سلام دوستان
من یه دختر 27 ساله ام که دو سال با شخصی که چند ماه از من بزرگتر هست برای ازدواج در ارتباط بودم. یک ماه اول صرفا آشنایی بود که بعد اون از من خواست که رابطمون و جدی پیش ببریم و خیلی مصمم هم بود و چندین بار مساله خاستگاری و رسمی کردن رابطه رو پیشنهاد داد که من به دلیل اینکه دانشجوی ارشد بودم و میخاستم که بعد تحصیل حتما مشغول به کار بشم و بعد ازدواج کنم خواستم که آشناییمون بیشتر باشه و البته تا حدودی از اینکه قصدمون جدیه و قرار نیس روزی بیاد که یکیمون نخواد و بخوایم که جدا شیم خیلی راحت این قضیه رو مطرح کردم و موافقتش و هم جلب کردم. ولی رابطمون مثل بقیه رابطه ها پستی و بلندی زیادی داشت و جوری که بعد یک سال و نیم به دلیل مشکل مالی که واسشون پیش اومد و مطرح کردن یک سری مشکلات بینمون مثل عدم تفاهم در مورد محل زندگی که مشکل همیشگی ما بود خواست که جدا شیم و من هم با وجود اصرار نتونستم مانع این تصمیم بشم و رابطمون قطع شد و من هم قبول کردم و این مساله رو به صورت ناچار پذیرفتم و باهاش کنار اومدم.
بعد از حدود یکی دو ماه دوباره در حالیکه من شاغل شده بودم (البته در جریان این قضیه نبود) جلو اومد و خواست که ببخشمش و گفتن تو اون شرایط به دلیل فشارهای مالی که بهش وارد شده بود و نمیتونسته خواسته های منو برآورده کنه اون تصمیم گرفته و خواست یه فرصت دیگه بدم و منم قبول کردم و خودش مساله رو با خونوادش در میون گذاشت و مادرش خواست که منو حضوری ببینه که باز من موافقت نکردم و گفتم موقع خاستگاری که قرار بود بعد عید 96 باشه حضوری ملاقات میکنیم و لزومی برای آشنایی الان وجود نداره (که البته فک کنم اشتباه کردم). اینو هم بگم تو این مدت در مورد یه سری اعتقاداتش که قبلا هم بهم گفته بود بیشتر حرف زد، البته از نظر اعتقادی مثل همیم ولی من این موضوع رو نمیدونستم که ایشون پیرو مکتب خاصی هستش (نه تنها ایشون کل خانواده و خاندانشون) و تو این مدت چیزی که من حس کردم این بوده که تمایل داره منم باهاش همراه باشم البته به صورت مستقیم نگفته و اصراری نداشته فقط خواست مطالعه کنم و بیشتر در موردش بدونم که منم مخالفت کردم و گفتم با عقایدش مشکلی ندارم ولی نمیتونم مثل اون بشم (هرچند نظراتش چیزی مغایر عقیده من نیست ولی پذیرشش بصورت جدی و رسمی انگار برام سخته البته اینو هم بگم که ایشون مسلمون و شیعه هستن و این مکتب یه مکتب الهی و عرفانی هس که موافق ها و مخالف های خاص خودش و داره از نظر شرعی در ازدواج من با ایشون طبق تحقیقات و جواب هایی که گرفتم مشکلی وجود نداره). بعد حدود چند ماه سره یک سری مسائل که به نظر من طبیعی هستش و تو هر رابطه ای پیش میاد ولی از نظر اون غیر طبیعی جلوه میکنه باز رابطمون رو به سردی و دوری از هم کشوند و بازتصمیم قبلش و گرفت و این بار علاوه بر مشکل محل زندگی مشکل اعتقادی و هم اضافه کرد و بحث هایی که میکردیم و گفت همش مشکلن و این حرفا ولی بازم ته دلش نمیخواست جدا شیم که من حرفامو زدم و تصمیم گرفتیم جدا شیم. ولی باز ازیسری رفتارا می فهمم که پشیمونه و اینو هم بگم خیلی آدم احساساتی هستش و میدونم جدا شدن واسش تو حرف شاید آسون باشه و تو عمل باهاش به مشکل میخوره. خواهرم که در جریان کامل رابطه ما هست تصمیم داره مارو آشتی بده که من مخالفت میکنم، چون حس میکنم آدمی که با هر بهونه مشکل قصد رفتن میکنه به درد زندگی نمیخوره.البته بگم که از نظر من ویژگی مثبت زیادی داره و خیلی از ایده آل های منو به عنوان همسر داره، ولی این سری رفتارا دلسردم میکنه و میگم حتی اگه دوباره رابطمون ادامه پیدا کنه چه تضمینی وجود داره که دوباره به همین نقطه نرسیم. این نکته رو هم بگم فقط من نیستم که فکر میکنم مشکل جدی تو رابطه وجود نداره و اونه که به خاطر ترس (شاید از دیده من ) یه سری چیزارو خیلی زیاد بزرگش میکه، چون من مشکل ها و اختلاف هایی که پیش میاد و به هرکی میگم براش مسخره میاد و چیزه جدی وجود نداره که مشکل ساز باشه، ولی نظر اون متفاوت از نظر منه. از دوستان میخواستم با وجود حرفایی که زدم به نظرتون ادامه رابطه درست هس؟ اصلا میتونم کاری انجام بدم؟ اینکه شما راهکاری برای اینجور مردای دم دمی که نمیتونن تصمیم قطعی بگیرن دارین؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)