خیلی وقت بود دنبال کسی یا جایی بودم که بتونه راه چاره ای جلوی پام بزاره که واقعا بریدم و عقلم به جایی قد نمیده امیدوارم که توسط شما بتونم این مشکل رو حل کنم.
من 24 سالمه و شوهرم 2 سال ازم بزرگتره (فقط از نظر سنی) وحدود 3 سال است که به صورت سنتی با شوهرم عقد کردم و حدود 1 سال است خانه خودم هستم. ازدواجمون سنتی بود و به اصرار پدرم که پسره خوبی است و از دستش نده واینکه علاقه بین زوجین بعدا ایجاد می شه و من هم که از نظر روحی به یه همدم نیاز داشتم به این وسلط علارقم میل باطنیم تن دادم. ولی با توجه به اختلاف فرهنگی و اقتصادی که خانواده ایشان با ما داشتن وهمچنین ظاهر و هیکلی که چندان برام جذاب نبود نتونستم آنطوری که باید بهش علاقمند بشم و فقط تحملش می کردم وهمیشه آرزوی داشتن فرد دیگری را به جای آن داشتم ولی آن دیوانه وار عاشق من بود و به قول اطرافیان مثل پروانه دور من می گشت ولی بعد از چند ماه فهمیدم که اون با مردی که من می خواستم خیلی فاصله داره و هر بار که این موضوع را با خانوادم مطرح می کردم در جواب من می گفتن مرد به این خوبی که اینقدر دوستت داره به خانوادش چیکار داری خودت باب میلت درستش کن و از کنار موضوع عدم علاقه قلبی من به آن می گذشتن ومن در تمام این مدت بهش می گفتم که دوستش ندارم و آن هم به شوخی می گفت من که دوست دارم و نمی خوام از دستت بدم و با گذشت زمان به لحظه ای که ازش فراری بودم نزدیکتر می شدیم تا اینکه تاریخ عروسی مشخص شد و من علارقم میل باطنیم در مسیری که متاسفانه پا گذاشته بودم به جلو هل داده می شدم و اصلا از این موضوع خوشحال نبودم .
پس از گذشت 1 ماه از خانه دار شدنم متوجه رفتار مشکوک و sms های مشکوک شدم با پیگیری موضوع بصورت مخفیانه متوجه شدم که همراه برادرها و جوانان اقوامشون تریاک مصرف می کند. وقتی این موضوع را فهمیدم دنیا رو سرم خراب شد و از آنجایی که اصلا آدم تو داری نیستم موضوع را بهش مطرح کردم و آن عصبانی شد و منکر این موضوع شد تا اینکه شواهدم را براش رو کردم و دیگه چاره ای جز اعتراف نداشت و اینکه بصورت تفننی تریاک مصرف می کنه که چه تفننی که حتی تا روزی 3 دفعه هم ادامه داشته.من که حسابی از پی بردن موضوع ناراحت و عصبانی بودم و دیگه حتی یه ذره علاقه ای که بهش داشتم رو از دست داده بودم موضوع را به خانواده ها مطرح کردم و خانواده آن که آبروی خودشون را دیدن پسرهای معتادشون در خطر دیدند تقصیر را انداختن گردن من که تو با توقعاتی که داشتی پسر ما رو معتاد کردی؟گیرم که حرفشونم درست ولی کور که نبودن لقمه بزرگتر از دهانشون بر نمی داشتن واینکه من به بقیه پسرهاشون چیکار داشتنم؟
از آن موقع به بعد رابطه ام را باهاشون به شدت کم کردم و بسیار سنگین بودم باهاشون و تصمیم به جدایی گرفتم اما با اظهار ندامت شوهرم پدرم ازم خواست که یه فرصت دباره بهش بدم ،که چه فرصتی بود که سریع عهد شکنی می کرد و دباره راه خودش رو میرفت و با دباره رو کردن دستش توسط من دباره اظهار ندامت می کرد وغلط کردم وتفننی میزنم و فرصت دباره می خواست و منم دلم براش می سوخت و دباره بهش فرصت می دادم هر دفعه من ازش بیشتر بدم می آمد و نسبت بهش بی اعتمادتر میشدم اوایل با التماس ازش تست ادرار می گرفتم آن هم با کلی دعوا و دوز و کلک که با آب قاطی می کرد و .....با التماس من دکتر آمد ولی به دکتر هم گفت که معتاد نیست و دکتر براش دارویی واسه جلوگیری از هوس داد ولی آنها رو برای خر کردن من می خورد و دباره می رفت سمت نشه کردنش تا جایی که با داداشاش یه انباری را برای این منظور کرایه کرده بودن آخه من تمام مکان هاشون رو لو داده بودم و با وجود اینکه من پیگیر اعتیادش هستم ولی دست از این کارش بر نمی داشت .آخه درد من اینه که با داداشاشه که اگه با دوستاش بود می دونستی که با قطع رابطش با آنها اوضاع بهتر می شه .
خیلی برای اصلاح کردنش تلاش کردم اما چه فایده؟ خیلی به طلاق فکر کردم اما خانوادم که دوست ندارن دختری مطلقه داشته باشن هر دفعه به یه بهانه ای من و از این موضوع میترساندن که بعدش کسی پیدا نمیشه یا توی دادگاه نمی تونی اعتیادش را اثبات کنی و باید از تمام چیزهات بگذری یا همه مردها همین طوری هستن آخه راستشو بخواهید پدر شوهرم و پدر خودم و عموهام هم گرایش به مصرف تریاک دارن به بهانه افزایش سن ولی آخه انتخاب آنها دست من نبوده که .
آن اوایل به زور ازش تست می گرفتم اما الان دیگه اصلا تست هم نمیده و میگه با این کار شخصیت من و زیر سوال می بری و از طرفی به دلیل مخارجی که داریم از صبح زود میره سر کار تا آخر شب و البته کارش طوری است که می تونه مثل قبل از وسطش در بره و نشه اش رو بکنه ولی من دیگه نمیتونم چکش کنم که آیا مصرف داشته یا نه ولی خودش می گه که پول واسه این کارها نداره ولی من اصلا اصلا بهش اعتماد ندارم و این بی اعتمادی و خود خوری خودم از اینکه باید چیکار کنم زندگیم و نابود کرده نه دیگه علاقه ای بهش دارم و از طرفی از تنهایی و عواقب طلاق هم میترسم .
خواهش می کنم کمکم کنید یه راه حلی بهم پیشنهاد کنید.آخه اگه یکی بود که به اعتیادش اعتراف کرده بود به فکر درمانش بودم نه اینکه دائم من بهش مشکوک باشم و بحثش باشه ولی جز اعصاب خوردی من نتیجه دیگه ای نداشته باشه.دارم دیوانه میشم زندگی بدون اعتماد سمه ،عذاب آوره.دیگه بریدم دلم آرامش می خواد ایندفعه با یکی دیگه نه با این چطوری می تونم ازش طلاق بگیرم بدون اینکه از مهریه ام بگذرم؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)