به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 8 , از مجموع 8
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 16 مهر 93 [ 17:24]
    تاریخ عضویت
    1393-3-14
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    20
    سطح
    1
    Points: 20, Level: 1
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    2

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    پدر و مادرم سطح توقع بالایی دارند

    سلام دوستان من با یه مشکل که شاید مشکل خیلیا باشه درگیر شدم...
    ۲۵ سالمه. هیچ وقت با خانوادم راحت نبودم. مامانم خیلی زود عصبانی میشه اگه چیزی مطابق میلش نباشه و همیشه باید همه با اون موافقت کنند. خانوادم به شدت واسشون مادیات مهمه. مخصوصا مامانم. به طوری که اگه بابام کادو تولد کمتر از یه حدی بده تا مدت ها قهر می کنه و ناراحت میشه... پدرم شغلش آزاده و از لحاظ مالی میشه گفت خدارو شکر در سطح متوسط رو به بالا هستیم. از لحاظ مذهبی اهل نماز و روزه نیستند ولی معتقدند هردو. مامانم توی رویاهاش دنبال یه داماد از یه خانواده پولدار سرشناس میگرده و انتظار دارند کسی که قرار باش زندگی کنم اول از فیلتر اونا عبور کنه و اول اونا تاییدش کنند و بعد من تصمیم بگیرم!!!
    من از خیلی جهات با عقاید و رفتارای خانوادم مخالفم و به همین دلیل هیچ وقت نتونستم ارتباط باشون برقرار کنم. حدود ۸ ماه پیش یکی از دوستانم یه پسری رو به من معرفی کرد که اول فقط دوستی ساده ای داشتیم و کم کم پیشنهاد ایشون برای اینکه رابطمون از دوستی ساده و معمولی به روابط جدی تبدیل بشه... ایشون خیلی آروم، صبور و با ایمان هستند. با ایمان از این لحاظ که خودش خدارو پیدا کرده و قلبا ایمان داره. با توجه به اینکه منم تا حدودی زودرنج هستم این صبور بودن ایشون تو شرایط سخت خیلی به من کمک کرده. به صداقت ایشون دیگه هیچ شکی ندارم بعد از اینکه چندین بار امتحانش کردم. در حال حاضر علاقه شدیدی بینمون هست و تو این مدت مسیر زندگی و اهدافمون خیلی به هم نزدیک و یکسان شده و در کنار هم این مدت بهترین روزا رو گذروندیم و خوشحال بودیم
    حدود ۲ ماه پیش تصمیم گرفتم به مامانم بگم که با همچین فردی آشنا شدم... این اولین بار بود که می خواستم با مامانم راحت حرف بزنم. با کلی مقدمه چین و گفتن اینکه هیچ وقت حرف زدن با تو راحت نبوده و انتقاد محترمانه از رفتارش بش گفتم که با یه نفر آشنا شدم ولی به دلیل اینکه خانوادم نمی تونن روابط دوستی رو بپذیرند نتونستم بگم که با ایشون دوستم. فقط گفتم که از هم خوشمون میاد و می خوایم با هم باشیم. بالاخره با کلی توضیح مامانم راضی شد که با هم باشیم و دوست بمونیم. پسری که باهاش هستم از خانواده متوسطیه. پدرش کارمند بازنشستس و مادرش برای تفریح و بیکار نبودن سالن آرایشگاه داشته که الانم در حال بازنشسته کردن خودشه...
    بعد یه مدت ایشون از من خاستگاری کردن و پیشنهاد ازدواج دادن. من به مامانم گفتم و مامانم وقتی که راجع به خانوادش پرسید و فهمید که مادرش آرایشگره و پدرش بازنشسته است فوری جواب منفی داد. چون معتقد که آرایشگری شغل سالمی نیست!!!!!!!!!!
    این آقاپسر ۲۷ سالشونه فوق لیسانس هستند و در حال حاضر تدریس می کنند. ۵ ماه خدمت رفتند و سال دیگه دوباره بقیه خدمتش رو باید بره.
    من از چند نفر راجع به خانوادش سوال کردم و تحقیق کردم و همه تاییدشون کردن. چندین بار با برادرش و پسر و دختر عموهاش بیرون رفتیم و رفتار اونا رو زیر نظر داشتم که خیلی معقول بوده،
    خانوادم به خاطر اصرار من گفتن تحقیق میکنیم و بعد ۳ روز گفتن از ۲تا از همکارای باباش پرسیدیم نتیجه منفی بوده و بشون گفتن که خانوادشون صداقت ندارن و پر آشوبه!!!!!
    من اصا نمیتونم اینو باور کنم!!! چون چیزی که دیدم غیر این بوده... در ضمن من اول با منطق ایشون رو انتخاب کردم و بعد احساس پیدا کردم....
    فکر میکنم پدر و مادرم دنبال بهانه هستند که نزارن با هم باشیم. لطفا کمک کنید که چیکار کنم
    مامانم گفته یا باید بزاریش کنار یا دیگه کلا نه باهات کاری داریم دیگه نه تو ازدواجت شرکت می کنیم... من بشون گفتم شما نظر میدین ولی تصمیم گیری با منه... ولی خانوادم نظرشون مخالف منه...
    توروخدا بگین چیکار کنم... واقعا چجور می تونم راضیشون کنم...

    - - - Updated - - -

    اینم اضافه کنم که کلا همیشه تو زندگیم مامانم نزاشته هیچ وقت احساس استقلال کنم و بر این باوره که من فقط اشتباه می کنم و اون عاری از اشتباهه... روزی ۵-۶ بار به من زنگ می زنه و می پرسه ازم کجام چیکا میکنم چ خبر بوده!!!! برای تمام مراحل زندگیم تصمیم گیری کرده تا الان. حتی میدونه چقدر حقوق میگیرم و تا قرون آخرش برای پولم تصمیم میگیره که باش چیکار کنم... واقعا از رفتارای مامانم خسته شدم و اصلا نمی تونم باش صحبت کنم و انتقاد کنم ازش دیگه... لطفا کمکم کنید الان که وقت تصمیم گیری برای زندگیمه چیکار کنم....

  2. کاربر روبرو از پست مفید azinir تشکرکرده است .

    فدایی یار (پنجشنبه 15 خرداد 93)

  3. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 16 مهر 93 [ 17:24]
    تاریخ عضویت
    1393-3-14
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    20
    سطح
    1
    Points: 20, Level: 1
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    2

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    82 بار نمایش داده شده این موضوع ولی هیچ کس نظری نداشته؟؟؟؟؟!!!!!!

  4. #3
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    با کس دیگه ای نمی تونی در مورد خواستگارت صحبت کنی؟
    مثلا به پدرت بگی یا به خواهر یا برادر بزرگترت.

    مطمئنی حرفی که در مورد تحقیق می زنند، واقعیت نداره؟


    معمولا روزهای تعطیل تالار خلوته.
    صبر کنید بعد از تعطیلات دوستان برگردن، راهنماییتون می کنند انشالله.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  5. 2 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    azinir (پنجشنبه 15 خرداد 93), khaleghezey (پنجشنبه 15 خرداد 93)

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 16 مهر 93 [ 17:24]
    تاریخ عضویت
    1393-3-14
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    20
    سطح
    1
    Points: 20, Level: 1
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    2

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط شیدا. نمایش پست ها
    با کس دیگه ای نمی تونی در مورد خواستگارت صحبت کنی؟
    مثلا به پدرت بگی یا به خواهر یا برادر بزرگترت.

    مطمئنی حرفی که در مورد تحقیق می زنند، واقعیت نداره؟


    معمولا روزهای تعطیل تالار خلوته.
    صبر کنید بعد از تعطیلات دوستان برگردن، راهنماییتون می کنند انشالله.
    راستش من بچه اولم و یه خواهر کوچیکتر دارم... پدرم کلا تابع مامانمه و حتی مخالف ازدواجم چون میگه الان سن ازدواج بالا رفته و زوده واسه ازدواج!!!
    راجع به تحقیق من خودم قبلا راجع به خانوادش و این چیزا تحقیق کرده بودم چون سر یه سری مسائل خیلی حساسم و واسم مهمه و میشه گفت حتی وسواس دارم. برای همین اول مطمئن شدم که همه چی خوبه بعد گذاشتم احساسی بشه همه چی. ولی رفتار خانوادم و انتخاباشون و مقایسه مدام من با یه سری از دخترای دور و ورمون کلافم کرده دیگه... نمی دونم چیکار کنم... من فقط یه بار زندگی می کنم و یه بار حق انتخاب دارم... دلم نمی خواد اینجوری خراب شه و یا مطابق معیارای اونا انتخاب شه همه چی...

  7. #5
    Banned
    آخرین بازدید
    دوشنبه 01 دی 93 [ 18:45]
    تاریخ عضویت
    1393-2-07
    نوشته ها
    300
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience PointsSocial3 months registered
    تشکرها
    806

    تشکرشده 750 در 251 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    0
    Array
    به پدر و مادرت بگو میانگین سن ازدواج در دنیا بین 25 تا 35 هستش و شما کاملا تو سن ازدواجی.
    اما واسه مشکلت یک روش بسیار خوب سراغ دارم.
    اینجا می تونی از وجود یه مشاور واسه به کرسی نشوندن حرفت که احتمال میدی درسته استفاده کنی.

    منظورم اینه که اول به پدر و مادرت این رو بگی که یک مشاور با توجه به اینکه تحصیل و تجربه رو کنار هم داره و 100 ها مورد دیده و بهتر می تونه راجع به درست بودن و نبودن یک ازدواج صحبت کنه و نظرش بسیار قابل قبول تر از دید محدود و تجربه ی کم بقیه ی آدمهاست ، از اون برای کمک گرفتن در مورد ازدواجم استفاده می کنم. و اینطوری بگی اگه مشاور تاییدمون نکرد من ازدواج نمی کنم و اگه تایید کرد که قائدتا نظرش درسته و شما هم باید تابع نظر کارشناسی و علمی اون باشید.

    چند وقت یا چند ماه مشاوره میرین و وقتی احتمالا تایید می کنه و مهر تایید مشاور روی ازدواجتون بخوره دیگه پدر مادرت هرچی بگن حرفی واسه گفتن داری و خیلی بهتر می تونی اشتباه بودن نظرشونو بهشون اثبات کنی.حتی اگه سر سرسختانه پافشاری کنن و حتی اگه در نهاست نتونی با اون فرد ازدواج کنی دیگه به هر حال می تونی تا آخر عمر این ادعا رو کنی که من مشاوره رفتم که خوشبخت شم و تایید کرد اما شما نذاشتین.(مثلا اگه خوشبخت نشدی)

    و می تونی قبل از اینکه کار به اینجا ها بکشه به خانوادت بگی که اگه مشاور تشخیص بده که من می تونم یه ازدواج موفق با این پسر داشته باشم و شما نگذارین، بعد اگه با هرکی ازدواج کردمو خوشبخت نشدم مسئولیتش پای شماست و اینو هیچوقت فراموش نمی کنم.

    این روش بسیار بار سنگینی رو به دوششون می اندازه و اونها واسه عدم پذیرش این بار انتخاب رو به عهده ی خودت می گذارن.
    فقط حواست باشه مشاور اگه تایید نکرد رو ازدواجت پافشاری نکنی.
    ویرایش توسط pasta : پنجشنبه 15 خرداد 93 در ساعت 15:14

  8. کاربر روبرو از پست مفید pasta تشکرکرده است .

    azinir (پنجشنبه 15 خرداد 93)

  9. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 16 مهر 93 [ 17:24]
    تاریخ عضویت
    1393-3-14
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    20
    سطح
    1
    Points: 20, Level: 1
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    2

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط pasta نمایش پست ها
    به پدر و مادرت بگو میانگین سن ازدواج در دنیا بین 25 تا 35 هستش و شما کاملا تو سن ازدواجی.
    اما واسه مشکلت یک روش بسیار خوب سراغ دارم.
    اینجا می تونی از وجود یه مشاور واسه به کرسی نشوندن حرفت که احتمال میدی درسته استفاده کنی.

    منظورم اینه که اول به پدر و مادرت این رو بگی که یک مشاور با توجه به اینکه تحصیل و تجربه رو کنار هم داره و 100 ها مورد دیده و بهتر می تونه راجع به درست بودن و نبودن یک ازدواج صحبت کنه و نظرش بسیار قابل قبول تر از دید محدود و تجربه ی کم بقیه ی آدمهاست ، از اون برای کمک گرفتن در مورد ازدواجم استفاده می کنم. و اینطوری بگی اگه مشاور تاییدمون نکرد من ازدواج نمی کنم و اگه تایید کرد که قائدتا نظرش درسته و شما هم باید تابع نظر کارشناسی و علمی اون باشید.

    چند وقت یا چند ماه مشاوره میرین و وقتی احتمالا تایید می کنه و مهر تایید مشاور روی ازدواجتون بخوره دیگه پدر مادرت هرچی بگن حرفی واسه گفتن داری و خیلی بهتر می تونی اشتباه بودن نظرشونو بهشون اثبات کنی.حتی اگه سر سرسختانه پافشاری کنن و حتی اگه در نهاست نتونی با اون فرد ازدواج کنی دیگه به هر حال می تونی تا آخر عمر این ادعا رو کنی که من مشاوره رفتم که خوشبخت شم و تایید کرد اما شما نذاشتین.(مثلا اگه خوشبخت نشدی)

    و می تونی قبل از اینکه کار به اینجا ها بکشه به خانوادت بگی که اگه مشاور تشخیص بده که من می تونم یه ازدواج موفق با این پسر داشته باشم و شما نگذارین، بعد اگه با هرکی ازدواج کردمو خوشبخت نشدم مسئولیتش پای شماست و اینو هیچوقت فراموش نمی کنم.

    این روش بسیار بار سنگینی رو به دوششون می اندازه و اونها واسه عدم پذیرش این بار انتخاب رو به عهده ی خودت می گذارن.
    فقط حواست باشه مشاور اگه تایید نکرد رو ازدواجت پافشاری نکنی.
    مرسی از پاسخ شما دوست عزیز
    به این موضوع فکر کردم که پیش یه مشاور برم و حتی اون پسر رو هم یکی دو بار با خودم ببرم که ببینم نظر مشاور راجع به انتخاب من چیه و آیا ایشون رو مشاور هم تایید می کنه یا نه ( واسه اینکه مطمئن شم احساسی تصمیم نمی گیرم)... ولی از این رو در رو شدن با خانوادم و تو جبهه مخالف ایستادن می ترسم...

  10. کاربر روبرو از پست مفید azinir تشکرکرده است .

    فدایی یار (پنجشنبه 15 خرداد 93)

  11. #7
    Banned
    آخرین بازدید
    دوشنبه 01 دی 93 [ 18:45]
    تاریخ عضویت
    1393-2-07
    نوشته ها
    300
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience PointsSocial3 months registered
    تشکرها
    806

    تشکرشده 750 در 251 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    0
    Array
    ببین خواهرم.

    نیازی به ایستادگی نیست. شما باید آرام نفوذ کنی و نظرشونو تغییر بدی.
    پیشنهاد می کنم دی وی دی های تصویری دکتر انوشه رو تهیه کنی و تو خونه موقعی که بقیه هستن بگذاری ببینی.هدف این نیست که فقط خودت ببینی.درسته که خودت ببینی خیلی چیزا یاد می گیری اما حواست باشه با این کار هدف اینه که به خانواده ات این رو بفهمونی که یه روانشناس خیلی خیلی خیلی خیلی بهتر از پدر مادر می تونه راجع به ازدواج نظر بده و راهنمایی کنه.
    بعد بحث مشاوره رو میاری جلو و میگی تایید من حتما باید بعد از تایید مشاوره باشه و حتی اگه شما کسیو تایید کنیدو مشاوره نه ، من نمی پذیرم و بالعکس.
    کم کم اونها با توجه به اینکه دیدن مشاور چقدر میتونه دیدگاهش عمیق و درست باشه و چقدر می تونه با توجه به شخصیت ها آینده نگری کنه قبول می کنن بری پیش مشاور.
    که بعدش هم وقتی مشاور تایید کنه دیگه خانواده ات حرفی نمی تونن بزنن.
    نیازی نیست تو روی خانواده ات بایستی فقط آروم آروم رو ذهنشون کار کن و آمادشون کن.شاید زمان بخواد اما ارزششو داره.

  12. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 تیر 97 [ 22:56]
    تاریخ عضویت
    1392-12-18
    نوشته ها
    524
    امتیاز
    13,135
    سطح
    74
    Points: 13,135, Level: 74
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 115
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2,154

    تشکرشده 1,301 در 451 پست

    Rep Power
    102
    Array
    سلام خانم azin

    میدونید چی هست همون طور که خودتون هم گفتید من توی دوستام هم با این که پسر هستند زیاد از این موارد دیدم که اصلا با خانواده راحت نیستند و اونا براشون حتی توی این سن هم سن ازدواج تعیین میکنند و میگن تا فلان سن نشی تا به فلان چیز نرسی و.. برات قدم از قدم بر نمی داریم...نمی دونم چرا پدر و مادر ها فراموش کردند خودشون و جونی های خوشدون رو حالا میخوان تجربه های شخصیشون رو روی ما پیاده کنند..یکی نیست بگه هر چیزی سنی داره به جای این که کمکشون کنند و بهشون اعتماد کنند

    من یه تاپیک زدم با موضوع
    حیای دختر و نگفتن حرف دلش به پدر و مادرش (به نظر شما صلاح در فراموشی است یا ادامه ؟؟)

    ازتون ممنون میشم در تاپیک شرکت کنید و نظرتون رو بدید چون خیلی شرایطمون شاید شبیه هم بشه ... و ضمنا ممنون میشم بیاید بگید از اخرش این موضوع شما چی میشه چون خیلی تاثیر خواهد گذاشت روی تصمیم من حتی شده به سال طول بکشه...



    اما نظر من راجب شما..من میگم نباید تا این سن شما اون قدر ببخشید منفعلانه رفتار می کردید...درسته یه استبدادی توی خونه ی شما حاکم بوده..ولی شما باید از همون سن کمتر با مطالعه و.. کم کم طوری این رویه رو تغییر می دادید چون این چیزی نیست با یه شب عوض بشه..درست مثل حکومت هایی که به مردم زور میگفتند کم کم که سواد مردم بالاتر رفت و.. دیگه زور بار زور نرفتند و انقلاب کردند... شما هم باید این طوری عمل می کردید...
    ببنینید نه که بخوام از خودم تعریف کنم ولی اگه اون اقا رو مثل خودم میدیدم که واقعا مرد زندگی هستش میگفتم تا تهش باهاش بمونید شده چند سال دیگه به هم برسید (البته در ادامه میگم چرا ) چون میدونید من دیدم یا خوندم این جا مواردی رو که طرف اولش خیلی عاشق هم بودند بعدش دختر خانم به زور خانواده رو راضی کرده و به هم رسیدند حالا بعد چند سال مثلا سه یا چهار سال اقا پسر شروع کرده به فحاشی و.. از طرفی دختر خانم هم میگه که پدر و مادرم اولش گفتند با این اقا ازدواج نکن و بقیش با خودت الان نه راه پس داره و نه پیش...

    شما اگه بخواید با مخالفت پدر و مادرتون با اون اقا و هر اقایی دیگه ازدواج کنید اصلا ارزش نداره چون مگه چند سال اون عشق تازگی داره بعدش ادم نیاز داره با پدرو مادر طرفین رابطه داشته باشه مورد حمایتشون باشه ..این که گفتم شده چند سال حتی به پاش بمونید منظورم این بود توی این مدت شما چیکار کنید با مطالعه و.. خیلی ظریف کم کم این رویه رو تغییر بدید تا حرف شما به کرسی بشینه

    البته من اینا رو با این پیش فرض گفتم که اولا واقعا اون اقا مرد زندگی هستند و میشه بهشون یه عمر تکیه کرد و دوما همون طور که خودتون گفتید پدر و مادر شما سطح توقع بالایی دارند و مثلا چون مامان ایشون ارایشگرند ردشون کردند یا پدرشون کارمند بودند چون واقعا اینا بهانه هستش ..اگه با یه دلیل درست ایشون رو رد می کردند ادم یکم خیالش راحت بود و این قدر ناراحت نمیشد...

    بهتون توصیه میکنم اصلا و ابدا طوری رفتار نکنید که پدر و مادرتون فکر کنند به خاطر یه پسر تازه وارد کار به جایی رسیده که شما میخواید جلوی رویشون بایستید ..شما باید طوری ازشون بخواید که بدونند اگه اونا راضی نباشند کلا تن به هیچ ازدواجی نمی دید ولی الزاما هم با موردی که اونا تصور دارند نخواهید ازدواج کرد...اونا باید بدونند مخالفت شما به خاطر اومدن یه پسر نیست بلکه کلا حرف دل شما یه چیز دیگه بوده که تا این سن مخفی کرده بودید از اونا..باید قبح این موضوع شکسته بشه طوری که به اونا بر نخوره و احترامشون حفظ بشه اونا متوجه بشند حرف دل شما واقعا چی هستش...شما این اقا رو یا چنین شخصیت هایی روماسب می دونید برای ازدولج با این که از نظر مالی شاید چیزی ندارند چیز زیادی ولی پدر و مادرتون برعکس فکر میکنند ما کار نداریم کی درست فکر میکنه که غلط ولی هر فردی باید با اون مدلی که میخواد ازدواج کنه...

    راه کار عملی من این هستش
    به اون اقا از شرایطتتون بگید و بگید برای این که دچار روابط احساسی بیش تر نشید که اخرش اگه به هم نرسید برای هر دوتون چیزی جز رنجش نداره...بگید باید رابطتتون قطع شه و شما به زمان نیاز دارید تا شاید بتونید پدر و مادرتون رو راضی کنید از طرفی به ایشون بگید اگه ایشون خواستند میتونند توی این مدت ازدواج کنند با کسی دیگه و شما هیچ منعی نمی بینید ..چون بگید شاید تا دوسال دیگه هم من نتونم پدر و مادرم رو راضی کنم به هر حال وقتی شما به اون اقا بگید بدون نظر پدر و مادرتون صلاح رو در ازدواج نمی بینید قول میدم اون اقا اگه واقعا مرد زندگی باشه بیش تر از شما خوش میاد.. و بعد قطع رابطه شما روی این مسایل با خوناودتون بیش تر کار کنید و توی این کار برای شما چند تا حسن هست که الان یکی یکی میگم

    1- اولا اگه شما بگید نه من نمیتونم از این اقا جدا شم و.. پس مشخص هستش دچار هیجان عاطفی شدید و واقعا این باعث میشه به شناخت درستی نرسید (نه این که اون اقا بد باشند نه ولی به هر حال همین خودش یه عامل هست تا پدر و مادرتون جواب منفی بدند چون میبینند دخترشون این قدر سریع دچار احاساست شده حالا شما هر چی هم بگید من اولش که فهمیدم ایشون مرد زندگی هست این قدر دل دادم ولی کسی که قبول نمی کنه حتی خود من !! )

    2-توی این مدت فرصت بیش تری دارید تا دیدگاه خانوادتون رو تغییر بدید شما توجه کنید نه این اقا بلکه هر کی دیگه شاید جای این اقا با این شرایط بودند بازم خانوادتون مخالفت می کردند پس بهتره دیدگاهشون عوض شه حالا اگه قسمت شما این اقا نبود به هر حال بعد ها دوباره به این مشکل نخورید

    3- اون اقا اگه واقعا صبر کنند و توی این مدت خواهان ارتباط با شما نباشند(بنا به خواست خود شما ) و از طرفی این پروسه هم طولانی بشه ولی ایشون ازدواج نکنند با این سنشون و منتظر شما بمونند این خودش گواه مطمئنی میتونه باشه که ایشون واقعا شما رو از ته دل برای خود شما میخوان



    اما پیشنهاد میکنم یه تاپیک دیگه بزنید چطوری این رویه رو تغییر بدید...مشکل شما بحث ازدواج نیست..وقتی میگید تا قرون اخر حقوق شما رو مادرتون براتون حساب کتاب میکنند اونا اصلا شما رو در حدی نمی دونند که بخواید برای خودتون همسر انتخاب کنید !!! توی این مدت باید یه خودی نشون بدید که شما هم بزرگ شدید و این قدر عرضه دارید که از پس حساب و کتاب خودتون بر بیاید و اشنالله کم کم که شما خودتون رو ثابت کردید موضوع انتخاب شما برای ازدواج هم حل میشه بعدش اگه اون اقا قسمت شما باشه که همین طور مجرد مونده و بعدش هم میاد خوساتگاری شما..اگه هم نه ایشون گفتند نمی تونند این طوری ادامه بدند و.. ببخشیداین طوری میگم ولی همون بهتر که رابطه تموم شه..چون کسی که یه نفرو بخواد و این قدر طرف رو شایسته ازدواج با خودش بدونه مطمئن باشید براش صبر میکنه شده چند سال...

    انشالله بتونید از پسش بر بیاید....


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: دوشنبه 26 بهمن 94, 19:57
  2. کسایی که تجربه ی جدایی دارن کمکم کنن چطوری تونستید با شرایط جدید کنار بیاین؟میخوام به ارامش برسم
    توسط dooo در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 39
    آخرين نوشته: یکشنبه 10 آبان 94, 11:47
  3. کمکم کنید تا بتونم شوهرمو به زندگی برگردونم ودیگه حرفی از جدایی نزنه.
    توسط sarina_1362 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 58
    آخرين نوشته: شنبه 21 شهریور 94, 18:55
  4. راهنمایی درباره نامه برای تولد شوهرم
    توسط farnaz35 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: یکشنبه 05 بهمن 93, 12:03
  5. پاسخ ها: 31
    آخرين نوشته: چهارشنبه 09 مرداد 92, 19:59

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 04:38 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.