به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 53
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 30 مهر 95 [ 23:31]
    تاریخ عضویت
    1392-3-16
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    3,068
    سطح
    34
    Points: 3,068, Level: 34
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 132
    Overall activity: 64.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    80

    تشکرشده 113 در 52 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Question زندگیمو با شک و تردید شروع کردم...

    با سلام خدمت همه دوستان
    من به تازگی عضو سایت شدم. پسری هستم 28 ساله و نوروز امسال با دختری که 11 سال از من کوچیکتره به شیوه سنتی عقد کردم. دانشجوی ترم آخر کارشناسی ارشدم و از زمان ورود به دانشگاه تا الان از خانواده دور بودم و تو خوابگاه زندگی کردم و چون از تنهایی خسته شده بودم تصمیم به ازدواج گرفتم و ترجیح میدادم که با یکی تو شهر خودمون ازدواج کنم تا اینکه غریبه باشه. واسه همین حدود یک سال قبل موضوع رو به خانواده گفته بودم و یکی از آشنایان دختری رو به خانوادم معرفی کرد که اون هم دانشجوی کارشناسی ارشد بود و تهران درس می خوند. من با این که اونو ندیده بودم ولی از بس تعریفشو زیاد شنیدم فقط به اون فکر میکردم تا اینکه نوروز امسال که از دانشگاه به شهرستان برگشتم مسیر به کلی عوض شد...
    علتش هم این بود که مادرم می گفت بعضی فامیلها و دایی های دختره وضعشون توپه و هم سطح ما نیستند و ما نمی تونیم جلوشون دربیایم. همین دلیل و چند دلیل الکی دیگه باعث شد که من با دختری که از هر نظر فکر میکردم شرایطمون با همدیگه سازگاره نتونم برسم. لازمه بگم که من با برادرش دوست بودم و تقریبا رو خانوادش شناخت داشتم.

    تا اینکه باز با معرفی یکی دیگه از آشنایان به خواستگاری همسر فعلی ام رفتم. همسرم تازه امسال دیپلمشو گرفته و ظاهر متوسطی داره و سریع پیشنهاد ما رو قبول کردند. راستش تو دو جلسه ای که باهم صحبت کردیم اصلا به دلم ننشست و هیچ وجه اشتراکی بین خودمون نمی دیدم (از جمله اختلاف سنی، تحصیلی، عقاید و ...) و زیاد به این موضوع فکر کردم ولی به چند دلیل از جمله اینکه پدرش آدم سرشناس و خوبیه و سنم داره بالا میره و ایشالا بعدا علاقه ایجاد میشه و... با اینکه خیلی شک و تردید داشتم بعد یک هفته قبول کردم. شب عقد اصلا خوشحال نبودم و خیلی نگران آینده بودم. تو اون دو هفته ای که اونجا بودم فهمیدم که خیلی آدم کم حرفیه و از درس و دانشگاه و کارم هیچ نپرسید. من هم چون دانشگام یه شهرستان دیگه ست و اکثر مواقع هم ماموریت کاری میرم به شدت نیاز به یک همدرد و هم صحبت داشتم و اصلا از این وضعیت راضی نبودم و به شدت حسرت انتخابم رو می خوردم مخصوصا به علت اینکه قبلا قرار بود با کس دیگه ای ازدواج کنم. تو این مدت 4 ماهه من حدود سه چهار هفته رو رفتم شهرستان و کنار همدیگه بودیم اما هربار که میرفتم حالم بدتر از دفعه قبل می شد و.....
    داستان تا جایی پیش رفت که الان با گذشت 4 ماه از عقدمون هنوز هیچ حس و علاقه ای بهش ندارم و خودشم با اینکه به شدت بهم علاقه منده (بهتره بگم وابسته ست) این موضوع رو فهمیده. مثلا با اینکه اون مدام بهم پیامک میده و تماس میگیره من هیچ علاقه به جواب دادن ندارم. از همون اول به شدت حسرت انتخاب قبلیمو می خوردم و الان خیلی احساس سرخوردگی می کنم. تپش قلب گرفتم و خیلی هم حواس پرت شدم. اصلا نمی تونم اون رو به عنوان شریک زندگیم قبول کنم و تو این مدت خیلی به طلاق فکر می کنم. چون از شهرو خانواده دورم تا حالا نتونستم این موضوع رو به کسی بگم. راستوش بخواید من خودم فکر می کنم که تو ازدواجم خیلی عجله کردم و تازه بعد از عقد فهمیدم که معیارهام چیا هستند در حالیکه این معیارها قبل از عقد برام مهم نبودند. همسرم حتی ده درصد ملاکهایی که تو ذهنم بود رو نداره. تو این مدت یک بار مشاوره رفتم و گفته که با این شرایط باید هر چه زودتر جدا بشید.


    الان که این مطلب رو براتون نوشتم میدونم که همه بهم میگید که اشتباه میکنی، تو باید به نقاط مثبتش فکر کنی، به خودت و اون ضربه میزنی، نمی تونی به نفر قبلی برسی و ... اما از تمام دوستان خواهش می کنم شرایط واقعی منو درک کنند و منو راهنمایی کنند که آیا این شرایطو ادامه بدیم یا نه؟
    می ترسم دیر بشه و شرایط از اینی که هست بدتر بشه. منتظر پاسخ تمام دوستانی که تجربیات مشابهی دارند هستم.

    ویرایش توسط mansor : جمعه 25 مرداد 92 در ساعت 01:34 دلیل: ریز بودن فونت

  2. 2 کاربر از پست مفید mansor تشکرکرده اند .

    roze sepid (جمعه 25 مرداد 92), tanhaei (جمعه 25 مرداد 92)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 اردیبهشت 95 [ 11:39]
    تاریخ عضویت
    1391-3-30
    نوشته ها
    135
    امتیاز
    5,578
    سطح
    48
    Points: 5,578, Level: 48
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    196

    تشکرشده 193 در 77 پست

    Rep Power
    31
    Array
    <strong>منصور جان من کاملا شرایط شما را درک میکنم ....<br>
    <br>
    به نظر من علاقه بزرگ ترین حس تو زندگی هست !!!<br>
    <br>
    <div style="text-align: center;"><img src="http://www.hamdardi.net/images/smilies/324.gif" border="0" alt="" title="324" smilieid="62" class="inlineimg"><strong><font size="3"><font color="#ff0000"> اگه بهش علاقه نداری شک نکن که علاقه ایجاد نمیشه !!!! </font></font><br>
    </strong></div></strong><strong><br>
    <br>
    نمیدونم با چه عقل و شرایطی تن به این ازدواج دادی و در کل بخوام بگم هم خودت را و هم اون دختر را به نوعی بدبخت کردی !!!! <br>
    <br>
    <font size="3"><font color="#ff0000"> من فقط نظر شخصی ام را می دهم و به هیچ عنوان به حرف من عمل نکن و ببین صلاح کار خودت چی هست !! </font></font></strong><img src="http://www.hamdardi.net/images/smilies/81.gif" border="0" alt="" title="" smilieid="24" class="inlineimg"><strong><br>
    <br>
    ولی اگر من بودم هر چه سریع تر برای طلاق اقدام میکردم !!!! <br>
    <br>
    چرا !!!<br>
    <br>
    چون اونایی که عاشق هم هستند و رگ شون میزنند و قبل از ازدواج به خاطر مخالف ت خانواده قصد خودکشی و این تیپ کار ها را دارند<br>
    <br>
    برو ببین زندگی شون چی یه !! <br>
    <br>
    یا قهر هستند و یا به طلاق کشیده .....<br>
    <br>
    وای به حال شما که از همین ب بسم الله دوستش نداری و بهش علاقه نداری.....<br>
    <br>
    پس قبل از اینکه کار به عروسی بکشه و پای بچه هم وسط بیاد یا بهش علاقه مند بشو یا ...........................<br>
    <br>
    انشالله که موفق باشی ....</strong><strong><br>
    </strong>
    ویرایش توسط tanhaei : جمعه 25 مرداد 92 در ساعت 01:58

  4. کاربر روبرو از پست مفید tanhaei تشکرکرده است .

    mansor (جمعه 25 مرداد 92)

  5. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 بهمن 01 [ 19:08]
    تاریخ عضویت
    1392-5-13
    نوشته ها
    688
    امتیاز
    14,984
    سطح
    79
    Points: 14,984, Level: 79
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 366
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,002

    تشکرشده 1,784 در 580 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    120
    Array
    سلام دوست عزیز. متاسفم بابت تجربه تلختون.

    اقای tojihتو همین تالار مشکل شما رو داشتن. می تونین به تاپیکشون برین.

    دوست نازنین برای شروع یه توصیه : هیچ گونه رابطه ج... برقرار نکنین.

    اون تاپیک رو بخونین حرفی هنوز بود بیان کنین.

  6. 3 کاربر از پست مفید مهرااد تشکرکرده اند .

    faghat-KHODA (پنجشنبه 31 مرداد 92), mansor (جمعه 25 مرداد 92), tanhaei (جمعه 25 مرداد 92)

  7. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 اردیبهشت 95 [ 11:39]
    تاریخ عضویت
    1391-3-30
    نوشته ها
    135
    امتیاز
    5,578
    سطح
    48
    Points: 5,578, Level: 48
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    196

    تشکرشده 193 در 77 پست

    Rep Power
    31
    Array
    منصور جان من کاملا شرایط شما را درک میکنم ....

    به نظر من علاقه بزرگ ترین حس تو زندگی هست !!!

    اگه بهش علاقه نداری شک نکن که علاقه ایجاد نمیشه !!!!


    نمیدونم با چه عقل و شرایطی تن به این ازدواج دادی و در کل بخوام بگم هم خودت را و هم اون دختر را به نوعی بدبخت کردی !!!!


    من فقط نظر شخصی ام را می دهم و به هیچ عنوان به حرف من عمل نکن و ببین صلاح کار خودت چی هست !!



    ولی اگر من بودم هر چه سریع تر برای طلاق اقدام میکردم !!!!


    چرا !!!

    چون اونایی که عاشق هم هستند و رگ شون میزنند و قبل از ازدواج به خاطر مخالف ت خانواده قصد خودکشی و این تیپ کار ها را دارند

    برو ببین زندگی شون چی یه !!

    یا قهر هستند و یا به طلاق کشیده .....

    وای به حال شما که از همین ب بسم الله دوستش نداری و بهش علاقه نداری.....

    پس قبل از اینکه کار به عروسی بکشه و پای بچه هم وسط بیاد یا بهش علاقه مند بشو یا ترکش کن !!!!!

    فقط مواظب باش تا تکلیف کارت مشخص نشده باهاش رابطه جنسی نداشته باشی .....

    چون اگه ایشون دختر باشه و بخوای طلاقش بدی و اگر ایشون مهریه بخواد چیزی حدود 20 میلیون باید مهریه بدی

    ولی اگر از دختری خارجش کردی باید تمام مهریه را تمام و کمال پرداخت کنی ...... !!!!

    انشالله که موفق باشی ....


    - - - Updated - - -

    منصور جان من کاملا شرایط شما را درک میکنم ....

    به نظر من علاقه بزرگ ترین حس تو زندگی هست !!!

    اگه بهش علاقه نداری شک نکن که علاقه ایجاد نمیشه !!!!


    نمیدونم با چه عقل و شرایطی تن به این ازدواج دادی و در کل بخوام بگم هم خودت را و هم اون دختر را به نوعی بدبخت کردی !!!!


    من فقط نظر شخصی ام را می دهم و به هیچ عنوان به حرف من عمل نکن و ببین صلاح کار خودت چی هست !!



    ولی اگر من بودم هر چه سریع تر برای طلاق اقدام میکردم !!!!


    چرا !!!

    چون اونایی که عاشق هم هستند و رگ شون میزنند و قبل از ازدواج به خاطر مخالف ت خانواده قصد خودکشی و این تیپ کار ها را دارند

    برو ببین زندگی شون چی یه !!

    یا قهر هستند و یا به طلاق کشیده .....

    وای به حال شما که از همین ب بسم الله دوستش نداری و بهش علاقه نداری.....

    پس قبل از اینکه کار به عروسی بکشه و پای بچه هم وسط بیاد یا بهش علاقه مند بشو یا ترکش کن !!!!!

    فقط مواظب باش تا تکلیف کارت مشخص نشده باهاش رابطه جنسی نداشته باشی .....

    چون اگه ایشون دختر باشه و بخوای طلاقش بدی و اگر ایشون مهریه بخواد چیزی حدود 20 میلیون باید مهریه بدی

    ولی اگر از دختری خارجش کردی باید تمام مهریه را تمام و کمال پرداخت کنی ...... !!!!

    انشالله که موفق باشی ....

  8. کاربر روبرو از پست مفید tanhaei تشکرکرده است .

    مهرااد (جمعه 25 مرداد 92)

  9. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 دی 93 [ 22:34]
    تاریخ عضویت
    1391-12-08
    نوشته ها
    661
    امتیاز
    3,788
    سطح
    38
    Points: 3,788, Level: 38
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    2,635

    تشکرشده 911 در 430 پست

    Rep Power
    79
    Array
    سلام
    حتما حتما حتما هر چه زودتر به همراه همسرتون بريد پيش يك مشاور با تجربه وخوب.


    ببخشيد اينو ميگم اما خيلي واسه اينكارتون ناراحت شدم...
    فكر كنيد واسه خواهر خودتون همچين اتفاقي ميفتاد با اون پسر چكار ميكرديد؟؟؟
    فقط با انصاف باشيد...

    خب دخترا از كجا متوجه بشن كه يكي نميخوادشون واومده خواستگاري؟!
    دكتر فرهنگ ميگه اگر به سي دي هاي خانواده موفق من گوش بديد وعمل كنيد كساني كه كاردو پنيرن با هم خوب وعاشقانه زندگي ميكنن .شما كه خنثي هستيد حتما زندگيتون خيلي عالي ميشه.
    تورو خدا بدون فكر كاري انجام نديد...
    نميگم به زور همسرتونو تحمل كنيد اما شماها از هم دوريد واسه همين خيلي چيزا باعث ناراحتيتون شده.
    همه چيز خيلي سريع اتفاق افتاده وهر دوتون تو شوك هستيد.
    كاري نكنيد كه حسرت بخوريد.
    شما بايد مسئوليت انتخابتونو به عهده بگيريد...

    دختري كه پاك ونجيب بوده به راحتي نميتونه باشما كه هيچ علاقه اي بهش نشون ندادين گل بگه وگل بشنوه.


    دوستاني كه ميگن زود جدا شو خودشون پسرن ونميتونن خيلي چيزارو درك كنن.
    اگر به اطرافتون واين سايت نگاهي بندازين ميبينين كه زندگي كردن وايجاد علاقه كار سختي نيست...



  10. 7 کاربر از پست مفید roze sepid تشکرکرده اند .

    asemani (جمعه 25 مرداد 92), del (یکشنبه 10 شهریور 92), faghat-KHODA (پنجشنبه 31 مرداد 92), majid_k (جمعه 01 شهریور 92), mansor (جمعه 25 مرداد 92), roseflower (جمعه 25 مرداد 92), فرشته مهربان (سه شنبه 16 آذر 95)

  11. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 03 مهر 94 [ 16:31]
    تاریخ عضویت
    1391-10-27
    نوشته ها
    991
    امتیاز
    7,073
    سطح
    55
    Points: 7,073, Level: 55
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 77
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,771

    تشکرشده 1,881 در 749 پست

    Rep Power
    113
    Array
    سلام
    شما مطمئنید که مشکل شما هم به دل ننشستنه ؟
    شاید مشکلتون اینه که اون خانم قبلی رو هنوز نتونستید فراموش کنید
    ببینید اگه مشکلتون به خاطر اون خانم قبلی باشه ، نمیشه در مورد شما عبارت "به دل ننشستن" رو به کار برد
    در واقع در این حالت همه چیز معطوف به شما میشه . نه همسرتون
    یعنی شما مشکلی دارید و نمی تونید ایشون و هیچ کسی رو در دلتون بپذیرید
    پس با حل مشکل شما همسرتون هم به دلتون می شینن و این قضیه حل میشه
    به دل ننشستن تا جایی که من در تاپیک ها دیدم به این صورته که
    طرفین مشکلی با هم ندارن ، به کسی هم فکر نمی کنن ، اما رفتارهای خانم یا آقای مورد نظرشون اون حس مردانگی یا زنانگی رو بهشون انتقال نمیده
    من احساس می کنم مشکل شما بیشتر افسردگی باشه یا چیزی شبیه این
    چون هیچ تاکیدی روی رفتاراش نکردید که شما رو دلزده می کنه
    در به دل ننشستن ها طرف تلاشش رو می کنه ، اما مدام رفتارهایی رو می بینه که اون رو دلزده می کنه و باعث میشه شوری در دلش ایجاد نشه
    این دو تا خانم هم که جدیدا تاپیک زدن مشکلشون به دل ننشستنه
    http://www.hamdardi.net/thread-29752.html
    http://www.hamdardi.net/thread-29747.html

  12. 3 کاربر از پست مفید asemani تشکرکرده اند .

    faghat-KHODA (پنجشنبه 31 مرداد 92), mansor (جمعه 25 مرداد 92), فرشته مهربان (سه شنبه 16 آذر 95)

  13. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 30 مهر 95 [ 23:31]
    تاریخ عضویت
    1392-3-16
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    3,068
    سطح
    34
    Points: 3,068, Level: 34
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 132
    Overall activity: 64.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    80

    تشکرشده 113 در 52 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    از راهنمایی های تنهایی، مهرااد و یوسف عزیز تشکر می کنم.
    باور کنید من هنوز تو شوک این مسئله ام. من که اینقدر آدم خانواده دوستی بودم و گرفتاری دیگران اینقدر ناراحتم می کرد نمی دونم چی شد کارم به اینجا کشید. همیشه با خودم میگم آیا تقدیر این بوده یا اینکه تقدیر رو خودمون می سازیم؟
    یوسف جان تا الان من دو جلسه پیش مشاور هم رفتم. البته تنها (به خاطر اینکه فعلا از هم دوریم). ایشون نظرشون این بوده که هر چه زودتر بزرگترها رو در جریان اوضاع قرار بدیم. من الان حدود دو ماهه که به شهرستان نرفتم و این شرایط رو کسی به جز من و همسرم اطلاع نداره. البته احتمال زیاد میدم که خونواده همسرم تا الان پی به موضوع برده باشند چرا که اونا پدر و مادرند و زود متوجه تغییر رفتار بچه هاشون میشند. اخیرا هم تماس پدر و مادر همسرم با من کمتر شده ولی خانواده خودم اصلا اطلاع ندارند. البته اونقدر اوضاع روحیم خرابه که شک ندارم این دفعه که برم شهرستان حتما متوجه همه چیز میشند. تو این 4 – 5 ماه کلی وزن کم کردم و همانطور که گفتم مشکل قلبی هم پیدا کردم.
    شرایط همسرم هم مناسب نیست حتی امسال به خاطر رفتارایی که از من دید، امتحانات نهایی شو هم خراب کرده بود. ای کاش علاقه هم آمپولی بود که با تزریق اون مشکل ما حل می شد. البته همانطور که گفتم این علاقه یک طرفه است ولی باور کنید دست خودم نیست و بیشتر از خودم دلم به حال همسرم می سوزه که تو این سن کم داره یک تجربه خیلی تلخ رو تجربه می کنه. همانطور که تنهایی عزیز هم گفت نظر مشاور هم این بوده که این رابطه باید هر چه زودتر تموم بشه و به من توصیه کرد که در مرحله اول با خانواده خودم و بعد از اون با پدر همسرم واقعیت رو بگم و بیش از این ادامه ندم. اون حتی تلفنی هم با همسرم صحبت کرده و اون رو درجریان گذاشته ولی به نظر من این آقای مشاور خیلی عجولانه تصمیم گرفت بنابراین ترجیح میدم که به اتفاق همسرم پیش یک یا دو تا مشاور دیگه هم برم.

    این وسط چند عامل بد جور سد راهم هستند و فکرشون منو اذیت میکنه:

    اول اینکه سن همسرم پایینه و حتما این مسئله تاثیر بدی رو تا مدتها روی اون میذاره. از طرفی هم با خودم میگم که اگه تکلیف زندگیش زودتر مشخص بشه بهتره و فرصت های کمتری رو برای خوشبخت شدن با کس دیگه از دست میده.
    ثانیا فکر دختری که قبلا قرار بود باهاش ازدواج کنم اصلا یک ذره منو رها نمیکنه. البته میدونم که جدایی ممکنه این مشکل رو هیچ وقت برام حل نکنه.
    از طرف دیگه خانواده همسرم خیلی به من احترام میذارند و نمی دونم با چه رویی تو چشماشون نگاه کنم. بدون شک چه این زندگی با همین وضعیت ادامه پیدا کنه چه تموم بشه، اونا منو عامل بدبختی دخترشون می دونند.
    خانواده خودم هم باز یه مشکل دیگه است. برعکس خودمون، خونواده ها خیلی با هم صمیمی شدند و دائم در رفت و آمدند. نمی دونم این موضوع رو چطور باهاشو در میون بذارم. پدر و مادرم هر دو فشار خون دارند و این موضوع مطمئنا حالشون رو بدتر می کنه.

    همه این عوامل باعث شده که تا حالا صبر کنم و شاید هم مجبور بشم تا آخر عمر این زندگی بی روح رو تحمل کنم. دارم روانی میشم و اصلا نمی دونم که چه اقدامی باید انجام بدم. منی که تو دانشگاه و خوابگاه همه به عنوان یک پسر سرحال و شوخ می دونستند الان همه از تغییر رفتارم متعجبند و باور نمی کنند که من همون پسر 5 ماه قبل باشم. دائم خودم رو به خاطر انتخابم سرزنش می کنم. آینده برام تیره و تاره و دلم به هیچی خوش نیست به هیچی...
    ویرایش توسط mansor : جمعه 25 مرداد 92 در ساعت 20:44

  14. کاربر روبرو از پست مفید mansor تشکرکرده است .

    roze sepid (جمعه 25 مرداد 92)

  15. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 دی 93 [ 22:34]
    تاریخ عضویت
    1391-12-08
    نوشته ها
    661
    امتیاز
    3,788
    سطح
    38
    Points: 3,788, Level: 38
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    2,635

    تشکرشده 911 در 430 پست

    Rep Power
    79
    Array
    سلام
    اينطور كه پيداست شما فرد با وجدان ونجيب وبا ايماني هستيد.
    پيامبر گفتن دخترانتونو به فرد با ايماني بديد چون اگر دوستشون داشته باشن واقعا تكريمشون ميكنن واگر به اونها علاقه نداشته باشن باعث آزارشون نميشن.
    شده تا حالا با تمام وجود با خدا صحبت كنيد وبگيد مهرشو تودلتون بندازه؟
    شما همينطور كه به فكر پدرو مادرتون هستيد به فكر همه اطرافيانتون هم هستيد وبراي اين اخلاق خوبتون به شما هزاران بار تبريك ميگم.

    من به شما شماره يك مشاور خوب حرم امام رضا رو ميدم تا به وسيله توسل به امام رضا وكمك اين آقا كه البته خودتون جدا بايد پيگير باشيد بتونيد تصميم درست وخوبي بگيريد وپشيمون نشيد.

    09153592113 آقاي خليلي

    اميدوارم تونسته باشم كاري هر چند كوچيك درحق بنده خوب خدا انجام بدم.

    - - - Updated - - -

    سلام
    اينطور كه پيداست شما فرد با وجدان ونجيب وبا ايماني هستيد.
    پيامبر گفتن دخترانتونو به فرد با ايماني بديد چون اگر دوستشون داشته باشن واقعا تكريمشون ميكنن واگر به اونها علاقه نداشته باشن باعث آزارشون نميشن.
    شده تا حالا با تمام وجود با خدا صحبت كنيد وبگيد مهرشو تودلتون بندازه؟
    شما همينطور كه به فكر پدرو مادرتون هستيد به فكر همه اطرافيانتون هم هستيد وبراي اين اخلاق خوبتون به شما هزاران بار تبريك ميگم.

    من به شما شماره يك مشاور خوب حرم امام رضا رو ميدم تا به وسيله توسل به امام رضا وكمك اين آقا كه البته خودتون جدا بايد پيگير باشيد بتونيد تصميم درست وخوبي بگيريد وپشيمون نشيد.

    09153592113 آقاي خليلي

    اميدوارم تونسته باشم كاري هر چند كوچيك درحق بنده خوب خدا انجام بدم.

  16. 2 کاربر از پست مفید roze sepid تشکرکرده اند .

    faghat-KHODA (پنجشنبه 31 مرداد 92), mansor (جمعه 25 مرداد 92)

  17. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 06 تیر 93 [ 06:00]
    تاریخ عضویت
    1392-1-22
    نوشته ها
    523
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    2,312

    تشکرشده 1,508 در 444 پست

    Rep Power
    65
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط mansor نمایش پست ها
    چون از تنهایی خسته شده بودم تصمیم به ازدواج گرفتم ....
    من با این که اونو ندیده بودم ولی از بس تعریفشو زیاد شنیدم فقط به اون فکر میکردم ...تو دو جلسه ای که باهم صحبت کردیم اصلا به دلم ننشست و هیچ وجه اشتراکی بین خودمون نمی دیدم (از جمله اختلاف سنی، تحصیلی، عقاید و ...)
    به شدت نیاز به یک همدرد و هم صحبت داشتم و اصلا از این وضعیت راضی نبودم و به شدت حسرت انتخابم رو می خوردم

    من که اینقدر آدم خانواده دوستی بودم و گرفتاری دیگران اینقدر ناراحتم می کرد نمی دونم چی شد کارم به اینجا کشید. همیشه با خودم میگم آیا تقدیر این بوده یا اینکه تقدیر رو خودمون می سازیم؟
    تو این 4 – 5 ماه کلی وزن کم کردم و همانطور که گفتم مشکل قلبی هم پیدا کردم.
    منی که تو دانشگاه و خوابگاه همه به عنوان یک پسر سرحال و شوخ می دونستند الان همه از تغییر رفتارم متعجبند و باور نمی کنند که من همون پسر 5 ماه قبل باشم.
    فکر دختری که قبلا قرار بود باهاش ازدواج کنم اصلا یک ذره منو رها نمیکنه

    سلام آقای منصور،

    مواردی که در بالا از نوشته هات مشخص کرده ام متاسفانه از نظر من نشانه های خیلی بدی هستند. خوشبختانه شما برام نوشته بودی

    که مثل من آدم بی مسئولیتی نیستی. خوب این خیلی خوبه. منتهی مسئولیت پذیر بودن یا نبودن به همین یک جمله خلاصه نمیشه. من

    آدم بی مسئولیتی بودم چون نمیخواستم برای ساختن زندگی او کمی از ایده آل های زندگی خودم بگذرم شما اگر میگی بی مسئولیت نیستی

    یعنی میتونی به خاطر او از ایده آل هات بگذری. منصور جان، از نظر من مسئولیت پذیر بودن یعنی این.

    در مورد بقیه جمله هایی که بالا ازت گذاشتم هم کلی حرف دارم ولی قبلش دو سوال دارم. اول اینکه میشه لطفا حالا که گفتی معیارهات برات

    مشخص شده اونها رو لطفا بنویسی و بگی برای هر کدوم خانمت چند درصدش رو داره. و سوال دوم اینکه مرد و مردانه الان میخوای رابطه ات رو

    اصلاح کنی یعنی اگه اون معیارهایی که گفتی داشته باشه باهاش ادامه میدی یا اصلا برات دیگه تصور زندگی با خانمت در آینده هم آزاردهنده است

    و فکر میکنی که او اصلا نمیتونه هیچ وقت صاحب این معیارها بشه.

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط mansor نمایش پست ها
    چون از تنهایی خسته شده بودم تصمیم به ازدواج گرفتم ....
    من با این که اونو ندیده بودم ولی از بس تعریفشو زیاد شنیدم فقط به اون فکر میکردم ...تو دو جلسه ای که باهم صحبت کردیم اصلا به دلم ننشست و هیچ وجه اشتراکی بین خودمون نمی دیدم (از جمله اختلاف سنی، تحصیلی، عقاید و ...)
    به شدت نیاز به یک همدرد و هم صحبت داشتم و اصلا از این وضعیت راضی نبودم و به شدت حسرت انتخابم رو می خوردم

    من که اینقدر آدم خانواده دوستی بودم و گرفتاری دیگران اینقدر ناراحتم می کرد نمی دونم چی شد کارم به اینجا کشید. همیشه با خودم میگم آیا تقدیر این بوده یا اینکه تقدیر رو خودمون می سازیم؟
    تو این 4 – 5 ماه کلی وزن کم کردم و همانطور که گفتم مشکل قلبی هم پیدا کردم.
    منی که تو دانشگاه و خوابگاه همه به عنوان یک پسر سرحال و شوخ می دونستند الان همه از تغییر رفتارم متعجبند و باور نمی کنند که من همون پسر 5 ماه قبل باشم.
    فکر دختری که قبلا قرار بود باهاش ازدواج کنم اصلا یک ذره منو رها نمیکنه

    سلام آقای منصور،

    مواردی که در بالا از نوشته هات مشخص کرده ام متاسفانه از نظر من نشانه های خیلی بدی هستند. خوشبختانه شما برام نوشته بودی

    که مثل من آدم بی مسئولیتی نیستی. خوب این خیلی خوبه. منتهی مسئولیت پذیر بودن یا نبودن به همین یک جمله خلاصه نمیشه. من

    آدم بی مسئولیتی بودم چون نمیخواستم برای ساختن زندگی او کمی از ایده آل های زندگی خودم بگذرم شما اگر میگی بی مسئولیت نیستی

    یعنی میتونی به خاطر او از ایده آل هات بگذری. منصور جان، از نظر من مسئولیت پذیر بودن یعنی این.

    در مورد بقیه جمله هایی که بالا ازت گذاشتم هم کلی حرف دارم ولی قبلش دو سوال دارم. اول اینکه میشه لطفا حالا که گفتی معیارهات برات

    مشخص شده اونها رو لطفا بنویسی و بگی برای هر کدوم خانمت چند درصدش رو داره. و سوال دوم اینکه مرد و مردانه الان میخوای رابطه ات رو

    اصلاح کنی یعنی اگه اون معیارهایی که گفتی داشته باشه باهاش ادامه میدی یا اصلا برات دیگه تصور زندگی با خانمت در آینده هم آزاردهنده است

    و فکر میکنی که او اصلا نمیتونه هیچ وقت صاحب این معیارها بشه.

  18. 4 کاربر از پست مفید toojih تشکرکرده اند .

    del (دوشنبه 06 آبان 92), majid_k (جمعه 01 شهریور 92), mansor (یکشنبه 27 مرداد 92), sanjab (جمعه 25 مرداد 92)

  19. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 بهمن 01 [ 19:08]
    تاریخ عضویت
    1392-5-13
    نوشته ها
    688
    امتیاز
    14,984
    سطح
    79
    Points: 14,984, Level: 79
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 366
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,002

    تشکرشده 1,784 در 580 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    120
    Array
    *
    نقل قول نوشته اصلی توسط mansor نمایش پست ها
    سلام
    از راهنمایی های تنهایی، مهرااد و یوسف عزیز تشکر می کنم.
    باور کنید من هنوز تو شوک این مسئله ام. من که اینقدر آدم خانواده دوستی بودم و گرفتاری دیگران اینقدر ناراحتم می کرد نمی دونم چی شد کارم به اینجا کشید. همیشه با خودم میگم آیا تقدیر این بوده یا اینکه تقدیر رو خودمون می سازیم؟

    سلام مجدد دوست نازنین. بابت این اتفاق متاسفم. داستان کوتاهی رو می نقلم براتون:

    می گن یه نفر در حال غرق شدن بوده، می گه خدا کمکم کن خدا واسش یه کشتی می فرسته ، میگه نه من می خام خدا کمکم کنه، یه قایق می اد، می گه نه ..خلاصه غرق می شه و شاکی میشه پیش خدا می گه که ای خدا مگه قول ندادی کمکم کنی؟ خدا میگه بابا برات کشتی فرستادم قایق فرستادم خودت نخاستی

    دوست نازنین من قصد رنجش شما رو ندارم م یدونم که الان خ ناراحتی. می خام بگم گردن تقدیر ننداز. خداوند به شما عقل و ادراک داده، وقتی خودمون استفاده نم یکنیم نباید گله مند بشیم؟

    خانواده دوستی شما ربطی به این قضیه نداره. این دوتا رو با هم قاطی نکنین.
    هراتفاقی یه دلیل داره بارها تو همین تالار شنیدم که پسر ادم خوبی بوده دستش به دست یه خانم نخورده الان گیر یه ادمی افتاده که 100 تا مرد رو تجربه کرده! درسته خداوند فرمودن پاکها مال پاکهان ولی وقتی من موقع ازدواجم عقل و چشمم رو می بندم و قلبم رو باز م یکنم اخه چه انتظاری دارم!

    اینا رو گفتم که به اینجا برسم:

    اره شما خطا کردی! اما دوست گلم بیا کلاه خودتو قاضی کن. اگه نمی تونی دوستش داشته باشی ترحم بیجا نکن الان قلبش بشکنه بهتر که 10 سال دیگه با یه بچه دلش بشکنه!

    فقط یه نکته موقع ازدواجت چشمات رو روی حقایق بستی سعی کن موقع طلاقت چشمانت باز باشه! طلاق هم چیز عجیب غریبی نیست . این حق شما و اون خانم که با کشی زندگی کنین که دوستش دارین

    ببین آیا اگه خانمت تحصیلاتش رو ادامه بده به دل شما نخاهد نشست؟

    بشین معیارهات رو بنویش و انتظاراتت از خانم اینده ت؟ ببین این خانم می تونه در سالهای اینده به این چیزا برسه؟ اگه مشکلت سنخیت هست شاید با دانشگاه رفتن ایشون و بردن ایشون پیش خودت این اتفاق بیفته

    ولی اگه دیدی نه این خانم رو دوست نداری: اول با صحبت با خودش و همراهی مشاور خوب کم کم امادش کن. مطمین باش بالاخره ایشون شما رودرک م یکنه.


    در ضمن دوست عزیز تا زمانی که از قید تفکر به مورد قبلیتون نجات پیدا نکردین دست رو دختر دیگه ای نزارین! سرزنش فایده ای نداره !

    هر چند امکانش زیاد که این عدم توانایی شما در تصمیم گرفتن در ازدواج بعدیتون مشکل ایجاد کنه و پاسخ منفی بشنوین

    به جای تمرکز بیجا روی مشکلت به راه حل فکر کن! مطمینا اون خانم هم دوست نداره شما رو تو این شرایط ببینه!

    به اقای توجیه گفتم به شما هم میگم: به عنوان یه خانم مدتی غصه م یخورم اما دوباره پا میشم. مسلما شنیدن دروغ مرا بیشتر خاهد رنجاند. توکل کن بر خدا . انشاله خدا مورد های خوبی رو برای شما و ایشون در نظر بگیره!

    فقط خانم رو از لحاظ روحی اماده کن! افرین. در پناه حق

    یوسف جان تا الان من دو جلسه پیش مشاور هم رفتم. البته تنها (به خاطر اینکه فعلا از هم دوریم). ایشون نظرشون این بوده که هر چه زودتر بزرگترها رو در جریان اوضاع قرار بدیم. من الان حدود دو ماهه که به شهرستان نرفتم و این شرایط رو کسی به جز من و همسرم اطلاع نداره. البته احتمال زیاد میدم که خونواده همسرم تا الان پی به موضوع برده باشند چرا که اونا پدر و مادرند و زود متوجه تغییر رفتار بچه هاشون میشند. اخیرا هم تماس پدر و مادر همسرم با من کمتر شده ولی خانواده خودم اصلا اطلاع ندارند. البته اونقدر اوضاع روحیم خرابه که شک ندارم این دفعه که برم شهرستان حتما متوجه همه چیز میشند. تو این 4 – 5 ماه کلی وزن کم کردم و همانطور که گفتم مشکل قلبی هم پیدا کردم.
    شرایط همسرم هم مناسب نیست حتی امسال به خاطر رفتارایی که از من دید، امتحانات نهایی شو هم خراب کرده بود. ای کاش علاقه هم آمپولی بود که با تزریق اون مشکل ما حل می شد. البته همانطور که گفتم این علاقه یک طرفه است ولی باور کنید دست خودم نیست و بیشتر از خودم دلم به حال همسرم می سوزه که تو این سن کم داره یک تجربه خیلی تلخ رو تجربه می کنه. همانطور که تنهایی عزیز هم گفت نظر مشاور هم این بوده که این رابطه باید هر چه زودتر تموم بشه و به من توصیه کرد که در مرحله اول با خانواده خودم و بعد از اون با پدر همسرم واقعیت رو بگم و بیش از این ادامه ندم. اون حتی تلفنی هم با همسرم صحبت کرده و اون رو درجریان گذاشته ولی به نظر من این آقای مشاور خیلی عجولانه تصمیم گرفت بنابراین ترجیح میدم که به اتفاق همسرم پیش یک یا دو تا مشاور دیگه هم برم.

    این وسط چند عامل بد جور سد راهم هستند و فکرشون منو اذیت میکنه:

    اول اینکه سن همسرم پایینه و حتما این مسئله تاثیر بدی رو تا مدتها روی اون میذاره. از طرفی هم با خودم میگم که اگه تکلیف زندگیش زودتر مشخص بشه بهتره و فرصت های کمتری رو برای خوشبخت شدن با کس دیگه از دست میده.
    ثانیا فکر دختری که قبلا قرار بود باهاش ازدواج کنم اصلا یک ذره منو رها نمیکنه. البته میدونم که جدایی ممکنه این مشکل رو هیچ وقت برام حل نکنه.
    از طرف دیگه خانواده همسرم خیلی به من احترام میذارند و نمی دونم با چه رویی تو چشماشون نگاه کنم. بدون شک چه این زندگی با همین وضعیت ادامه پیدا کنه چه تموم بشه، اونا منو عامل بدبختی دخترشون می دونند.
    خانواده خودم هم باز یه مشکل دیگه است. برعکس خودمون، خونواده ها خیلی با هم صمیمی شدند و دائم در رفت و آمدند. نمی دونم این موضوع رو چطور باهاشو در میون بذارم. پدر و مادرم هر دو فشار خون دارند و این موضوع مطمئنا حالشون رو بدتر می کنه.

    همه این عوامل باعث شده که تا حالا صبر کنم و شاید هم مجبور بشم تا آخر عمر این زندگی بی روح رو تحمل کنم. دارم روانی میشم و اصلا نمی دونم که چه اقدامی باید انجام بدم. منی که تو دانشگاه و خوابگاه همه به عنوان یک پسر سرحال و شوخ می دونستند الان همه از تغییر رفتارم متعجبند و باور نمی کنند که من همون پسر 5 ماه قبل باشم. دائم خودم رو به خاطر انتخابم سرزنش می کنم. آینده برام تیره و تاره و دلم به هیچی خوش نیست به هیچی...

  20. 3 کاربر از پست مفید مهرااد تشکرکرده اند .

    mansor (یکشنبه 27 مرداد 92), sanjab (جمعه 25 مرداد 92), toojih (جمعه 25 مرداد 92)


 
صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. رابطه نامشروع (موضوع فراگیر، راه حلی هست؟)
    توسط رامتین 777 در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: پنجشنبه 13 اردیبهشت 97, 00:08
  2. پاسخ ها: 15
    آخرين نوشته: چهارشنبه 18 تیر 93, 04:32
  3. شروع یک زندگی با شک و تردید؟
    توسط fariborz در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: شنبه 16 دی 91, 15:59

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 00:21 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.