت.
خیلی جالبه هر کاری من بکنم شوهرم هم همون کارو میکنه. ....
خلاصه این جای شکرش باقیه ینی یه خورده اعتمادش جلب شده چون قبلا اینقدر واضح نمیگفت.
مثلا وقتی من نبودم برای بچه خواهر شوهرم هدیه ای گرفته بود که دیروز مبلغش رو گفت. یا اینکه اشتراکی با خواهراش برای پدرشون هدیه گوشی خریده بودن که گفت چقدر اشتراک گذاشته بوده.
یه چیز دیگه این که وقتایی که من ازش بپرسم کی عروسی میگیریم ناراحت میشه. همیشه همینطور بود حتی قبل دعوا. حالا فهمیدم چه مامانش و چه خواهرش هم بپرسن عصبی میشه. آخه مامانش هم جلوی من پرسید ازش و دیدم شوهرم عصبی شد. حالا سوال دارم این عصبانی شدن ینی سوال ما برای اون به منزله سرزنشه؟ این آیا ینی گیر دادن؟
گاهی با خودم میگم ینی حق ندارم بپرسم ؟ یا اون چون استرسی میشه ناراحت میشه؟ یا اینکه چون از لحاظ مالی و کاری هنوز وضعشون بده؟ یا اینکه هنوزم به من و بهبود رفتارم اعتماد نداره؟ (اینجا باید این نکته رو بگم که ایشون به طور ضمنی به من این مدت یه بار گفت پول دوست، و یه باردیگه ام گفته بود تو این رابطه رو خراب کردی. این حرفاش نشون میده بازم منو صد در صد مقصر میدونه و خدا میدونه که آیا این وانمود ظاهریشه یا اعتقاد واقعی. )
یک سوال دیگه م از قبله که میخوام در مورد زیر برام بازتر بشه. اگر دوستان میتونن راهنماییم کنن ممنون میشم.
سعی کنم پولمو به رخ نکشم. مواظب باشم شاید غیرمستقیم این کارو میکردم. در مورد حقوقم طوری رفتار کنم که اقتدار شوهرم حفظ بشه. توی حرفام من من نداشته باشم. طوری باشم که شوهرم پول را رقیب عاطفی خودش ندونه. من طوری رفتار کردم که شوهرم فکر میکنه حقوق من جای شوهرمو گرفته. نباید اینطوری باشم. نشونه هاایی که آقای mohanad28 دادن درسته. ولی چگونه اینطور نبودن خیلی مهمه. (کاش یک نفر نحوه عمل کردن به این حرف را با مثال برام توضیح میداد.برام ناملموسه....)
یه چیز دیگه این که شوهرم اصلا توی برنامه ش زمانی برای تفریح مون در نظر نمیگیره. توی این یک ماه مثلا دوبار با دعوت والدینش رفتیم باهاشون بیرون. من وقتایی که خونشون هستم خب به کارای شرکتش میرسه یا کاری پیش میاد سه ساعت منو میذاره میره. درکش میکنم که مجبوره و شرکت شون هنوز نتونسته پروژه بگیره و وضعیتش خوب نیست. ولی مثلا بهش گفتم شب بریم پیاده روی ( برای اینکه خرجی نداشته باشه) و انگار ناراحت شد. واقعا چرا ناراحت شد؟ توقع دارم اون بیشتر برای خودمون دوتا وقت بذاره. دیگه پیاده روی که آخه خرج هم نداره.
مشاورم میگه تو دیدگاهت به زندگی مثل معادله ریاضی می ماند. نباید اینجور درخواست ها رو مستقیم بهش بگی. حالا موندم این درخواستو چی کار کنم. من واقعا حوصله م سر میره . آخه حتی نمیاد یه فیلم توی خونه شون با هم ببینیم. یک سال پیش اینطوری نبود. اون موقع این همه حرمتای بینمون نریخته بود و بیشتر میرفتیم بیرون. اما انگار از بعد یه مدت یه کسی بهش بگه زیادی ولخرجی میکنی. حتی اینو چند بارم منت گذاشت و دیگه اصلا اینطوری نیست. بنظرتون ازش بپرسم که من دعوتش کنم مثلا سینما؟ یا بپرسم چرا نمیریم بیرون؟
یه نکته دیگه من به مامانش همون توی مدت دعوایی بودن گفته بودم من هر وقت با پسرتون حرف میزنم یا داد میزنه یا قهر میکنه و دعوا راهمیندازه و این باعث شده من از حرف زدن بترسم. اونم یه بار اون اوایل آشتی مون به من گفت گفته بودی میترسی حرفت بزنی خب حرفاتو بگو. (با لحنی گفت که دلخوری و عصبانیتش معلوم بود که ینی من اینطوری نیستم) اونجا حرفمو نگفتم ولی حالا که یه ماه گذشته خیلی آروم ازش این موضوعا رو پرسیدم. ولی آخرش بازم معلوم بود باز داره عصبانی میشه. خیلی زود عصبانی میشه و این خیلی بده.
یادمه توی پست قبلیم ستاره جان گفته بودن چارچوب هارو مشخص کنید. این تحمل حرف جدی زدنش خیلی پایینه . در حالی که من واقعا با آرامش ازش پرسیدم. نمیدونم چرا از این حرف زدن ها ناراحت میشه. شاید مثل قبل که میگفت مگه این همه حرف زدیم چه قدر فایده داشت؟ (البته منظورش از این همه، سه چهار تا ده دقیقه ست) واقعا خیلی حس بدیه که تا دو کلام حرف حساب بخوام بزنم باید کلی مقدمه چینی کنم وگرنه ایشون عصبی میشن. من فکر میکنم خیلی خودشو فهمیده تر از بقیه میبینه و اینم به غرورش و کم شعوریش برمیگرده. واقعا چرا؟
امیدوارم خدا کمک کنه به همه مون.
علاقه مندی ها (Bookmarks)