به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 31

موضوع: خیانت مادرم

  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 14 تیر 93 [ 15:42]
    تاریخ عضویت
    1393-4-03
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    71
    سطح
    1
    Points: 71, Level: 1
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    7 days registered
    تشکرها
    2

    تشکرشده 12 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    خیانت مادرم

    سلامشب همتون بخیر. چند روزه که به طور وحشتناکی داغونم از خواب و خوراک افتادم دام دیوونه می شم .اومدم اینجا تا از شما کمک بخوام. چند روزه متوجه شدم مادرم با مردی ارتباط داره. خدا می دونه از وقتی فهمیدم ارتباط در چه حدیه با نفرت باهاش رفتار می کنم. تقربا دو سال و نیم بود که میدیدم مادرم همش با گوشی اس ام اس و زنگ می زنه دائما گوشیش دستش بود . من و خواهرم شک کردیم من چندبار پنهانی گوشیشو چک کردم و شماره ی مردی و که باهاش در ارتباط رو پیدا کردم . من و خواهرام اول باور نمیکردیم اما من از عصبانیت رفتم و بهش گفتم باهاش درگیر شدم به روش آوردم دادو بیداد کردم تهدیدش کردم که به بابا می گم . به اون مرد زنگ زدم و هر چی بدو بیره بلد بودم نثارش کردم خواهرم هم باهاش حرف زد تهدیدش کردیم خیلی ترسیده بود تنها کاری که می تونستم بکنم همین بودو نذاشتیم بابامون بفهمه. البته باید بگم بابام آدم بداخلاق و بیتفاوتیه به هیچکدوم ما محبت نمیکنه هممون ازش بیزاریم فقط بهش احترام میذاریم چون پدرمونه. خیلی سردمزاج و نسبت به مادرم بی تفاوته فقط کار می فهمه همین و همینو نه تفریحی نه خوش گذرونی هیچ. ما 5 تا بچه ایم خواهر بزرگم بچه هم داره من هم تو دوران عقدم و مادرم 50 سالشه .هیچکدوممون باورمون نمیشه مادرمون با این سن و با این همه بچه یه همچین کاری بکنه. بعد از اون ماجرا من خیالن راحت شد گفتم حتما ترسیده و دیگه کاری ازش سر نمیزنهو اما بعد از یه مدتدوباره سرش همش تو گوشیش بود. می گفت تو اینترنت میره و اخبارا رو دنبال می کنه. کم و بیش باورم شد. تا چند روزه پیش اتفاقی گوشیشو چک کردم. به خدا باورم نمیشه می خوام زمین دهن باز کنه برم تو زمین تروخدا کمکم کنید با این راز بزرگ تو دلم چیکار کنم.مادرم با یه غریبه ارتباط داره که حتی تو خونمون هم اومده یعنی با هم ارتباط جنسی هم داشتن خدایا منو بکش.باور کنید از وقتی فهمیدم همش به خودکشی فکر می کنم. گاهی هم فکر می کنم اونو بکشم. به کسی نگفتم هنوزولی به خودش گفتم که فهمیدم عین سگ ترسیده. به شماره ی اون مرده کلی اس ام اس تهدیدآمیز زدم.بهشون گفتم که میدونم با هم رابطه داشتن. نمی دونم چیکار کنم ترو خدا راهنماییم کنید چیکار کنم دارم دیوونه می شم. مادرم و تهدید کردم که با داییم می گم. آخه داییم روانشناس و مشاوره. از آبروریزی وحشت دارم. نمیدونم به کی بگم. میدونم خواهرام بفهمن داغون میشن

  2. 4 کاربر از پست مفید صدف تنها تشکرکرده اند .

    khaleghezey (سه شنبه 03 تیر 93), maziyarhosaini (سه شنبه 31 تیر 93), کاغذ بی خط (سه شنبه 03 تیر 93), شمیم الزهرا (چهارشنبه 04 تیر 93)

  3. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 01 اردیبهشت 97 [ 02:14]
    تاریخ عضویت
    1390-1-11
    نوشته ها
    1,700
    امتیاز
    16,289
    سطح
    81
    Points: 16,289, Level: 81
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,578

    تشکرشده 5,967 در 1,568 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    201
    Array
    به نظرم نیاز هست کمی ارامش خودتون رو حفظ کنید و دست از تهدید مستقیم بردارید چه اینکه دیدید که دفعه پیش که تهدید کردید و به روی مادرتون اوردید وضع بدتر شد.

    این تاپیک شرایطی شبیه شما داشتن. لطفا پاسخهای مدیر همدردی را که مشاور خانواده هشتند را با دقت بخوانید.

    http://www.hamdardi.net/thread31102-5.html
    هر آنچه را برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند
    و هر آنچه را برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند

  4. 9 کاربر از پست مفید deljoo_deltang تشکرکرده اند .

    ammin (سه شنبه 03 تیر 93), del (سه شنبه 03 تیر 93), khaleghezey (سه شنبه 03 تیر 93), meinoush (سه شنبه 03 تیر 93), pasta (سه شنبه 03 تیر 93), کاغذ بی خط (سه شنبه 03 تیر 93), هم آوا (سه شنبه 03 تیر 93), دختر بیخیال (سه شنبه 03 تیر 93), شیدا. (سه شنبه 03 تیر 93)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 14 تیر 93 [ 15:42]
    تاریخ عضویت
    1393-4-03
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    71
    سطح
    1
    Points: 71, Level: 1
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    7 days registered
    تشکرها
    2

    تشکرشده 12 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنونم از شما (دلجو_دلتنگ)

    - - - Updated - - -

    واقعاا ممنونم فکر می کردم یکی باشه اینقدر زود جوابمو بده. همه ی حرفاتون درست. من نباید خودم خدا بدونم. ولی با بی آبرویی چه کنم اگر روابطشون بیشتر شد. درو همسایه چی؟ بخدا ما خانواده ی آبرومندی هستم. وایی اصلا نمی تونم تصور کنم. اگر دستش رو بشه من پیش خانواده ی شوهرم چه جوری سر بلند کنم. آخه به بچه ها و آبروی اونها فکر نمی کنه. بابام چی . میترسم اگر اون بفهمه ساکت نشینه و یه کار وحشتناکی انجام بده. به خدا از بی آبرویی وحشت دارم. مادرم خیلی وقیح شده .زندگی هممون در خطره. من ،خواهرم با یه بچه.تروخدا بهم نگید بیخیال باشم و فراموش کنم. نگید که بزارم کاراشو از پیش ببره. به نظرتون با برادرش در میون بزارم اشتباهه می دونم که اون تجربه ی ای مسائلو داشته به واسطه ی شغلی که داره. حداقل شاید از اون خجالت بکشه و دست از کارش برداره.

  6. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 09 بهمن 95 [ 23:48]
    تاریخ عضویت
    1392-7-15
    محل سکونت
    کره زمین
    نوشته ها
    1,532
    امتیاز
    20,970
    سطح
    91
    Points: 20,970, Level: 91
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 380
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    4,584

    تشکرشده 5,213 در 1,375 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    250
    Array
    عزیزم اول آرامش خودتو حفظ کن.
    بعدشم یادت باشه اوشون مادرتون هستن و احترامشون واجبه.(یعنی از الفاظ بدی مثه اینکه میگین مثه سگ ترسیده و.... استفاده نکنین.یا باهاشون درگیر نشین ، تهدید نکنین، دعوا نکنین ، توهین نکنین)

    شما با انجام اینجور کارها ، بیشتر مادرتون و از محیط خونه زده میکنین و به سمت اون آقا بیشتر میکشونین تا اینکه بخواین دورشون کنین.

    بهتر نبود با نرمش بیشتری رفتار میکردین؟

    مثلا بصورت غیر مستقیم از تبعات بد این کار براشون توضیح میدادین .
    بیشتر سعی میکردین باهاشون صمیمی تر بشین.

    رابطه اتون با مادرتون در چه حدی بوده؟
    مثلا الان شما میگین پدرتون سرد مزاج هستن و بداخلاق ، خب مادرتون محبتشونو از پدر که دریافت نمیکنن، حالا بریم سراغ بچه ها! شماها هم که دارین ازدواج میکنین!
    دیر یا زود میرین سر زندگی خودتون و ایشون مجبورن باهمون پدرتون که محبتی بهشون نمیکنن زندگی کنن.

    احتیاج به محبت سن و سال نمیشناسه ، خصوصا زنان که احساساتی تر هم هستن بیشتر نیاز به محبت دارن.

    بیشتر سعی کنین اون محبتی که مادرتون نیاز دارن و شما بهشون بدین.
    بهشون این اطمینان و بدین که بعد از اینکه حتی رفتین سر زندگی خودتون رفتین مشکلات زندگی باعث نمیشه که ایشون و تنها بذارین و بهشون سر میزنین.

    تا حالا دروز چند ساعت اختصاص دادین که کنار مادرتون بشینین و باهم درد و دل کنین و صحبت کنین؟
    چند وقت به چند وقت ازشون قدردانی میکنین بخاطر تمام کارهایی که براتون انجام دادن؟
    چند وقت به چند وقت سورپزایرشون میکنین و براشون هدیه یا گلی میخرین؟
    باهم بیرون میرین؟


    راستی اینم یادتون باشه که آبروی مادرتون ، آبروی کل خانوادتون هم هست!

    پس همه جا پخش نکنین.

    مادرتون و ببرین پیش یک مشاور حضوری ازشون بخواین مشکلاتشونو بگن ، در جهت حل مشکل بر بیاین.
    الان شماها اول اشتباه کردین ، سرد مزاجی و بداخلاقی پدرتونو دیدین، باید به مادرتون میگفتین برای حل مشکل برن پیش مشاور ! و راه حلی پیدا کنن!
    ایشون و شما اینکارو نکردین تحمل کردین، خب برای شماها ساده تر از مادرتون بوده!
    اما مادرتون تا آخر عمر باید زندگی میکردن! از راه نادرست سعی کردن مشکلشونو حل کنن.
    الان وقتشه مادرتون و سوق بدین به راه درست و منطقی .
    **برخی آدم ها درست مثله بادبادکهای دنیای کودکیم هستند،
    فقط یه یک دلیل از مسیر زندگیم رد میشند، تا به من درسهایی بیاموزند
    که اگر می ماندند؛ شاید هیچوقت
    یاد نمیگرفتم .....! **

    ویرایش توسط دختر بیخیال : سه شنبه 03 تیر 93 در ساعت 09:17

  7. 14 کاربر از پست مفید دختر بیخیال تشکرکرده اند .

    ammin (سه شنبه 03 تیر 93), asemaneabi222 (سه شنبه 03 تیر 93), del (سه شنبه 03 تیر 93), fahimeh.a (یکشنبه 13 تیر 95), hsp70 (دوشنبه 10 شهریور 93), khaleghezey (سه شنبه 03 تیر 93), meinoush (سه شنبه 03 تیر 93), pasta (سه شنبه 03 تیر 93), فرهنگ 27 (سه شنبه 10 تیر 93), فرشته مهربان (سه شنبه 03 تیر 93), کامران (یکشنبه 15 تیر 93), هم آوا (سه شنبه 03 تیر 93), مهربونی... (سه شنبه 03 تیر 93), شیدا. (سه شنبه 03 تیر 93)

  8. #5
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    دیروز [ 19:01]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,421
    امتیاز
    287,175
    سطح
    100
    Points: 287,175, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,580

    تشکرشده 37,081 در 7,003 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    با سلام و احترام
    لطفا خونسرد باشید.
    درچنین شرایطی به شرطی می توانید از عقل و درایت خود استفاده کنید که بتوانید بر خود مسلط باشید و به جای احساس از عقلتون استفاده کنید.
    لطفا تجسس در گوشی ایشون نکنید.
    با دایی خود مشورت کنید و طبق نظر ایشون عمل کنید.
    از پرده دری و فاش کردن این موضوع به غیر از دایی خود (به جهت مشاور بودن)جدا پرهیز کنید.

    غلام همت آنم که زیر چرخ کبـــود
    زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

    http://www.hamdardi.com
    دسترسی سریع به همدردی و مدیر همدردی با عضویت در کانال همدردی در ایتا

  9. 12 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    ammin (سه شنبه 03 تیر 93), del (سه شنبه 03 تیر 93), fahimeh.a (یکشنبه 13 تیر 95), hsp70 (دوشنبه 10 شهریور 93), khaleghezey (سه شنبه 03 تیر 93), meinoush (سه شنبه 03 تیر 93), pasta (سه شنبه 03 تیر 93), کامران (یکشنبه 15 تیر 93), کاغذ بی خط (سه شنبه 03 تیر 93), مهربونی... (سه شنبه 03 تیر 93), شیدا. (سه شنبه 03 تیر 93), صدف تنها (سه شنبه 03 تیر 93)

  10. #6
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,001 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array
    .
    نقل قول نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی نمایش پست ها
    با سلام و احترام
    ملیکا 69 گرامی
    بنده متوجه موقعیت پر تنش و پرفشار شما شدم. به نظر آگاهی شما از مسائل خصوصی مادرتون ، موجب شده شما به شدت در تنگنا و بحران قرار بگیرید.
    خواهش می کنم به دقت مطالبی را که می گویم هم مطالعه کن و هم به کار بگیر. شاید در اینجا اعضاء نظرات متفاوتی به شما داده باشند، اما صرفا جوابهایی که همراستا با نظر کارشناسان و مدیران تالار هست مورد تایید ما هست. و انجام هر گونه کار دیگری که مغایر با بندهای ذیل باشد، مسئولیتش متوجه شخص شماست .


    یکم: لطفاصبور باشید. تا بتوانید با بررسی همه جوانب صحیح عمل کنید.
    گاهی ممکن است به خاطر عجله اشتباهی در روابط انسانی انجام شود که حل آن انرژی بر یا غیر ممکن باشد.




    دوم: ابتدا روی خودتون سرمایه گذاری کنید و قوی باشید.
    نحوه نگارش شما نشان می دهد که شما فردی حساس و بسیار بسیار برای حل مشکلات به این مهمی ضعیف هستید. ادبیاتی که در مورد آن آقا استفاده می کنید مثل : عوضی، آشغال و .. نشان می دهد رویکرد شما به حل مشکلتون احساسی هست. نحوه عجله در پیگیری این تاپیک نشان می دهد که هیجانات شما بالا بوده و آسیب زیادی دیده اید. لذا باید فعلا از کمک به مادرتان به کلی اجتناب کنید.
    مثل اینست که شما با مادرتان در یک ماشین بوده اید و تصادف کرده اید، مادرت دستش شکسته است و شما ستون فقراتت. لذا اگر شما زیاد احساسی بشوید و فعالیت زیادی بکنید، مادرت خیلی وضعش متفاوت نمی شود، اما شما ممکن است تا آخر عمر فلج شوید.
    الان همین وضعیت است. شما به خاطر احساساتی که داشتید و عملکردهایی که در این قضیه دارید روز به روز حالتون بحرانی تر می شود و به سوی فلج روانی در حرکت هستید، لیکن مادرتون آسیبش در همان حد قبلی هست.

    برای اینکه بتوانید از این رویکرد احساسی خارج شوید و روش منطقی پیش بگیرید، ابتدا نیاز هست آگاهی خود را بالا ببرید و بعدتمرین کنید. خواندن مقالات تالار ( مثلا مقاله در مورد کنترل احساس ونتایج مخرب احساسات انفجاری )، در این زمینه می تواند به شما کمک کند. تا آن هنگام که بتوانید کاملا آرام باشید، باید صبور باشید.





    سوم: برای کمک به دیگران نخست باید زیر پای خودمان محکم باشد.
    کسی که خودش دست و پا می زند تا غرق نشود، چگونه می خواهد غریق نجات شود و کس دیگری را نجات دهد. در واقع فرد باید ابتدا بر خودش مسلط باشد، آسیب نبیند، تا بتواند در مرحله بعد سنجیده عمل کند.





    چهارم: برای اینکه خودتون قوی باشید و به مادرتون کمک کنید، باید حریم خودتون و مادرتون را کاملا از هم جدا کنید و مرزهایتان را پر رنگ کنید.
    نقش شما صرفا فرزندی هست.
    باید در همین نقش باقی بمانید.
    شما نقش پلیس ندارید
    شما نقش کارآگاه ندارید
    شما نقش والد ندارید
    شما نقش زندانبان ندارید
    شما نقش قاضی ندارید
    شما نقش تصمیم گیرنده برای مادرتون ندارید.
    شما نقش بزرگتری ندارید.

    شما باید فقط در حوزه استحفاظی خودتون با همه قوا باشید، تا بتوانید اثربخشی خوبی داشته باشید.
    یک فرزند اجازه ندارد هیچ کدام از این کارها که شما کردید را انجام دهد. و اگر انجام دهد صرفا خود را به هم می ریزد و در بحران قرار می دهد، بدون آنکه بتواند به کسی کمک کند یا او را نجات دهد.

    این بند به لحاظ عملی یعنی اینکه: اجازه بده او مادر بماند. حتی اگر اشتباه می کند. و شما هم فرزند. وقتی شما نقش والد و پلیس و قاضی و .... می گیرید، این همه فشار شما را از پا در می اورد. انرژی شما را به صفر می رساند. شما را عصبی می کند. مگر یک دختر چقدر می تواند نقش به خودش بگیرد. !!!!!






    پنجم: پای خودت را از حریم خصوصی ایشون بیرون بکش. گوشی موبایل را به او بده.
    مشکل از گوشی و ارتباط او نیست که بخواهی بگیری
    شما نمی توانید او را زندانی کنید.
    حتی والدین که قدرت دارند و در برابر فرزندان وظیفه دارند، با چنین روشهایی نمی توانند به فرزندشان کمک کنند. شما که اساسا وظیفه دخالت در حوزه خصوصی مادرتان ندارید و همین دخالتها مشکل برای شما ایجاد کرده است.





    ششم: شما در قبال مادرتان ، نقش تعاملی و هم پا دارید. مانند نقش امر به معروف و نهی از منکر که مسلمانان نسبت به همدیگر دارند. به علاوه نقش فرزندی.

    نقش فرزندی نقش سپاسگزاری نسبت به والدین هست. حتی اگر اشتباهاتی داشته باشند.
    نقش فرزندی نقش محبت هست، حتی اگر لغزش داشته باشند.
    نقش فرزندی اطاعت از فرمانهای آنهاست ، به جز موردی که از شما بخواهد شما به خطا بروید. اما اگر خودش به خطا می رود شما صرفا می توانید دلسوزانه محبت کنید ، موعظه کنید و غیر مستقیم کمک کنید.






    هفتم: روش کنونی شما ناکارآمد هست. چون به اشتباه فکر می کنید مشکل مادرتون به خاطر تنها و صرفا همین آقای خطاکار هست که مادرتون لغزش پیدا کرده است.
    اما اگر آن آقا نباشد، آیا هیچ آقایی در دنیا نیست که در سر راه مادرتون قرار بگیرد.
    پس اگر بخواهید اینگونه مسائل حل شود، راهش ابتدا غنی کردن مادرتون هست.
    دو فرض هست.
    1 - مادر شما به کلی آدم فاسد و با اختلالات باشد و هرزه باشد. و به هیچ وجه قابل اصلاح و تغییر نباشد و دنبال مردها باشد.
    اگر این فرض صحیح باشد، پس اساسا هر کاری شما بکنید چیزی عوض نمیشه.

    2 - مادر شما دچار لغزش شده، به خاطر تنهایی، یا به خاطر فشارها، یا به خاطر احساساتی شدن یا ....
    در این صورت اگر شما بخواهید کمک کنید با این بزن و ببند و پلیس بازی و درگیری و تجسس کار خراب می شود و مادرتان از این فرض خارج می شود و خدایی نکرده به فرض اول می افتدو برای اینکه به شما بفهماند دخالتهایش جواب نمی دهد ممکن است لج کند.


    پس وقتی می گوییم که رفتارتون باید با محبت باشد، با راز داری باشد، با حسن نیت باشد، با کنترل احساس باشد، با عدم دخالت و تجسس باشد، با قدر شناسی نسبت به نیکی های مادر باشد، با سپاسگزاری از همه زحمات مادر باشد، غیر مستقیم باشد، بدون مچ گیری باشد، بدون دام گذاشتن باشد، بدون سیاست بازی و دو دوزه بازی باشد، بدون حرف توهین آمیز باشد، بدون عجله باشد و .... ، همه برای اینست که مادرتان در فرض اول باقی بماند( یعنی لغزشی محدود که بتوان غیر مستقیم در بستر زمان کنترل کرد) و اگر بخواهید به روش خود احساسی و پرفشار بمانید به خاطر استرسهای شما و فشارهایی که وارد می کنید خدایی نکرده مادرتان به فرض دوم می افتد.






    هشتم: بابت تجسستون از مادرتون معذرت خواهی بکنید، روی او را ببوسید. از اهانتهایی که احتمالا به او کرده اید معذرت خواهی کنید. و با ادبیاتی ، شبیه ادبیات ذیل با او سخن بگویید.
    << مادرم منو حلال کن، از اینکه در کار شما تجسس کردم معذرت می خواهم. شما برایم خیلی ارزشمند هستید، همه وجودم از شماست. اما به خاطر این همه دوست داشتن ، زیاده روی کردم، برای اینکه قصد کمک به شما داشتم از روشهای اشتباه استفاده کردم. مادر شما اجازه دارید هر تصمیمی که صحیح ، عاقلانه و شرعی باشد بگیرید. و می دانم هر تصمیمی بگیرید خود شما مسئولش هستید. خواهش می کنم به من و برادرم اعتماد کنید. و اگر مواردی هست را با ما در میان بگذارید. و اگر فکر می کنید ما صلاحیت مشورت را نداریم، خواهش می کنم به یک مشاور خانواده مراجعه کنید. و تصمیم صحیحی بگیرید. مادر عزیزم اگر قول بدهی منو حلال کنی و از اشتباهاتم در گذری، من هم قول می دهم دیگر از روشهای ناصحیح مثل تجسس و فشار ، بدخلقی و ... استفاده نکنم. مادرم، الان که پدرم در کنار ما نیست. به تو بیشتر احساس نیاز می کنیم. شاید همین امر منجر به زیاده روی ما شده است. من مثل فردی هستم که در بیابان تشنه هست. با عجله هر کاری می کند که قمقمه آب خودش را حفظ کند. مادر من به تو نیاز دارم. خیلی خیلی زیاد. تصور نکن بزرگ شده ام و رهایت کردم و به تو نیاز ندارم. هرگز، هرگز، شما باید همیشه بر ما نظارت داشته باشید. ازطرفی می دانم مادر تو هم یک انسانی، اختیار داری، حق انتخاب داری. می توانی ازدواج بکنی یا نکنی، می توانی هر کسی که خود انتخاب کردی ازدواج کنی، ما هم در کنارت هستیم. حتی می توانیم کمکت کنیم. آنچه تا کنون پیش آمده است ، به خاطر نگرانی افراطی بنده بوده است که تصور لغزشت را داشته ام. خواهش می کنم با حرفهایت به من ایمنی بده، اگر ممکنه برایم شفاف سازی کن تا من هم درست درکت کنم و دچار سوء تفاهم نشوم. خواهش می کنم این دختر خاطی خودت را ببخش و به حال خودم رهایم نکن. >>





    نکته بسیار بسیار مهم:
    خواهش می کنم زیرک باش و این پست من را چندین بار بخوان. تا برایت سوء تفاهم نشود.
    خلاصه: تو باید ابتدا مورد اعتماد مادرت قرار بگیری. مثل مادر و دخترهای دیگر برای هم از رازهایتان بگویید و از هم مشورت بگیرید.
    تو نباید یواشکی و به زور به حوزه شخصی او وارد شوی. بلکه باید با حرفهایت و از آن مهمتر با رفتارت آنقدر او را دلبسته خود کنی، که او در را به روی تو باز کند و به درون خودش دعوتت کند.
    در آن صورت، هم در جریان همه چیز قرار می گیری. و هم به لحاظ محبت و ا حترامی که به او کردی می توانی روی او تاثیر بگذاری. با بهتر بگویم او از شما تاثیر را می پذیرد.

    ببین خودت را با آن آقا مقایسه کن:
    او با شیفتگی به مادرت ابراز محبت می کند و تنهایی را به صورت مثبت پر می کند.
    اما شما با خشونت ، اشتباه مادر را به سرش می زنی، گوشی اش را مثل یک بچه می گیری و در نظرت او مثل یک زن هرزه می ماند.

    خودت مقایسه کن. مادرت باید به طرف کدامیک از شما برود.
    او که محبت و توجه نشان می دهد.
    یا آنکسی که او را حبس می کند ، تجسس می کند و تحت فشارش قرار داده است.

    کلا روشهای تهاجمی و سخت افزاری برای مدت بسیار کوتاه ممکن است نتیجه بدهد. اما در صورت ادامه برای همیشه مادرتان از دست می رود





  11. 12 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    ammin (سه شنبه 03 تیر 93), del (سه شنبه 03 تیر 93), fahimeh.a (یکشنبه 13 تیر 95), hsp70 (دوشنبه 10 شهریور 93), khaleghezey (سه شنبه 03 تیر 93), meinoush (سه شنبه 03 تیر 93), mohammad6599 (پنجشنبه 12 تیر 93), کامران (یکشنبه 15 تیر 93), مهربونی... (سه شنبه 03 تیر 93), مدیرهمدردی (سه شنبه 03 تیر 93), بی نهایت (سه شنبه 03 تیر 93), شیدا. (سه شنبه 03 تیر 93)

  12. #7
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 93 [ 11:18]
    تاریخ عضویت
    1392-3-26
    نوشته ها
    1,155
    امتیاز
    3,537
    سطح
    37
    Points: 3,537, Level: 37
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    153

    تشکرشده 2,575 در 920 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مشکل مادر شما این است که تنهاست و کسی درکش نمی کند. یک آدم منزوی که باید به پای شوهری که توجهی به او ندارد بماند و بچه هایش هم فقط به فکر خودشان هستند. به فکر زندگی خودشان و آبروی خودشان. اصلا برایشان مهم نیست که مادرشان سی سال این زندگی را تحمل کرده و کسی بهش توجه نکرده است. همه معتقد بوده اند باید به خاطر بچه هایش آبروی خانواده اش و کلا به خاطر همه چیز و همه کس این شرایط را تحمل کند و دم نزند و اعتراضی هم نکند. در این زندگی که شما می گویید همه چیز مهم بوده است به جز مادر شما. مادر شما باید برای همه کاری انجام دهد بی آنکه کسی به فکرش باشد و اهمیتی داشته باشد. بی آنکه خواسته ها و نیازهای خودش اهمیت داشته باشد. مادر شما باید برای دیگران زندگی می کرده است و حالا هم باید به خاطر دیگرانی که به فکر خودشان هستند این زندگی را تحمل کند.

    به نوشته خودتان نگاه کنید. اثری از دلسوزی برای مادرتان می بینید ؟ نه به هیچ وجه. شما به خاطر اینکه خانواده شوهرتان چیزی نفهمند نگران هستید نه به خاطر مادرتان. همان طور که گفتم در خانواده شما مادرتان اهمیت ندارد. کسی نگران مادر شما نیست. همه نگران خودشان هستند. نگران آبرویشان نگران حرف شوهرشان نگران حرف خانواده شوهرشان و... . مطمئنم اگر مادرتان بدون خیانت هم می خواست به صورت قانونی طلاق بگیرد باز هم همین حرف آبروریزی و خانواده شوهر و... مطرح می شد. پس موضوع خیانت نیست. موضوع این است که این زن باید به خاطر دیگران زندگی کند و حق ندارد به خودش و خواسته هایش و عمری که داده فکر کند چه به صورت قانونی چه غیر قانونی.

    تا وقتی این رفتار با مادرتان وجود دارد و شما مثل پلیس ها با او رفتار می کنید و هیچ محبتی نه از شوهرش که از فرزندانش هم نمی بیند منتظر هیچ تغییری نباشید. هر وقت برای مادرتان ارزش قائل شدید واقعا برای خود او نه خودتان و آبرویتان و زندگی رویایی که قرار است با شوهرتان داشته باشید و مادر مانع آن است آن وقت می توانید راه حلی پیدا کنید.


    - - - Updated - - -

    من فقط سعی کردم این موضوع را از زوایه دید مادرتان به شما نشان دهم. شما الان از زاویه دید خودت نگاه می کنی و برای همین اینقدر به هم ریخته ای. اما یکی از راه حل ها برای مشکلات این است که از درون خودمان بیرون بیاییم و با چشم کسی دیگری به آن مشکل نگاه کنیم. ببینیم او چه احساسی دارد و چه فکر می کند و چه مشکلی دارد.
    این نوشته را از زبان من نخوان. این نوشته را از زبان مادرت بخوان. ببین تنگنایی که در آن قرار گرفته چیست و وضعیتش چگونه است.
    این را بدان من این نوشته را برای سرزنش شما ننوشتم و قضاوتی هم ندارم که چه کسی خوب است و چه کسی بد. بلکه فقط خواستم زاویه دیدت عوض شود و مشکل را از دید مادرت هم ببینی.
    امیدوارم این مشکل به زودی حل شود.

    اما یک چیزی را می خواستم به شما بگویم. تاپیک خانم دیگری را دیدم که همین وضعیت را داشت و به طرف مرد دیگری جذب شده بود و نمی توانست با شوهرش زندگی کند. راهنمایی های زیادی شد اما نمی توانست از این وضعیت بیرون بیاید. آخر سر به او گفته شد :
    قطع عضو بهتر از مرگ است. وقتی عضوی فاسد شده است و تمام بدن را به عفونت می کشد اگرچه کار دردناکی است و معلولیت برای همه عمر در پی دارد اما از مرگ جلوگیری می کند و انتخاب بهتری است. پس اگر به هیچ وجه نمی توانی با شوهرت زندگی کنی از او جدا شو و طلاق بگیر و با مردی دیگری ازدواج کن. اگرچه هیچ کس طلاق مشکل زا است اما از مشکلات جدی تر جلوگیری می کند.

    این تصمیم به عهده مادر شما است. اگر مادرتان گفت که به هیچ وجه نمی خواهد با پدرتان زندگی کند بپذیرید و اجازه دهید از زندگی پدرتان بیرون برود و با کس دیگری ازدواج کند.

    باز هم گفتم سعی من از قسمت بالای پست این بود که وضعیت بحرانی مادرتان را به شما نشان دهم و در واقع مشکل کسی را که از همه طرف در تنگنا است نشانتان دهم . می خواستم از احساسات شدید شما به او کم کنم تا رفتارهای شما ملایم تر و معقول تر شود. چون اگر به همین شکل ادامه پیدا کند مادرتان به شدت در مقابل شما خواهد ایستاد و مشکلات بیشتر می شود.
    ویرایش توسط نوروزیان. : سه شنبه 03 تیر 93 در ساعت 11:17

  13. 11 کاربر از پست مفید نوروزیان. تشکرکرده اند .

    Aras (سه شنبه 03 تیر 93), fahimeh.a (یکشنبه 13 تیر 95), khaleghezey (سه شنبه 03 تیر 93), meinoush (سه شنبه 03 تیر 93), nana0cute (سه شنبه 03 تیر 93), pasta (سه شنبه 03 تیر 93), فرهنگ 27 (سه شنبه 10 تیر 93), واحد (سه شنبه 03 تیر 93), هم آوا (سه شنبه 03 تیر 93), مهربونی... (چهارشنبه 04 تیر 93), شیدا. (سه شنبه 03 تیر 93)

  14. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 14 تیر 93 [ 15:42]
    تاریخ عضویت
    1393-4-03
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    71
    سطح
    1
    Points: 71, Level: 1
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    7 days registered
    تشکرها
    2

    تشکرشده 12 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنونم ازتون دختر بیخیال.یه دنیا ممنون . حق با شماست من تند برخوردکردم و کارم اشتباه بود. ولی به خدا هرچقدر مادرم از جانب پدرم ساپورت نشده باشه دلیل نمیشه!! توجیه کارش نیست. بیشتر مردهای ایرانی قدیم همینطور بودن پس باید بگیم همه ی اون زنها حق دارن. اما ارتباط بچه ها .خواهر بزرگم فوق العاده به مادرم رابطه ی خوبی داره خیلی خیلی بهم وابستن روزی نمیشه که با هم حرف نزنن ساعت ها. یهروز درمیون خونمون هست.درباره ی خودمم باید بگم من از بچگی با مادرم مشکل داشتم یعنی منو دوست نداره و ارتباط با من براش خوشایند نیست این قضاوت من نیست همه ی خونواده نظرشون اینه که از من بیزاره. دلیلش و نمیدونم. از بچگی با منر فتارهایی داشته که هیچ مادری فکر نمیکنم دلش بیاد با بچش اینطور باشه. و اینکه من دانشجو شهر دیگه بودم و کمتر حضور داشتم فوقالعاده درگیر درسم بودم . غیر از اینها خواهر و برادری کوچکترم همیشه پیشش هستند دوستش دارن و همیشه دوروبرش شلوغه. از لحاظ مالی در مضیغه نیست . و یه موضوع دیگه اینه که خودشم اخلاق فوقالعاده تندی داره پدرم با همهی سردیش یکبار هم بخواد بیاد سمتش اونقدر باهاش بد رفتار می کنه که پدرم و دورتر می کنه. غرور و بداخلاقی خودشم به این موضوع دامن زده. ما بچگی خوبی نداشتیم این دوتا همیشه با هم در حال دعوا و جنگ بودن. اصلا یه چیزی ما بچه ها خصوصا من از هر دو طرف بی عاطفی دیدم .از هیچکدوم محبت ندیدم تازه تو 26سالگس ازدواج کردم من که بیشتر تشنه ی محبت بودم من که بیشتر تنهایی و بی کسی کشیدم پس منم حق داشتم هر غلطی بکنم. به خدا منظورم این نیست که من خوبم اون بدو ولی خواهشا توجیه نکنید کار اشتباهشو. با همه ی رفتار های بدی که داشته من باز هم به سمتش رفتم و تا اونجایی که ازم برمیومده بهش محبت کردم. این کارش از نظر من بیشتر خود خواهی بود. اون مادر بود به خدا با همه ی شرایط روحی بدی که بزرگ شدیم هممون بچه های خوبی هستیم براشون خیلی احتمالش بود که خیلی خیلی بد بشیم و دردسر ساز و کینه ای. مدیر همدردی ممنونم از راهنمایتون . چشم این رازو پیش خودم نگه می دارم به داییمم نمیدونم به چه رویی بگم. یه دنیا ممنون از توجهتون. نوپو عزیز متشکرم از رهنمودهات تو درست می گی یک جانبه به قاضی رفتم اشتباه کردم که برخورد تند کردم ولی واقعا عکس العمل ناگهانی بود. روم نمیشه بگم ولی احساس می کنم خودخواهی و یه جور هوس رانی اسمش ،نه کمبود محبت. کلی زن میشناسم که شوهرهاشون بدتر از پدر من بودن. چشم من حتما سعی می کنم از دیدمادرم هم نگاه کنم و خودم و جای اون بزارم ولی بهم حق بدین . مادرم تو نظر من دیگه یه مادر نیست به خودشم گفتم می دونم اشتباه کردم ولی دیگه مادر از دید من یه موجود پاک نیست من دخترش هستم از کی باید رسم زندگی و یاد بگیرم از کی باید وفاداری به شوهر و یاد بگیرم از کی گذشت به خاطر بچه هام یاد بگیرم. مگه تو شعار هامون همیشه اینارو نمیگفتیم . آبروی اون آبروی منه و بالعکس. من اگر نگرانم به خدا به خاطر خودم نیست یعنی این حرف اصلا مفهوم نداره ما یک خونواده ایم که همه مسائلمون ناخوداگاه چه بخواهیم چه نخواهیم به هم مربوط میشه. پس من اول از همه نگران خودشم میدونم که اونقدر غرق در لذت و خوشی این ارتباط شده که هیچ واقعیتی به چشمش نمیاد. با همه ی این اوصاف شما بهش حق می دین!!!! ولی چیکار کنم که دل من اینو نمیگه به خدا یه چشمم اشکه یه چشمم خون نمیدونم چه جوری باهاش روبه رو بشم از اون روز خودم و تو اتاقم حبس کردم. تروخدا کمکم کنید این نفرت از دلم بیرون بره تا درست بتونم تصمیم بگیرم برام دعا کنید . این قضیه رو رابطم با همسرم هم تاثیر گذاشته پرخاشگر شدم حوصلشو ندارم . خدایا خودت کمکم کن. فرشته ی مهربون ممنونم از مطابی که گذاشتین خیلی خیلی آرومم کرد .یه دنیا ممنون.
    ویرایش توسط صدف تنها : سه شنبه 03 تیر 93 در ساعت 17:38

  15. 5 کاربر از پست مفید صدف تنها تشکرکرده اند .

    fahimeh.a (یکشنبه 13 تیر 95), khaleghezey (سه شنبه 03 تیر 93), pasta (سه شنبه 03 تیر 93), مقیمی (سه شنبه 03 تیر 93), مهربونی... (چهارشنبه 04 تیر 93)

  16. #9
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    دوشنبه 03 اردیبهشت 03 [ 18:46]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,966
    امتیاز
    33,290
    سطح
    100
    Points: 33,290, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.1%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,390

    تشکرشده 6,365 در 1,791 پست

    Rep Power
    0
    Array
    راهنمایی های جامعی گرفتی.من هم امیدوارم بابکارگرفتن اونها مادرت قلبا پشیمان بشه واز ادامه این رفتارهامنصرف بشه.امافراموش نکن معیارمهم برای اثبات ارتباط جنسی مشاهده مستقیم یا نتیجه آزمایشات هست..بنابراین سعی کن توی مرام فکری خودت مادرت رو یک ناپاک جنسی تلقی نکنی.چون علم ومشاهداتت چنین مسأله ای روقطعی ثابت نمیکنه.
    ای بامن وپنهان چودل ،از دل سلامت میکنم.

  17. 5 کاربر از پست مفید ammin تشکرکرده اند .

    hsp70 (دوشنبه 10 شهریور 93), khaleghezey (سه شنبه 03 تیر 93), meinoush (سه شنبه 03 تیر 93), فرهنگ 27 (سه شنبه 10 تیر 93), شمیم الزهرا (چهارشنبه 04 تیر 93)

  18. #10
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array
    سلامشب همتون بخیر. چند روزه که به طور وحشتناکی داغونم از خواب و خوراک افتادم دام دیوونه می شم .اومدم اینجا تا از شما کمک بخوام. چند روزه متوجه شدم مادرم با مردی ارتباط داره. خدا می دونه از وقتی فهمیدم ارتباط در چه حدیه با نفرت باهاش رفتار می کنم. تقربا دو سال و نیم بود کهس و زنگ می زنه دائما گوشیش دستش بود . من و خواهرم شک کردیم من چندبار پنهانی گوشیشو چک کردم و شماره ی مردی و که باهاش در ارتباط رو پیدا کردم . من و خواهرام اول باور نمیکردیم اما من از عصبانیت رفتم و بهش گفتم باهاش درگیر شدم به روش آوردم دادو بیداد کردم تهدیدش کردم که به بابا می گم . به اون مرد زنگ زدم و هر چی بدو بیره بلد بودم نثارش کردم خواهرم هم باهاش حرف زد تهدیدش کردیم خیلی ترسیده بود تنها کاری که می

    تونستم بکنم همین بودو نذاشتیم بابامون بفهمه. البته باید بگم بابام آدم بداخلاق و بیتفاوتیه به هیچکدوم ما محبت نمیکنه هممون ازش بیزاریم فقط بهش احترام میذاریم چون پدرمونه. خیلی

    سردمزاج و نسبت به مادرم بی تفاوته فقط کار می فهمه همین و همینو نه تفریحی نه خوش گذرونی هیچ. ما 5 تا بچه ایم خواهر بزرگم بچه هم داره من هم تو دوران عقدم و مادرم 50 سالشه .هیچکدوممون باورمون نمیشه مادرمون با این سن و با این همه بچه یه همچین کاری بکنه. بعد از اون ماجرا من خیالن راحت شد گفتم حتما ترسیده و دیگه کاری ازش سر نمیزنهو اما بعد از یه مدتدوباره سرش


    همش تو گوشیش بود. می گفت تو اینترنت میره و اخبارا رو دنبال می کنه. کم و بیش باورم شد. تا چند روزه پیش اتفاقی گوشیشو چک کردم. به خدا باورم نمیشه می خوام زمین دهن باز کنه برم تو زمین تروخدا کمکم کنید با این راز بزرگ تو دلم چیکار کنم.مادرم با یه غریبه ارتباط داره که حتی تو خونمون هم اومده یعنی با هم ارتباط جنسی هم داشتن خدایا منو بکش.باور کنید از وقتی فهمیدم همش به خودکشی فکر می کنم. گاهی هم فکر می کنم اونو بکشم. به کسی نگفتم هنوزولی به خودش گفتم که


    فهمیدم عین سگ ترسیده. به شماره ی اون مرده کلی اس ام اس تهدیدآمیز زدم.بهشون گفتم که میدونم با هم رابطه داشتن. نمی دونم چیکار کنم ترو خدا راهنماییم کنید چیکار کنم دارم دیوونه می شم. مادرم و تهدید کردم که با داییم می گم. آخه داییم روانشناس و مشاوره. از آبروریزی وحشت دارم. نمیدونم به کی بگم. میدونم خواهرام بفهمن داغون میشن
    واقعاا ممنونم فکر می کردم یکی باشه اینقدر زود جوابمو بده. همه ی حرفاتون درست. من نباید خودم خدا بدونم. ولی با بی آبرویی چه کنم اگر روابطشون بیشتر شد. درو همسایه چی؟ بخدا ما



    خانواده ی آبرومندی هستم. وایی اصلا نمی تونم تصور کنم. اگر دستش رو بشه من پیش خانواده ی شوهرم چه جوری سر بلند کنم. آخه به بچه ها و آبروی اونها فکر نمی کنه. بابام چی . میترسم اگر اون بفهمه ساکت نشینه و یه کار وحشتناکی انجام بده. به خدا از بی آبرویی وحشت دارم. مادرم خیلی وقیح شده .زندگی هممون در خطره. من ،خواهرم با یه بچه.تروخدا بهم نگید بیخیال باشم و فراموش کنم. نگید که بزارم کاراشو از پیش ببره. به نظرتون با برادرش در میون بزارم اشتباهه می دونم که اون تجربه ی ای مسائلو داشته به واسطه ی شغلی که داره. حداقل شاید از اون خجالت بکشه و دست از کارش برداره
    ممنونم ازتون دختر بیخیال.یه دنیا ممنون . حق با شماست من تند برخوردکردم و کارم اشتباه بود. ولی به خدا هرچقدر مادرم از جانب پدرم ساپورت نشده باشه دلیل نمیشه!! توجیه کارش نیست. بیشتر مردهای ایرانی قدیم همینطور بودن پس باید بگیم همه ی اون زنها حق دارن. اما ارتباط بچه ها .خواهر بزرگم فوق العاده به مادرم رابطه ی خوبی داره خیلی خیلی بهم وابستن روزی نمیشه که با هم حرف نزنن ساعت ها. یهروز درمیون خونمون هست.درباره ی خودمم باید بگم من از بچگی با مادرم مشکل داشتم یعنی منو دوست نداره و ارتباط با من براش خوشایند نیست این قضاوت من نیست همه ی خونواده نظرشون اینه که از من بیزاره. دلیلش و نمیدونم. از بچگی با منر فتارهایی داشته که هیچ مادری فکر نمیکنم دلش بیاد با بچش اینطور باشه. و اینکه من دانشجو شهر دیگه بودم و کمتر حضور داشتم فوقالعاده درگیر درسم بودم . غیر از اینها خواهر و برادری کوچکترم همیشه پیشش هستند دوستش دارن و همیشه دوروبرش شلوغه. از لحاظ مالی در مضیغه نیست . و یه موضوع دیگه اینه که خودشم اخلاق فوقالعاده تندی داره پدرم با همهی سردیش یکبار هم بخواد بیاد سمتش اونقدر باهاش بد رفتار می کنه که پدرم و دورتر می کنه. غرور و بداخلاقی خودشم به این موضوع دامن زده. ما بچگی خوبی نداشتیم این دوتا همیشه با هم در حال دعوا و جنگ بودن. اصلا یه چیزی ما بچه ها خصوصا من از هر دو طرف بی عاطفی دیدم .از هیچکدوم محبت ندیدم تازه تو 26سالگس ازدواج کردم من که بیشتر تشنه ی محبت بودم من که بیشتر تنهایی و بی کسی کشیدم پس منم حق داشتم هر غلطی بکنم. به خدا منظورم این نیست


    که من خوبم اون بدو ولی خواهشا توجیه نکنید کار اشتباهشو. با همه ی رفتار های بدی که داشته من باز هم به سمتش رفتم و تا اونجایی که ازم برمیومده بهش محبت کردم. این کارش از نظر من بیشتر خود خواهی بود. اون مادر بود به خدا با همه ی شرایط روحی بدی که بزرگ شدیم هممون بچه های خوبی هستیم براشون خیلی احتمالش بود که خیلی خیلی بد بشیم و دردسر ساز و کینه ای. مدیر همدردی ممنونم از راهنمایتون . چشم این رازو پیش خودم نگه می دارم به داییمم نمیدونم به چه


    رویی بگم. یه دنیا ممنون از توجهتون. نوپو عزیز متشکرم از رهنمودهات تو درست می گی یک جانبه به قاضی رفتم اشتباه کردم که برخورد تند کردم ولی واقعا عکس العمل ناگهانی بود. روم نمیشه بگم ولی احساس می کنم خودخواهی و یه جور هوس رانی اسمش ،نه کمبود محبت. کلی زن میشناسم که شوهرهاشون بدتر از پدر من بودن. چشم من حتما سعی می کنم از دیدمادرم هم نگاه کنم و خودم و جای اون بزارم ولی بهم حق بدین . مادرم تو نظر من دیگه یه مادر نیست به خودشم گفتم می دونم اشتباه کردم ولی دیگه مادر از دید من یه موجود پاک نیست من دخترش هستم از کی باید رسم زندگی و یاد بگیرم از کی باید وفاداری به شوهر و یاد بگیرم از کی گذشت به خاطر بچه هام یاد بگیرم. مگه تو شعار هامون همیشه اینارو نمیگفتیم . آبروی اون آبروی منه و بالعکس. من اگر نگرانم به خدا به خاطر خودم نیست یعنی این حرف


    اصلا مفهوم نداره ما یک خونواده ایم که همه مسائلمون ناخوداگاه چه بخواهیم چه نخواهیم به هم مربوط میشه. پس من اول از همه نگران خودشم میدونم که اونقدر غرق در لذت و خوشی این ارتباط شده که هیچ واقعیتی به چشمش نمیاد. با همه ی این اوصاف شما بهش حق می دین!!!! ولی چیکار کنم که دل من اینو نمیگه به خدا یه چشمم اشکه یه چشمم خون نمیدونم چه جوری باهاش روبه رو بشم از اون روز خودم و تو اتاقم حبس کردم. تروخدا کمکم کنید این نفرت از دلم بیرون بره تا درست بتونم تصمیم بگیرم برام دعا کنید . این قضیه رو رابطم با همسرم هم تاثیر گذاشته پرخاشگر شدم حوصلشو ندارم .
    خدایا خودت کمکم کن

    شما خودت حال و روز درستی نداری. خودت نیاز به کمک داری. نمی تونی به مادرت کمک کنی. در توانت نیست. الان بزرگترین کاری که از دستت بر میاد اینه که لطف کنی هم به خودت هم به همه اتون اینو به کس دیگه ای نگی. اگه دست خودت نیست تو اتاقت بمون. نمی خواد تا پریشون حالیت بهتر نشده بری با این و اون حرف بزنی یه وقت از دهنت در نره.

    مادرت بره مشاوره.

    خودت روانپزشک + روانشناس

    لطفا حالا که داری ازدواج م یکنی سعی کن حتما روانشناس و روانپزشک رو بری و سعی کن روی مشکلاتت کار کنی تا در اینده که بچه دار هم لابد میشی درداتو به بچه ات انتقال ندی.



    ویرایش توسط meinoush : سه شنبه 03 تیر 93 در ساعت 18:36

  19. 3 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    hsp70 (دوشنبه 10 شهریور 93), khaleghezey (سه شنبه 03 تیر 93), فرهنگ 27 (سه شنبه 10 تیر 93)


 
صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 09:46 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.