تمرکز همسرم روی حاشیه هاست نه اصل زندگی ، باید چکار کنم ؟؟
سلام دوستان عزیزم
یک دنیا دلم گرفته ...
چند تا سوال دارم که خیلی ذهنم رو مشغول کرده
نمی دونم زندگی من اینطوریه یا همه زندگی ها اینطوریه و اشکال از منه و من زیادی حساس و ایده آل گرا هستم ... واقعا نمی دونم ...
ممنون میشم از نظرات و تجربیاتتون برام بنویسین
اگر آقایون تالار هم لطف کنن و از زاویه دید مردانه برام بنویسن خیلی عالیه و ممنون میشم ...
اگر بخوام جزئیات رو توضیح بدم خییییلی طولانی میشه پس مختصر و مفید بیان می کنم :
1- توی زندگی مشترکمون من یک دنیا شور و شوق و انرژیم و همسرم یک دنیا بداخلاقی و بی حوصلگی و بی توجهی ! نمی دونم چطوری با این مساله کنار بیام ... البته همیشه اینطوری نیست ولی در کل این حالت رو داره ... مثال: شبها که از سرکار میاد خیلی حوصله من و صحبت های منو نداره و میگه چرا تمرکز و توجهت روی منه برو به کارهای خودت برس ... میگه من صبح تا شب سرکارم تایم شبم رو دیگه می خوام برای خودم باشم نمی تونم به تو توجه کنم ... در صورتی که من واقعا به توجه ایشون و صحبت کردن با ایشون نیاز دارم ... اکثرا وقتی باهاش حرف میزنم نمیشنوه ... مثلا همزمان با آشپزی دارم تعریف می کنم میگم امروز فلان اتفاق افتاد... اصلا جوابمو نمیده ... باید سه چهار بار صداش کنم تا شاید بهم توجه کنه ... و باز هم جواب درستی نمیده ...
2- از من شاکیه که چرا دور و برش شلوغ نیست ... ما چون یکبار تا پای طلاق رفتیم و برگشتیم و سر خانواده ها بحث داشتیم با هم تصمیم گرفتیم رفت و آمدمون رو با خانواده هر دوطرف محدود کنیم و کلا تا عید کاری به خانواده ها نداشته باشیم و تمرکزمون روی رابطه دو نفره خودمون باشه تا عید با جعبه شیرینی بریم دیدن خانواده ها ... من و خانواده م این مساله رو کاملا پذیرفتیم و هیچ مشکلی هم نداریم ولی همسرم و خانواده ش این موضوع رو نمی تونن هضم کنن و نیاز به معاشرت زیاد و تماس های زیاد دارن بطوریکه ما توی همین چهار ماه زندگی مشترک مجدد بارها سر این مساله دعوا کردیم !! مثال: تمام حرف و حدیث زندگی ما از سر صبحونه تا شام شب و تعریف روزمره توی خونه ما حول محور خانواده ایشون و مسایل خانواده ایشون می گذشت ... تا اینکه من ناراحت شدم و گفتم من می خوام حرف و تمرکزمون روی خودمون دو نفر باشه و بهتره تماس های تلفنی و تعریف های خانوادگی مون رو اینقدر وارد زندگی مشترکمون نکنیم ...
3- مورد بعدی سر خانمی هست که تا حدی و نه کاملا واسط آشنایی من و همسرم بودن و بعد از مدتی مشخص شد که با وجود اینکه متاهل هستن با آقایی ارتباط برقرار کرده بودن و من و همسرم از این موضوع خیلی ناراحت شدیم و مشکلاتی توی رابطه ما با اون خانم پیش اومد علاوه بر اینکه ایشون توی رابطه دونفره ما وارد میشدن و دخالت می کردن و اختلاف درست می کردن که توی همون زمان آشنایی من خواستم همسرم ارتباطشون رو با اون خانم قطع کنن و ایشون کاملا پذیرفتن و ما عقد کردیم ... ولی متاسفانه الان همسرم همه چیزو یادش رفته و شاکیه که چرا ارتباط خانوادگی مون رو با اون خانم و همسرش قطع کردیم و درخواست برقراری ارتباط دوباره داره و اعتقاد داره من ارتباطاتش رو قطع کردم و دوستانش رو ازش گرفتم و منزویش کردم ... !!
اینم بگم که ما غیر از ایشون با تمام دوستان و آشنایان همسرم ارتباط و رفت و آمد خانوادگی داریم و توی همین مدت من بارها به گرمی از دوستانشون در منزل مون پذیرایی کردم ... اما ایشون براش کافی نیست و کسی رو می خواد که ارتباط مداوم و هر شب و هر روز داشته باشه و عنوان می کنه که اون خانم و همسرش کمبود محبت های خانواده ش رو براش جبران می کردن و جای خالی خانواده ش رو براش پر کرده بودن !!
4- به تازگی داره عنوان می کنه که بچه نمی خواد و فقط و فقط در صورتی بچه می خواد که من ارتباطم با خانواده ش خیلی خوب باشه و میگه اگه ارتباطاتت رو درست نکنی باهات نمی مونم ... یعنی حتی حاضر نیست تا همون عید که با هم توافق کرده بودیم دندون رو جیگر بذاره ببینه چی پیش میاد !!
البته منظور من از بچه خواستن اقدام برای بچه دار شدن در حال حاضر نیست ولی همینم که می بینم عدم علاقه در حرف و زبون نشون میده خییییییلی از زندگی باهاش دلسرد میشم ... من میگم یه زندگی مشترک ممکنه 30 -40 سال ادامه پیدا کنه ، چند ماه توی عمر یه زندگی چیزی نیست که ایییینقدر ایشون روش مانور میدن و حساسیت دارن که وای خانواده م داد خانواده م ... !!!
خلاصه اینکه یک دنیا غم روی دلمه ... بعضی وقتها که رفتار و حرکات توهین آمیزش رو می بینم با خودم میگم ای کاش همون موقع که همه شرایط فراهم بود ازش جدا شده بودم ... حس می کنم مدام بهم توهین میشه ... حس می کنم هیچ احترامی ندارم توی این زندگی ...
اوایل رابطه مون خیلی گرم و قشنگ بود ... روز و شبهای خوبی رو با هم گذروندیم ... ولی الان رابطه مون سرده روی همین مسائل ... تا جایی که همسرم دو روز من و منزل رو ترک کرد و رفت و من توی خونه خودم موندم تا اینکه دیشب برگشت ... سرد و طلبکار !!
لطفا کمک کنید ... باید چکار کنم ؟؟