به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 14
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 شهریور 93 [ 23:29]
    تاریخ عضویت
    1392-1-11
    نوشته ها
    174
    امتیاز
    2,019
    سطح
    27
    Points: 2,019, Level: 27
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 131
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    67

    تشکرشده 166 در 77 پست

    Rep Power
    29
    Array

    Bow روحم آزرده است، کمی التیام ... کمی همدردی .... کمی امید

    سلام ای کاش منم مثل همه ی اون کسایی که تو این سایت خیلی طرفدار دارن و تا غصه داشته باشن دوستای اینجا کلـــــــی راهنماییشون می کنن بودم ... هرچند تا الان هم کلی تحملم کردید... این لینک مشکلمه : http://www.hamdardi.net/thread-29685.html
    اما حالا مشکلم اینه که :

    دارم دیوانه می شم ... مدام میگم چرا پارسال نفهمیدم ؟

    چرا پارسال که حساسیت هاش رو دیدم به عمق فاجعه پی نبردم
    مگه من چی کم داشتم؟ زیبا نبودم؟ تحصیل کرده نبودم؟ تاپ دانشکده نبودم ؟ خانواده دار نبودم ؟ و .... چرا موقعیت های بهتر رو از دست دادم؟

    چرا حرفا و فیلم هایی که بازی کرد رو باور کردم؟

    شاید باورتون نشه اما تو ذهنم شوهرمو تمام خاطراتی که باهاش داشتم رو می کنم کیسه بکس و این قدر تو ذهنم می زنم بهش که از نفس می افتم

    ازش بدم میاد ... ازش متنفرم، فکر کنم توانایی این رو دارم که بکشمش :(((

    حالم خیلی بده ، حال و روز مادرم بدتر ازمنه
    پارسال کجا بودم، امسال کجام ... پارسال کیا خواهانم بودن امسال چقدر بدبختم ...

    مدام به خودم می گم حیف ِ من ... حیف تمام محبت هام . مدام دارم نفرین می کنم ، خودشو، خانوادشو ...

    مدام به خودم میگم زندگیت تباه شد، حالا یه عمر باید تنها زندگی کنی و هزار حرف و حدیث مردم پشت سرت باشه

    حیف من که این همه برای زمانی که رفتیم زیر یه سقف برنامه ریزی کرده بودم حیف جهیزیه ام که حالا باید برم و تک تکش رو پس بدم حیف وقتی که برای خریدش صرف کردم حیف تمام هنرهایی که داشتم و هیچ دختری اطرافم نداشت، از هنرای آشپزی و ... تا مدیرمسئولی یه نشریه و هزارتا مسئولیت دیگه ...در حالی که دخترای اطرافم هیچیشو بلد نبودن

    بهم نخندید تو رو خدا ... دارم دیوانه میشم ...

    خیلی از دوستام هنوز ازدواج نکردن اما من مجبورم یه عمر با یک خاطره و کوله باری از شکست، تنها ادامه بدم ...

    منی که همیشه داشتم تو سختی ها به همه امید میدادم، دارم از پا در میام .

    هر 2 ساعت میرم تو اتاقم و این قدر گریه می کنم تا بغضم خالی بشه، این قدر روی بالش های تختم کوبیدم که داغون شدن، مادرم بدتر از من، دیابت دارن و به خاطر این همه حرص و غصه حالشون بده. خواهر کوچکترم هم وقتی گریه می کنم می شینه پشت در و بغض می کنه :(((

    دارم می سوزم از این که اونا هیچیشون نیست! حتی به روی خودشون هم نمیارن، انگار نه انگار! دلم می خواد بفهمن ما این طرف چه روزهایی رو داریم سپری می کنیم ... خیلی بدجور می سوزم ... دلم می خواد شوهرم بدونه دارم به طلاق فکر می کنم، دلم می خواد بدونه این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست، دلم می خواد اونم مثل من داغون بشه ،

    از بس جلوی خودمو گرفتم که بهش ایمیل و اس ام اس بد نزنم یا باهاش تماس نگیرم باهاش بد حرف بزنم، تا دلم خنک بشه یا تمام هدایاش رو با پیک بفرستم تمام شانه هام درد می کنه، مدام نیروی درونیم رو سرکوب می کنم ...

    تا بدتر از این نشدم شما رو به خدا کمکم کنین ...
    ویرایش توسط دلپذیراد : پنجشنبه 24 مرداد 92 در ساعت 09:50

  2. کاربر روبرو از پست مفید دلپذیراد تشکرکرده است .

    roze sepid (شنبه 26 مرداد 92)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 شهریور 92 [ 11:03]
    تاریخ عضویت
    1392-5-24
    نوشته ها
    15
    امتیاز
    72
    سطح
    1
    Points: 72, Level: 1
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 28
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    2

    تشکرشده 9 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    خوبی؟
    نوشتت رو خوندم وای ینی طلاق اینقدر وحشتناکه... ولی یچیزی؟ چرا فک میکنی باید همیشه تنها باشی؟
    البته به طلاق تشویقت نمیکنم مشکلت رو هم نمیدونم دقیق چیه ولی فک کنم خیلی ستم دیدی که اینطوری عصبانی هستی. الان تصمیم نگیر و بذار یکمی حالت بهتر بشه. یه مسافرت برو تنهایی با دوستات یا ... خوشبگذرون و راحت باش چرا اینقد خودخوری میکنی به قول خودت اون نشسته راحت تو اینقد زجر بکشی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    یکمی استراحت بده به مغزت افکار رو از ذهنت سعی کن دور کنی و آرامش بگیری یکمی قران بخون اگر دوست داری.

    - - - Updated - - -

    سلام
    خوبی؟
    نوشتت رو خوندم وای ینی طلاق اینقدر وحشتناکه... ولی یچیزی؟ چرا فک میکنی باید همیشه تنها باشی؟
    البته به طلاق تشویقت نمیکنم مشکلت رو هم نمیدونم دقیق چیه ولی فک کنم خیلی ستم دیدی که اینطوری عصبانی هستی. الان تصمیم نگیر و بذار یکمی حالت بهتر بشه. یه مسافرت برو تنهایی با دوستات یا ... خوشبگذرون و راحت باش چرا اینقد خودخوری میکنی به قول خودت اون نشسته راحت تو اینقد زجر بکشی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    یکمی استراحت بده به مغزت افکار رو از ذهنت سعی کن دور کنی و آرامش بگیری یکمی قران بخون اگر دوست داری.

  4. 3 کاربر از پست مفید tanhayeshab تشکرکرده اند .

    **سهیل ** (پنجشنبه 24 مرداد 92), roze sepid (شنبه 26 مرداد 92), دلپذیراد (پنجشنبه 24 مرداد 92)

  5. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 11 دی 95 [ 09:45]
    تاریخ عضویت
    1391-12-20
    نوشته ها
    343
    امتیاز
    5,466
    سطح
    47
    Points: 5,466, Level: 47
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    59

    تشکرشده 378 در 207 پست

    Rep Power
    53
    Array
    غصه نخور عزيزم
    همه چي درست ميشه
    مطمئن باش وانم الان حال خوشي نداره و فقط سر لج باهات افتاده
    اونم الان گريه ميكنه غصه داره
    توكلتو به خدا بكن

  6. 3 کاربر از پست مفید paria_22 تشکرکرده اند .

    **سهیل ** (پنجشنبه 24 مرداد 92), roze sepid (شنبه 26 مرداد 92), دلپذیراد (پنجشنبه 24 مرداد 92)

  7. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 شهریور 93 [ 23:29]
    تاریخ عضویت
    1392-1-11
    نوشته ها
    174
    امتیاز
    2,019
    سطح
    27
    Points: 2,019, Level: 27
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 131
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    67

    تشکرشده 166 در 77 پست

    Rep Power
    29
    Array
    من نمی دونم طلاق چقدر بده یا برای من چقدر خوبه

    فقط احساس تباهی می کنم، من که توی ذهن خودم کلی آمال و آرزو داشتم و براش تلاش می کردم، با یه انتخاب اشتباه دارم تباه می شم ..

    عزیزم چطوری خود خوری نکنم وقتی یه فرد شکست خورده و داغونم و نمی دونم آینده چه اتفاقی می افته؟

    همه ی دوستام که در یه حول و حوش زمانی عقد کردیم دارن خودشونو با هزااااار ذوق و شوق برای عروسی هاشون آماده می کنن اما من چی ؟

    از همسرم متنفر و بی زار شدم و حاضر نیستم حتی 1 لحظه به بودن باهاش فکر کنم ...

    چرا خودخوری نکنم وقتی پدرمادرمو می بینم که این قدر برای من زحمت کشیدن و من که خیر سرم گل سر سبدشون بودم رو دارن این طوری می بینن و حالشون خیلی بده و ناراحتن ؟

    اصن داغونم :((

    حتی نمی دونم چرا میام اینجا و این درد دل ها رو می نویسم و وقتتونو می گیرم :((

    فقط دلم می خواد مثل قبل باشم، شاد قبراق سرحال با انرژی با امید به آینده، با اعتماد به نفس و ...

    ولی الان :(((

  8. 2 کاربر از پست مفید دلپذیراد تشکرکرده اند .

    **سهیل ** (پنجشنبه 24 مرداد 92), roze sepid (شنبه 26 مرداد 92)

  9. #5
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,023 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    سلام دوست عزیز

    امیدوارم کم کم شرایط روحیت خوب بشه و به ارامش برسی.

    من تاپیک قبلیت رو خوندم.ببین خانومی خودت باید به این نتیجه برسی که میخواهی طلاق بگیری.

    و اما چرا مایل هستی طلاق بگیری؟برای اینکه میدونی وارد شدن به این زندگی برات غیر قابل تحمله و رفتارهایی از این اقا و خانوادش دیدی که برات غیر قابل تحمله.

    در واقع داری برای سپری نکردن باقی عمرت به این شکل، از چیزی دست میکشی تا دوباره حس الان پشیمانی سراغت نیاد.

    چیزهایی رو که از همسرت گفتی، ما مبنا میذاریم بر همین.و استناد به نوشته هایت میکنیم.ولی فقط و فقط خودت میدونی که ایا درست شدنی هست یا خیر.

    ولی دوست خوبم
    خیلی احساسی تصمیم میگیری و من فکر میکنم ادم زود جوشی هم هستی.دوست داری مدام طوری به همسرت القا کنی که مسر هستی برای طلاق.و این یعنی شما اصل زندگی رو نفهمیدی.
    مگه طلاق بچه بازیه؟رفتارت طوریه که انگار میخواهی یه جورایی حال اونو بگیری ولی غافلی از اینکه با این کارها و این همه خشم فقط اوضاع رو خراب تر میکنی.

    وقتی تصمیم به ازدواج میگیری باید تا حدودی پختگی لازم رو داشته باشی.هیچکس نمیتونه و حق نداره به شما بگه طلاق بگیر یا ادامه بده.
    خودت (الان نه) وقتی اروم شدی...وقتی این همه خشم و کینه ات خاموش شد و به حالت تعادل نسبی رسیدی بشین و دو دو تا چهار تا کن و تصمیم بگیر.

    شما فعلا به هیچ عنوان من الوجود برای طلاق و جدایی اقدام نکن.چون الان هر تصمیمی بگیری غلطه و فقط گره دست رو به دندون میندازه.

    پس نکن.ارامش خودت رو حفظ کن.و هیچ کاری به همسرت نداشته باش.

    طلاق یک روند فرسایشیه و اگر توافقی نباشه حسابی اذیت میشی.پس اگر هم روزی تصمیم به جدایی گرفتی انقدر باید تصمیمت جدی باشه که بتونی معقولانه باهمدیگه توافقی جدا بشید.

    بودن خانومهایی که مشکلاتی مثل شما داشتن و از سر رو کم کنی و لج و لجبازی رفتن دادخواست طلاق دادن، نه تنها دلایلشون برای طلاق کافی نبود(دقیقا مثل الانه شما) و منجر به رد خواسته شون شد بلکه همسراشون رو هم به لج و لجبازی و ...وادار کردن.

    پس بازم تکرار میکنم حتی اگر روزی تصمیمت جدی شد شما نباید اقدام کنی به هیچ عنوان.مگر اینکه توافقی باشه.

    صبور باش خانومی.این قدر هیجانی تصمیم نگیر.

    رفتار شما و همسرت هر دو کودکانه است.عجول و لجبازید.

    الان هیچ کاری لازم نیست بکنی...فقط باید به خودت ارامش بدی و بس.
    این کارهای کودکانه و بسته بندی و فرستادن کادو و ....رو بذار کنار.من فکر میکنم یکی از دلایلی که تایپکت زیاد مورد توجه قرار نمیگیره اینه که خودت داری تصمیم میگیری (تصمیمات غلط و کاملا ناپخته) و مشاورای سایت فکر نمیکنن بتونن راهنماییت کنن.

    پس صبور باش....اروم باش.

    دوستش نداری؟باشه.کسی هم مجبورت نمیکنه دوستش داشته باشی.اما تو برای طلاق اقدامی نکن.
    الان انقدر ناراحت و عصبانی هستی که هر تصمیمی بگیری اشتباهه.

    اگر فکر میکنی با تلقین کردن خودت به بدبخت شدن و بیچاره شدنت کاری درست میشه این کار رو حتما ادامه بده !

    شما که ختر معتقدی هستی باید صبوری رو هم یاد بگیری.رکسی در زندگی مشکلاتی داره .باید راهش رو پیدا کنی.نه اینکه با این افکارت و احساساتت خودت رو بدبخت از انچه که هستی بکنی.

    هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده و شما با درایت و صبوری میتونی مشکلت رو به بهترین شکل حل کنی.دو حالت هم داره:

    یا مشکلات حل میشه تا حدودی و یا اینکه جدای میشی .که برای شما هر کدوم از این اتفاقا بیفته خوبه.اما به شرطی که از راهش بری.نه اینکه صبح بری دادگاه و درخواست طلاق بدی.

    میدونی شما جز کدوم شخصیتها هستی؟از این شخصیتها که مثلا طرف سرما خورده.میشینه با خودش میگه خوب سرما خوردگی میزنه کلیه هام...کلیه هام از کار میفته....بعد کبدم....بعد ریه هام...بعد معده ام....در نهایت قلبم و میمیرم !!

    چه خبره ؟!!!!

    میبری و میدوزی و میری؟نکنه اینده بینی دختر خوب؟!

    اتفاقی نیفتاده.انقدر هم طلاق طلاق نکن.
    شما روزهای بدی رو سپری نمیکنی.خودت دوست داری که اینجوری سپری کنی.با توجه به بیماری مادرت هم الان این تویی که باید بهش امید بدی.حتی ظاهری.
    گریه کن تا خالی بشی ولی نه طوری که اوضاع خونه رو بهم بریزی و حال مادر و خواهرت رو هم خراب کنی.

    همه کسانی که وارد زندگی مشترک میشن امال و ارزو دارن ..جز یکسری استثنائات.پس فکر نکن فقط تو بودی که با ارزو وارد شدی و حالا فکر میکنی همه چی خراب شده.

    شما بیسیار هم منفی یبینی و داری اینده رو به بدترین وجه ممکن میبینی.که این دیدگاهته و ما کاری از دستمون برنمیاد برای تغییر دادن ذهنیت اصلی شما.

    در یک برهه زمانی مشکلی برات پیش امده که غیر منتظره بوده.میتونی خودت رو داغون کنی و اینده و همه چیت رو به معنای واقعی تباه کنی.میتونی منطقی و عاقلانه بشینی و راهکار پیدا کنی.

    کارهایی که همسرت باهات کرده اینقدرها هم وحشتناک نبوده.کارهای اون ناشی از یکسری خلل در تربیتشه.

    حالا اگر کتکت میزد...اگر شب و نصفه شب از منزل بیرون میکرد...اگر از همه چی محرومت میکرد....اگر باهات مثل یک کلفت برخورد میکرد....اگر وقتی نیاز مالی داشتی یک پوز خند تحویلت میداد .....اگر به خاطر همه چیز مجبور بودی زار بزنی و التماسش کنی....اگر شب و روزت رو یکی میکرد....اگر راه به راه به خاطر کتکهایی که خوردی شب و نصفه شب باید توی کلانتری و پزشکی قانونی اینور اونور میرفتی و مجبور بودی تن و بدنت رو به دکترای مرد به خاطر گرفتن دیه و حق و حقوقت نشون بدی چیکار میکردی ؟!!!

    در نهایت بهت میگم
    اتفاق خاصی نیفتاده
    صبور باش .و توکل به خدا کن.به فکر خانواده ات هم باش.این روزهی میگذره و بعد تو میمونی و شرمندگیت در مقابل خانوادت

    هیچ اقدامی نکن .و هیچ تماسی از طرف شما گرفته نشه تا هر دو طرف اروم بشن و از روی عقل نه از روی لجبازی یک تصمیم جدی بگیرین.
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  10. 8 کاربر از پست مفید maryam123 تشکرکرده اند .

    **سهیل ** (پنجشنبه 24 مرداد 92), asemani (پنجشنبه 24 مرداد 92), baranbanoo (شنبه 26 مرداد 92), mansor (جمعه 25 مرداد 92), mohammad6599 (شنبه 02 شهریور 92), roze sepid (شنبه 26 مرداد 92), sara 65 (جمعه 25 مرداد 92), دلپذیراد (یکشنبه 27 مرداد 92)

  11. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 16 تیر 94 [ 19:49]
    تاریخ عضویت
    1392-5-06
    نوشته ها
    53
    امتیاز
    1,831
    سطح
    25
    Points: 1,831, Level: 25
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    45

    تشکرشده 122 در 43 پست

    Rep Power
    0
    Array
    می دونی دلپریزاد عزیز شما خیلی هیجان زده هستی و الان از همسرت کینه به دل گرفتی سعی کن ارامش رو به خودت برگردونی ببین چرا فکر می کنی همه چی به پایان رسیده و زندگیت تباه شده این احساسات خیلی غلطه و یه روز پشیمون میشی می بینی چه قدر راه داشتی و تو بیهوده با غصه خوردن اونا رو از دست دادی من تاپیک قبلیت رو خوندم و یه سری چیزا رو دیدم که فکر می کنم همینا باعث شده همسرت اینطور بی تفاوت رفتار کنه با وجود اینکه هنوزم خیلی دوست داره این موارد ایناست 1-شما خیلی حساس و زود رنجی و خیلی در مقابل همه رفتارای همسرت واکنش نشون می دی انتظار کامل بودن از اون داری و این به مرور یه ادمو خسته می کنه یه مورد دیگه اینه که این حساس بودن و زود رنجی رو با گریه و ابراز شدید نشون می دی این برای یه مرد خیلی سخته و به مرور وقتی همیشه این گریه ها رو می بینه دیگه نسبت بهش بی تفاوت میشه چون میبینه کاری نمی تونه بکنه برای اینکه ببینی اینطور هست یا نه اولین ناراحتیات و گریه هات رو به یاد بیار مطمئنا اون موقع شوهرت خیلی از ناراحتیت ناراحت می شده و سعی داشته از دلت در بیاره اما به مرور اینطوری شده و بهت میگه اینا بازیه و دیگه اهمیتی نمی ده 2- یه مورد دیگم اینه که شما شاید چون تو خانوادت خیلی طرف توجه بودی حالا از شوهرت خیلی انتظار داری بهت ابراز عشق و محبت کنه و دلت می خواد همیشه پیش قدم باشه برای محبت کردن و ابراز عشق و اینم برای یه مرد جالب نیست اون همین قدر که ابراز می کنه همون قدرم انتظار داره از شما بشنوه شاید در عمل نشون می دی اما با کلام چی با راههای مختلف راههایی که اون ابراز عشق می دونه چطور؟ ممکنه یه چیزی از نظر شما ابراز عشق باشه از نظر اون نه. ایا دنبال شناختنش بودی که ببینی چه کاری اونو واقعا خوشحال می کنه و اون کارو انجام بدی یا راههایی که خودت دوست داری رو رفتی لطفا در مورد اینا فکر کن مشکل شما تا اینجا که گفتی چیزی نیست که به خاطرش به طلاق فکر کنی ضمن اینکه مطمئن باش شوهرت هنوزم خیلی دوست داره اگر تو برگردی به همون دوارنی که اون دوستت داشت و انتخابت کرد اونم دوباره به همون روزا بر میگرده اون قصد فریب تو رو نداشته. امیدوارم خوشبخت باشی و راه درست رو پیدا کنی
    ویرایش توسط جویا : پنجشنبه 24 مرداد 92 در ساعت 17:55

  12. کاربر روبرو از پست مفید جویا تشکرکرده است .

    دلپذیراد (یکشنبه 27 مرداد 92)

  13. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 شهریور 96 [ 22:02]
    تاریخ عضویت
    1389-9-06
    نوشته ها
    1,077
    امتیاز
    14,205
    سطح
    77
    Points: 14,205, Level: 77
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 245
    Overall activity: 1.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,300

    تشکرشده 3,560 در 934 پست

    Rep Power
    121
    Array
    دلپذیراد آرام بگیر دختر جان
    راهنمایی های خوبی اعضا کردند مثل مریم عزیز
    سعی کن سطر به سطرشو بخونی و با خودت مرور کنی
    اصلا پرینت بگیر بگذار جلوت و هی بخون تا کاملا برات جا بیافته
    ولی اینو یادت باشه:
    هیچ قاعده ای وجود نداره مبنی بر اینکه چون من و شما دخترهای تاپ بودیم و کلی مزایا داشتیم اتفاق بدی تو زندگیمون نیافته، همچین قانونی هست؟ اینو کجا نوشته؟ تو زندگی همچین چیزی وجود نداره
    همه کسانی که تو زندگیشون طلاق گرفتند و یا با شوهر و نامزد به مشکل برخوردند آدم هایی بودند که بی هنر بودند و بی جمال و کمالات؟ نه ، خیلی ها بیشمار بهتر از من و شما بودند که اتفاق های بدتر از این براشون افتاده
    زندگی فراز و نشیب زیاد داره، گهی پشت بر زین گهی زین به پشت
    از من دلگیر نشو ولی دوستم باید قدرت تحملت را در کل زیاد کنی، خیلی می بخشی با این لوس بازی ها راه به جایی نمی بری.
    به قول مریم حالا چون نامزدت این بار نیومده منت کشی لزومی نیست عالم و آدم را به هم بریزی. دلت به حال مادرت بسوزه اون چه گناهی کرده؟
    صبور باش و آرامش پیشه کن.
    نمی گم خوشحال باش و بشکن بزن به هر حال شرایط جالبی نیست ولی آرامش داشته باش ، اگر مذهبی هستی دعا کن و نماز بخون و از خدا بخواه کمکت کنه
    از دعا کردن موقع اذان غروب جمعه غافل نشو که اثراتش را می بینی
    از خدا بخواه که بهترین راه را نشونت بده و بهت صبر و قدرت بده که شرایط به وجود آمده را به بهترین نحوی که صلاحت باشه مدیریت کنی
    اون دوستات هم که دور وبرت می بینی شاد و شنگول دارند جهیزیه می خرند اگر بری تو زندگیشون مشکل زیاد دارن بهت قول می دم. کلا زندگی بدون مشکل وجود نداره
    ضمنا اگر زد و همه زوایا را بررسی کردی و به نتیجه رسیدی که طلاق بگیری:
    یادت باشه که الان طلاق زیاد شده و اون بار منفی گذشته را نداره
    یادت باشه که تو دوره نامزدی جدا شدن به مراتب خیلی بهتر از اینه که آدم بره سر خونه و زندگیش و یا بچه داشته باشه
    بخصوص اگر عروسی نکردی این یه نقطه مثبت است و اسم اون از شناسنامه ت حذف می شه و تاثیر این مسئله تو زندگیت به حداقل می رسه
    حالا گیرم که عروسی هم کرده بودی و خونه خودت هم رفته بودی
    مگر ارزش تو به طلاق گرفتن یا نگرفتنه
    مگر کالا هستی که پارسال 7 تا خریدار داشتی و سال بعد 2 تا؟
    مگر طرفدارهایی که قبلا داشتی همه از نوع عالی و کامل بودند یا تضمینی هست که طرفدارهایی که بعد این خواهی داشت همه بد و به درد نخور باشن؟
    از تفکر سیاه و سفید و صفر و یک بیا بیرون و واقع بین باش
    * دوستهای من اکثرا یه بار ازدواج کردند

    - - - Updated - - -

    یکی از اینها وقتی 17 سالش بود مزدوج میشه و طلاق می گیره . این همکلاسی ما بود فکر کن اون زمان ده سال پیش همه ما دختر مجرد این دو سه سالی از ما بزرگتر و مطلقه بود تو اون سن کم. بعد ده سال یکی یکی بچه ها ازدواج کردند و ایشون هم با یکی م شرایط خودش ازدواج کرد. باور کن به جرئت بهت میگم که زندگیش از همه بچه های دیگه بهتره و شوهر فهمیده و خوبی داره
    The Happiness of Your Life Depends on The Quality of Your Thoughts

    [SIGPIC][/SIGPIC]

  14. 3 کاربر از پست مفید نیلا تشکرکرده اند .

    mansor (جمعه 25 مرداد 92), sara 65 (جمعه 25 مرداد 92), دلپذیراد (یکشنبه 27 مرداد 92)

  15. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 دی 93 [ 23:35]
    تاریخ عضویت
    1392-5-18
    نوشته ها
    88
    امتیاز
    1,388
    سطح
    20
    Points: 1,388, Level: 20
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 91 در 49 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیزم..آرامش داشته باش...
    تو هنوز هم زیباییو هم هنرمند....توفقط یکسال اززندگیت صرف یه تجربه ی بدشد...همین...آیاالان خانوادت پشتت نیستن؟
    منم مثه توام اما بااین تفاوت که من دوسال از زندگیم رو گذاشتم و دومیش اینکه خودموسرکوب نمیکنم....
    به خودم میگم خوب اون کسی که اززندگیم میکنمش بیرون بره یکی رومثه من پیداکنه...پیدانمیکنه...به این کلمه ایمان دارم...
    من اصلا به چیزی که ازدست دادم خودمو سرزنش نمیکنم به چیزی که اون ازدست داد فکرمیکنم وخودمو برنده میدونم...
    توهم برنده هستی...من نمیدونم دقیقا شرایطت چیه ولی اینو میدونم خیلی ها دارن شرایط بدترازمارو تحمل میکنن چون کسی پشتشون نیست...ما خدا رو داریم
    وخانواده...وخواهری که میشکنه وقتی می بینه تومیشکنی...
    به گذر زمان ایمان داشته باش وبه خودت بگو توزیر بارهر شرایط نمیری تو واسه بهترین آفریده شدی پس تابهش نرسی ...باید تلاش کنی...خودتو بازنده ندون کسی بازندست که توی دوره زمونه ی مرگ انسانیت یه انسان رو ازدست میده..

  16. کاربر روبرو از پست مفید fatima86 تشکرکرده است .

    دلپذیراد (یکشنبه 27 مرداد 92)

  17. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 شهریور 93 [ 23:29]
    تاریخ عضویت
    1392-1-11
    نوشته ها
    174
    امتیاز
    2,019
    سطح
    27
    Points: 2,019, Level: 27
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 131
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    67

    تشکرشده 166 در 77 پست

    Rep Power
    29
    Array
    دوستانم سلامصمیمانه ازتون ممنونمامیدوارم هیچوقت درحل مشکلات زندگی ناتوان نشینصحبتهاتون رو از دیروز بارها مرور کردم تا ملکه ذهنم بشهمریم جان واقعا وقتی صحبت هاتو خوندم خداروشکر کردم که شما دیدی تاپیک من رپنیلاجان از صحبتهات ممنونمفاطیمیا عزیزم شما چه مشکلی داشتی با نامزد سابقه؟ عقد کرده بودین؟ الان جدا شدی؟ چند سالتونه؟ میشه کمکم کنی؟نسبت به قبل بهترم یعنی سعی میکنم بخندم و شاد باشم اما وقتی به خودم میام یه بغض سنگین توی گلوم دارم که خفم میکنه...قرار بود وقتی پدرم از ماموریت اومدن به خانواده شوهرم خبر بدیم تا برای چندین بار جلسه گذاشته بشه و دوطرف صحبت هاشونو بکننداما به توصیه شما من گفتم تماس نگیرن تا من آروم تر بشم و اینقدر حالم داغون نباشه...دوستانم، من گوش به صحبت های شما هستم تا راهنماییم کنین تا اوضاع بهتر بشه، بنظرتون چکار کنم؟تماس بگیریم؟اگر تماس گرفتیم مثل چند بار قبل بشینیم حرف بزنیم که چی بشه؟به نظرشما من چه کار کنم که اون ها به عمق فاجعه پی ببرن و فکر نکنن مثل دفعه های قبله؟خانواده من در همه حال پشتیبانم هستن فقط نمیخان کاری کنن که بعد پشیمون بشنخواهش می کنم کمکم کنیناوووووه میدم حرف گوش کنم و تصمیمات احساسی نگیرم

    - - - Updated - - -

    ببخشید با گوشی که فرستادم بد ارسال شد:

    دوستانم سلام
    صمیمانه ازتون ممنونم
    امیدوارم هیچوقت درحل مشکلات زندگی ناتوان نشین
    مریم جآن عزیزم صحبتهاتون رو از دیروز بارها مرور کردم تا ملکه ذهنم بشه
    مریم جان واقعا وقتی صحبت هاتو خوندم خداروشکر کردم که شما دیدی تاپیک من رو
    نیلاجان از صحبتهات ممنونم.چشم دوستم گوش میدم و آروم میشم
    فاطیما عزیزم شما چه مشکلی داشتی با نامزد سابقت؟ عقد کرده بودین؟ الان جدا شدی؟ چند سالتونه؟ میشه کمکم کنی؟

    نسبت به قبل بهترم یعنی سعی میکنم بخندم و شاد باشم و مدام نرم گریه کنم اما وقتی به خودم میام یه بغض سنگین توی گلوم دارم که خفم میکنه...

    قرار بود وقتی پدرم از ماموریت اومدن به خانواده شوهرم خبر بدیم تا برای چندمین بار جلسه گذاشته بشه و دوطرف صحبت هاشونو بکننداما به توصیه شما من گفتم تماس نگیرن تا من آروم تر بشم و اینقدر حالم داغون نباشه...

    دوستانم، من گوش به صحبت های شما هستم تا راهنماییم کنین تا اوضاع بهتر بشه،
    بنظرتون چکار کنم؟تماس بگیریم؟
    اگر تماس گرفتیم مثل چند بار قبل بشینیم حرف بزنیم که چی بشه؟
    به نظرشما من چه کار کنم که اون ها به عمق فاجعه پی ببرن و فکر نکنن مثل دفعه های قبله؟
    بنظرتون خوبه.من نرم به جلسه؟ به عنوان ااعتراض

    خانواده من در همه حال پشتیبانم هستن فقط نمیخان کاری کنن که بعد پشیمون بشنخواهش می کنم کمکم کنین
    قوووووول میدم حرف گوش کنم و تصمیمات احساسی نگیرم
    ویرایش توسط دلپذیراد : جمعه 25 مرداد 92 در ساعت 16:52

  18. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 دی 93 [ 23:35]
    تاریخ عضویت
    1392-5-18
    نوشته ها
    88
    امتیاز
    1,388
    سطح
    20
    Points: 1,388, Level: 20
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 91 در 49 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط دلپذیراد نمایش پست ها

    فاطیما عزیزم شما چه مشکلی داشتی با نامزد سابقت؟ عقد کرده بودین؟ الان جدا شدی؟ چند سالتونه؟ میشه کمکم کنی؟


    باسلام به دلپذیراد عزیز
    من 25 سالمه عقدکرده بودم ...الانم پای حرفم برای جدایی هستم چون به این قضیه اطمینان دارم...توچندتاپست درمورد مشکلاتم نوشتم واست میذارم اینجا
    میخوام طلاق بگیرم وجهیزیه هام به کمدبرگشت... وچطوربگویم من طلاق گرفتم؟؟؟و چه جوری برگردم ...

  19. کاربر روبرو از پست مفید fatima86 تشکرکرده است .

    دلپذیراد (یکشنبه 27 مرداد 92)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 72
    آخرين نوشته: جمعه 23 خرداد 93, 18:15
  2. پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: دوشنبه 31 تیر 92, 01:01
  3. بخدا دیگه نمیدونم چیکار کنم؟ (خساست، سردمزاجی و بی توجهی همسرم)
    توسط غمگین در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 17
    آخرين نوشته: سه شنبه 10 اردیبهشت 92, 10:54
  4. نامزدم به شدت افسرده است، چکار کنم؟
    توسط hamedhd در انجمن عقد و نامزدی
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: یکشنبه 28 آبان 91, 21:37
  5. پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: دوشنبه 27 اردیبهشت 89, 16:58

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 23:50 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.