به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 53
  1. #1
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 21 تیر 99 [ 21:50]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,339
    امتیاز
    22,823
    سطح
    93
    Points: 22,823, Level: 93
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 527
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran10000 Experience PointsTagger First ClassOverdrive
    تشکرها
    3,264

    تشکرشده 3,442 در 1,036 پست

    Rep Power
    148
    Array

    راهنمایی کنید برای مدیریت روابط بین خودم و همسرم و پدر شوهرم با توجه به شرایط خاصمون

    سلام به همه دوستان خوبم راستش من توی تاپیک قبلیم که لینکش: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم
    تا حدودی به مشکلم پرداختم و جوابهای شما دوستان رو سعی کردم تا می تونم به کار بگیرم ولی مشکل اینجا شدکه من از اول بهار همش واسه جمعه هام برنامه ریزی می کردم تا آقای همسر هم بتونه با خیال راحت بره جمعه ها پیش پدرش و بهش کمک کنه ولی همسرم اصلا امسال پیش پدرش نرفت
    و پنج شنبه که می شد با التماس ازش می خواستم که بره اونجا ولی اون نمی رفت و به من هم گفته بود که به پدرم گفتم به خاطر آرامش زندگیم دیگه نمی خوام جمعه ها بیام پیشتون(البته مادر همسرم هنوز به اونجا نرفته و پدر شوهرم هر روز میره و میاد)
    خلاصه هر هفته که می رفتیم خونشون مطابق روال که هر هفته میریم خونه پدر و مادر همسرم و بهشون سر می زنیم پدر شوهرم بهم تیکه می انداخت که آره چه دنیایی شده یه دونه پسرم منو تنها گذاشته و نمی اد بهم کمک کنه و تمام روی حرفشم با من بود و درست زمانیکه که همسرم نبود این حرفارو می زد چون من زودتر می رم خونه پدر و مادر همسرم و همسرم خودش تنها کمی دیرتر از سر کار می اد خونه پدر و مادرش ولی وقتی شوهرم می امد حتی کوچکترین حرفی از رفتن و یا نرفتنش به کوهستان نمی زد و منم همیشه سکوت می کردم و گاهی هم می گفتم من بهش گفتم بیاد ولی اون خودش نیومد خلاصه این هفته همین که از در خونشون وارد شدم و هنوز سلام و احوال پرسیم تموم نشده بود و خیلی هم خسته بودم شروع کرد دوباره به گلگی از من با لحن بد و منم خیلی آروم و با احترام بهش گفتم که من به همسرم گفتم که بیاد ولی اون خودش نیومده وبعد دیدیم قانع نشد بهش گفتم پدر جان ف.. هم کارش سنگینه و من خیلی کم تو طول هفته می بینمش و ما یه جمعه برای با هم بودن و انجام دادن کارامون داریم ولی من به ف.... گفتم که روال متعادلی رو پیش بگیره که نه شما اذیت بشی و نه من مثل یه هفته در میان بعدشم پدر همسر گرامی شروع کرد به داد و بیداد کردن سر من طوری که اشک منو دراورد و من دیگه هیچ حرفی نزدم و فقط گفتم پارسال این موقع سر همین قضیه کار ما داشت به طلاق و جدایی می کشید که شما ازش بیخبرید
    و اونم با حرص گفت قلم پای همسرمو خورد می کنه که اگه بیا کوهستان و من راضی به بهم خوردن زندگیه بچه ام نیستم و پسر من زنداری بلد نیست
    و مادرشوهر وخواهر شوهرم هم به من دلداری می دادند و هی به پدر شوهرم می گفتند که اقلیما که حرف غیر منطقی نزده این در حالی بود که وقتی پسرش اومد خیلی باهاش خوب بود و هیچ گلگی ازش نکرد!!!!!! با این وجود همسر من گفته که دیگه جمعه ها اونجا نمی ره و همه تقصیرها افتاده گردن من و من اصلا دوست ندارم اون همه قهر و زجر و بدبختی که پارسال کشیدم دوباره سرم بیاد چون با این روال حتما به مشکلات پارسال بر می خورم
    من واقعا نمیدونم چی طوری باید این قضیه رو مدیریت کنم آقای همسرم وقتی داستان شنید حق رو به پدرش داد و گفت اون حق داره که ناراحت باشه و گفت تو همه چیزو خراب کردی و جالب اینجاست که عوض ناراحت بودن از رفتار پدرش با من در قهر با من به سر می بره
    من واقعا خسته شدم دیگه و نمی دونم چی کار کنم خواهش می کنم بهم بگید چی کار کنم
    [align=center]خوشبخت کسی نیست که مشکلی ندارد
    بلکه کسی است که با مشکلاتش مشکلی ندارد .[/align]

  2. کاربر روبرو از پست مفید eghlima تشکرکرده است .

    eghlima (دوشنبه 08 خرداد 91)

  3. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 اردیبهشت 98 [ 09:11]
    تاریخ عضویت
    1391-2-29
    نوشته ها
    939
    امتیاز
    15,687
    سطح
    80
    Points: 15,687, Level: 80
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 163
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    6,262

    تشکرشده 5,821 در 1,048 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    139
    Array

    RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید2

    سلام عزیزم
    نمیخواد خودتو زیاد درگیر این مساله بکنی..شما وظایف زن بودن و همسر بودن و عروس بودنتو انجام بده..سعی کن عروس خوبی باشیو توهینو بی احترامی نکنی..ولی اینکه حالا شوهرت میخواد بره به خانوادش سر بزنه یا نزنه به شما مربوط نمیشه و به همسرتم بگو خودت میدونیو خانوادت..نمیخواد بهش اصرار کنی که حتما برو یا نرو..به خودش بسپار..کما اینکه اگرم خواست بره شما آزادش بذار و بگو هرجور میل خودته و از نظر منکه هیچ اشکالی نداره..
    زیاد برای اینکه ثابت کنید عروس خوبی هستین بین شوهرتونو خانوادش قرار نگیرین..آقایون خودشون میدونن کی باید در قبال خانوادشون چه کاری انجام بدن کی نباید چه کاری انجام ندن
    شما فقط احترام رو نگه دارید و به هیچ وجه دهن به دهن پدر شوهرتون نشید و سعی نکنید هی بهش توضیح بدین که شما میخواین شوهرتون به ایشون سر بزنن ولی شوهرتون خودش نمیخواد
    ریلکس باشیدو به کار خودتون برسید
    اصلا حساسیت رو این موضوع نشون ندین .بعد یه مدت وضعیت کاملا عادی میشه برای همه

  4. 2 کاربر از پست مفید نادیا-7777 تشکرکرده اند .

    نادیا-7777 (دوشنبه 08 خرداد 91)

  5. #3
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 21 تیر 99 [ 21:50]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,339
    امتیاز
    22,823
    سطح
    93
    Points: 22,823, Level: 93
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 527
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran10000 Experience PointsTagger First ClassOverdrive
    تشکرها
    3,264

    تشکرشده 3,442 در 1,036 پست

    Rep Power
    148
    Array

    RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید2

    سلام نادیا جان
    ممنون که جواب دادی
    سردیه آقای همسر و چشم های ناراحت و غمگین و سکوت و بی احساسیشو چی کار کنم
    نه میره و نه دست از سردیش بر می داره

    نمی دونم چرا از اول این زندگی بودن در کنار همسرم در روزهای تعطیل یه جرم غیر قابل بخشش از جانب همسرم و خانواده اش محسوب میشه!!!!!!!!
    [align=center]خوشبخت کسی نیست که مشکلی ندارد
    بلکه کسی است که با مشکلاتش مشکلی ندارد .[/align]

  6. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 27 مهر 91 [ 13:47]
    تاریخ عضویت
    1391-1-27
    نوشته ها
    86
    امتیاز
    1,188
    سطح
    18
    Points: 1,188, Level: 18
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    71

    تشکرشده 70 در 39 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید2

    سلام اقليما جان.
    من براتون يه ماجرا از دوستم تعريف مي كنم (در ضمن بگم اين دوست من خيلي با سياست هستن): اين دوست من وقتي ازدواج كرد، پدرشوهر نداشت و اينا طبقه بالايي مادرشوهرش مستقر شدن.
    دوست من خودش خانه دار بود، و مي گفت هر روز ناهار درست مي كردم تا شوهرم بياد، ولي ايشون قبل از اينكه به طبقه بالا بيان اولش به مادرشون سر مي زدن و اگه مادرش غذا براش مي آورد همونجا مي خورد و بعد از نيم ساعت ميومد بالا و اغلب غذاش رو مي خورد.يا مثلا ميوه مي خريد اول مي برد طبقه پاين، مادرش توي بشقاب چند تا مي زاشت و مي داد به آقاهه كه بيارتش بالا.
    دوستم مي گه نشستم با خودم فكر كردم اگه من مستقيم به شوهرم بگم كه اين كار رو نكن آول و آخرش خودم فرد بد ماجرا مي شم، پس من يه كار مي كنم كه همسرم خودش بفهمه كه زياده روي مي كنه.
    مي دونين دوستم چي كار كرده؟ اين دوستم ميگه وقتي شوهرم برام لباس مي خريد، مي گفتم اي واي حتما مامانتم لازم داره برا ايشونم بخريم، شام مي پختم مي گفتم اي واي مامان جون شايد هوس كرده باشن، مي گفت حتي بعضي وقتا مي گفتم پاشو بريم پايين بخوابيم خدايي نكرده مامانت نترسه، خلاصه ايشون اونقدر به مادرشوهرش رسيدگي بيش از اندازه كرده بوده كه شوهرش به يك ماه نكشيده گفت خونه رو عوض مي كنم تا رنگ حضور مادرم كمرنگ تر بشه.
    اقليماي عزيزم من نمي گم اين دوستم كارش خوب بوده يا بد، ايشون با شناختشون از شوهرشون و خونواده شوهرش اين تصميم رو گرفت كه شايد از نظر خيليا بد باشه، ولي به هرحال نتيجه مطلوب گرفت.
    الان شما هم عزيزم بهتر هستش كه خودت به طريق معقولي كاري كني كه نه خودت عذاب بكشي نه همسرت و نه خونوادش.
    من خودم مي دوني كه كلا با مادرشوهرم اختلاف دارم ولي اگه كمي آينده نگري و سياست حفظ زندگي داشته باشيم مطمئنا زندگيمون بهتر مي شه.

  7. 4 کاربر از پست مفید darya.f تشکرکرده اند .

    darya.f (چهارشنبه 10 خرداد 91)

  8. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 تیر 92 [ 11:29]
    تاریخ عضویت
    1390-7-28
    نوشته ها
    195
    امتیاز
    2,449
    سطح
    29
    Points: 2,449, Level: 29
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 1
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    370

    تشکرشده 371 در 137 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید2


    سلام اقلیما جان

    عزیزم نگران نباش این دلخوریها تموم میشه

    به نظر من این هفته که چند روز تعطیلی داره خودت به همسرت پیشنهاد بده که آخر هقته برین اونجا و اگه کدورتی هم پیش اومده برطرف بشه روز مرد هم نزدیکه شیرینی هم بگیرین و خودت شخصا به پدر شوهرت تبریک بگو ببوسش که اگه از دستت دلخوره برطرف بشه

    یکشنبه دوشنبه هم که تعطیله میتونی با همسرت خونه باشید یا برنامه خودتونو داشته باشید.

    میدونم حق داری و میخوای آخر هفته با همسرت برنامه ریزی کنی و اخر هفتت مال خودت باشه ولی گاهی ادم ناچاره یه کارهایی بر خلاف میلش انجام بده که از نظر روحی اسیب نبینه

    اقلیما جون پدر و مادرها سنی ازشون گذشته و با این اخلاقها خوب یا بد یه عمری زندگی کردند نمیتونند مثل ما فکر کنند و نمیتونند اخلاقشونو بخاطر ما عوض کنند ولی ما گاهی مجبوریم بعضی رفتارهای اونارو گذشت کنیم و از کنارشون بگذریم

    امیدوارم مشکلت حل شه عزیزم



  9. 2 کاربر از پست مفید taranee تشکرکرده اند .

    taranee (دوشنبه 08 خرداد 91)

  10. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 26 مهر 97 [ 09:20]
    تاریخ عضویت
    1390-5-27
    نوشته ها
    1,398
    امتیاز
    13,057
    سطح
    74
    Points: 13,057, Level: 74
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 193
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Social1000 Experience PointsVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    8,610

    تشکرشده 8,998 در 1,493 پست

    Rep Power
    155
    Array

    RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید2

    سلام اقلیمای هنرمند و گلم

    چرا می گم هنرمند؟

    چون اقلیما هنر خوب و درست زیستن رو یاد گرفته و داره مهارت هاش رو کامل می کنه!

    اقلیما یک مثال برات میزنم چون دقیقا میدونم آدمهایی مثل پدر شوهرت چطور اخلاقی دارن و چطور میشه مسائل رو

    با این آدمها حل کرد!

    کم سن و سال تر که بودم تنها کسی که تو خونه پدرم دائم بهش گله و شکایت می کرد من بودم چون خیلی حساس

    بودم و این حساسیتم باعث شده بود نقطه ضعف بدم دست پدرم....طوری که با اینکه من رو دوست داشت چون

    حساسش کرده بودم و 1 پیش زیمنه ذهنی منفی از من تو ذهنش داشت اگر یک حرف رو با یک لحن من و خواهرم

    هر دو میگفتیم و من حتی کمی مهربانتر ، پدرم می گفت حق با خواهرته ولی اگه من می گفتم تو به حالت امری

    میگی...لحن من اصلا بد نبود اما پدرم این پیش زیمنه ذهنی منفی رو داشت! آدمها وقتی پیش زمینه ذهنی منفی

    دارن هر حرفی که طرف مقابل بزنه چه خوب چه بد یک گارد دفاعی به خودشون میگیرن و حرف زیبای تو از فیلتر

    ذهنیت منفی میگذره و بعد اون رو میشنون! برای همین هر حرف تو میتونه بد تعبیر بشه چون اون بد میشنوه!

    مثلا یک تصویر خیلی زیبا رو اگر از پشت یک پنجره کثیف نگاه کنی زیاد زیبا به نظر نمیرسه ولی اگر پنجره رو تمیز

    کنی زیباییش 100 برابر میشه!


    من با پدر خودم این روش رو پیش گرفتم و جواب داد...اول از حساسیت هام و احساساتی بودنم کم کردم و سعی

    کردم هر حرفی رو نشنوم و هر کاری رو نبینم و برام مهم نباشه چه میگه و بعد سعی کردم با سکوت و احترام و

    چشم گفتن ظاهری بهش اعتمادش رو جلب کنم...طوری که دیگه به من کاری نداره و خیلی هم خوشحاله که دیگه

    بحثمون نمیشه!


    یک چیز مهم در این خلال کشف کردم اونم اینکه بزرگترها فقط از ما احترام و توجه و محبت میخوان و اگر بهشون

    احترام و توجه و محبت کافی ندیم باعث میشه که به زمین و زمان گیر بدن با ربط و بی ربط!


    حالا در مورد پدر شوهرت چندتا توصیه برات دارم :

    اول اینکه عنوان تاپیکت رو عوض کن چون روی ناخودآگاهت و بالطبع رفتارت با همسرت و پدرش اثر منفی میگذاره

    چون مسئله تو قابل حله خیلی هم راحتحل میشه فقط نیاز به سیاست داره!

    دوم پدر همسرت فکر می کنه پسرش با ازدواج ازش گرفته شده و این دلتنگیش رو حالا چه تو مقصر باشی چه

    نباشی از چشم تو میبینه! پس سعی نکن یک پیرمرد رو که بنیان های فکری و شخصیتیش شدیدا شکل گرفته

    عوض کنی!
    فقط کاری کن که بهت اعتماد کنه و اونقدر دوستت داشته باشه که طرف تو رو بگیره جای پسرش!

    سوم اینکه پدر همسرت رو مثل پدر خودت ببین! دقیقا مثل پدر خودت!

    تو به پدرت در شرایطی احترام میگذاری و تحت هر شرایطی سکوت می کنی و حرمتش رو حفظ می کنی درسته؟

    با پدر شوهرت هم مثل پدرت باش! تا اون هم تو رو مثل دخترهاش ببینه!

    این سیگنال و فکر و گفتار و رفتار مثبت تو شدیدا روی اون اثر میگذاره!

    پس به جای توجیه کردن پدر شوهرت و همسرت فقط سکوت کن ، احترام بگذار ، بیتوجه به حرف ها باش و حتی

    بزن به شوخی و خوش و بش با پدر همسرت مثلا بهش بگو آقا جون حق با شماست و ما باید بیشتر به شما سر

    بزنیم و ازش دلجویی کن! اون پیره و دنبال توجه ومحبت و احترامه! این رفتار رو پیش بگیر تا ببینی که چطور رفتار پدر

    شوهرت بعد چند وقت عوض میشه و همسرت هم از خوشحالی خانوادت خوشحال میشه و دیگه نه با تو قهر می

    کنه نه سرد میشه! :)

    اونوقت آخر سال میبینه که چطور این گره با دستان با تدبیر تو به راحتی باز میشه...

    رابطه همسرت و پدرش رو هم به خودشون بسپر و اصلا تو روابطشون مداخله ، اصرار یا انکار نکن!



    موفق باشی عزیز دلم

    من مطمئنم تو از پسش بر میای


    روز پدر هم بهترین فرصته برای شروع این پروژه ;)









  11. 4 کاربر از پست مفید bahar.shadi تشکرکرده اند .

    bahar.shadi (دوشنبه 08 خرداد 91)

  12. #7
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 21 تیر 99 [ 21:50]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,339
    امتیاز
    22,823
    سطح
    93
    Points: 22,823, Level: 93
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 527
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran10000 Experience PointsTagger First ClassOverdrive
    تشکرها
    3,264

    تشکرشده 3,442 در 1,036 پست

    Rep Power
    148
    Array

    RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید2

    سلام ترانه جان
    این طور که بوش می اد جمعه و دوشنبه و یک شنبه رو باید به تنهایی سپری کنم چون احتمالش رو می دوم با این جنجالی که پدرشوهر گرامی راه انداخت همسرم بره اونجا
    من بیخیال رفتار پدر همسرم شدم ولی برام رفتار شوهرم مهم بود که حداقل یه دلداریه خشک و خالی بهم می داد

    راستی پیش یه روانشناس هم وقت گرفتم چون واقعا حالم خوب نیست
    [align=center]خوشبخت کسی نیست که مشکلی ندارد
    بلکه کسی است که با مشکلاتش مشکلی ندارد .[/align]

  13. کاربر روبرو از پست مفید eghlima تشکرکرده است .

    eghlima (دوشنبه 08 خرداد 91)

  14. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 26 مهر 97 [ 09:20]
    تاریخ عضویت
    1390-5-27
    نوشته ها
    1,398
    امتیاز
    13,057
    سطح
    74
    Points: 13,057, Level: 74
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 193
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Social1000 Experience PointsVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    8,610

    تشکرشده 8,998 در 1,493 پست

    Rep Power
    155
    Array

    RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید2

    اقلیما جان

    یک نکته دیگه که یادم رفت بگم اینه که خودت رو هرگز بین همسرت و خانوادش نگذار! چون مسلمه که اون طرف پدرش

    رو که عمری براش زحمت کشیده میگیره و از تو هم توقع درک یک پیرمرد رو داره و احترام گذاشتن بهش رو!

    اون بنده خدا هم این وسط گیر کرده طرف چه کسی رو بگیره! واقعا سخته تو این شرایط بودن!

    پس همسرت رو تو این منگنه توقع بیجا قرار نده!

    دوباره داری میافتی تو دام توقعات ها! حواست هست؟

    ضمنا لزومی نداره تو تو خونه تنها بمونی! تو هم تعطیلات رو بخشیش رو برو پیش خانواده همسرت و اون پروژه ای که

    گفتم رو استارت بزن با یک رویکرد و ذهنیت جدید گلم...نبینم غصه دار باشی ها! زیاد بزرگش نکن مسئله رو!

    وقتی توی ذهنت به یک مسئله پر و بال الکی ندی خیلی هم اون مسئله مهم وبزرگ نمیشه!

    پس تو هم مثل من حساسیت هات رو کم کن تو زندگی و همچنین توقعاتت رو!

    جنجال هم پدر شوهرت راه انداخته تا پسرش رو که خیلی دلتنگشه ببینه..مبینی؟ با تو خصومتی نداره

    فقط دلتنگ پسرشه اما شیوه ابراز دلتنگیش غلطه...تو درستش رو با تدبیر بهش غیر مستقیم با رفتار

    خوب و درست یاد بده!







  15. 3 کاربر از پست مفید bahar.shadi تشکرکرده اند .

    bahar.shadi (دوشنبه 08 خرداد 91)

  16. #9
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 21 تیر 99 [ 21:50]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,339
    امتیاز
    22,823
    سطح
    93
    Points: 22,823, Level: 93
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 527
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran10000 Experience PointsTagger First ClassOverdrive
    تشکرها
    3,264

    تشکرشده 3,442 در 1,036 پست

    Rep Power
    148
    Array

    RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید2

    بهار جان سلام
    واقعا ممنون به خاطر حرفهای آرامش بخشت
    راستش پدر همسرمو دوست دارم با وجود تمام اذیتاش و همیشه بهش احترام گذاشتمو ومی ذارم و خدا اون روز رو نیاره که بخوام دلش رو بشکنم

    ولی من همیشه شدم آدم بده ی این زندگی

    اگه بدونید جمعه ها چه روز سختیه برام
    همش بغض داره خفم می کنه
    چشم های غمگین همسرم و سکوت آزار دهنده اش
    ناراحتی خانواده همسرم
    و عذاب کشیدن خودم
    روزهای تعطیل شده عذاب روحی و جسمی برای من و همسرم و ........

    بهار جان بهم گفتی:
    چون مسئله تو قابل حله خیلی هم راحتحل میشه فقط نیاز به سیاست داره
    پس چرا هر روالی رو پیش می گیرم مشکلم حل نمی شه
    بهار جان این سیاست چیه که من نمی دونم
    این سیاست چیه که همه می گن تو بی سیاستی!!!!!!!!

    مادرم تابستونا مثل مرغ سرکنده است و همیشه نگران منه و با رفتاراش داره روانیم می کنه دائما زنگ می زنه و سوال پیچم می کنه و هی میگه ف.... رو بفرست بره کوهستنان
    فقط کافیه یه کم سرد حرف بزنم میگه باز دعواتون شده
    باز گیر دادی........

    از دست همه خسته شدم............
    دوست دارم بمیرمو از دست این زندگی راحت شم

    خفه دارم میشم اینقدر حرفامو تو دلم ریختم

    من هنرمند نیستم چون اگه بودم بعد 5 سال حداقل زندگیم تو یه روالی افتاده بود
    [align=center]خوشبخت کسی نیست که مشکلی ندارد
    بلکه کسی است که با مشکلاتش مشکلی ندارد .[/align]

  17. 2 کاربر از پست مفید eghlima تشکرکرده اند .

    eghlima (دوشنبه 08 خرداد 91)

  18. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 تیر 92 [ 11:29]
    تاریخ عضویت
    1390-7-28
    نوشته ها
    195
    امتیاز
    2,449
    سطح
    29
    Points: 2,449, Level: 29
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 1
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    370

    تشکرشده 371 در 137 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید2


    اقلیما جان با همسرت برو اونجا و از کنار هم بودن لذت ببرید

    اگه تنها بره هم تو اسیب میبنی و تنها میمونی هم اینکه همسرت ناراحت میشه که تنهاش گذاشتی عزیزم تو که خودت به من درسهای قشنگ دادی که زندگیمو درست کنم به قول بهار هنرمندی حالا همین هنرو واسه خودت بکار ببر

    شوهر من هفته ای یه روز که میره بچشو میبینه با اینکه من سر کارم تا ساعت 4.30 - 5 و اون موقع اوج ترافیکه تازه ماشینم ندارم ولی انتظار داره من خسته از سر کار برم خونه پدر مادرش و شب با هم برگردیم وقتی میگم کار دارم خسته ام بهم میگه رفیق نیمه راهی چرا نمیای با هم باشیم

    به جای اینکه بری پیش روانپزشک یه کادو یه دسته گل واسه همسرت بگیر تا دلخوریها تموم شه با همسرت برین پیش خونوادش شیرینی بگیرین پدر شوهرتو ببوس

    مطمئن باش اگه خودت پیشنهاد بدی اخر هفته برین اونجا 2 روز بمونید همسرت خسته میشه و خودش پیشنهاد میده برگردین خونه اونم مثل بقیه ادمها تو خونه خودش از همه جا راحت تره و دوست داره در کنار تو باشه ولی این حسی که به پدر مادرش داره بخاطر مسئولیت پذیری و قلب مهربونشه و مطمئنا این حسو برای تو که همسرشی بیشتر داره

    باور کن اگه این کارو بکنی همه نگرانیها و دلخوریها تموم میشه و همسرت بیشتر از الان عاشقت میشه

    اقلیما یادت رفته چه درسهایی به من دادی که چکار کنم؟

    من هر وقت میخوام حسادت کنم یاد حرفهات می افتم و اروم میشم دیگه به همسرم گیر نمیدم عوضش همسرم بیشتر دوسم داره و میگه همه زندگیم و واولویت اول و اخر زندگیم تو هستی منم همش واسه تو دعا میکنم



 
صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: شنبه 29 مهر 96, 17:07
  2. پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: سه شنبه 13 اسفند 92, 10:36
  3. رفتار های دختر عمه ام منو اذیت میکنه!!! (جلب توجه همسرم)
    توسط بوی خاک در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: جمعه 23 تیر 91, 22:37
  4. من مرد زنی را حمایت می کنم که:(قابل توجه خانم ها)
    توسط حسین پور در انجمن شوهران و زنان از یکدیگر چه انتظاراتی دارند
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: دوشنبه 10 خرداد 89, 03:14

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 09:21 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.