به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 22
  1. #11
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 آبان 94 [ 12:26]
    تاریخ عضویت
    1393-6-19
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    1,337
    سطح
    20
    Points: 1,337, Level: 20
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 63
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    80

    تشکرشده 80 در 22 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوست خوبم مهمان 93 . من مثل شما خیلی ناراحت بودم. اونقد که کارم به بیمارستان کشید. اما به خودم باوروندم که این اقا مناسب من نیست. و این تصمیمو گرفتم که حتی اگه اون بخواد و همه دنیا هم بخواند من نمی خوام.........
    یه راهکار بهت نشون می دم برای من جواب داد تو هم امتحان کن:
    هر وقت تو خونه هستی و میدونی تا چند ساعت کسی خونه نمیاد با خودت خلوت کن ........ بلند بلند گریه کن. زجه بزن ............. همه خوبی ها و بدی ها انرو به خودت بلند بلند بگو ............. با خدا بلند بلند با گریه حرف بزن ....... و خودت بلند بلند بجای خدا جواب خودتو بده ............. اونقدر گریه کن و زجه بزن که به این نتیجه برسی دیگه اشکی نداری ........ یه جورای خودتو کامل خالی کن ............ از خدا کمک بخواه از ته قلبت که فراموش کنی ............ از امام رضا کمک بخواه کمکت کنه ...... امتحان کن خواهی دید به چه ارامشی میرسی
    من الان 7 یا 8 یا 9 رو ز نمی دونم چون دیگه برام مهم نیست. از اون قضیه می گذره منی که بدون اون زندگی برام معنا نداشت الان با کمال ارامش دارم این مطالبو می نویسم........ فقط می خوام بدونی من فقط به خدا توکل کردم همین و بهش اعتماد کردم ............... و فقط از اون کمک خواستم و اون سریع بدون درنگ ارامش رو بر من حاکم ساخت


    مهمام 93 پس اول برای خودت تمومش کن ............ و دوم اینکه بخدا توکل کن و ........ سوم اینکه بگو من باید زندگی خوبی داشته باشم و نباید شکست بر من غلبه کنه ........... مطمن باش اگر خودت بخوای همنطور من خودم خواستم میشه ............... قول میدم ........... فقط بخواه.................... و فقط خدا رو بعنوان عشق حقیقی تو دلت جا بده ............ من از عشق زمینی به عشق خداییی رسیدم ............ بخدا راست می گم و شعار نیست ............. و خدا خدش هوای معشوقشو داره و می دونم ولم نمی کنه ......... از ته دلم برات دعا می کنم ......... همچین برای کسایی مثل تو من ......... که خداوند ارامشو رو بر قلبشون حاکم کنه و اون ها رو متوجه ارزش و قدر خودشونو بدونن و بفهمن هرکسی لیاقت اشک ریختن و ناراحت بودن رو نداره ........... حیف اشکهای من و تو و امثال ما ............

  2. 2 کاربر از پست مفید برنده 1988 تشکرکرده اند .

    parvaneh7 (دوشنبه 24 شهریور 93), مهمان93 (دوشنبه 24 شهریور 93)

  3. #12
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 27 شهریور 93 [ 17:23]
    تاریخ عضویت
    1393-1-24
    نوشته ها
    40
    امتیاز
    530
    سطح
    10
    Points: 530, Level: 10
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered31 days registered500 Experience Points
    تشکرها
    27

    تشکرشده 14 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شکست خورده ی عزیزم......اسمتوعوض کن...بخودت افتخارکن..چون توبرنده شدی.......ازنظری که

    برام گذاشتی ممنونم.......من برای این قضیه خییلی نذرونیازکردم...شب قدر..هرزیارتی که

    میرم..............که اخرینش...اونقدزجه زدم توحرم..که دورموگرفتن.................واقعاا ...حس

    میکنم...خداقهرش گرفته...الان که فکرمیکنم....شایددلیلشوبدونم ............من ابروی یک شخصوبردم...یکی

    ازهم اتاقیام..............من تاوان ..کارمودارم میدم...ولی بخدادیگه بسمه.......بارهاازاون اقاخواستم ازدواج

    کنه...ولی میگه نمیتونه.....تااینکه بعدکلی التماس....میخواستن....نامزدکن ن....من دوباره پشیمون

    شدمو....نامزدیش سرنگرفت................بهش اس دادم...تحویلم نگیرمابه هم نمیرسیم...

    ولی من به این اقااعتیادپیداکردم...واقعاا اااااااااا...بریدم....دیوانه وارمیخوامش...ولی رسیدنموون

    محاله...فراموشی هم برام درحدمرگه.........................تورو داکمکم کنین

    .............چیکارکنم...خدادست

    ازعذابم برداره...............واقعااااا...ش بوروزم گریه ست..گفتی...اشکاتوخالی کن.......ولی..اشکای من

    تمومی نداره........................خالی نمیشم...الان3ساله......دارم زجرمیکشم گریه میکنم.......واقعابه بن

    بست رسیدم............حس میکنم...خطمم عوض کنم...دوباره باهاش تماس میگیرم...گاهی به سالم بودن

    خودم شک میکنم......واقعابه کسایی که منطقی یه رابطه روتموم میکنن..غبطه

    میخورم...قدرخودشونوبدونین... ..برام دعاکنین....

  4. #13
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 08 تیر 94 [ 18:26]
    تاریخ عضویت
    1393-6-02
    نوشته ها
    20
    امتیاز
    753
    سطح
    14
    Points: 753, Level: 14
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 47
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    62

    تشکرشده 22 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوست خوبم.یکی از اشتباهات شما که تو این پست اخر نوشتی اینه که باز باش تماس گرفتی. این عشق برای شما مثله اعتیاد شده و هی دلت میخاد بری و باز معتاد میشی.اراده کن.برای یه بار که شده اراده کن.تموم احساساتی که نوشته بودی را درک میکنم چون خودم حسش کردم.اما با خودم گفتم بسه .تا کی؟-با اینکه طرف من مجرد بود.بسیار خوب بود و همه دانشگاه قبولش داشتن.و این مشکلاتی که در طرف شماست -نبود- اما وقتی دیدم فایده ای نداره با اینکه تمام اون حس هایی را که گفتی برای اولین بار با اون تجربه کردم و این قدر دوستش داشتم که اگه می گفت بمیر این کارو میکردم اما الان این حس نیست.
    کتابی که بت معرفی کردمو باز کردمو شروع به خوندن کردم.راستش چندین صفحه که خوندم بستم.دلم نمی خواست بگه من اشتباه کردم.اما دفعه بعد با شجاعت 0اینکه بدونم اشتباه کردم کتابو خوندم و نتیجه گرفتم.دیشب با حرفای تو یه بار دیگه دفتر خاطراتمو باز کردم.یه خودکار دستم گرفتمو تمام اشتباهاتی که گفته من یا اون حین رابطه انجام دادیم و کور بودیمو نفهمیدیم که به درد هم نمی خوریم دورش خط کشیدم.من فقط 20 صفحه خوندم و یه رقم باور نکردنی از اشتباهاتم دیدم150-شوکه شدم.دلم قرص تر شد.از این که بهترین تصمیمو گرفتمو به دردم نمیخورده.


    راسی اینکه اون ازدواج کرده و شما نه-خیلی مورده بدیه و اینکه بچه داره بدتر.دوست من برای فرار از پدر معتادش و مادری که بش توجه نمیکرد تن به همچین ازدواجی داد.دقیقا اقایی مثه طرف شما-3 بچه-مطلقه.ویک سال نشده طلاق گرفت.اشتباه نکن
    ویرایش توسط parvaneh7 : دوشنبه 24 شهریور 93 در ساعت 14:26

  5. کاربر روبرو از پست مفید parvaneh7 تشکرکرده است .

    مهمان93 (سه شنبه 25 شهریور 93)

  6. #14
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 مرداد 95 [ 15:24]
    تاریخ عضویت
    1393-1-24
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    3,922
    سطح
    39
    Points: 3,922, Level: 39
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 28
    Overall activity: 73.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    94

    تشکرشده 539 در 149 پست

    Rep Power
    41
    Array
    سلام و روزت بخیر
    دوست عزیز خیلی از ماها این حسی که دارینو حالا با شدت کمتر یا بیشتر تجربه کردیم... همین که احساس سنگینی داری رو قلبت .. همینکه نمیتونی بخوابی ... بی دلیل بیدار میشی و اولین چیز اون تو ذهنته... و اصلا نمیتونی بخندی انگار اگر شاد باشی از عهد خودت گذشتی... اینا همش هست و طبیعیه...اینکه میگی 3 سال نتونستی چون مدام بعد یه مدت ازش خبر داشتی.. ببین دختر خوب چرا به زور میخوای چیزیرو واسه خودت بکنی که متعلق به تو نیست؟ اگر میگی میری دعا میخونی اگر میگی با خدا حرف میزنی پس ادم معتقدی هستی... یعنی به سرنوشت اعتقاد داری... ما همیشه اون چیزی که میخوایمو بدست نمیاریم.. ببین عزیزم منم عین خودت بودم .. شکست کلا بده تو هر مسئله ای. خصوصا اینکه الان احساست درگیره.. چیزه دیگه اینکه شما تا خودت نخوای زمان کاری نمیکنه .. دختر خوب زمان دست خودته.. شاید گریه هات کم بشه اما غصه دلت نه... اینم بدون با این اوضاع روحی کم کم همه از دورو برت دور میشن.. اینارو من خودم تجربه کردم که میگم بهت... دلت واسه خودت فقط بسوزه واسه بدنت که الان سالمی واسه فکرت... چه انتظاری داری وقتی دلت فکرت با کس دیگه درگیره بتونی به کس دیگه حتی فکر کنی؟ خودتو رها کن ... سخته خیلی سخته میدونم این حرفای منطقیو همه بلدن خوب بگن اما عملش سخته.. اما من خودم فقط به خودم کمک کردم...تو ام خودت به خودت باید کمک کنی عزیزم...
    همش بگی نمیشه نمیتونم همین وضع ادامه پیدا میکنه.... مراقب سلامتیت باش اصلا یه نگاه به دورو برت بنداز ببین همین که سالمی خدارو روزی هزار مرتبه شکر کن.. اون وقت خودت با دست خودت با این گریه هات داری خودتو مریض میکنی...
    مراقب خودت باش

  7. کاربر روبرو از پست مفید ida bahrami تشکرکرده است .

    مهمان93 (سه شنبه 25 شهریور 93)

  8. #15
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 27 شهریور 93 [ 17:23]
    تاریخ عضویت
    1393-1-24
    نوشته ها
    40
    امتیاز
    530
    سطح
    10
    Points: 530, Level: 10
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered31 days registered500 Experience Points
    تشکرها
    27

    تشکرشده 14 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array
    آیدابهرامی عزیزم ...ممنون ازنظری که برام گذاشتی............بخدا من خودم....دارم به چشم خودم...ذره ذره آب شدن

    خودمومیبینم.......واقعاااا...ا زین وضع خسته شدم.....دلم عشق

    میخواد....عشششق......

    میدونم الان همه میگن...تورابطه های دخترپسری...ممکنه....بصورت موقت همچین حسی روبه غلط تجربه کنی...ولی

    آخرش.....تباهیه...افسردگیه...... ...........ولی...خوب چه کارکنم....چاره

    چیه؟من اون تاییدی که هرآدمی توزندگیش تشنه شه.......نداشتم......بجاش...همیشه ایرادازم گرفته شده.....نمیگم...ادم بی نقصی هستم ولی.....اونقداین

    ایرادگرفتناازطرف خصوصاخانواده

    م شدیدومشهودبوده...که تقریبا..تموم اطرافیانم..متوجه شدن......من یکی ازدلایلی که به این اقاوابسته شدم...حس میکنم...همین بوده...منوتاییدی کردن...که تاحالاتجربه نکرده

    بودم...بهرحال.............این اقابایداززندگی...قلبوفکرمن برن بیرون ..........چون رسیدنمون بهم محاله....وحتی اگه بهم برسیم....مشکلات زیادی باهم خواهیم

    داشت..........ولی....وقتی

    نیازام برااورده نمیشه..کسی بهم محبت نمیکنه...تاییدم نمیکنه......چه کنم......ازنظرکسانی که ازرفتارخانواده م بامن خبرندارن...من یه

    فردبسیارموفقم.....حتی...بهم پیشنهادتدریس

    دادن......ولی بلافاصله بامخالفت خونواده م مواجه شدم.....که توازعهده ی هیچ کاری برنمیای.خدایاااااخسته م.

    ...................ازبیکاری............... ...ازمقبول واقع نشدن...ازین

    همه ایرادگرفتن....میگین خوب جواب خواستگاروبدم...زندگی مستقلی روشروع کنم...ولی......من بااین اعصاب دربوداغون...چطورواردیه زندگی

    بشم...تازه ازوقتی ..بااین سایت

    اشناشدم..ازازدواج بیزارشدم...انگارمازن هاساخته شدیم...که زجربکشیم...چه خونه پدرچه خونه شوهر. .......من اونقدکنبودمحبت داشتم...که حس

    میکنم...واردزندگی

    مشترک بشم.....فقط

    وفقط...منتظردریافت محبتم...واصلامثل خییلی ازین خانومهای توسایت اعصاب ندارم....رفتارای همچین مردایی روتحمل کنم......ظاهرااین رفتارا.....توی

    مردا...رواج داره....ومن واقعااا...اعصاب

    ندارم...............پس بگین چیکارکنم.......به ارامش برسم؟
    ویرایش توسط مهمان93 : سه شنبه 25 شهریور 93 در ساعت 11:48

  9. #16
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 بهمن 93 [ 12:22]
    تاریخ عضویت
    1393-4-04
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    715
    امتیاز
    2,352
    سطح
    29
    Points: 2,352, Level: 29
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points3 months registeredSocial
    تشکرها
    1,083

    تشکرشده 1,447 در 508 پست

    Rep Power
    110
    Array
    ااااااااااااااااااااااااا ااه تو رو خدا مهمان جان بس کن دیگه یه طوری میگی انگار اسمون سوراخ شده این مرده افتاده زمین و دیگه تموم تمام عشقت رو این هستش تمرکزت زندگیت .... بیخیاااال
    تو خیییییییییییییلی جوونی حتی اگه همه چیز هم اوکی بووود تو نباید به ازدواج بهش فکر میکردی
    بفهم عزیزم تو یه دختری یه دختر جوون که موقعیت های خوب واسش بوده و بازم هست به آینده فکر کن به خوشبختیت با یکی که هم کفوتت باشه به کسی که پسر باشه
    من خودم عاشق بودم میفهمم شکستم خوردم اما اینطوری نکردم با خودم چون میدونم این بره یکی بهترش میاد ... دپرس میشدم فکرم مشغول میشد اما اینطوری نمیکردم بخدا ....
    تو فقط چارت این که هر روز با دوستات بیرون باشی تا 1 ماه ....اون وقت ببین چه شیرین یادت میره ...
    ببخشید اگه یکم تند رفتم .... وقتی حرصم میگیره اینطوری میشم

  10. 2 کاربر از پست مفید maedeh120 تشکرکرده اند .

    مهمان93 (سه شنبه 25 شهریور 93), برنده 1988 (پنجشنبه 27 شهریور 93)

  11. #17
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 23 دی 98 [ 13:15]
    تاریخ عضویت
    1393-4-15
    نوشته ها
    382
    امتیاز
    12,547
    سطح
    73
    Points: 12,547, Level: 73
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 303
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    894

    تشکرشده 1,236 در 375 پست

    Rep Power
    99
    Array
    سلام
    من قبلا براتون این مطلب رو گذاشته بودم

    سلام
    چی بگم
    راستی لینکی که گذاشتین ، به صفحه اصلی همدردی هدایت میشه و به آدرس مورد نظر شما نمیره برای همین از مشکلتون خبر ندارم ولی خب یه چیزایی میگم

    باشه قبول وضعیت شما سخته ولی توی این وضع موندن هم برای خودتون و هم اطرافیانتون سخت تره.
    حالا چی جور باید وضعیت رو تغییر داد؟
    یه مطلب کوچولو بگم بعد برم ببینیم چی از توش در میاد
    توی سیرک وقتی میخوان فیلی رو تربیت کنن وقتی فیل بچه هست یه طناب کلفت به پاش می بندن و اون سرش رو هم به یه درخت ریشه دار محکم میکنن ،فیل کوچولو هر چی که سعی میکنه نمیتونه خودش رو از بند آزاد کنه و یواش یواش به این باور میرسه که نمیتونه خودش رو نجات بده.
    فیل ما با این باور بزرگ میشه تا جایی که وقتی بزرگ و قوی هم میشه با یه بند نازک که به سر دیگه اون یه شاخه شکننده درخت بسته میشه بدون هیچ تلاشی از جانب فیل بزرگولو ما اون رو به هر جایی که بخوان هدایت میکنن.

    شما هم تا وقتی که در خودت این باور رو بارها و بارها تکرار کنید که هیچ وقت نمی تونید خودتون رو از بند نازکی که به شاخه شکننده و بی ثمر اون شخص بسته شده رها کنید خودتون رو مقهور سرنوشتی می کنید که همیشه با ناله و افسوس فقط باعث آزار خودتون و اطرافیانتون میشید ، پس باید این باور در خودتون آهسته آهسته ضعیف کنید.

    چرا آهسته آهسته؟
    چون ذهن شما با یاد آوری اون شخص خیلی شرطی شده و به محض یادآوری اون شخص این باور وابستگی به سراغ شما میاد و کاری که شما باید بکنید اینه که با صبر و حوصله هر بار که ایادآوری این شخص همراه این باور به سراغتون میاد دلایل عدم وابستگی تون رو با خودتون مرور کنید تا آهسته آهسته هیمنه این وابستگی در ذهن شما بشکنه.

    یه پیشنهاد:
    ذهن آدم به گونه ای هست که اگه بتونه به چیزی بخنده خیلی راحت تر از اون عبور میکنه، به شما پیشنهاد میدم وقتی این باور در ذهنتون شکل میگیره اون مسخره کنید، مثلا به خودتون بگید(آن حیوان نجیب) ِ حیف تو نیست با اون یاروی ....... ،واقعا که خیلی........./فقط خیلی زیاده روی نکنید که از این ور بوم بیفتید و همه رو بخواید مسخره کنید.

    همین روش رو میتونید در مواجهه با شیطون بدجنس هم در طول روز به کار بگیرید ، مثلا بگید برو من اون (حیوون نجیب نیستم) که بخوام به توی ....... سواری بدم.

    اگر جسارتی هم شد پیشاپیش معذرت میخوام
    حالا برای تغییر روحیه تون یه جک هم براتون میذارم:

    به دختره گفتم متولد چه سالی هستی؟
    گفت : ۶٩
    گفتم : چه ماهی؟
    گفت : وای مرسی تو هم خیلی ماهی !!!




    موفق باشید و خندان.
    ولی الآن فکر میکنم شما به مشاوره قدم به قدم نیاز دارید لطفا اشتراک آزاد تهیه کنید و مشکلتون رو با کارشناسان سایت مطرح کنید و برای حل مشکلتون جدی تر و شجاعانه تر برخورد کنید

    موفق باشید

    http://www.hamdardi.net/payments.php

  12. کاربر روبرو از پست مفید hamed-kr تشکرکرده است .

    مهمان93 (سه شنبه 25 شهریور 93)

  13. #18
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 27 شهریور 93 [ 17:23]
    تاریخ عضویت
    1393-1-24
    نوشته ها
    40
    امتیاز
    530
    سطح
    10
    Points: 530, Level: 10
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered31 days registered500 Experience Points
    تشکرها
    27

    تشکرشده 14 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مائده جان.من بیشترازهرکس دیگه ای ازدست خودم عصبانیم.....توفکرخودم بیشترازهرکس دیگه ای سرخودم دادوبیدادمیکنمو..به خودم فحش وناسزا میدم......هرراهی که

    فکرشوبکنی...امتحان کردم...ولی نشده.دلیل تایپیک زدنمم همینه !!!اینکه برارفع مشکلم راه


    حلی پیداکنم.تا یه باربرای همیشه ازشراین قضیه مسخره نجات پیداکنم.این روزا...بیشتر وقتا

    به صورت مهمان میامو تایپیکارومیخونم.......هرچی بیشتربامشکلاتی که بفیه

    دارن اشنامیشم بیشتراحساس ضعف وعجزمیکنم...باخودم میگم....خدایا...مردم چه مشکلاتی

    دارنو...من چی زندگیموبهم ریخته.............دخترایی که بکارت

    ندارن.............تهدیدشدن...بهشو ن تجاوزشده...زنایی که بابی مهری خیانت وهزاریک جورمشکل

    همسراشون..مواجهن.........وهزار ن مشکل دیگه.......ولی...محکم....جلوی مشکلات ایستادنو دارن

    مبارزه میکنن....بعدبا خودم..میگم..خدایااا...اگه من...لحظه ای جای

    اونو بودم...تاحالا..خودموخلاص کرده بودم.وتوان لحظه مشکلم برام کوچیک بنظر میاد..این احساسای

    من..متاسفانه موقتیه....ویکم که

    بگذره...دوباره...مشکلم..برام میشه یه غول بی شاخو

    دم.....نمیتونم...سرحرفام..بمون م...مثلاباخودم..میگم...بایدفر اموشش کنیو...دیگه زنگ و اس وفکرکردن

    بهش ممنوع..............بعدخیییلی زوددوباره بهم میریزمو روز ازنو روزی ازنو.............چرامن


    اینقدضعیفم.البته به جرات میتونم بگم...فقط درمورداین اقا اینقدضعیفم!!درموارد دیگه


    نه........! .واقعاا..درمونده شدم.....خوشا به سعادت اون دخترایی که راحت...رابطه روتموم

    میکنن...باوجوداینکه...ممکنه.. .تورابطه شون رابطه جنسی روهم تجربه کرده باشن........تهدیدهم شده

    باشن..نمیگم...براحتی رابطه روتموم کردن...نه!!...ولی اینقدم مث من قضیه براشون کش

    دارنشده....واقعاا ازدست خودم عاصیم کمکم کنین.......

  14. #19
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 27 شهریور 93 [ 17:23]
    تاریخ عضویت
    1393-1-24
    نوشته ها
    40
    امتیاز
    530
    سطح
    10
    Points: 530, Level: 10
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered31 days registered500 Experience Points
    تشکرها
    27

    تشکرشده 14 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستای خوبم.....چراکسی به تایپیک من سرنمیزنه...بخداااا حالم خییلی خرابه....من

    یه کمکتون خییلی نیازدارم...واقعا نمیتونم دردمو به کسی بگم...هیچکس...دلم خیلی گرفته ست..

    خدایا من

    چرا اینجوریم..چرا اینقدهضم این قضیه برام سخته روزی هزارتادختروپسرازهم جدامیشن تازه ممکنه رابطه

    شونم خیییلی عمیق ترازرابطه ی منواین اقاباهم بوده باشه من چمه؟؟؟گاهی فکرمیکنم تموم ترسم

    ازپایان دادن به این رابطه اینه که هرگزنتونم عاشق کسی بشم که اونم عاشقم باشه گاهی میگم یعنی

    میشه کسی که خواستگاریم میادعاشقش بشم وهیچ مانعی برارسیدنمون نباشه..ممکنه باخودتون بگین

    هنوزفرصتای زیادی پیش رودارم پسرای زیادی ممکنه سرراهم قراربگیرن که ایده ال باشن ولی باورکنین

    من تموم تلاشموکردم یکی ازین خواستگارابه دلم بشینه ولی نتونستم بااینکه شرایطشون خیلی بهترازین

    اقابودن..همش توی ذهنم این اقاروباهاشون مقایسه میکنم..جنس دوست داشتنشودوست

    داشتم....خدایااا..دارم دیوانه میشم...توروخدابهم کمک کنین..باشروع پاییزمیخوام شروع کنم

    براارشد..ولی بااین ذهن داغون چه طوری؟؟؟؟؟........خییلی عصبی وبدخلق شدم...کسی جرات نداره بهم

    نزدیک بشه...هیشکی نمیدونه دلیل اینهمه بدرفتاریای من چیه....واقعااا درمونده شدم......

  15. #20
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    آقا پسرها، احساسات و زمان ازدواج

    اما آقا پسرها که شرايط ازدواج ندارند به جاي بازي کردن با احساسات دختران و دوستي هاي دم دستي، چه کارهايي بايد بکنند.
    آيا به بازي گرفتن زندگي و احساس يک دختر براي پرکردن اوقات فراغت و تنوع بخشيدن به هيجانات شخصي کار صحيحي هست؟
    آيا نبايد به وقت درس و کار و ....، انرژي خود را به مسائل خود متمرکز کنند تا به وقت ازدواج داراي توانايي لازم اداره زندگي باشند؟

    وقتي ما کوچيکتر بوديم از جلوي هر مغازه که عبور مي کرديم
    و چيزي دلمون مي خواست ، و يک لنگه پا مي ايستاديم و پا به زمين مي زديم و گريه مي کرديم که اونو مي خواهيم.
    گريه مي کرديم ، التماس مي کرديم و خلاصه به هيچ چيزي و کسي هم کاري نداشتيم. نه به قيمتش، نه وقتش ، نه شرايطش.
    البته اين از خصوصيات کودکي هست. يعني نسبت به اميال و خواسته ها صبور نيستيم.
    و نمي توانيم خواسته هاي خود را به تاخير بيندازيم. و البته اين کار را بزرگترها به اجبار براي ما مي کردند.
    مثلا مي گفتند الان وقتش نيست و دست ما رو مي کشيدند و مي بردند تا سر فرصت به خواسته ما رسيدگي کنند.
    اما کم کم که بزرگتر مي شويم ياد مي گيريم که نيازهاي خود را بسته به شرايط به تاخير بيندازيم.
    ابتدا مسئله دفع ادرار است. قبلا در زمان نوزادي هر وقت نياز به دفع داشتيم
    بدون توجه به موقعيت به نيازمان پاسخ مي داديم. بعدها ياد گرفتيم که صبر کنيم تا شرايط مهيا شود و به دستشويي برسيم.
    کمي بزرگتر شديم ياد گرفتيم که نياز خوردن و خوابيدن خود را تحت کنترل قرار دهيم.
    لذا در زمان مدرسه ، يکساعت کلاس را تحمل مي کرديم تا به زنگ تفريح برسيم و گرسنگي و تشنگي خود را جواب معقولانه بدهيم.

    خلاصه :

    ما همين طور که بزرگ مي شويم ياد مي گيريم که منافع و لذتهاي کوتاه مدت را در قالب برنامه ها و مديريت ها تنظيم کنيم.
    به نحوي که به لذتهاي ماندگار دست پيدا کنيم و به تبعات رنجزاي آن گرفتار نشويم.
    لذا برنامه درسي سخت براي کنکور مي ريزيم. نه اينکه طالب رنج درس خواندن باشيم،
    بلکه ياد گرفته ايم براي رسيدن به اهداف عالي تحصيلي بايد ميزاني از بي خوابي و عدم استراحت را تحمل کنيم.
    اما در خصوص نياز جنسي و عاطفي اوليه دوران نوجواني و جواني هم مسئله شبيه مسائل بالاست.
    يعني همانطور که در زمينه هاي دفع ادار، گرسنگي، تشنگي، برنامه تحصيلي آموخته ايم
    که تعجيل نکنيم و با توجه به شرايط و تاخير به زمان مناسب ،
    نيازهايمان را ارضاء کنيم. در خصوص مسائل جنسي و عاطفي نيز لازم است چنين کاري را انجام دهيم.
    يعني تا وقتي که شرايط ازدواج نداريم، سعي کنيم انرژي خود را جهت فراهم کردن شرايط ازدواج و سن ازدواج و ....، تمرکز دهيم.
    اگر شما در انجمن مشاوره ازدواج ، بخش رابطه دختر و پسر گشتي بزنيد،
    متوجه مي شويد تمام کساني که اين خويشتنداري و برنامه ريزي در مورد تمايلات جنسي و عاطفي خود ،
    انجام نداده اند، به مرور با فراهم کردن زمينه هاي وابستگي و تبعات شخصي و خانوادگي آن دچار مشکلات
    عديده اي از جمله افسردگي، عصبانيت، فرار از منزل، مشکلات تحصيلي ، خانوادگي، شغلي و حتي در پاره اي از موارد خودکشي شده اند.

    با توجه به اين مطالب توصيه مشاوران خانواده و ازدواج همواره اينست
    که قبل از فراهم آمدن شرايط انتخاب و ازدواج خود را درگير روابط عاطفي ، هيجاني يا جنسي با جنس مخالف (متفاوت)، نکنيد.
    و هر وقت نيز شرايط ازدواج فراهم آمد باز براي شناخت کامل بيشتر روي شناخت معيارها متمرکز شويد نه احساسات انفجاري و خام.

    نتيجه:

    1- فراهم آوردن شرايط ازدواج
    2 - بررسي شناختي دقيق معيارها در شخصي که به او علاقه منديم از طريق رسمي و آشکار

    و تا قبل از فراهم آمدن موقعيت ازدواج نياز است که انرژي خود را روي ساير زمينه هاي لازم متمرکز کنيم.
    لطفا مطالعه کنید

    با سلام


    تالار همدردی در جهت ایجاد رابطه دوستی بین دو جنس و یا تداوم و بازسازی رابطه راهنمایی نمی دهد ، چون با این روابط دوستی مخالف هست و آسیب زا می داند ، لطفاً لینکهای زیر را بخوان .

    سطوح رابطه دختر و پسر

    دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر


    *:* پیوست تاپیک دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر >>>



    ما قصدا و عمدا چنین روابط عاشقانه ای رو تخریب می کنیم!!!!


    گفتگوی صمیمانه مدیر همدردی با دخترانش


    چرا در رابطه با جنس مخالف وابسته مي شويم يا وابسته مي كنيم




    ======================================
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  16. کاربر روبرو از پست مفید khaleghezey تشکرکرده است .

    مهمان93 (پنجشنبه 27 شهریور 93)


 
صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. در مرحله اشنایی بسیار احساساتی هستم
    توسط mano-gozashte در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: پنجشنبه 14 آبان 94, 12:59
  2. پاسخ ها: 16
    آخرين نوشته: یکشنبه 27 بهمن 92, 14:10
  3. پاسخ ها: 15
    آخرين نوشته: چهارشنبه 03 مهر 92, 22:35

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 20:01 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.