سلام من چند پست در گذشته گذاشتم ولی هنوز جواب نگرفتم ولی الان تا جایی بتونم تمام ماجرا می نویسم دوستا خواهش میکنم کمکم کنید
من مهرداد 26 ساله دارای کارشناسی برق و سربازی رفتم و فعلا بیکارم و تقریبا دانشجوی کارشناسی ارشد هستم
ماجرا از زمانی شروع میشه که من سرباز بودم سال 90 از طریق چت با سحر اشنا شدم ابتدا رابطمون شوخی بود من همه چیز واقعی زندگی خودم گفتم بجز مکان زندگم ولی سحر همه چیز واقعی گفت بجز سن که میگفت هم سن هستیم که بعد از چند وقت بحث ازدواج پیش کشیدم چون خیلی به هم علاقه مند شدیم بعدا گفت که سه سال اختلاف سنی داریم خواستیم جدا بشیم ولی چون هم دوست داشتیم و وابسته هم بودیم همش با گریه همراه بود و دیدیم هم دوست داریم جدا نشدیم خاطر نشان کنم که ما در دو شهر متفاوت زندگی میکردیم که 400 کیلو متر از هم دور بودیم و ایشون هم دانشجوی حقوق ترم 4 بودن رابطمون با هم خوب بود ولی گاهی سر یه چیزهایی بیخودی دعوامون میشد مثلا دیر جواب اس دادن ها شب بدون شب بخیر خوابیدن . . . از این قبیل که یا من کوتاه می اومدم یا ایشون کلا این تا پای جدایی میرفتیم ولی دوباره چون هم دوست داشتیم دوباره اشتی می کردیم از این ماجرها هیچ کس جز خانواده ها خبر ندارن این ماجرا ها تا اردیبهشت92 ادامه داشت که گفت خواستگار واسم اومده منم شکه بودم ترس از دست دادنش داشتم دیونه میشدم همش سر نماز دعا میکردم خدایا از دست ندمش هزار جو نماز حاجت میخوندم اخه خیلی دستش داشتم با اینکه اختلاف سنی داشتیم تون هم اینجور بود خرداد ماه بود که از طریق چت با یه دختر دیگه از شمال اشنا شدم به اسم پروانه که مطعلقه بود میگفت خانواده پسر بیبند بار بودن طلاق گرفته بود اما من همچنان سحر خیلی دوست داشتم پیش پروانه درمورد سحر حرف میزدم از عشقمون تا مرداد این ماجراها ادامه داشت که شماره پروانه تو نرم افزار وایبر برای سحر رفت و شماره سحر واسه پروانه و پروانه از روی کنج کاوی و فضولی رفته بود پیام به سحر داده بود بعد چند روز سحر اومد گفت قضیه خواستگار دروغ بوده خدایا شکه شدم یه دفه سرد شدم از همه اون اعزابی که من واسه سحر کشیدم احساس میکردم پروانه دوست دارم چون قبلش پروانه خیلی محبت امیز صحبت میکرد میدیدم سن پروانه کوچیکتره ودروغ سحر میدیدم بیشتر میرفتم سمت پروانه و پروانه از من فرار میکرد هر چی بدی بود درمورد سحر پیش پروانه می گفتم که شاید دل پروانه به دست بیارم ولی نشد از اون طرف سحر کلی التماسم میکرد من الاغ شیطون رفته بود توی جلدم فکر میکردم پروانه مطعلقه دوست دارم ولی هوس بود به قول سحر حدود چند ماه گزشت سحر کلی التماس کرد یه کم باهاش خوب بودم ولی مث گذشته نه تصمیم گرفتیم هم دیگه ببینیم که رفتم دیدمش یه روز رویایی باهم داشتیم برگشت شعله عشق با چشمای خودم میدیدم که سحر دوست دارم خیلی به دلم نشت افسوس بعد یه مدت دو باره دیونه شدم فکر کردم پروانه دوست دارم دو باره همون اش همون کاسه سعی کردم با خواهر پروانه ارتباط برقرار کنم که شد بازم ولی دوباره بین من پروانه دعواشد از ته دل سحر دوست داشت به پاکی حجاب قیافش ایمان داشتم که از طریق یکی از دوستام با یه مشاور اشنا شدم خیلی کمکم کرد من خر همش بر عکس میگفتم از سر لج که سحر دوت ندام واقعیت امر این بود دوستش داشتم ولی همش لجبازی میدیدم سحر هستش طمع پروانه کرده بودم تا اینکه سحر بخاطر من پای خودکشی رفت حتی درس هاش افتاد من عشقش نفهمیدم تا یا روز گفتم من حوصله ای اس بازی های بچه گانه ندارم و بعد یه ماه فکر کردن واقعا دیدم کسی که با تمام وجودم دوست دارم سحر نه پروانه کسی که عاشقش همستم سحر همه چیزش دوست داشتم دلتنگش بودم اس ام اس دادم احوالش پرسیدم که دیدم گفت من ازدواج کردم پروانه هم ازدواج کرده من که دیونه خودش بودم شکه شدم کیج بودم گفت پروانه با یکی از فامیل هاشون ازدواج میکنه من هم ازدوا کردم که من باور نکردم واسه اینکه بفهمه بین من پروانه همه چیز تموم شده و چیزی نیست پیام دادم پروانه بیا باهم اشتی کنیم چون یدونم میره به سحر میگه خواستم ثابت بشه تموم شده است که فرستاد گفت نه رفتمبه سحر گفتم اینجوره من فقط تو میخوام اشتباه کردم ببخش غلط کردم همه زورم زدم گفت نه دارم ازدواج میکنم که تا بعد یه مدت ثابت کردم خواستگار نداره که بعدش رفتم محل کارش که تونجا نبود دعوام کرد چرا اومدی برگشتم خونه حالم خراب بود خیلی خانواده گیر داده بودن چمه مجبور شدم جریان بگم بگم دوستش دارم که خانواده هم قبول کردن حتی خود سحر با عمم صحبت کرده بود و چنان سنگ جلوی پام انداخت که عمم گفت کسی اینجوری بهونه گیری نیکنه فکر نکنم اینده ای باهاش داشته باشی حتی الان دانشگاه یه جا یه دانشکده قبول شدیم الان هیچ امیدی به رفتن دانشگاه ندارم حسرت گذشته و اشتباهات گذشته میخورم چرا من این کار کردم زندگیم خراب کردم صبح سر نماز گفتم خدایا راه نشونم بده من دوستش دارم اگه میگی فراموشش کنم اگه نه کمکم کنه که قران باز کردم صبر توکل بخدا امد
کمکم کنید عشقمو برگردونم ما خانواده ها سخت کرده بودیم
الان که میدونن خیلی راحت ترم
تورو خدا کمکم کنید من دوستش دارم حرف من فقط روی احساس نیست عقلم هم قبولش داره فقط الان رو دنده لج
علاقه مندی ها (Bookmarks)