به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 24
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 17 مرداد 91 [ 09:50]
    تاریخ عضویت
    1390-10-12
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    1,068
    سطح
    17
    Points: 1,068, Level: 17
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 32
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    30

    تشکرشده 31 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array

    دلم اندازه دنیا گرفته (به دنبال راهی برای اصلاح زندگیم)

    سلام
    مدتی میشه که مشکلات دوستان رو می خونم و دنبال راه حلی برای مشکل خودم می گردم
    من 26 ساله و همسرم 30 ساله است ازدواج ما سنتی بود و چهار ساله از ازدواجمون می گذره
    بار اولی که همسرم به خوستگاریه من اومد بهش جوای رد دادم فقط به خاطر اینکه احساس کردم از نظر فکری از هم دور هستیم ولی دوباره اومد و من به ایشون جواب دادم اوایل ازدواجم دودل بودم ولی به مرور احساس کردم هر چی می گذشت بیشتر بهش علاقه مند شدم تا اینکه یه مسئله مالی تو زندگیمون پیش اومد و این مسئله مربوط به خانواده همسرم بود و با همسرم دعوامون شد و همسرم برام نامه نوشت و تو نامه گفته بود من یه موی گندیده ی پدر و مادرمو به تو و امثال تو نمی دم
    و یا یه دفعه بهم گفت هدفم تو زندگی خدمت به پدر و مادرمه
    و یا یه دفعه بهم گفت مادرمو از همه دنیا بیشتر دوست دارم
    این تو دل من موند خیلی هم زیاد و منی که اصلا آدم حساسی نبودم رو روز به روز نسبت به پدر و مادر همسرم حساس تر کرد
    تلفن هاشو چک می کردم و وقتی می دیدم زیاد بهشون زنگ زده به شدت بهم می ریختم
    و حالم بد می شد و روز به روزم حساس تر و بدتر می شدم
    پدرشوهر و مادر شوهرم به نوبه خودشون آدمهای بدی نیستن و میشه گفت خوبند و همسرم هم خیلی مهربون و رئوفه ولی نسبت به همه این طوریه
    الانم به جایی رسیدم که روی کوچکترین رفتار همسرم روی خانواده اش حساسم مثلا تو خونه مادرشوهرم اینا همسرم کمک می کنه و مواظبه خونشون کثیف نشه ولی من احساس می کنم نسبت به زندگی من اصلا اینطوری نیست و براش تمیز کردن خونمون از طرف من مهم نیست و کمکی به من نمی کنه
    از طرفی دعواهای زیاد ما سر این مسائل باعث شده خیلی از هم دور شیم
    و من اوایل خیلی خیلی آدم گرمی بودم ولی الان به شدت سرد شدم و از روابط جنسیمون اصلا لذتی نمی برم و همیشه در آخر رابطمون بغضم می گیره چون من دوست دارم بهم ابراز احساسات زبانی کنه
    و همسرم هم دیگه نسبت به سابق دوست ندارم
    منی که دلم پر می کشید بیاد خونه حالا دیگه اصلا دوست ندارم بیاد خونه
    کارمم همش شده گریه تو تنهایی و گاهی هم پیش اون
    موقع دعواهامونم به شدت عصبی میشم و داد و فریاد می کنم و به پدر و مادرش توهین می کنم

    دلم خیلی وقته مرده
    به خدا دیگه اون ادم سابق نیستم من برای همسرم جون می دادم ولی الان حتی حوصله شام درست کردن براشو ندارم و به زور کارامو می کنم[b]
    دلم هیجان می خواد دلم می خواد بهم انرژی بده حالا با یه دوستت دارمه ساده و یا یه شاخه گل

  2. 3 کاربر از پست مفید atis تشکرکرده اند .

    atis (دوشنبه 12 دی 90)

  3. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 26 مهر 97 [ 09:20]
    تاریخ عضویت
    1390-5-27
    نوشته ها
    1,398
    امتیاز
    13,057
    سطح
    74
    Points: 13,057, Level: 74
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 193
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Social1000 Experience PointsVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    8,610

    تشکرشده 8,998 در 1,493 پست

    Rep Power
    155
    Array

    RE: دلم اندازه دنیا گرفته

    سلام atis عزیز

    به همدردی خوش آمدی!

    مسئله ات را چند بار با دقت خواندم و به چند مسئله برخورد کردم!

    بیا از اینجا شروع کنیم که اول اشتباهات تو را ببینیم و بعد اشتباهات همسرت را!

    مسئله تو مسئله حاد و پیچیده ای نیست و از بی تدبیری تو در مواجهه با آن است!

    عزیز دلم

    اشتباهات تو را با توجه به آموخته هایم از این سایت بر می شمارم تا خوب رویش دقت کنی و

    سعی در متهم کردن دائم همسرت نداشته باشی چون خوب می دانی که ارتباط یک جاده

    2 طرفه است و همه تقصیرها را نمی توان گردن همدیگر انداخت!


    - شما منتظر هستی که همسرت قدمی برای شادی تو بردارد و خودت اقدامی برای خودت و

    زندگیت نمی کنی!

    - بیش از حد به همسرت و خانواده همسرت حساس شده ای!

    - کمک کردن و علاقه همسرت را به خانواده اش بد می دانی و به آنها بی احترامی می کنی!

    - خانواده همسرت را یک رقیب جدی برای خودت می بینی در حالیکه آنها انسان های خوب و

    مهربانی هستند!

    - سعی داری بین همسرت و خانواده اش جدایی ایجاد کنی که یک اشتباه بسیار بزرگ است

    زیرا اول آنها بوده اند و بعد شما آمده ای! معلوم است که اگر در یک رقابت خودت را بیاندازی

    بازنده ماجرا تو هستی!

    - الان هم منتظری که همسرت تو را شاد کند و با این همه نکات منفی او به تو ابراز محبت

    کند و خودت هیچ کاری نمی کنی!



    این مطالب را بخوان :


    لینک 1

    لینک 2

    لینک 3

    لینک 4


    tesoke نوشته :

    مشکل این جاست که همه فکر میکنند که این منم که دارم برای این زندگی بیشتر

    هزینه میکنم.305 این هزینه شامل محبت و از خود گذشتگی و کار و ... میشه. هر کدوم از

    زن و مرد با خودش فکر میکنه: من دارم این قدر برای این زندگی هزینه میکنم اما طرف مقابلم

    تلاشی نمیکنه. 311

    اینه که مشکل درست میکنه. این که هر کس خوبی های خودش را میبینه و بدی هاشو

    چشم پوشی میکنه 163 اما در مورد طرف مقابل، بدی هاشو میبینه و خوبی هاشو چشم

    پوشی میکنه.163


    خوب شما هم به همین مشکل دچار هستید که فکر می کنید همش شما در زندگی زحمت

    کشیده اید و همسرتان هیچ کار خوبی نکرده و این به 2 دلیل است :


    1- حساس بودن شما به موضوعات زندگی و سخت گرفتن زندگی

    2- متوقع بودن و خود را در یک رقابت دیدن!


    خوب حال چاره کار چیست؟

    کسب مهارت های ارتباطی و یادگیری روش های صحیح زندگی!

    شما باید بدانید که نباید دائم متوقع باشید!

    نباید به خانواده همسرتان توهین یا بی احترامی کنید!

    نباید به آنها حساس باشید!

    نباید انگشت اتهام را دائم به سمت همسرتان ببرید و کمی منصف باشید!

    در این سایت چرخی بزنید و قدر دان داشته ها و نعمات زندگیتان باشید و کمی هم منصف

    باشید و هم اشتباهاتتان را بپذیرید و با خواندن مقالات بیشتر با گفتگو دوباره به همسرتان

    نزدیک شوید و دائم دنبال ایراد گیری و مسئله تراشی نباشید!



    عزیز جان همسر شما هم اشتباهاتی داشته ولی این هنر یک زن است که افسار زندگی را

    به دست بگیرد! احترام برای خودش بخرد! ، مردش را تربیت کند و محیط خانه را جذاب و آرام!


    حال کمی هم شما از رفتارهای خودتان بگویید!

    موفق باشید!







  4. 8 کاربر از پست مفید bahar.shadi تشکرکرده اند .

    bahar.shadi (دوشنبه 12 دی 90)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 17 مرداد 91 [ 09:50]
    تاریخ عضویت
    1390-10-12
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    1,068
    سطح
    17
    Points: 1,068, Level: 17
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 32
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    30

    تشکرشده 31 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: دلم اندازه دنیا گرفته

    سلام بهار عزیز
    برای تشکر از شما راهی جز دعای خیر برایتان ندارم

    تمام حرفایتان را قبول دارم
    ولی ..

    از خودم می گویم تا راه حلی برای دردهای دلم به من بگویید

    به شدت احساسی و عاطفی هستم و عاشق نقاشی و روحیه ای به شدت لطیف دارم
    در تما این 4 سال گوشهایم حتی یک عزیزم ساده با صدای آشنای همسرم نشنیده
    در تمام این 4 سال رابطه زناشوییمان در سکوت و گاهی با ابراز احساسات یک طرفه من گذشت
    روزها و مناسبات زندگیم تبدیل شدند به بدترین روزها که حتی شاخه گلی برایم حرام بود به بهانه هایی چون بی پولی و نداری و یا دلخوریهای گذشته.........
    روزها گریه کردم حتی یک بار هم دستی بر روی صورتم کشیده نشد
    چشمانم اوایل زیبا ترین چشمان از نگاه همسرم بود ولی وقتی روز ها اشک از این چشمان زیبا جاری بود کسی برایش مهم نبود..........
    sms های عاشقانه و ایمیل ها و حتی مستقیم به عزیزم گفتم دوستت دارم ولی باز جز سکوت زجر آور جوابی نداشتم
    به خدا دلم اندازه دنیا گرفته
    اوایل تلاش می کردم و الان اصلا حوصله ی هیچ تلاشی رو ندارم دلم نمی خواد دیگه تلاشی برای بهبود روابطمون کنم
    دلم می خواد همراه دیگری داشتم تا کمبودهام جبران میشد ولی نمی توانم وجدانم قبول نمی کنه

    این لینک ها رو خیلی وقته دنبال می کنم ولی وقتی دلم اینقدر غمگینه چه طوری آخه ادامه بدم
    چه طوری این زندگیه تکراری رو بسازم

    خسته شدم
    تورو خدا بهم کمک کنید.....
    دلم خیلی شکسته

  6. 2 کاربر از پست مفید atis تشکرکرده اند .

    atis (دوشنبه 12 دی 90)

  7. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 01 تیر 97 [ 15:49]
    تاریخ عضویت
    1390-2-11
    نوشته ها
    1,002
    امتیاز
    17,617
    سطح
    84
    Points: 17,617, Level: 84
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 233
    Overall activity: 18.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran10000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    3,189

    تشکرشده 3,297 در 818 پست

    Rep Power
    113
    Array

    RE: دلم اندازه دنیا گرفته

    من هم 1 سال اول زندگیم این طور بودم.وقتی حرفاتو خوندم یاد اون روزای خودم افتادم.چقدر خون به دل خودم و همسرم می کردم.ولی الان چند ماهیست به آرامش رسیدم.البته همدردی هم خیلی کمک کرده.تنها کاری که کردم دست ازحساسیت برداشتم.چون دیدم فقط به ضرر زندگیه خودمه.منم یه موقع ها ئی بد گوئی کردم و الان می فهمم چه قدر اشتباه بوده.مشکل می دونی چیه اینه که اونا رو با خودمون یکی می کنیم.اما در واقع اصلا مادر همسرمون با ما یکی نیست.اما چرا تو این 4 سال تو دست از این حساسیتها بر نداشتی؟4 سال زندگی رو به کام خودت و همسرت تلخ کردی بس نیست؟نمی خوای تموم کنی؟.می دونی تا وقتی که خانواده شوهر یه اصل باشن تو زندگی همینه.من چون به آرامش رسیدم اینا رو می گم.باور کن.من تو هفته 3 روزشو با اونا هستم ولی اگه به همون روال گذشته ادامه داده بودم چیزی از زندگیم باقی نمی موند.شاید بگی سخته اما اولش سخته.مخصوصا واسه تو.که مدت زیاده این روال تو زندگیت جریان داره اما سختیشو به جون بخر.یه مدت بغض تو گلوتو تحمل کن.حرفتو نگه دار تو دلت.توهینائی رو که قراره به پدر و مادرش کنی رو دفن کن.خونه اونا هستی سر سفره اشاره کن به مادرش نوشیدنی بریزه.خودت پیش قدم شو.مشکلت چیزی نیست که حل نشه

  8. 6 کاربر از پست مفید رایحه عشق تشکرکرده اند .

    رایحه عشق (دوشنبه 12 دی 90)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 17 مرداد 91 [ 09:50]
    تاریخ عضویت
    1390-10-12
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    1,068
    سطح
    17
    Points: 1,068, Level: 17
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 32
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    30

    تشکرشده 31 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: دلم اندازه دنیا گرفته

    سلام رایحه عشق عزیز
    گاهی خاطرات شیرینت با همسرتو می خونم
    من تنها کاری که تونستم انجام بدم اینه که رابطمو با خانواده همسرم بهبود دادم و مادر شوهرمو تایید می کنم و بهش توجه می کنم و همسرمو وقتی با اونا هستیم دعوت به توجه به پدر و مادرش می کنم و همین رفتارام باعث شده رابطم با اونا خیلی خیلی بهتر از قبل باشه و طوری شده که تمام حرفاشونو به جای همسرم به من می گند و به همسرم پیش اونا توجه می کنم و احترام می ذارم
    ولی در خلوت دو نفرهمون همه چیز عوض میشه و کینه ها و ناراحتی هام باعث میشه همیشه ناراحت باشم و گاهی هم گلگیه اونا رو پیش همسرم می کنم طوری که هر دفعه از اونجا برمی گردیم با هم دعوامون میشه
    وهر دفعه می خوایم بریم اونجا هم من و هم همسرم استرس می گیریم
    من خیلی تو خلوت دو نفره مون بهش گیر می دم

    من پرم از رفتارهای بد
    من هنوز بعد 4 سال هیچی رو نه تنها یاد نگرفتم بلکه بد و بدتر هم شدم
    تورو خدا بگید چی کار کنم
    من خیلی خیلی روی رفتارهای همسرم حساسم
    خسته شدم دیگه از دست خودم
    از دست توقعات
    شاید اگه یه بار بهم می گفت تو هم برام عزیزی یا دوست دارم و یا یه شاخه گل برام می خرید اینقدر اینطوری نمی شدم
    بانک عاطفیم خیلی خالیه

  10. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 01 تیر 97 [ 15:49]
    تاریخ عضویت
    1390-2-11
    نوشته ها
    1,002
    امتیاز
    17,617
    سطح
    84
    Points: 17,617, Level: 84
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 233
    Overall activity: 18.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran10000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    3,189

    تشکرشده 3,297 در 818 پست

    Rep Power
    113
    Array

    RE: دلم اندازه دنیا گرفته

    علتش اینه که پیش اونا فیلم بازی می کنی.چون واقعا نمی تونی ببینی همسرت با خونوادش خوبه.وقتی تونستی واقعا این چیزا واست بی ارزش می شه.منی که اینجا دارم این توصیه ها رو میکنم و مدعیم این چیزا دیگه واسم بی اهمیت شده ولی هنوزم پیش می یاد که حس زنونگیم باعث ایجاد تنش می شه اما واقعا هر دفعه دارم می بینم اینکارا دودش به چشم خودم می ره.وقتی می ریم اونجا همسرم اکثرا مادرشو مخاطب قرار می ده تا حرف بزنه.خوب هر کی باشه ناراحت می شه.دوشب پیش که باز مادرشو مخاطب قرار داده بود واقعا دلخور شدم.ولی خوب که فکر کردم دیدم وقتی مادرشه که به حرفاش اهمیت می ده و نظر می ده هر کی باشه این کارو می کنه منی که روم نمی شه وقتی تو جمع خانوادشیم اظهار نظر کنم چرا باید ازون انتظار داشته باشم پس باید رو خودم کار کنم.حالا یه سوال تو اون نامه که گفت خانوادمو بیشتر می خوام یا وقتی گفت مادرمو بیشتر دوست دارم واقعا چی شد که اینا رو گفت.تو واسه این حرفا تحریکش نکردی؟رو راست باش.

  11. 4 کاربر از پست مفید رایحه عشق تشکرکرده اند .

    رایحه عشق (دوشنبه 12 دی 90)

  12. #7
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 11 بهمن 94 [ 04:40]
    تاریخ عضویت
    1389-3-25
    نوشته ها
    2,890
    امتیاز
    27,971
    سطح
    98
    Points: 27,971, Level: 98
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 379
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    15,041

    تشکرشده 10,678 در 2,786 پست

    حالت من
    Moteajeb
    Rep Power
    339
    Array

    RE: دلم اندازه دنیا گرفته

    به همدردی خوش اومدی.

    الآن مسئله ت اینه که چرا شوهرت رومانتیک نیست؟اوایلم همینجوری بود یا بعد از اون مشکل مالی اینطور شد؟آیا به خانوادش

    محبت کلامی می کنه؟

  13. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 17 مرداد 91 [ 09:50]
    تاریخ عضویت
    1390-10-12
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    1,068
    سطح
    17
    Points: 1,068, Level: 17
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 32
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    30

    تشکرشده 31 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: دلم اندازه دنیا گرفته

    آره منم تحریکش کردم که این حرفارو زد
    رایحه جان این حالتو گاهی منم تجربه می کنم (مخاطب قرار دادن مادرش)
    ولی ما چند بار دعوامون شد سر این مسئله حالا دیگه فکر کنم به خاطر ترس از دعوا و مرافه می خواد تو جمع خانوادگیشون حرف بزنه منو هم مخاطب قرار می ده
    می دونی از بس سر همه چی دعوا کردیم بعضی از مسائل با دعوا جا افتاده تو زندگیمون و این خیلی بده انگار که من دیگه نمی تونم هیچی رو با زبون خوش بهش بفهمونم و همه چی باید با دعوا به نتایجی برسم

    نقل قول نوشته اصلی توسط فرهنگ 27
    به همدردی خوش اومدی.

    الآن مسئله ت اینه که چرا شوهرت رومانتیک نیست؟اوایلم همینجوری بود یا بعد از اون مشکل مالی اینطور شد؟آیا به خانوادش

    محبت کلامی می کنه؟
    سلام مرسی که بهم سر زدید
    هم ابراز احساسات نکردنش
    و هم حساسیت زیاد من روی روابطش با خانواده اش و
    هم مقایسه ی همیشگیه کارایی که برای من میکنه با کارایی که برای مادرش میکنه مثلا به مادرش تو کار خونه کمک می کنه ولی به من خیلی کم پیش می اد تو کار خونه کمک کنه با آنکه شاغلم و خیلی خسته میشم و وقتی بهش می گم میگه اون 60 سالشه ولی تو جوونی بهش میگم خوب منم سر کار میرم خسته میشم بهم میگه خوب نرو سر کار !!!

    اوایل خیلی بهتر بود و با لااقل کارایی می کرد که من در مورد این مسئله زیاد احساس کمبود نمی کردم مثلا اولین تولدم برام گوشواره خرید ولی الان حتی یه تبریک ساده ام نمی گه امسال تولدم روز تولدم فقط گفت راستی تولدت مبارک همین

    به خانواده اش ابراز احساسات کلامی نمی کنه ولی از جنس اونا و مطابق خواسته های اونا خیلی خیلی خوب بهشون محبت می کنه طوری که همیشه بانک عاطفیه مادرش پر پره

    من چی ،هیچ کاری برای خوشحال کردن من نمی کنه
    همیشه زندگیه تکراری و مزخرف
    میرم خونه
    شام می ذارم
    جمع می کنم
    میشورم
    فیلمی که اون دوست دارو می بینیم (بزن بزن)
    بعدم می خوابیم
    آخر هفته ام خونه ی بابای من
    یا بابای اون
    بعدم دوباره از اول.......................

  14. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 26 مهر 97 [ 09:20]
    تاریخ عضویت
    1390-5-27
    نوشته ها
    1,398
    امتیاز
    13,057
    سطح
    74
    Points: 13,057, Level: 74
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 193
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Social1000 Experience PointsVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    8,610

    تشکرشده 8,998 در 1,493 پست

    Rep Power
    155
    Array

    RE: دلم اندازه دنیا گرفته

    نقل قول نوشته اصلی توسط atis
    ولی در خلوت دو نفرهمون همه چیز عوض میشه و کینه ها و ناراحتی هام باعث میشه همیشه ناراحت باشم و گاهی هم گلگیه اونا رو پیش همسرم می کنم طوری که هر دفعه از اونجا برمی گردیم با هم دعوامون میشه
    وهر دفعه می خوایم بریم اونجا هم من و هم همسرم استرس می گیریم
    من خیلی تو خلوت دو نفره مون بهش گیر می دم
    من پرم از رفتارهای بد
    من هنوز بعد 4 سال هیچی رو نه تنها یاد نگرفتم بلکه بد و بدتر هم شدم
    تورو خدا بگید چی کار کنم
    من خیلی خیلی روی رفتارهای همسرم حساسم
    خسته شدم دیگه از دست خودم
    از دست توقعات
    شاید اگه یه بار بهم می گفت تو هم برام عزیزی یا دوست دارم و یا یه شاخه گل برام می خرید اینقدر اینطوری نمی شدم
    بانک عاطفیم خیلی خالیه
    خوب فاطمه عزیز

    ابتدا یک تشویق برای اینکه اشتباهات خودت را قبول داری و پذیرفته ای

    این تشوق هم برای اینکه می خواهی راه حلی برای بهتر شدن زندگیت پیدا کنی


    چقدر سن شما و زندگی شما من را یاد یکی از اعضای این سایت به نام "ابر بهاری" می اندازد

    خوب است بدانی که ایشان با اجرای تکنیک های همین سایت ناراحتی های خود را کاهش

    دادند و با اینکه برایشان خیلی سخت بود توانستند با همسرشان که آدم تو دار و کم حرفی بود

    ارتباط برقرار کنند و ناراحتیشان را از بین ببرند و در حال حاضر دارند تلاش می کنند تا ارتباط

    برقرار کردن را بهتر یاد بگیرند و کلید ارتباط با قلب همسرشان را پیدا کنند و به همسرشان

    ابراز احساس کلامی را یاد بدهند!

    انقدر گویا زندگیشان بهتر شده که دیگر سری به ما نمی زنند! :)




    این تاپیک ابر بهاریست : "چطور ناراحتیم رو کاهش بدم؟"



    خوب عزیزم شما باید با دقت تمام پست های تاپیک ذکر شده را بخوانی و باید بدانی که آدمها

    از نقطه نظر ابراز احساسات 3 دسته هستند :


    1- حسی (لامسه ای)

    2- کلامی (شنیداری)

    3- عمل گرا (انجام یک کار خوب برای فرد مورد علاقه شان)

    یا ترکیبی از اینها هستند مثلا حسی - کلامی (هم شنیداری - هم لامسه ای)



    از نوشته هایتان برمی آید که شما بسیار انسان کلامی یا شنیداری ای هستید!

    انسان های کلامی دوست دارند بشنوند و با گوش هایشان عاشق می شوند!

    ممکن است همسر شما با گفتن " دوستت دارم عزیزم " و یک شاخه گل برایتان بخرد شما

    رابسیار خوشحالتر کند از وقتی که برایتان مثلا یک سرویس طلا بخرد!


    یک مثال ساده می زنم :

    همسر شما به خانه می آید و می گوید :

    "فاطمه ، برایت یک چیزی خریدم و بدون هیچ ابراز احساسی آن را روی میز بگذارد!

    شما یک نگاهی به طلا می اندازید و فقط می گویید مرسی!

    همسرتان با خودش می گوید پس چرا خوشحال نشد؟ اصلا این زن لیاقت من را ندارد!

    شما با خودتان می گویید : ای کاش به جای این کارها من را در آغووش می کشیدی و من را

    می بوسیدی و می گفتی عزیزم دوستت دارم!!!! واقعا اصلا لیاقت من و این طبع لطیفم را نداری

    مرد زمخت بی احساس! "


    این مکالمات درونی این 2 نفر مثال بالاست! هر دو برای بدست آوردن دل هم از راهی اشتباه

    اقدام کرده اند و بدون گفتگو دانستن سلایق هم ، در دل همدیگر را نصیحت می کنند و

    احساس واقعی خود را نمی گویند!

    این به این دلیل نیست که نمی خواهند این کار را انجام دهند ها! بلد نیستند چطور با هم ارتباط

    برقرار کنند!

    حاصلش می شود یک کوه ناراحتی و غم!



    شما باید یاد بگیرید که :

    1- غر نزنید!

    2- خوشرو و مهربان باشید!

    3- آرامشتان را حفظ کنید!

    4- مهارت های ارتباطی را یاد بگیرید و از حساسیت هاتیان کم کنید!

    5- با همسرتان در وقت مطلوب و مناسب صحبت کنید و نیازهایتان را دوستانه مطرح کنید!


    همسرتان وقتی رفتار مناسب شما را می بیند روی رفتار او هم اثر می گذارد و کم کم دعواها

    و دلخوری ها که کمتر شود فضا برای بیان نیازهای طرفین بیشتر می شود!


    این کارها را یاد بگیرید و به همسرتان مخفیانه این ها را آموزش دهید!

    بنده خدا بلد نیست ابراز احساسات کند یا در خانواده ای بزرگ شده که این چیزها را لوس بازی

    میدانسته اند یا کار سختی دارد یا درون گراست!!!


    اما شما را بسیار دوست دارد ولی ابراز احساسات بلد نیست!

    خوب یاد بگیرید و یادش بدهید!

    با او صحبت کنید نه دعوا!!!


    جلویش همیشه بخندید و گریه نکنید!

    مردها از زن هایی که دائم غر می زنند و گریه می کنند و گلایه بیزارند!

    پس مثل یک موجود ضعیف عمل نکنید!


    اول ناراحتیتان را کاهش بدهید بعد خندیدن و شاد بودن و شاد کردن دیگران را بیاموزید!

    بعد تغییر رفتار همسرتان را ببینید و بعد نیازهای خود را هوشمندانه مطرح کنید!


    از همین حالا شروع کنید و مطالب و راهنمایی ها را پرینت بگیرید و از همین حالا عمل کنید!

    ان شاالله که موفق می شوید!

















  15. 5 کاربر از پست مفید bahar.shadi تشکرکرده اند .

    bahar.shadi (دوشنبه 12 دی 90)

  16. #10
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 01 تیر 97 [ 15:49]
    تاریخ عضویت
    1390-2-11
    نوشته ها
    1,002
    امتیاز
    17,617
    سطح
    84
    Points: 17,617, Level: 84
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 233
    Overall activity: 18.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran10000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    3,189

    تشکرشده 3,297 در 818 پست

    Rep Power
    113
    Array

    RE: دلم اندازه دنیا گرفته

    تو چی کار کردی واسه این روز مرگی؟.همه ما که اینجائیم واسه اینه که اومدیم خودمون تلاش کنیم.وگرنه همسرامون که اینجا نیستن.نمی یام اینجا که خاطرات عاشقانه دیگرانو بخونیم.فلان سورپرایزو بخونیم تا بگیم وا چرا همسرم واسه من تولد نگرفت.ببین همسر فلانی ابراز محبت می کنه ولی واسه من نه.اگه اینجو باشه اصلا نباید بیایم اینجا.هر کی می اد مشکل می گه همه می گن فلان جا باید اینکارو می کردی یا نمی کردی گاهی بعضی ها شاکی می شن می گن چرا همش به من می گین که خودش خوب می دونه چون اونه که اومده تالار.پس من اگه می گم چرا تلاش نمی کنی چون توئی که اینجائی.اگه شوهرت اینجا بود واسه اونم حرف داشتیم.اگه دقت کنی می بینی نسبت خانومهای تالار به آقایون چقدر زیاده.علتش یکیش همون خاصیت ما زنا برای درد و دل کردنه ولی می شه یه تفسیر دیگه واسش کرد اینکه زنه که باید تعادلو تو خونه برقرار کنه زنه که این توانائی رو داره زندگیشو از روز مررگی در بیاره.این یه لطفه که خدا در حق زن کرده و این توانائی رو بهش داده با همه سختی هاش.به خاطر همینه که ما زنا احساس خطر می کنیم زودتر این جور جاها رو پیدا می کنیم.پس خودت دست به کار شو بابا دختر تو خودت می دونی مشکل چیه خودت می دونی چه اشتباهاتی داری پس چرا بی کار نشستی؟
    بعد این که اشتباهاتو رفع کردی می تونی از تاپیک زیر هم استفاده کنی

    http://www.hamdardi.net/thread-19348.html

    بد نیست این حرف بی نهایت عزیز رو هم آویزه گوش کنیم همه ما خانوما

    نقل قول نوشته اصلی توسط بی نهایت
    اجازه بدیم همسرمون در جمع خانواده اش احساس آزادی کنه و فکر نکنه که ما دائم هواسمون بهش هست.

  17. 3 کاربر از پست مفید رایحه عشق تشکرکرده اند .

    رایحه عشق (شنبه 17 دی 90)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 06:27 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.