سلام.
سیمین خانم گل...
اولا که روانی نیستید.
دوما با توجه به حرفهاتون فکر کنم حدودا 20 سل داشته باشید. اگر بیام و سه سالی که به پسرخالتون فکر میکرده اید و یک ترمی که به استادتون فکر میکرده اید و یک ترمی هم که به اون هم کلاسی فکر میکرده اید رو با هم جمعکنیم میشود تغریبا چهار پنج سال. یعنی شما ازحدود سن شانزده یا شاید کمتر این به قول خودتون تند تند عاشق شدن رو تجربه کرده اید.
خب من فکر میکنم در آن سنین پانزده شانزده سالگی تا حدود بیست سالگی این یه حالت طبیعی برای دخترها باشه.
چون طبیعتا از همون سنین نیاز به مورد محبت و توجه جنس مخالف قرار گرفتن در دخترها ایجاد میشه. برای خیلی ها ممکنه اتفاق بیفته. و فکر کنم معدود دخترهایی باشن که چنین چیزهایی رو تجربه نمیکنن.
پس الکی به خودت مارک روانی نزن. تو کاملا سالم و طبیعی هستی.
(گوشتو بیار نزدیک...یه چیزی در گوشی بهت بگم...به کسی نگیاااا
...منم اول دبیرستان که بودم عاشق زیدان بودم.
همون فوتبالیسته. البته نه اینکه به ازدواج باهاش فکر کنمااا. ولی مثلا اگه فرانسه میباخت کلی گریه میکردم. واااااااای یادش به خیر...چه روزایی بود....مدتها بود اصلا به یاد اون روزها نیفتاده بودم. الان وقتی یادم میاد برام مثل یه خاطره شیرینه.)
اما....
کم کم با همین تجربه ها باید بفهمی که از اون احساسات طبیعی ولی بچگانه باید خارج بشی و خانم بشی. کم کم باید بزرگ تر و منطقی تر فکر کنی و روی احساسات و افکارت کنترل داشته باشی و عواطفت رو هدر ندی . باید خیلی چیزا یاد بگیری. توی همین تجربه هات هم جز این درس عبرت گرفتن ها حتما چیزهای دیگه ای هم یاد گرفته ای.
هر انسانی نیاز به یک رابطه عاطفی خاص با کسی داره. اما باید یاد بگیریم که گاهی باید رفع نیازهامون رو تا زمان درستش به تاخیر بندازیم.
کتاب " وضعیت آخر" رو اگه تونستی بخون. فکر میکنم در شناخت خودمون به خودمون خیلی کمک کننده است.
امیدوارم موفق باشی در تمام مراحل زندگیت.
علاقه مندی ها (Bookmarks)