ببخشید در پست بالا خط چهارم اشتباه نوشتم آقای سوشیانت
منظورم این پست mercedes62 بود.
تشکرشده 14,732 در 3,979 پست
ببخشید در پست بالا خط چهارم اشتباه نوشتم آقای سوشیانت
منظورم این پست mercedes62 بود.
اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
مادر ترزا
تشکرشده 84 در 51 پست
[QUOTE=شیدا.;411577]سلام
من همیشه تاپیکهای شما را دنبال می کنم و برام جالب بود که توی این دو سه سالی که در مورد همسرت تاپیک می زنی و مشکلت را مطرح می کنی، ذره ای به توصیه های هیچکدوم از دوستانی که براتون کامنت می ذاشتن توجه نکردید و نمی کنید.
توی همین تاپیک ببین آقای سوشیانت چی گفته به شما
خانم فکور چی نوشته
و بقیه دوستان
احساس شما و پدر مادرتون در مورد همسرتون این هست که یه غلام زرخرید آوردید تو خونه که باید به حرف شما بشینه و به دستور شما پاشه!
تنها چاره شما اینه که طلاق بگیری بشینی ور دل مامان بابات و چهارتایی خوش باشید.
با هر کس دیگه ای هم ازدواج کنی همین می شه. هیچ مردی غلامی پدر شما را قبول نمی کنه.
پدر و مادر شما چرا با کس دیگه ای رفت و آمد ندارن؟
چرا وقتی همسرت گفت می خوام بچه ام را بذارم خونه مامانم گفتی نمی خوام اون بزرگش کنه و اخلاق و تربیت خانواده ات را قبول ندارم
اما مادر خودت و اخلاق و تربیتش خوبه؟
فکر می کنی با این حرف به همسرت لطف کردی؟ فکر می کنی این توهینی که بهش کردی به این راحتی ها قابل رفع کردن هست؟
شما با تمام کارهات و رفتارهات، همسرت و خانواده اش را تحقیر می کنی و بهش توهین می کنی،
انتظار داری ایشون شیفته رفتار دیکتاتورانه مامان بابای شما بشه؟
هر چی اونا دیکته کردن همسرتون بگه چشم ؟
همسر شما بیمار نیست فقط اقتدار لازم برای برخورد با خانواده شما و شما را نداره
برای همین در مقابل توهینهای عملی شما و خانواده ات پرخاشگری و توهین کلامی می کنه.
# 11
#9[/QU
دوسا عزیز ببخشید من اگه به مشورت دوستان گوش نکرده بودم که الان از همسرم جدا شده بودم..خانم محترم سعی کن کمی محترمانه تر به افرادی که میان اینجا و تاپیکی رو میزنن و منتظر همدردی هستن صحبت کنی و اینقد سریع قضاوت نکنی من شاید تنها ده درصد زندگیم رو اینجا نوشتم و کارایی که سعی در بهبودش کردم رو ننوشتم ما هرشب تو خونمون دعوا داشتین اولاش ولی الان نه شاید ماهی یه بار....بعدشم شما از خانواده من هیچی نمیدونین دلیلی هم نداره که بیام اینجا توضیح بدم که چرا اونا با کسی رفت و آمد ندارن مطمین باشین اگه ایراد از اونا بود من اصلا این مشکل رو طوری مطرح نمیکردم که همسرم مقصره..بزارید یه جور دیگه بگم من این سایت رو و تاپیک بازکردن رو صرف دردو دل کردن نمیدونم وگرنه بارها شده مشکلاتی به وجود امده که خودم سرمنشاش بودم یا خانواده شوهرم یا خانواده خودم که خودم مدیریتش کردم من این مشکلی که مطرح کردم قضیه اش ریشه ایی و مقطعی نیست دست بر قضا شاید تو این مرتبه پدر من تا حدودی مقصر بوده ولی عنوان تاپیک هم بیانگر کلی بودن و همیشگی بودنه...در ضمن دوست عزیز شما تو خانواده ما نیستی و نمیبینی که گویا پدرو مادر من غلام همسرمن هستن تا ایشون !!! رفتار اونا با شوهر من جز محبت و عزت احترام نیست...من همه دردم اینه که وقتی اونا اینقد همیشه محبت می کنن چرا یه بار بابای من یه چیز میگه اون برمیخوره بهش واون بازخورد رو داره و رفتارای قبل رو فرموش میکنه چرا همیشه اون باید بهش بربخوره بارها پیش اومده اون رفتار بد کرده یا حرف بد کرده که من از پدر مادرم خواستم چشم پوشی کننو هیچ جواب و ابزخوردی نکردن......من تو تاپیکم کلیات رو اشاره کردم و لی شما فقط سطحس نگری فرمودید...من تونستم زندگیم رو تو قضیه محل سکونت، اون پولی که بابام داده بود برای خرید خونه، نگه داری بچه و .........با همسرم مدیریت کنم زندگی ادما اینقدر بالا و پایین داره که نمیشه همه رو توضیح دادم.من از این سایت یاد گرفتم که مشکلم وقتی حاد بشه و توش گیر کنم مطرح کنم و نظر دوستان استفاده کنم و به نتیجه رسیدم..من از نظر بقیه دوستان هم که اینجا د راین مورد دادن واقعا ممنونم و ازش استفاده می کنم چه بسا الان تو این دو هفته طوری مدیریت کردم که همسرم دیروز خودش به پدرم زنگ زد و احوالپرسی کرد و خودش به این نتیجه رسید که پدر بیمار من منظوری نداشته و اون کارش اشتباه بوده که بدون خدافظی رفته........
باز هم ببخشید اگه رک صحبت کردم چون توقع نداشتم اینقد راحت متهمم کنید
تشکرشده 4,954 در 1,249 پست
سلام دوست گرامی
با اشارات شیدای عزیز پست اول تاپیکهای شما رو خوندم
به نظرم یه کار رو باید حتما انجام بدی
کاری کن محبت خانوادت به شما بیش از حد و غیر نرمال نباشه
ازشون نخواه بیش از حد در خدمت شما باشن اگر شوهرت هم خواست، با لحن مناسب در عین حال با اقتدار بگو مایل نیستم کاری که باید خودمون دو تا انجام بدیم بندازم گردن پدر مادرم البته با لحن مناسب نه با پرخاشگری و جانب گیری
وقتی خدمت خانوادت به شما کم بشه توقع شما از همسرت برای احترام به خانوادت هم کم میشه از طرفی همسرت خانوادت رو در نقش خدمتگذار شما نمی بینه و احترام بیشتری میذاره
ضمنا سعی کن میزان روابط بیش از حد نباشه
تا حدی سعی کن عدالت رو در رابطه با رفت آمد با خانواده همسرت هم رعایت کنی یعنی همسرت احساس کنه شما برای خانوادش ارزش قائل هستی و فقط خودت و خانوادت برات مهم نیستن بلکه به اونها هم بها میدی
احترام به خانواده ها باید متقابل باشه شما اگر برای خانواده اون ارزش قائل نباشی حتی اگر به زبان هم نیاری تا حدی مشخص میشه و شوهرت هم به خودش این اجازه رو میده که چندان احترامی به خانواده شما نذاره
کمی از خانوادت فاصله بگیر و خدمات کمتری ازشون بخواه زمان کمتری رفت آمد کن تا احترام بین شما هم افزایش پیدا کنه
خوشبخت باشی
پرواز کن آنگونه که می خواهی
وگرنه پروازت می دهند آنگونه که می خواهند
شیدا. (پنجشنبه 30 اردیبهشت 95)
تشکرشده 449 در 170 پست
به نظر من شیدا خیلی خوب مساله شما رو تجزیه تحلیل کرد.
از نوشته هاتون دقیقا همین مطلب به من هم منتقل شد که ایشون از ارتباط زیاد با خانواده شما
خیلی راضی نیست.
حالا شما دنیا پول بدید به ایشون.اگه محبت شما تاثیر گذار بود تا الان مشکلی اینچنینی نداشتین.
ضمنا برخورد شما هم با خانواده همسربیانگر موضع کلی شماست.
مثلن من هر چیم بگم من با خانوادم رابطه دوری و دوستی دارم بیشتر نظرم اینه که ببینم طرف مقابل چطوری رفتار میکنه.
شیدا هم دقیقا به همین موضوع رسیده و اشاره کرده.
setare_000 (چهارشنبه 29 اردیبهشت 95), شیدا. (پنجشنبه 30 اردیبهشت 95)
تشکرشده 406 در 145 پست
من توي تاپيك قبلي گفتم شما خونواده خودتون رو فرشته گونه ترسيم مي كنين و همسر و خونواده ش رو ديوصفت! اين مسئله رو دوستان ديگه هم بهش اشاره كردن و شما شديدا در مقابلش واكنش منفي نشون ميدي! چطور همه از صحبت هاي شما اين برداشت رو مي كنن و شما همچنان اصرار داري كه بگي اينطوري نيست؟! وقتي شما اصل مشكل رو نميپذيري چطوري راهكاراي دوستان رو به كار ميبري؟!!!
من با قسمت آخر صحبت هاي جناب دني هم بسيار موافقم. من خودم دوست نداشتم همسرم و پدرم باهم ارتباط برقرار كنن ولي به مرور رفتارهاي همسرم باعث شد نه تنها بهش علاقه مند تر بشم بلكه ارتباط خودم و پدرم هم بهتر شد! هيچ شق القمري هم اتفاق نيفتاد. صرفا احترام بود و ديدارهاي گاه به گاه.
تشکرشده 14,732 در 3,979 پست
سلام
پدر شما به شدت کنترلگر هست و نمی خواد قبول کنه دخترش زندگی مستقلی تشکیل داده
تا زمانی که کنترلهای مادر و پدر شما توی زندگیتون ادامه داشته باشه همینه
اگر همسرتون زنگ زد عذرخواهی کرد برای این بود که نمی خواد زندگیش را به این راحتی از دست بده
ولی مسلما از این که بهش بگن کجا بشینه و چی بخوره و با کی حرف بزنه و کجا خونه اجاره کنه و کی باید میوه بخره و ... ناراحته
و پرخاشگریهایی هم که از روز اول تا الان موضوع تمام تاپیکهای شما بوده، به همین دلیل هست
ایشون احساس می کنه داره بهش زور گفته می شه، تحت فشاره، تحت کنترله
جراتمند و مقتدر هم نیست
پس راه چاره را در داد و بیداد می بینه
------------
علت این که پرسیدم خانواده شما چرا با کسی رفت و آمد ندارن این بود که خواستم بهت یادآوری کنم اینقدر به خانواده همسرت خرده نگیری و متهمشون نکنی که اهل معاشرت نیستن ... وگرنه جواب شما را نمی خواستم.
می بینی که این ایراد به خانواده خودت هم وارده !قبلا در مورد خانواده همسرم گفته بودم یه چیزایی والا اونا اصلا اهل رفت و آمد نیستن عید نوروز و عید غدیر می بینیمشون...
اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
مادر ترزا
ویرایش توسط شیدا. : پنجشنبه 30 اردیبهشت 95 در ساعت 13:45
andrya (شنبه 01 خرداد 95), mahasty (جمعه 31 اردیبهشت 95), mercedes62 (پنجشنبه 30 اردیبهشت 95), Mr DaNi (جمعه 31 اردیبهشت 95), آرامش خیال (پنجشنبه 30 اردیبهشت 95)
تشکرشده 116 در 61 پست
خانواده همسر من هم شدیدا کنترل گر هستند و اخلاق همشون همین طوریه حتی بچه هاشون و از همه بدترش اینه ک من باشون تویه یه خونه زندگی میکنم و برادر شوهرها و خاهرشوهرم هم به فاصله کمی از خونه ما هستند تویه همه چی هم دخالت میکنن در ظاهر خیلی مهربون و دلسوز هستن ولی همین تو همه چی نظر دادنشون منو کشته دقیقا رفتار پدر این خانم منو یاد رفتار مادرشوهرم وقتی میریم بیرون میندازه همش حواسش ب منه ک کجا میشینم میخورم نمیخورم گرممه سردمه
اه اه اه حالم از بیرون رفتن باشون بهم میخوره حالم از همه چی دیگه بهم میخوره
تو رو خدا یکی بیاد بگه با آدمای کنترل گر باید چطوری رفتار کرد؟
mercedes62 (پنجشنبه 30 اردیبهشت 95), Mr DaNi (جمعه 31 اردیبهشت 95), شیدا. (پنجشنبه 30 اردیبهشت 95)
تشکرشده 1,276 در 407 پست
دوست عزیز زندگی شما مثل یک معادله ایه که به راحتی از اول قابل حل بود، من نمیدونم چرا انقدر برای شما پیچیده شده!
شما از یک طرف پدر و مادری دارین که بعد ازدواج سعی کردن همه جوره بهتون کمک معنوی و مالی بکنن و از طرف دیگه همسری که قدرشناس نبوده و نیست و در مقابل این کمک ها رو توهین به خودش میدونه و بهشون فحاشی میکنه
هر خانومی که کمی سیاست داشته باشه توی این شرایط کمک خانوادش رو دیگه نمیپذیره و به همسرش میفهمونه اگه کمک ها رو نمیخواد خودش زحمت همشو بکشه! چیزی که تو اولین تاپیک شما بهتون گفتن، این که وقتی خانواده ی یک دختری به دخترشون لطف میکنن صد درصد برای دختر خوشاینده اما به همسرش حس عدم استقلال و دخالت رو القا میکنه
اما با این حال نقش خانوادتون هنوز توی زندگی شما خیلی پررنگه. شما مسئولیت دخترتونو به مادرتون سپردین و همچنان با خانوادتون پیک نیک میرین و همچنان هم توقع دارین همسرتون قدرشناس باشه....
حرف های دوستان هرچقدر هم تلخ باشه بخشی از حقایق زندگی شماست که شما نمیخواین بپذیرین! هر نوع کمکی از طرف خانوادتون مثل سمی بود که به زندگیتون تزریق شده و کم کم داره زندگیتونو از هم میپاشه
تشکرشده 84 در 51 پست
ممنون از راهنمایی های دوستان...باهاتون تا حدودی موافقم...ولی باورکنید این کم لطفیه که بعضی دوستان میگن اصلا به رهنمودهای اینجا گوش نمیکنی و عمل نمیکنی..اینطور نیس چراکه من نتیجه برخوردهامو دارم می بینم.اینم بگم خانواده من اونقدرا هم کنترل گرا نیستن چراکه پدر من فقط تو اون روز اونطوری صحبت کرد و هیچ وقت حتی به خودش اجازه نمیده در مورد کار شوهرم بپرسه که نکنه بهش بربخوره اونطوری هم نیستنکه بگم هر روز خونمونن نه..از عید تا حالا کل خانوادم نیومدن مگر مامانم که اونم چند روز اومده من بچه رو میبرم اونجا...یه چیز دیگه هم اینکه در پاسخ شیدای عزیز من هیچ وقت به همسرم و خانوادش توهین نکردم و نخواهم کرد و حتی بهش نگفتم که دوست ندارم مادرت بچه رو نگه داره!!!اینو دلم به خودم گفتم..راستی همسر من اصلا دوست نداره ما با خانوادش رفت و آمد داشته باشیم اصلا ما رو نمیبره اونجا فقط خودش سر میزنه خونه مامانش و گرنه من حرفی ندارم با اونا رفت و آمد کنم حتی چندبار هم به همسرم گفتم گفته نه اینطوری بهتره.
تشکرشده 319 در 160 پست
سلام
همسر شما احساس کمبود میکند در مقابل شما و خانوادتان
پس در اینجا کمی کارتان سخت میشود حساسیتهای اون را بشناسی و با دقت عمل کنید
از همه مهمتر سعی کن بیشتر تاییدش کنید تشویق تشکر حداقل روزی سه بار
در جمع تعریف کن از اخلاقش روحیه اش که باعث شود حس قدرت کند
خودت را خیلی خوشحال و سر حال نشان بدید از اینکه همسرش هستی
در طول روز بهش بگو بهت افتخار میکنم حالا به هر بهانهای که میشود حتی کار کوچکش
اگر سعی کنید همش تعریف و خوبی را عنوان کنید حتی در نبودش در مقابل خانوادت موفق میشوی
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)