-
مادرش ازم متنفره...
سلام خسته نباشید داستان ما یم طوولانیه اما ممنون میشم نظراتتونو بهم بگید
من افسون هستم 21 سالمه تو دانشگاه با پسری اشنا شدم ک الان شده همه چیزم:43:اولا دوسش نداشتم خیلی اذیتش ردم طفلی خودشو شت تا عاشقم کرد ما عاشق هم بودیم تقریبا س سال با هم بودیم بچه بودیم خیلی اشتباه ها کردیم اولیش گفتن دوستیمون ب مادرش بود ما فک میکردیم اون مارو میفهمه اخه هر وقت هرکی مشکلی داشت میومد پیشش حتی باعث شد دخترخاله عشقم با دوست پسرش عروسی کنه اما برا ما شد زن بابا با ئونستنش اذیتمون کرد البته منم خیلی اشتباه کردم ی بار فرزاد اومده بود خونمون مادرش فهمید و فرای خیلی بدی راجع ب ما کرد و زنگ زد خونه ما منم اولش خوب حرف زدنم اما وقتی عصبانیتشو دیدم منم بد بهش توپیدم بپه بودم غرور داشتم...
میدونم اشتباه بود خیلی فرزاد و اذیت میکرد سر هرچیزی بحث دوستیمونو میاورد وسط تا اردیبهشت امسال خیلی اذیتش کرد نابودش کرد دوستاشو تحریک کرد تا کمک کنن با من بهم بزنه بعدم تهدید کرد ب بابای من همه چیو میگه پدر منم فوق العاده حساس و.. به این روابط
تهدیداش رو فرزاد اثر گذاشت فرزاد نمیخواست من نابود شم بابام بفهمه واسه همین بهم زد من مردم جون دادم...:54:روزای سختی بود
بعد دوماه اولای ترم جدید بعد مدت ها همو تو دانشگاه دیدیم طاقت نیاورد اومو پیشم گریه کرد گفت پشیمونه فک میرد حداقل بعضی چیزا درست شه اما نشد همه چی بدتر شد ن من ن اون نتونستیم با نبودن هم نر بیایم مادرشم اذیتاشو بیشتر رد درواقع فهمید اذیتاش برا من نبوده لا اینجوریه البته من ب مادرش ی جورایی حق میدم تو فاصله 3-4 سال پدر مادرش و از دست داد بعدم برادرش همه بار خونه رو دوش مادرش باباش هیچ نظری نمیده خیلی مظلوم مادرش تو همه ارا دخالت مینه بار همه چیو ب دوش میشه حتی خواهر برادراش دختر نداه و تنهاست واسه همین همیشه ب چیزای بد ف میکنه تنهاست میشینه ب جنبه بد همه چی ف مینه ف کنم افسرده شده
خلاصه ما ب هم برگشتیم حالمون بهتر شد البته تو این بین بابای منم فهمید سر سوتی هاموون اما مادرم گفت اگه همو دوست دارین تا چند سالدیگه من تلاشمو میکنم پدرت راضی شه الان مشل مادرشه چند روز پیش منو فرزاد با هم بودیم مادرش شک کرد هیچ سوتی از ما ندیده ناخودگاه بعد شیش ماه شک رد دوباره ب من تو این جند ماه مطمین بودیم نمیدونه ما باهم بودیم چون حرف تو دهنش نمیمونه اگه میدونست میگفت اما ی دفعه بعد مدت ها شک رد و شروع رد داد و بیداد از این دختره متنفرم حتی اگه مردم سر قبرم نیاریش:47: خیلی دلم شست چیکار کنم؟ ما عاشق همیم
چجوری احساسشو خوب کنیم توروخدا ممون کنین
***ما صیغه محرمیت خوندیم ب هم محرمیم البته بین خودمون دوتا***
-
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
عجب روزگاری شده ...
فکر نمیکنم اینجا راهنمایی که میخواین رو ببینین ....
من فقط 2 پاراگراف اول و شطر اخرو خوندم ... میگم بیخیااااااالش شو .... همین ...
فراموشی دوای دردته ... یعنی به صلاحته ...
-
سلام خانوم و روزتون بخیر
شما در واقع راهی میخواین که مادر ایشون راضی بشن؟ به ایشون بفرمایید همراه خانواده تشریف بیارن خاستگاری بعدش به خانواده ها بسپرین مسئلرو... دختر خوب رضایت خانواده ها مهمه تو ازدواج خیلی هم مهمه.... دلایل مادرشون رو میدونین چرا مخالفن؟ نمیدونم چرا مادر شما هم میدونن و حاضرن شما چند سال بمونین تا راضی کنند پدرتونو؟ شما یه روز احساستتونو بزارین کنار و بدون احساسات فکر کنید که این اقا انتخابتون هست اصلا یا نه؟؟ این که شما رو دوست داره که دلیل کافی نیست....
شما نمیتونین صیغه خونده باشین و محرم بشین بدون اینکه پدرتون آگاهی داشته باشن....خودتونو گول نزنید و تا مشکلات بیشتر نشده یا از رابطه خارج بشید یا اقدام رسمی بکنید...
دختر خوب عاقلانه تر فکر کن و مراقب روح و جسمت بیشتر باش...:72:
-
سلام چند تا سوال مگر صیغه محرمیت بدون اجازه پدرتون درسته یا نه قبلا شما ازدواج کردید
2مگر دوست پسر شما باتوجه به این گفته شما که خیلی دوستون داره نمی تونند مادرشون راضی کنند بهشون محبت کنند براشون از سمت شما وخودشون هدیه بخرند
3شما ازسمت خودتون باایشون اتمام حجت کنید شاید اینطوری خودشون یک فکری برای راضی کردن مادرشون بکنند
4تابه حال برای راضی کردن مادرشون چیکار کردید
-
سلام خانوم
اول که شما 21 سالتون دیگه بچه نیستید من حس میکنم خیلی افکارتون رویایه؛قشنگه خیلی قشنگ واقعا اما فقط رویاست واقعیت نیست.خیلی از خانوم های این تالار با احترام و سلام و صلوات رفتن خونه بخت اما بازم به مشکل خوردن.نظر خانواده پسر خیلی مهمه واقعا.
جدای از این حرف ها این مسیله به شخصیت خودتون بستگی داره.یه دختری هست براش مهمه دوسش داشته باشن خانواده شوهرش دور و برش بگیرن و مثل یه خانوم واقعی عروس بشن.یه نفر هم هست نه براش مهم نیست و پی همه چی به تنش می ماله شما اول تکلیفت روشن کن جز کدوم دسته هستی.
چون با این اوصاف و درگیری های به وجود اومده و دعوای شما پای تلفن بعید میدوم بتونید رضایت کامل مادرشون جلب کنید.
- - - Updated - - -
سلام خانوم
اول که شما 21 سالتون دیگه بچه نیستید من حس میکنم خیلی افکارتون رویایه؛قشنگه خیلی قشنگ واقعا اما فقط رویاست واقعیت نیست.خیلی از خانوم های این تالار با احترام و سلام و صلوات رفتن خونه بخت اما بازم به مشکل خوردن.نظر خانواده پسر خیلی مهمه واقعا.
جدای از این حرف ها این مسیله به شخصیت خودتون بستگی داره.یه دختری هست براش مهمه دوسش داشته باشن خانواده شوهرش دور و برش بگیرن و مثل یه خانوم واقعی عروس بشن.یه نفر هم هست نه براش مهم نیست و پی همه چی به تنش می ماله شما اول تکلیفت روشن کن جز کدوم دسته هستی.
چون با این اوصاف و درگیری های به وجود اومده و دعوای شما پای تلفن بعید میدوم بتونید رضایت کامل مادرشون جلب کنید.
-
حواهر عزیز اول نوشته هاتونو بخونید و ایرادات تایپی رو برطرف کنید
صیغه محرمیت بدون اجازه پدر صحیح نیست خودتو گول نزن
آقا اومدن خونه شما ؟ مادرش فهمیده حق هم داره که ناراحت و عصبانی شه
کار شما اصلا صحیح نبوده و نیست
-
-
من از بس سرم گرم رمزگشایی تایپتون بود!!!اون خط اخر جا موند!!!!!شما صیغه خوندید!!!!!!ببینید من اصلا سرزنشتون نمیکنم؛اما یا به این رسم اسلام اعتقاد دارید یا ندارید اگه دارید و خوندنش واجب میدونید تا جایی که من می دونم اجازه پدر واجب؛اابته اگه دوشیزه هستید.
حالا از همه اینا بگذریم دختر گل باور کن فردا با ضرب و زور هم ازدواج کنی هر چی بشه میگن خودت خواستی ما که نمی خواستیمت بنابراین باید بسوزی و بسازی.
یا زیاد دیدیم پسرهایی که فردای ازدواج بخاطر روابط قبلش بد بین شدن و به زنشون گفتن تو همونی هستی که من میبردی خونت!!!!!!دوستی و ازدواج دو تا چیز جداست.واقعا میدونم سخته اما تمومش کن این رابطه رو.