-
برزخ بین مادرم و همسرم
سلام به همه اهالی همدردی .
یکی از خوش شانسیام اینه که وقتی راه حل ندارم میتونم به اینجا مراجعه کنم. دوستان من یه تاپیک درمورد مشکلم زدم و تا حدی دوستان کمکم کردن اما یک مشکل بززگ دیگه ام در زندگی من وجود داره که واقعا در تمامی ابعاد زندگی من داره اثر منفی شو میداره . در بچه داری در زندگی روزمره ..در روحیم. در ارتباط تا همسرم .. در ارتباط با خانوادم و...
من قبلا زندگی م رو معرفی کردم دوساله ازدواج کردم و بخاطر شغل شوهرم مجبورم یک مدت ۲ هفته ای در هر ماه منزل پدرم بمونم چون همسرم نیست . و اینکه یک نوزاد ۴ ماهه داریم .
مشکل از اونجا شروع شد که در اول آشنایی و ازدواجمون مادرم خیلی خوشحال و موافق نبود بیشتر بخاطر شغل شوهرم.. در کنار اون همسرم یکسری مسائل مانند رسومی که مطلوب ما بود رو اجرا نکرد و همین اختلاف سلیقه هایی که در ابتدا بوجود اومد باعث کدورتهایی شد حالا ۲ سال گذشته و این هم بگم همسرم یکسری رفتارهایی داشته که مادرم رو ناراحت کرده و مثلا مادرم یکسری انتظاراتی داره که شوهرم شاید اصلا به ذهنش نرسه و حالا که انجام نمیشه مامان من رفتار سرد از خودشون نشون میدن. و وقتی همسرم رفتار سرد میبینه ایشون هم سرد میشه و من در این دور باطل که بوجود اومده واقعا نمیدونم چه کار کنم و هربار در خودم خورد میشم با دیدن این صحنه ها و ناراحتی های دو طرف. من بارها برای مادرم توضیح دادم حسن نیت شوهرم رو اشاره کردم بارها شفاف سازی کردم . از اونطرف به شوهرم بارها انتظارات مادرم رو گفتم چیزهایی که ناراحت اش میکنه و دلش رو میشکنه . اما هنوز هیچ نتیجه مثبتی که نداشت بلکه بدتر هم شد !!!
همسرم اینقدر که مادرم تصور میکنه واقعا سیاه نیست و در مقابل مادرم اینقدر که همسرم فکر میکنه کم محبت نیست.
( من در ماه ۲ هفته منزل مادرم هستم و همسرم محلکارش هست و بعد از اینکه بچه دار شدیم قسمتی از کارهای بچه رو خانوادم زحمت میکشن و کمکم میکنن )
اینهم بگم هردو نفر آرزو دارن که روابط گرم و صمیمانه بشه ...
با هردو نفر که صحبت میکنیم میگن ایکاش این جوری نبود ...
ای کاش از اول سنگ بنا اینطور نمیشد
هردو نفر میگن اگه طرف مقابل گرم برخورد کنه منم گرم تر رفتار میکنم
اما ....!!!
دوستان من خیلی درمانده شدم . از طرفی وقتی نمیتونم اوضاع رو بهتر کنم ناراحتم واقعا چکار باید کنم .
دوستان اگه میشه توصیه هایی کنید که من هم از شوهرم هم مادرم بتونم بخوام .
پیشاپیش ممنون از توجهتون
-
دوستان این مشکل من باعث شده من حتی نتونم از زندگیم لذت ببرم
از همه کارهایی که قبلا لذت میبردم
دوستان من احساس میکنم دارم زندگی فرسایشی رو تجربه میکنم
وقتی میبینم یه کوهیییی از ناراحتی هم تو دل مادرم هست هم تو دل همسرم و من این وسط موندم که چکار کنم ...
یک بغض.. یک حس گریه .. حس تنهایی ... بی پناهی.. تمرکز نداشتن ... این شده زندگی من .
ازتون کمک میخوام
-
سلام. این شاید این تاپیک ها کمک شما بکنند.
http://www.hamdardi.net/thread-30336.html
http://www.hamdardi.net/thread-31119.html
ضمن اینکه شما نه ماه بارداری را طی کرده اید و مدت زیادی از به دنیا آمدن فرزندتان نمی گذرد. الان نیاز به مراقبت و رسیدگی دارید. در این شرایط مادر و کودک باید استراحت کنند نه اینکه تنش تحمل کنند. به خانواده و همسرتان بگویید که شما نیاز به مراقبت و آرامش دارید. آنها باید بپذیرند که شما تا حدی می توانید روابطشان را تنظیم کنید و بقیه آن به تصمیم خودشان برمی گردد. اما هر تصمیمی بگیرند شما فرزند و همسر آنها هستید و نباید شما را مقصر بدانند و ناراحت کنند. مسئولیت روابطشان را بر عهده خودشان بگذارید در عین اینکه به فکرشان هستید و احترامشان را نگه می دارید. راستش خود من چنین اشتباهی را مرتکب شدم و بسیار آسیب دیدم و روابطم با اطرافیانم خراب شد. بسیار تحقیر شدم و رنج بردم تا حدی که برای خوردن یک لیوان آب باید کلی توضیح می دادم. حتی اگر مایل نبودم لباسی را پرو کنم متهم به سرکشی و بی سلیقگی می شدم و دعوا تحمل می کردم. هنگامی که متوجه این موضوع شدم از میانجگری بیش از حد خودداری کردم. در عین اینکه وظایفم را انجام می دادم از اطرافیانم خواستم که احترام مرا حفظ کنند و آرامشم را بر هم نزنند و حقوق طبیعی من را به من بازگردانند. تصمیم گرفتم مهارت های ارتباطی را یاد بگیرم و تمرین کنم تا جایگاهم را به دست بیاورم.
-
پرنیان یاسی عزیز ممنون که وقت گذاشتید الان چند روزه که دارم اون لینک ها که معرفی گردید میخونم . خیلی دیدم رو وسیعتر کرده دستتون درد نکنه . درمورد راهنمایی خودتون دقیقا درست میگید اما به نظرم این پروسه برای من بسیار زمانبر هست و دقیقا نمیدونم چجوری و چطور رفتار کنم فعلا فقط نمیخوام بیشتر از اینی که هست دخالت و میانجی گری کنم .
-
سلام دوستان
چرا کسی نمیاد به تاپیک من سربزنه راهنمایی بیشتر بده :54:
-
سلام
یه پشنهاد
شما خودتون طبق شواهد ده تا راه حل بدید و بیان کنید ما با هم بررسیشون کنیم
-
سلام خادم رضای عزیز
نمیدونم چی بگم آخه این مشکل جوری هست که بیت دو نفر دیگه هست اگه یک طرفش من بودم حتما سعی میکردم ضعف های سهم خودم رو تواون ارتباط برطرف کنم .
در این مورد خادم رضای عزیز کارهایی که به نظرم میاد انجام بدم
۱. اینکه مدتی که خونه مادرم هستم هیچ چیزی از مسائل و مشکلاتی که تو زندگی زناشوییمون اتفاق میفته رو بروز ندم حتی اگه بحث داشتیم که غالبا بحث های ما تلفنی هست چون همسرم حضور نداره و من ناراحت شدم در ظاهر و چهرم حتی نشون ندم که خیلی سخته اما باید اجرا کنم . که شاید قبلا اینقد قوی عمل نمی کردم
۲. پیش هر کدوم از دو طرف رقتار اون یکی رو توجیه نکنم و بگم من مسئول رفتار و گفتار کسی نیستم
۳. بگم احساستون رو درک میکنم؟؟!! اما کاری ازم بر نمیاد...
۴. واقعا نمیدونم این کارها نتیجه داره یا نه اخه دارم همینجوری عمل میکنم چیز دیگه ای به ذهنم نمیرسه
.
من خیلی بیشتر از شوهرم . از مادرم انتظار عطوفت و انعطاف بیشتری دارم . از مادرم به عنوان یک خانم میانسال و کسی که دامادش در سن بچه شون میشه انتظار دارم گذشت بیشتری به خرج بده . البته که همسرم هم باید تلاش کنه که اونهم داره تلاشهایی میکنه هرچند به چشم نمیاد و همچنان توقع ازش زیاده
اخه این رو مطمئنم اگه همینجوری ادامه پیدا کنه رابطه بین همسرم و خانوادم کم کم قطع میشه و من اینو نمیخوام . اینجوری احساس خوشبختی نمیکنم .
ای کاش هم همسرم هم مادرم این رو بدونم که دارن با لجبازیاشون منو از پا در میارن منی که این وسط موندم و از هردوطرف تحت فشارم .
خیلی به کمک و راهنماییتون نیاز دارم
- - - Updated - - -
وای من کلی چیز نوشتم اما ارسال نشد
- - - Updated - - -
وای من کلی چیز نوشتم اما ارسال نشد
-
تاوقتی که خودتون توجیه نشید هیچکس توجیه نمیشه
شما چه نیازی به ازدواج داشتید؟
-
خادم رضای عزیز توجیه درمورد رفتارهای همسرم و مادرم ؟؟ اینجوری هست که مادرم از همسرم ناراحت هست ک رفتار سرد همراه با بی اعتنایی از خودش نشون میده ... و همسرم چون انتظار محبت و توجه بیشتر داره با دیدن این صحنه ها اونم سرد میشه و این چرخه همینجوری ادامه داره .. حالا من چجوری میتونم این رو به افراد بگم و موثر هم باسه ؟؟ البته قبلا ام گفتم بهشون انتظارات هر کدوم رو اما تاثیری نداشت .
این سوال که چه نیازی به ازدواج داشتم رو دقیقا متوجه منطورتون نشدم اما قطعا نیاز به آرامش و همراه داشتم. نیاز داشتم زندگیم رو کاملتر کنم نیاز های روحی و ... احساساتم .. نیاز به ثبات ... پیشرفت و ...
یکم بیشتر توضیح بدید ... من چیز زیادی دستگیرم نشد
- - - Updated - - -
دوستان فکر کنم مورد من یکم اورژانسی هم هست چون الان من منزل مادرم هستم و تا حدود ۱۰ روز دیگه باید بمونم و مادرم هم چهره ناراحت و دلخور به خودش گرفته و گاهی ام میاد گلایه میکنه ... و من واقعا انرژی و کشش این رو ندارم که تنش عصبی داشته باشپ بازم فکرم مشعول بشه
خواهش میکنم به من بگید من چجوری باید رفتار کنم
چی بگم دلخوریها کم بشه
چه رفتاری کنم تنش کم بشه
چه رفتاری کنم مادرم آروم تر بشه
باور کنید سختمه خیلی دارم اذیت میشم احساس تپش قلب دارم .
به راهنماییتون خیلی خیلی نیاز دارم
-
سلام خانم ثمین. به نظرم باید فعالیت های مشترکی با مادرت داشته باشی که حال و هوایش عوض بشود. حتی شده یک سریال با هم ببینید این کار را بکنید. منتها حرفی از همسرتان اصلا نزنید. فقط حرف خانداده و فامیل خودتان و موضوعات جالب دیگر در میان باشد. دومین راهی که مشاور به من پیشنهاد کرد این بود که یک کار راحت و آسان که دوستش دارم برای خودم انجام بدم. مثلا من عکاسی دوست دارم . گاهی با موبایلم عکس می گیرم و ویرایش می کنم.