خیلی بده که آدم تو ازدواج اولش درحالیکه داره جهیزیشو جمع وجورمیکنه واسه خونه رفتنش یه حس بهش بگه خودتو گول نزن این نیمه ی گمشده ی تونیست...من تواین حالم و دارم جدامیشم....خیلی سخته ....ولی میخوام تمام رویایی که از زندگی مشترکم ساختم رو بسوزونم و برم...امروزتمام وسایلاموکه تو کارتون گذاشته بودم ازتو کارتون درآوردم...نگاه پدرم به من وغمی که توچشاش بود...خیلی سنگین بود...خودش دید که دوهفته پیش باچه ذوقی جهیزیمو توکارتون میچیدم ...دوباره همه چیز رفت توی کمد....شایدبرای همیشه شایدبرای یکسال...نمیدونم....دیروز پدرهمسرم زنگ زد گفت ازغصه سکته کرده....یه جوون 27 ساله سکته کرده...
ولی زندگی ما یه قربانی داشت یامن یااون....قربانی حال اونه وقربانی آینده من....
یه چیزی بهم بگین آروم بشم...میدونم کارم درسته اما دلم گرفته...خیلی گرفته...
علاقه مندی ها (Bookmarks)