به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 18

موضوع: شک به همسرم

  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 آذر 94 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1391-10-04
    نوشته ها
    461
    امتیاز
    5,041
    سطح
    45
    Points: 5,041, Level: 45
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 109
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    373

    تشکرشده 699 در 298 پست

    Rep Power
    59
    Array

    شک به همسرم

    سلام دوستان . من بعد از 4 ماهی جدا زندگی کردن و دوربودن از همسرم برگشتم. 1 ماهه با هم زندگی

    میکنیم و خدارو شکر هیچ تنشی بینمون رخ نداده و اگر داده هم سریعا هردو جمع و جورش کردیم که کار

    به جاهایی که نباید نکشه. منتها یه اتفاقی افتاد که من به همسرم شک کردم که ماده مخدر مصرف میکنه.

    دارم دیوونه میشم. نمیدونم برخورد صحیح چیه؟

    به این سایت سر میزنم اما خبری از دوستانی که قبلا مطلب میذاشتن و در جریان مشکلات من بودن نیست...

    لطفا اگه این مطلب رو خوندین برام پست بذارین تا مشکلم رو کامل مطرح کنم از سایر دوستانی که در مورد

    مواد مخدر و این مسایل ناگوار تجربه ای دارن خواهش میکنم تا راهنماییم کنن.

    ممنون

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 13 تیر 93 [ 20:39]
    تاریخ عضویت
    1392-1-07
    نوشته ها
    150
    امتیاز
    1,246
    سطح
    19
    Points: 1,246, Level: 19
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    13

    تشکرشده 298 در 112 پست

    Rep Power
    0
    Array
    چه اتفاقی افتاد که شک کردید ؟

  3. #3
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 آذر 94 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1391-10-04
    نوشته ها
    461
    امتیاز
    5,041
    سطح
    45
    Points: 5,041, Level: 45
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 109
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    373

    تشکرشده 699 در 298 پست

    Rep Power
    59
    Array
    http://www.hamdardi.net/thread-26854.html
    http://www.hamdardi.net/thread-26989.html

    دوتا لینکی که بالا گذاشتم مربوط به مشکلات قبلیه.

    اولا بگم تو 4 ماهی که خونه ام نبودم خیلی فکر رکدم و به این نتیجه رسیدم که من هم خیلی مقصر بودم و تصمیم نهاییم "ادامه زندگی مشترک" شد و به خودم گفتم تمااام اشتباهاتم رو اصلاح و جبران میکنم اگه رفتار همسرم تغییری نکرد بعد جدا میشم.
    روزای اولی که به خونه ام برگشتم احساس بدی داشتم البته وقتی خونه بود ظاهرم رو حفظ میکردم اما وقتی میرفت بیرون از شدت غصه نمیتونستم سرپا بایستم. اما رابطه مون خوب بود مخصوصا رابطه زناشوییمون خیلی بهتر از قبل. هر روز صبح ساعتهای 9-10 بیدار میشدیم منو میرسوند دانشگاه و میرفت سر کارش. تا اینکه یه روز صبح من بیدار شدم صبحانه حاضر کردم رفتم سراغش گفتم ..جان میرسونیم یا خودم برم؟ گفت بشین خونه کاراتو بکن! منم توضیح دادم که باید برم دانشگاه...داد زد خودت برو!!! منم گفتم باشه عزیزم خودم میرم! بدون قهر و دلخوری رفتم اما ته دلم دلگیر بودم. بهش گفته بودم احتمالا امشب میرم خوابگاه تا با یکی از دوستام تزم رو کامل کنیم و قبول کرده بود. اما سرزده ساعت 4 عصر رفتم خونه. درو باز کرد لباس بیرون تنش بود انگار از جایی اومده بود یا میخواست بره ... کل خونه بوی اسپری میداد رنگ و روش زرد و زار بود و حسابی هم تو خودش بود. گفتم چیزی شده؟ گفت حالم یکم بده. رفتم تو اتاق اما حس کردم سریع رفت سمت سطل آشغال. وقتی رفت حموم رفتم سراغ سطل آشغال و یه تیکه کاغذ کوچیک پیدا کردم که بوی بدی میداد. اومد رو سرم گفت دنبال چی میگردی؟ منم گفتم انگار یه بوی بدی میاد...گفت آره از صبح میاد اسپری هم زدم یه چیزی انگار گندیده...از خونه که رفت بیرون به بهانه اینکه میرم خوابگاه پیش دوستم رفتم خونه صمیمی ترین دوستش که در جریان مشکلاتمونه. نشونش دادم گفت تریاکه. و گفت شوهرم چقدرررررررر تو فشار مالیه و یه ساله که سر کار اذیتش میکنن و با انتقالیش موافقت نمیکنن و .... تو مدتی که من نبودم هم بدجور تحت فشار بوده و بینهایت بی پناهه و از این حرفا...اومدم خونه زنگ زد گفت ماشین خرابه دیر میام. غذایی که دوست داشت رو پختم ولی سر شام فهمید خیلی گریه کردم. با محبت خواست بدونه چی شده منم زدم زیر گریه اما نگفتم ... فقط ازش خواهش کردم با من حرف بزنه از مشکلاتش بگه تا حداقل دلداریش بدم ...گفتم نگران سلامتیشم نگران اینکه زیر این فشار بد مالی کم نیاره. گفتم مطمئن باشه تحت هیچ شرایطی ترکش نمیکنم...گفتم میترسم از اینکه زیر این فشار بره سمت چیزایی که نباید بره...گفت چرا فکر میکنی من میرم سراغ این چیزا گفتم آخه اومدم خونه اسپری زده بودی... رنگت یه جوری بود...صبحها زود بیدار نمیشی الکی امروز داد زدی... گفت داد زدم چون دیدم باز صبح شده و من کارم ردیف نیست که برم و تو هم الان گیر میدی و یاد خاطرات بد افتادم...ببخشید و کلی اطمینانم داد که سراغ چیزی نمیره...فردا صبحش ساعت 5 بیدار شدم واسه نماز اما دیگه خوابم نبرد...فهمید درگیرم گفت چی شده؟ گفتم دیروز اینو از تو سطل زباله پیدا کردم ... دارم دیوونه میشم... مال کیه؟ کی خونمون بوده؟ بو کشید گفت تریاکه...احمد اینجا بوده ولی کی رفته سر سطل که من ندیدم؟ گفتم چرا نگفتی؟ گفت چون تو حساسی ... تو اون سه ماه یکی دوباری اومد ولی بیرونش کردم گوشیمم گم کردم شمارشو ندارم دیروز اومد در خونه اولش راهش دادم تو ولی بعد بردمش بیرون...مال اونه. گفت بریم سراغ ماشین اگه درست شده بود میریم در مغازه داداشش. پیداش میکنیم. رفتیم تعمیرگاه. ماشین درست نشد اومدیم خونه... من گریه میکردم ... اشکش در اومد گفت چرا به من اعتماد نداری...ازش خواستم وضو بگیره و به قرآن قسم بخوره این کارو کرد...منم دیگه حرفی نزدم اما فرداش حس کردم گوشه قالیچه تو آشپزخونه کنار گاز بوی اسپری میده ... بهش زنگ زدم گفت به خاطر بوی بد سطل آشغال زدم خواهش کرد گریه نکنم قول داد احمدو پیدا کنه بیاره...اما شب که اومد بوی سیگار میداد...من باز به هم ریختم...رفت تو خودش...به اینکه دکمه شلوارشو گم کردم گیر داد و داد و بیداد کرد...اما من اینقدر شل و وا رفته بودم از این جریان تلخ که نه ترسیدم نه عصبی شدم نه هول شدم...فقط گفتم ببخشید حواسم پرت بوده پیداش میکنم عزیزم ...نارحت نباش. پیدا هم شد...بعد از کلی غر زدن واسم چای ریخت و عذرخواهی کرد و با بغض گفت بهت حق میدم شک کنی... چون اون کوفتی رو دیدی ولی خواهش میکنم تو این همه فشاری که داره بهم میاد تو با بی اعتمادی بیشترش نکن. من تو شرایط بدتر از این معتاد نشدم ... غصه نخور. من که قسم خوردم!
    منم دیگه حرفی نزدم.

    - - - Updated - - -

    معذرت میخوام اگه اینقدر طولانی شد.

    من دارم تو تردید و دودلی خفه میشم. من که اومدم خودش بو نمیداد هیچ بویی هم نمیومد ولی چرا اسپری زده بود... چرا رفت سمت سطل آشغال؟ چرا صاحبخونه مون گفت ندیدم کسی بیاد خونه یا شوهرت بره بیرون؟
    ولی رفته بود بیرون چون لباس بیرون تنش بود رفت حموم لباسشو بو کشیدم. حس کردم تیشرتش بوی همون کاغذ رو میده. اما خونه هیچ بویی نمیداد. تو خونه ما بوی پیاز داغ 3 روز میمونه بعد از ساعت 11 صبح که من رفتم تا 4 بعد از ظهر بو رفته؟ اما میتونس من رو همون فرداش یه راست ببره پیش همون احمد اما ماشین رو بهانه کرده میگه درست بشه میریم... دهنش 100درصد بوی سیگار میداد اما قسم خورد.
    از طرفی هیچ نشونه ای از مصرف مواد نداره. نه رو دستگاه گوارشش تآثیر گذاشته نه رو میل جنسیش...تازه دیشب که عصبی شد خیلی قشنگ تمومش کرد بر خلاف قدیمها. هفته پیش هم رفتیم کوه...یه نفس رفت بالا با کلی وسیله. من حالم بد شد اما اون ...
    دارم دیوانه میشم. 50 درصد میگم مال خودشه 50 درصد میگم مال دوستشه...خودش به من اسم دو سه تا از دوستاشو گفت که معتاد به تریاکن و گاهی میکشن. این شک و تردید نمیذاره درست رفتار کنم. میترسم اگه چیزی هم نباشه با رفتارهای من بره سمتش....

  4. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 14 اردیبهشت 92 [ 17:46]
    تاریخ عضویت
    1392-1-17
    نوشته ها
    46
    امتیاز
    215
    سطح
    4
    Points: 215, Level: 4
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    7 days registeredTagger Second Class100 Experience Points
    تشکرها
    22

    تشکرشده 24 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array
    رفتارت در مقابلش خوبه و ازش بخواه با دوستای تریاکیش نگرده

  5. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 28 آذر 99 [ 01:10]
    تاریخ عضویت
    1387-2-31
    نوشته ها
    1,208
    امتیاز
    22,636
    سطح
    93
    Points: 22,636, Level: 93
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 714
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteranSocial10000 Experience Points
    تشکرها
    6,336

    تشکرشده 3,618 در 912 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    141
    Array
    عزیزم؛ حواست به زندگیت و همسرت باشه، اما یکبار با رفتار جراتمندانه خط قرمز زندگیت رو مشخص کن، اینکه چقدر این موضوع برات مهمه و به هیچ وجه ممکن از همچین موضوعی نمی گذری. بعدشم دیگه تموم کن و بهش اعتماد کن.
    محبتت و رفتارت در مقابلش خوبه؛ عزیزم ، بهش نزدیک تر شو از لحاظ احساسی . بذار احساس کنه که در هر شرایطی کنارش هستی.
    حرفشم باور کن و اصرار زیادی نکن؛ خودت میگی تحت فشار شدید مالیه؛ پس رفیقش باش تا اگر یک موقع خدای ناکرده چیزی هم باشه؛ بتونه بخاطر تو ترکش کنه!
    آرزوهایم مشخص است و دست یافتنی و
    من
    برای رسیدن به آنها نهایت تلاش خود را خواهم داشت!
    و امروز
    من شاکرم! شاکرم که خداوندی دارم که
    آرزوهایم رو به من هدیه دادند و
    منه انسان
    چیزی رو نخواهم ساخت، حتی دیگر لیستی نخواهم نوشت، من!!
    من سر طاعت در برابر لیستی که به من هدیه میدهد برمیآورم.


  6. 3 کاربر از پست مفید del تشکرکرده اند .

    taraneh89 (پنجشنبه 05 اردیبهشت 92), ویدا@ (پنجشنبه 05 اردیبهشت 92), آویژه (پنجشنبه 05 اردیبهشت 92)

  7. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 14 اردیبهشت 92 [ 17:46]
    تاریخ عضویت
    1392-1-17
    نوشته ها
    46
    امتیاز
    215
    سطح
    4
    Points: 215, Level: 4
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    7 days registeredTagger Second Class100 Experience Points
    تشکرها
    22

    تشکرشده 24 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array
    به قول دل عزیز خطقرمزت رو مشخص کن اما حواست باشه اگر معتاد بشه البته خدایی نکرده دیگه ترو نمیشناسهکه بخواد بخاطرت ترک کنه
    بازم میگم رفتارتباهاش خوبه
    اگه میخوای اطمینانپیدا کنی دنبال تعقیر رفتارش باش
    اگر مشکوک شدی حتمابه کنگره ی 60 یه سری بزن اونا خیلی خوب کمکت میکنن

  8. #7
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 آذر 94 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1391-10-04
    نوشته ها
    461
    امتیاز
    5,041
    سطح
    45
    Points: 5,041, Level: 45
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 109
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    373

    تشکرشده 699 در 298 پست

    Rep Power
    59
    Array
    مرسی از راهنماییتون. رفتار همسرم تغییری نکرده خداروشکر. نه تغذیه اش مشکلی داره نه رفتارش نه نشونه های دیگه هست... اما مطمئنم جریان اون روز رو همونطوری که بوده تعریف نکرده اما کنجکاوی نمیکنم شاید یه روز خودش برام اصل ماجرا رو تعریف کنه.
    یه مدتیه به من پیشنهاد داده برم خونه خواهرم و بهش سر بزنم!!!
    اما من نرفتم و گرفتاریم و دانشگاه رو بهانه کردم. نمیدونم کار درستی کردم یا نه...نمیدونم انتظار همین برخورد رو از من داشت یا نه. اما بهتر دیدم نرم. فعلا همه چی آروم و خوبه ... به هیچ قیمتی اجازه نمیدم بحثی شکل بگیره و عمق پیدا کنه.... مثلا دیشب حرف از سر کار رفتن من شد و از حالاتش فهمیدم بی قرار شده انگار دوست نداره در این مورد زیاد حرفی بزنیم... تأکید کرد که کاری پیدا کن که تو روز چند ساعت بری یا هر روز نری... یه جور نباشه از صبح بری تااا شب. حتی اگه حقوقش عالی باشه... منم دیدم اگه الان دیدگاهم رو راجع به کارم توضیح بدم 100% دعوا میشه... گفتم آره خودمم با کار زیاد واسه خانوما مخالفم...و تو دلم گفتم هنوز که فرصت شغلی پیش نیومده چرا بحث کنم و بهش ذهنیت بدم؟ هر وقت پیش اومد راهش رو پیدا میکنم... اما دروغ چرا؟ این موضوع واسه بار چندم مطرح میشه و من ظاهرا بحث رو میخوابونم اما تو دلم خیلی استرس دارم که چطور به خواسته هام برسم طوریکه تنشی ایجاد نشه. جای مطرح کردن این موضوع اینجا نبود چون عنوان تاپیک چیز دیگه است... اما این استرس عذابم میده هم این موضوع هم اینکه مدااااااااام منتظرم اتفاق بدی بیفته... مدام میگم امروز دیگه دعوا میشه.... نمیدونم چرا ؟ ولی این استرس بیخودی دست از سرم بر نمیداره....

    - - - Updated - - -

    حقیقت اینه که من تو اون سه چهار ماهی که قهر بودم و خونه رو ترک کرده بودم خیلی از این سایت کمک گرفتم و وقتی برگشتم که مطمئن بودم قصدم جبران اشتباهات خودمه نه تربیت همسرم. حالا هم که برگشتم خدا روشکر به لطف خدا تا الان مشکل حادی بینمون شکل نگرفته ولی این تصور اشتباه و منفی و شیطانی دست از سرم برنمیداره که اتفاق بد میفته...همش مواظبم ببینم چه خوابی دیدم؟ تعبیرش چیه؟ صدقه دادم؟ دعا خوندم؟ الان یکم نسبت به اوایل بهترم. حداقلش اینه که زار زار تو تنهاییم گریه نمیکنم اما با اینکه این شکی که به شوهرم بردم تلنگری بود که بهم بفهمونه مشکلات حادتری هم میتونه وجود داشته باشه پس اینقدر بیخود گریه نکن!!! اما باز هم این استرس هست انگار ناخوداگاهم بهم میگه هنوز اولشه!!! بذار یه مدت بگذره دوباره اون اتفاق ها میفته....مگه میشه آدما به این زودی تغییر کنن....در حالیکه دلم میخواد از صمیم قلب باور کنم اون اتفاق ها میفتاد چون من هم مقصر بودم و حالا که خیلی چیزا رو رعایت میکنم کنترل شرایط تو دست منه و اتفاقی نمیفته!.... نمیدونم اسم مشکلم چیه؟ نمیدونم چطور مطرحش کنم و چه جوری کمک بگیرم؟اما هرچی هست نمیذاره آرامشی که دارم تجربه میکنم به دلم بشینه. اونم آرامشی که بعد از اون روزهای سخت که مثل کابوس بود برقرار شده.
    ویرایش توسط گل آرا : یکشنبه 08 اردیبهشت 92 در ساعت 12:07

  9. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 28 آذر 99 [ 01:10]
    تاریخ عضویت
    1387-2-31
    نوشته ها
    1,208
    امتیاز
    22,636
    سطح
    93
    Points: 22,636, Level: 93
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 714
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteranSocial10000 Experience Points
    تشکرها
    6,336

    تشکرشده 3,618 در 912 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    141
    Array
    عزیز دلم مشکل شما اینه که جراتمند نیستی؛ قرار نیست وقتی خواسته ات رو میگی دعوا پیش بیاد، اگر یاد بگیری طوری زندگی کنی که توی زندگی احساس برنده - برنده بودن به هر دوی شما دست بده؛ مطمئن باش که خیلی خوب میتونی زندگی کنی و از اون لذت ببری!
    کاری هم نداره؛ قرار نیست چون ما کسی رو دوست داریم از دوست داشتن خودمون بگذریم؛ برعکس به خودمون میرسیم که به عشقمون برگردیم با روحیه ی بیشتری!
    مهارت های ارتباطی رو یاد بگیر و خیلی آروم و آهسته در موقعیت های مختلف زندگیت به کار ببر. عشقت و محبتت رو هم نثار کن و نگران هیچی نباش؛ مهم اینه که شما آرامش داشته باشید و به زندگیتون القا کنید این آرامش رو!


    - - - Updated - - -

    عزیز دلم مشکل شما اینه که جراتمند نیستی؛ قرار نیست وقتی خواسته ات رو میگی دعوا پیش بیاد، اگر یاد بگیری طوری زندگی کنی که توی زندگی احساس برنده - برنده بودن به هر دوی شما دست بده؛ مطمئن باش که خیلی خوب میتونی زندگی کنی و از اون لذت ببری!
    کاری هم نداره؛ قرار نیست چون ما کسی رو دوست داریم از دوست داشتن خودمون بگذریم؛ برعکس به خودمون میرسیم که به عشقمون برگردیم با روحیه ی بیشتری!
    مهارت های ارتباطی رو یاد بگیر و خیلی آروم و آهسته در موقعیت های مختلف زندگیت به کار ببر. عشقت و محبتت رو هم نثار کن و نگران هیچی نباش؛ مهم اینه که شما آرامش داشته باشید و به زندگیتون القا کنید این آرامش رو!
    آرزوهایم مشخص است و دست یافتنی و
    من
    برای رسیدن به آنها نهایت تلاش خود را خواهم داشت!
    و امروز
    من شاکرم! شاکرم که خداوندی دارم که
    آرزوهایم رو به من هدیه دادند و
    منه انسان
    چیزی رو نخواهم ساخت، حتی دیگر لیستی نخواهم نوشت، من!!
    من سر طاعت در برابر لیستی که به من هدیه میدهد برمیآورم.


  10. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 25 آبان 98 [ 00:18]
    تاریخ عضویت
    1391-9-15
    نوشته ها
    336
    امتیاز
    7,732
    سطح
    58
    Points: 7,732, Level: 58
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 52.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    626

    تشکرشده 656 در 231 پست

    Rep Power
    46
    Array
    گل آرای عزیز خیلی خوشحالم که برگشتی سر خونه زندگیت تو شرایطی که اون موقع داشتی الان که اسمت رو دیدم خیلی با حس کنجکاوی اومدم تاپیکت رو باز کردم دیدم که برگشتی واقعا از ته دلم واست خوشحال شدم و آرزوی خوشبختی و آرامش برای تو و همسر عزیزت دارم ... شاید بتونم بگم این خوشحال کننده ترین خبری بود که از اطرافم در سال 92 تا امروز گرفتم پس با انرژی باش دختر صبور باش پر هیجان و انگیزه ... راستش ما کلا عادت داریم برای مسائلی که معلوم نیست اصلا اتفاق بیافته یا نه خودمون رو قرق کنیم و کلا راحت بهت بگم خود آزاریم وقتی الان یک ماهه رفتی و تونستی شرایط رو در دستت بگیری تونستی اشتباهات گذشته ات رو تکرار نکنی پس میتونی از این به بعد هم این آرامش یک ماهه رو داشته باشی تو زندگیت گفته بودی مگه میشه آدم تو یه مدت کم انقدر تغییر کنه یه انرژی پشت این قضیه هست یعنی پشت این تغییر هست عزیزم اگه میبینی اخلاق و رفتار همسرت تغییر کرده این بر میگرده به تغییر اخلاق و رفتار خودت ببین خودت چقدر تغییر کردی دیدی همیشه میگن اگه میخوای شرایطت رو عوض کنی اول از خودت شروع کن انگشت اشاره ات رو به سمت خودت بگیر بعد به دیگران تو دقیقا تو زندگیت این کار رو کردی که باعث شدی همسرت هم تغییر کنه پس تو الان یه دختر موفق هستی لطفا افکار منفی و استرس ها از خودت دور کن هر وقت به سمتت اومدن از تکنیک توقف ذهن استفاده کن سریع ذهنت رو ببر به سمت خوبی ها پیش داوری نکن و حال آلانت رو به خاطر آینده ای که معلوم نیست چطور بشه خراب نکن هر چند که اگه الان از زندگیت راضی هستی همین روشت رو ادامه بده چون الان میتونی آینده ات رو هم بسازی.

    در مورد اعتیاد و شک به اعتیاد چیز زیادی نمیتونم بهت بگم فقط اینکه خلاء های همسرت رو پر کن اگه مالیه بهش اطمینان بده که تو تا زمانی که یه کار پیدا کنی (اگه به توافق رسیدین برای کار) سعی میکنی با این شرایط کنار بیای و انتظاراتت توقعاتت رو منطقی کنی سعی کن با کمترین هزینه بهترین لحظه ها رو برای هم بسازید با دوستائی که فکر میکنی سالم هستند رفت و آمد کنید باهم به گردش بیشتر برید سعی کن کمتر تنهاش بذاری ببرش بالا بهش افتخار کن ازش تعریف و تمجید کن بزار خودش رو باور کنه و خودش رو پیدا کنه وقتی بدونه تو همه جوره همراهش هستی و به قول دل عزیز خط قرمز زندگیت رو یکبار واسه همیشه براش تعریف کن و دیگه ادامه نده موزیک بزارید با هم با صدای بلند آواز بخونین به همراه ترانه با هم برقصید شاد کن فضای خونه رو از همون تکنیک هایی که باعث احساس خوب میشه و احساس دوست داشتن به وجود میاره احساس مهم بودن تو زندگی ایجاد میکنه استفاده کن مثل همون یادداشت ها و اس ام اسهای عاشقانه خرید یه کادو چولو سورپرایز کردن همسرت اینکه هر از چند گاهی بگی بهش افتخار میکنی و ... سعی کن به جای اینکه روش زوم کنی که سر در بیاری این کار رو میکنه یا نه ؟ کاری کنی اگه این کار رو میکنه خودش به این نتیجه برسه که به خاطر تو که تمام زندگیش هستی دیگه دنبال اینها نره ...

  11. 2 کاربر از پست مفید malakeh تشکرکرده اند .

    tamanaye man (چهارشنبه 18 اردیبهشت 92), گل آرا (سه شنبه 10 اردیبهشت 92)

  12. #10
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 آذر 94 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1391-10-04
    نوشته ها
    461
    امتیاز
    5,041
    سطح
    45
    Points: 5,041, Level: 45
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 109
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    373

    تشکرشده 699 در 298 پست

    Rep Power
    59
    Array
    مرسی ملکه عزیزم. ممنون از حرفهای قشنگت. خیلی دوست دارم این حرفها رو بشنوم. دلم میخواد با تمام وجودم باور کنم مشکلات وحشتناک ما اختلافات زناشویی چند سال اول ازدواجه! منتها برای ما شدیدتر بود چون شرایط ازدواجمون بحرانی تر بود. دوست دارم باور کنم شوهر من هم یک مرد طبیعیه مثل همه مردهای دیگه .... شاید من مثل همه زن های دیگه نبودم. راستش سخنرانی های آقای فرهنگ خیلیییی نگاهم رو به رابطه ام عوض کرد. تو اون چند ماه خیلی فکر کردم. نمیدونم چه چیزهایی رو رعایت کردم و چه کارهایی رو انجام ندادم که آرامش برقرار شد! اما یه چیزی رو به روشنی درک میکنم که قبلا درک نمیکردم. همسر من متأسفانه یا خوشبختانه خیلی باهوشه ذره ای کم محبتی و کم لطفی رو درک میکنه و عکس العمل نشون میده. من هم آدمی نیستم که با برنامه ریزی قبلی و حواس جمع فیلم بازی کنم. همیشه خودمم. اما دیدم خیلی جاها خیلی حق داشته و خیلی حقش رو پایمال کردم خیلی تحقیر شد. همه اینا باعث شد احساسم بهش عوض بشه و در عین اینکه خودمم و نقش بازی نمیکنم محبتم برای هر دومون قابل درکه. مثلا روزی که بهش شک کردم که شاید چیزی مصرف میکنه نه عصبانی شدم نه از آینده ام ترسیدم نه ازش بدم اومد فقط از صمیم قلب ناراحت شدم که اگه این کارو کرده چرا اینقدر بی پناه شده که با وجود اینکه تا حالا چند نفر رو ترک داده خودش به این سمت کشیده شده. از وقتی حس میکنم تو احساسم بهش رو راستم و همینجوری که هست دوستش دارم و در هر شرایطی اول به آرامش خاطر و رضایت اون فکر میکنم نه اطرافیانم. اونم این حس رو درک کرده و آروم گرفته. دلم میخواد زمان بگذره و من روز به روز بیشتر مطمئن بشم ریشه اختلاف ما همین بوده و اونقدر پیچیده نبوده که ما پیچوندیمش. امیدوارم تو برداشتم از مشکلاتمون اشتباه نکرده باشم و واقعا وضع به همین منوال پیش بره و بهتر از این هم بشه.

  13. کاربر روبرو از پست مفید گل آرا تشکرکرده است .

    del (چهارشنبه 11 اردیبهشت 92)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 15:32 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.