من خانمی 25 ساله هستم...تازمانی که دانشجوبودم خواستگارهای زیادی داشتم اماهردفعه به دلایلی مثه کوتاه بودن قد،لاغربودن بیش ازحد،کچل بودن،نداشتن آینده مشخص و و وبه دلایل مختلف خواستگارامو رد میکردم ..تااینکه به آخرای تحصیلم رسیدم..تابستون سال آخربودکه چندتاخواستگارواسم اومد ولی یا بدلیلی مادرم رد میکرد یاپدرم..تاخودم دراتوبوس باخانومی آشناشدم...این خانم منو واسه پسرش خواستگاری کرد...منم ازاخلاقای خانمه بدم نیومدوکنجکاو شدم که بدونم یه همچین مادرخوبی چه پسری داره..باتوجه به تجربه دانشجوییم تصمیم گرفته بودم ازدواج سنتی بکنم..خلاصه اون خانم ساکن یه شهردیگه بودن که فاصلشون تاشهرما یه دوساعتی میشد..برای مراسم خواستگاری من شماره خونمونو دادم وایشون هم تماس گرفتن ومادرم راضی شدکه به خواستگاریم بیان..یه مادر چادری بایه پدرجبهه رفته بایه پسری که ریش گذاشته...ماخانواده ی مذهبی وسرشناسی هستیم وبه این مسائل خیلی اهمیت میدیم..اما سه نکته ی منفی توی خواستگاری من وجود داشت که من وخانوادم اصلا بهش توجه نکردیم..
.1)خواستگارمن درحالی که ریش مذهبی گذاشته بود وادعای اینو داشت که حوزه چندسال درس خونده اماموهاشو مدل های پسرونه که به فرم ریشش زیاد جوردرنمیومد زده بود
2)خواهرخواستگارم تیپی زده بود که نه با فرهنگه ما ونه با اون چیزی که خودشون معرفی کرده بودن جور در نمی اومد و البته خواهرش ازقبل طلاق گرفته بود
3)درحالی که ادعای پولداریشون میشد وهزینه ای که برای خواستگاری کرده بودن خیلی بالا بوداماماشینی که باهاش اومده بودن یاطرز صحبت کردنشون یاطرز بلندشدن ونشستنشون یه مقدار باجایگاهی که گفته بودن متفاوت بود.
خلاصه ما یه ماه نامزد کردیم بدون تحقیق بدون شناخت...بعضی وقتاپدرومادر هابه بچه هاشون خیانت هایی میکنن که دشمن نمیکنه ...دوره ی نامزدی من یه ماهه بودو درطول این دوره فقط ازطریق تلفن باهاش درارتباط بودم وفقط یه بار ازنزدیک باهاش درارتباط بودم وهیچ رفت وآمدخانوادگی بین ماصورت نگرفت تاعقد...عقدهم اونامراسم گرفتن وکم کم پای من به زندگیشون بازشد...
الان بعدازدوسال فهمیدم بی عشق بی احساس فقط از حرف های سطحی آدم های دور وبرم باکسی عقدکردم که اختلال شخصیت داره که ازشب تاصبح سردرد عصبی داره ...باباش ورشکست خورده وگهگاهی برای بستن دهن کسی یا گول زدن آدمای ساده ای مثه من وخانوادم چندتیکه ازطلاهای مامان نامزدم فروخته میشه تا همه بگن پولداره...فهمیدم نامزدم توبچگی باموتورتصادف کرده وازناحیه ی سردچارآسیب شده وتوانجام بعضی کارهاش تعادل درست وحسابی نداره...فوق العاده عصبی وتنده ودریک کلام زندگی رو زهر کرده برای من
قلیون میکشه.نماز نمیخونه .یه خانواده متلاشی هستن که فرزندسالاری حاکمه روی اونها.تنش توی خانوادشون زیاده.به بداخلاقی توفامیل معروفه.خواهرشم مشکل داشته ازدواجش به طلاق ختم شده...والان من درحالیکه قرار بود این ماه سرزندگی خودم برم..بی جشن وبی عروسی قیدکل این زندگی رو زدم...تاحداقل خودمو گول نزده باشم
اینو نوشتم فقط واسه اینکه اگه میخواین ازدواج کنین عجله نکنین...صبروتحقیق و ریزبینی بهترین کلیدهای یه زندگی موفقه...ازآرمان هاتون کوتاه نیاین چون هیچ کس بخاطر شما ازآرمانهاش کوتاه نمیاد
علاقه مندی ها (Bookmarks)