سلام من 30 سالمه و نامزدم 37 سالست 2 ساله عقد کردیم.طریقه اشناییمون از طریق اشناهاشون بوده بعد عقد رفتارای بد خانوادش و خودش شروع شد مادرش واسه ایمکخ فکر می کرد من پسرشو ازش گرفتم برادراش واسه اینکه این تشکیل زندگی بده بهشون نمی رسه و خودش همون اول برام خط و نشون می کشید که من مهریتو هیچوقت نمیدم در حالی که من حرفی در مورد مهریه نزده بودم بماند سر حلقه عروسی چه بر سرمون اوردن تا به قول معروف گربه رو دم حجله بکشن تا این اواخرم این بحث مهریه تمومی نداشت وقتی میرفتم خونشون مادرش باهام بد رفتاری می کرد بعضی وقتام حرفای رکیکی میزد . بهش می گفتم چرا مادرت باهام بد رفتاری می کنه از مادرش دفاع می کرد و می گفت تو باید مارو تحمل کنی. یه اشتباهو چند بار تکرار می کرد منم گوشزد می کردم که چرا دوباره تکرار می کنی می گفت من همینم تحمل کن تو زنی باید بگی چشم به زور وادارم میکرد برم سر کار یا ادامه تحصیل بدم در حالی که علاقه نداشتم و خسته بودم وقتی توجیهش می کردم می گفت به مفت خوری عادت کردی امثال تو دکترن تو هیچی نیستی خودش دیپلم داره منم لیسانس می گفت تو باید منو سر بلند کنی وقتی بحثمون می شد می گفت من تو رو نمی خواستم واسه ابروم نگهت داشتم کاش نمی گرفتم می گفتم عیبی در من می بینی می گفت تو همونی که من می خواستم نیستی مدام مقایسه می شدم با اونایی که قبلا دیده بود ازشون تعریف میکرد منم سکوتو تو خلوت خودم گریه.می گفتم من که نمی دونستم تو منو نمی خواستی این وسط تقصیر من چیه می گفت هیچی باید بخندی و تحمل کنی واسه همه چی بهانه گیری می کنه.
مامانش جلو من بهش می گه به زنتون رو بدین سوارتون می شه بد بخت می شین فلان کس رو نگا کن چه بروزش اومده و.... بدون اجازه مادرش حتی نمی تونه یه جفت جوراب بگیره اگرم بگیره باید از اون و بقیه مخفی کنه وگر نه بفهمن روزگارمون سیا می شه . خانواده اشفته ای داشته پدر مادرش با هم مشکل دارن و جدا از هم زندگی می کنن داداشش پرخاشگرو حسوده خودش میگه من بد بارشون اوردم هر چی خواستن فرا هم کردم براشون برای اینکه تو خونشون دعوا نشه باید از خودش حتی زندگیش بگذره به گفته خودش لازم باشه از منم میگذره همیشه باید مطیع مادرشو برادراش باشه .خودشم بعد عقد گفت 8 سال دارو های ضد افسردگی مصرف می کنه. وقتی یه چیزی بهش می گم بد برداشت می کنه وقتی بهش محبت می کنی بد بینه فک می کنه محبت کردن بهش برا سو استفاده کردن ازشه
وقتی حرف حساب میزنی به مزاجش خوب نیاد کینه شتری به دل می گیره و قطع رابطه می کنه هر کی که باشه خیلی حساس و بد بینه با این همه بی احترامی که مادرش به من کرده بازم احترامشو نگه داشتم ولی هر کاری می کنم یه بهونه ای میاره سرم داد میزنه که چرا مثلا میوه گذاشت مادرم جلوت نخوردی منم میگم اشتها نداشتم می خواستم بعدا بخورم ولی توجیه نمیشه همیشه فک می کنه من دارم میفهمونم بهش ما سرتریم در حالی که مراقب رفتارم هستم چون می دونم حساسه ولی باز نمی شه . خانواده من تحصیلکرده و مودب و خیلی سرتره از اونا خودشم گفته هیچوقتم راجب این موضو عات باش حرف نزدمو تحقیرش نکردم از پر کاریش و این که ادم زحمتکشی هست تعریف کردم ازش ولی بد بینی و منفی نگری که تو ذهنش داره بهش غالب می شه 2 سال دارم تحقیر میشمو گریه می کنم خیلی افسرده شدم و نا امید قبولم نکرد بریم پیش مشاور این تحریکهای خانوادش و بد بینی هاش به زندگیم داره اتیش میزنه من واقعا دوسش دارم و از خیلی چیزا به خاطرش گذشتم من نتونستم فکرشو عوض کنم راجب زندگی و خودم چون خودش نمی خواد.خیلی باش قهر کردم واسه توهیناش نمی تونستم تحمل کنم بش می گفتم از این رفتارت خوشم نمیاد ولی باز تکرار تکرار اخر سرم سر همین میوه نخوردن من چنان بلوایی بپا کرد که بابا اینو از کجا واسم پیدا کردین نمی خوامش منم زدم زیر گریه اومدیم خونه دیگه صبرم تموم شد و موضوع رو به خانوادم گفتم اونا رفتن باش صحبت کردن محترمانه باش ولی ...بدتر شد از اونام کینه به دل گرفت که چرا اومدن منو نصیحت کردن من با اونا قطعه رابطه میکنمو دیگه نمیام خونتون تو هم دیگه کسیو نفرست وساطت کنه و منت کشی ... الانم هر کاری می خواین بکنین ... خلاصه4 ماهه باهام قطع رابطه کرده نه تلفنی نه چیزی من موندم چیکار کنم فک کنم همه اینها بهونست منتظره من اقدام کنم چون از پرداخت مهریه می خواد فرار کنه ...من خستم دیگه نمی دونم کار درست کدومه .. نگین چرا از کارای مثبتش چیزی نگفتم چون اینقد کم بوده که به چشم نیاد لطفا راهنماییم کنین
علاقه مندی ها (Bookmarks)