من یه بار ازدواج ناموفق داشتم و دوباره ازدواج کردم همسرم مرد خیلی خوبیه ولی مشکلم خانواده همسرم مخصوصا خواهرشه...تو عروسیمون که کلا اخم کرد و به خانوادم بی احترامی کرده بود و بعد عروسی نزاشت کسی از اعضای خانوادش خونم بیان و بی خود برای جاریم جشن میگیره و کاری میکنه به گوش من برسه...مشکل جدیدمون اینه ما روز پدر به خونه همسرم رفتیم و کادو بردیم دیدیم همه اخم کردن و بی محلی میکنن پدرشوهرم گفت چرا عید دیدنی خونه دخترم نرفتین همسرم گفت مگه وقتی بعد عروسی همه فامیل اومدن این اومد که خواهرش با دادو بیداد به من بی احترامی کرد که من بدون اینکه چیزی بگم اونجارو ترک کردم که همسرم به دفاع از من با خواهرش بحثش شد که خواهرش جلو همه بهش سیلی زد و همسرم اومد بیرون و شبش پدر همسرم به دفاع از دخترش به من گفت دخترم چون فهمید تو بیوه هستی باهات خوب نیست جالب اینجاست دخترش هم طلاق گرفته فرق من و دخترش اینه که اون دوره عقد جدا شد..من گریه کردم وهمسرم به پدرش گفت لفظ بیوه خیلی زنمو اذیت میکنه میتونی لفظ قشنگتری بگی و کلی بحثشون شد..و ما 3 ماهی خونشون نرفتیم و از همه جا میشندیدیم پشت سر من چیا میگفتن با تمام این وجود دیدم همسرم داره اذیت میشه از خانوادش دوره زنگ زدم و رفتم خونشون و دعوتشون کردم که بیان خونه ما دیدم نیومدن و پدر همسرم گفتن ما بدون دخترمون نمیایم باید برین خونشون ازش معذرت بخایننننننمن به همسرم گفتم واقعا دیگه اینکار از من ساخته نیست و همسرم هم متوجه شد چون یه بار به خاطر حرفای خواهرش کتک بدی زد و هنوز یادش میاد عصبی میشه...5 ماه شد و اونا نیومدن من تو شهرشون غریبم و هیچکسو ندارم و همیشه تنها هستم ولی اونا هیچی براشون مهم نیس...دوس ندارم همسرم به خاطر نیومدن خانوادش خجالت بکشه و ناراحت باشه و واقعا نمیتونم خواهرشو ببینم همش حس میکنم چون طلاق گرفتم من تو همه اتفاقا مقصرم و میترسم خانوادش باعث جدایی ما بشن چیکار کنم واقعا کلافم
علاقه مندی ها (Bookmarks)