-
سلام عزیزم خیلی متاسفم اما من نظرم اینه بخودت یه فرصت چندماهه بده رفتارت رو تغییر بده مطمئن باش دنیا هم تغییر خاهد کرد
میدونی من کل پستهات رو که خوندم دیدم همش از تنفر و بدت اومدن از همسرت حرف زدی یقین دکن که این حس شما با زبان بدنت یعنی همون رفتارت این حس تنفرت رو به ایشون القا کرده پس توقع نکن ایشون برات مجنون باشه
اول لیلی شو تا مجنون بیاد سراغت
ببین دختر خوب شما یه دختر 15_16ساله که نبودی انتخابش کردی پس حتما یه کوچولو هم شده ازش خوشت اومده بوده و شما مسول انتخابت هستی و تا جایی که میتونی باید تلاش برا زندگیت کنی شما هی میگی اگه دوسش داشتم حاضر بودم تا با بدترین چیزاش هم کنار بیام و تلاش کنم
پس اول باید کاری کنی تا مهرش به دلت بیاد بهت میگم چیکار کن اما فقط برا خدا و زندگی خودت اجراش کن شک نکن نتیجه میگیری
دیگه حتی تو دلت نگو دوسش نداری تا این فکر اومد به ذهنت بخودت بگو چرا دوسش نداشته باشم ادم سالمیه اهل برنامه ای نیست اهل موادنیست
اهل کار کردنه بهم محبت میکنه و.........
دائم با خودت اینها رو تکرار کن و بهش بگو
اینبار که زنگ زد بگودلم برات تنگ شده بود عاشقتم و...اونوقت میبینی که شوهرت ذوووووووق مرگ میشه و پرواز میکنه اونوقت میبینی چطور محبت خاهد کرد شما بدون هیچ چشم داشتی فقط یه ماه این روند رو پیش بگیر نتیجه دیدن داره
اونوقت خودت میفهمی عامل سردیش فقط خودتی
اخه مگه میشه دوتا زن و شوهر تو عقد باشن بعد فقط بگن سلام خوبی چه خبر
شما باید پیش بیاری باید ایجاد کنی
ایشون نه کر نه کوره نه زشته برا چی ازش بدت میاد؟؟؟؟
دیگه نبینم ازین حرفا بزنی
منتظر خبرای خوبم
برا تغییر رفتارایدیگرش هم بعد در خدمتیم اول فقط ایجاد علاقه در خودت و ایشون کن تمام اون رویاهایی که برا زندگی عشقیت داری رو ایشو پیاده کن اونوقت بیا
-
ممنون ستاره زیبای عزیز
من اوایل خییلی بهش محبت میکردم خیلی زیاد ولی محبتی نمیدیدم ...
اما الان کاملا سرد شدم نمیدونم اینکه من هی به دروغ به خودم بگم دوسش دارم احساسی به وجود میاد یا نه ولی اینارو قبلا نگفتم من میخام بهت توجه بشه اینکه نامزدم خیلی ادم سردیه کلا خانوادگی اینجورین ما از هم دوریم من شهرستان او مشهد ولی ولا ادم به دوره حتی تو این چهارسال یه مسافرت کوچولو نداشتیم خیلی وقتا بوده من اصرار میکردم بریم مسافرت ولی اون میگفت پول ندارم ...و میگفتم باشه من با کارشم مشکل دارم همه حقشو میخورن ولی انگار نه انگار خیلی باهاش صحبت میکنم که راه اینه چاه اینه خیلی دقت کن ولی بازم انگارنه
- - - Updated - - -
ممنون ستاره زیبای عزیز
من اوایل خییلی بهش محبت میکردم خیلی زیاد ولی محبتی نمیدیدم ...
اما الان کاملا سرد شدم نمیدونم اینکه من هی به دروغ به خودم بگم دوسش دارم احساسی به وجود میاد یا نه ولی اینارو قبلا نگفتم من میخام بهت توجه بشه اینکه نامزدم خیلی ادم سردیه کلا خانوادگی اینجورین ما از هم دوریم من شهرستان او مشهد ولی ولا ادم به دوره حتی تو این چهارسال یه مسافرت کوچولو نداشتیم خیلی وقتا بوده من اصرار میکردم بریم مسافرت ولی اون میگفت پول ندارم ...و میگفتم باشه من با کارشم مشکل دارم همه حقشو میخورن ولی انگار نه انگار خیلی باهاش صحبت میکنم که راه اینه چاه اینه خیلی دقت کن ولی بازم انگارنه انگار من زنشم اصلا نسبت بهم احساس مسولیت نداره همش پول نیست اما جز یه لباس عید دیگه هیچی... خب منم دوس دارم نیازمو برطرف کنم باورتون نمیشه اگه بگم حدود یه سال هست که هیچ شارژی واسم نخریده تا برسه به بقیه محبت که اصلا انگار نه انگار درسته یکم راهمون دوره اما نه زیاد ولی دوس دارم هر چند هفته به بار بیاد همش میگه تو بیا من کار دارم میرم سر کار خیلی وقتا شده که خودم رفتم بدون اینکه بهش چیزی بگم یه حالت سوپرایز اما او زیاد شوقی نشون نمیده خانوادش بیشتر خوشحالن تا خودش کلا بگم یه ادم بی احساس بی مسولیت یه ادمی که لباس کارش مهمونیش خوابش یکیه اینقد بهش گفتم لباس جداگونه واسش گذاشتم اما بازم دوروز خوبه بعدش همون جوری این یه نمونه از کاراش بود خب درسته هیچی کامل نیست حتی خودم من خیلی عیبها دارم ولی عیبهای من باعث ازار دیگران نمیشه...
من اعتقاد دارم که همسران باید دوست هم باشن بهترین دوست وصمیمی ترین و راز دارترین من بهش کاملا بی اعتماد شدم خیلی وقتا شده حرف دلمو بهش زدم اما از دیگران شنیدم فکرشو بکنیین دیگه چه حالی میشدم..
خیلی برام سخته که فک کنم با چنین فرد با این چنین شخصیتی وارد یه زندگی مشترک میشم..:54:
من خیلی رویایی و رمانتیک هم نمیخام اگه محبت و توجه میخام عشق میخام پشتیوان میخام...
اما هیچکدوم از اینا نیست
اره بیشتر مکالمه تماسهای ما هینا شده سلام خوبی ...که تو پست قبلی گفتم اون هر چندروز یه بار اینم بگم بعضی وقتا تو تلگرام پیام میده سلام عشقم که حالم بهم میخووره...
فقطططط خدااااا کمکم کنه
-
دلم یه بغل خدا میخواد از جنس خدایش دلم واسه رسیدن بهش بی قراری میکنه همچین شده که دلم میگه دنیام دلمه
خداااااااااا
فقططط خداااا نه هیچکی.....
-
دوست خوبم ! نمیشه بشینی فقط یه بغل خدا بخوای و یه جادو جنبل و .... فکر کنی به امید اینکه روزگارت بهتر میشه. دوست گرامی یه تکونی به خودت بده! با پدرت مادرت یا بزرگتر دیگه حرف بزن و حرف دلت رو بگو ! نمیشه که آدم اینقدر منفعل عمل کنه تو زندگی ! بابا صحیت یه عمر زندگیه! نمیتونی از روز اول بری زجر بکشی که. عوض اینکه با فکر و خیال زندگی رو بیشتر برای خودت جهنم کنی یه کاری بکن !!!
-
با سلام و احترام
مقدمه:
الف ) از ادبیاتی که در ارسال پست هایتان هست مشخص می شود که فعالیتهایی در فضای مجازی، شبکه های اجتماعی دارید که به نظرم کم هم نیست.
ب) از پستهایتان هم مشخص هست که فعالیت احساسی شما بر فعالیت منطقی شما غالب هست. از جمله پستی که شعری در خصوص آدم بی احساس نوشته بودید، همچنین پستی که در مورد دعا و سحر و جادو به نقل از دوست خود نوشته بودید. و از کلید واژه دوست داشتن و نداشتن در پستهایتان زیاد استفاده کرده اید.
این مقدمه نشان می دهد که شما تصویری به شدت تحریف شده از واقعیت زندگی دارید.
این درست هست که باید در زندگی زناشویی محبت و احساس طرفین به هم ابراز شود. و این هم درست هست که زن و شوهر باید حریم خانواده و اسرار خانواده را حفظ کنند. و این هم درست هست که یک مرد باید تصمیم گیر و قوی باشد و تکیه گاه همسرش باشد.
اما نتیجه گیری باید متناسب با مبانی باشد. یعنی چه:
یعنی این درست نیست که اگر همسر ما مشکلی در ابراز احساس داشته باشد، یا مسائل خانواده را حفظ نمی کند، پس باید طلاق گرفت!!!!!
شما و همسرتون ضعفهای مهمی در زندگی دارید که باید از این زندگی برای رفع آنها بهره ببرید.
همسرتان باید راز دار شود، ابراز احساسات کند و بددلی اش مشخص شده و بهبود یابد.
شما هم هم باید کنترل احساس داشته باشید، نگاهتان به واقعیت زندگی واقع بینانه باشد، تصویری که نسبت به یک زندگی دارید از حالت ایده آل گرایانه و فانتزی خارج شود، و برای حل مسائل زندگیتون روش منطقی نه روش احساسی را پیش بگیرید.
بنده به عنوان مشاور هم نقش شما و هم همسرتان را در این زندگی می بینم. و اینطور برداشت نمی کنم که شما همه کار را کردید و ایشون هیچ کاری نکرده است.
بلکه ایشون ضعفهای عمده دارد. شما هم متقابلا بی ضعف نیستید.
اتفاقا شما یک زندگی کاملا معمولی دارید.
اگر افرادی که زندگی معمولی دارند بخواهند طلاق بگیرند. به نظر من در حدود 99 درصد خانواده ها باید طلاق بگیرند.
اما آنچه که شما باید بدانید و عمل کنید چیست؟
شما باید نحوه مواجهه با مشکلات زندگی را بدانید.
شما باید روش های کنترل احساس را یاد بگیرید.
شما باید با همسرتان قبل از عروسی صحبت کنید. که نیازمندیهای احساسی شما و همسرتان کدامست؟! از او بخواهید جلسات مستمر و متوالی نزد مشاور خانواده بروید و به حل ضعفهای احتمالی زندگیتون اقداماتی بکنید.
دوست داشتن در ازدواج ریشه نیست. محصول هست.
یعنی اگر همسرتان به نیازمندی های شما جواب بدهد و شما به نیازمندی های روانی او جواب دهید محصول دوست داشتن به دست خواهید آورد.
اکنون شما به جای توجه به محصول (دوست داشتن و ابراز دوست داشتن)، باید متمرکز بر ریشه بشوید.
یعنی زیر نظر یک مشاور آنچیزهایی که از نظر شما و همسرتون برای این زندگی نیاز هست و اکنون غایب هست شناخته شود و به رفع آن به صورت اشتراکی عمل کنید.
شما باید مسئولیت انتخاب خود را بپذیرید و در اصلاح آن اقدام کنید.
ماشینی که بنزینش تمام می شود، یا لاستیکش پنچر می شود، دور نمی اندازند، تعمیر می کنند.
ازدواج شان بالاتری از ماشین دارد و قابل قیاس هم نیست.
توقع اینست که حداقل در حد یک ماشین به تعمیر و نگهداری و حفظش کوشا باشیم.
نکته دیگر و مهم:
متاسفانه یکی از آسیب های فضای مجازی و شبکه های اجتماعی ،تحریف واقعیات زندگی هست.
این کسانی که در این محیط ها همه یا مجنون هستند ، یا لیلی، در زندگی همین آدمهای معمولی با ضعف و قوت های متعارف هستند مثل خود ما 34270 نفری که اکنون عضو این تالار هستیم. و هر کدام انبوهی از مشکلات را داریم.
زندگی واقعی یعنی همین مشکلات و حل آنها.
آنها که حوصله حل مشکل ندارند، یا نباید ازدواج کنند یا باید سریع طلاق بگیرند.
اما این به معنی این نیست که که با مجردی و طلاق بی مشکل می شوند. بلکه یا مشکلات مجردی را فریاد می زنند، یا مشکلات طلاق را نقل می کنند.
لینکهای مفید و مرتبط با یان موضوع:
http://www.hamdardi.net/thread-1416.html
http://www.hamdardi.net/thread-39707.html
http://www.hamdardi.net/thread-136.html
http://www.hamdardi.net/thread-12372.html
http://www.hamdardi.net/thread-268.html
http://www.hamdardi.net/thread-8845.html
http://www.hamdardi.net/thread-40674.html
http://www.hamdardi.net/thread-40040.html
http://www.hamdardi.net/thread-41042.html
دقت کنید، مطالعه، تفکر و به کارگیری آنچه در این مقالات مطرح شده است، راه عملی بیرون رفتن از این مشکلات شماست.
نه تکرار مکرر اینکه من همسرم را دوست ندارم.
دوست داشته شدن یا نداشته شدن فقط و فقط یک جا نقش انتخابی را دارد و آن هنگام ازدواج هست. که اگر کسی را دوست نداشتیم می توانیم ازدواج نکنیم.
اما بعد از آن باید روشهای رشد دوست داشتن و دوست داشته شدن را بلد باشیم و به کار گیریم.
لذا این تاپیک و مقالات معرفی شده در جهت تقویت دوست داشته شدن شما ، رفع عیوب بددلی و ... هست.
-
سلام
قبل از هر چیز میخام از همه دوستان تشکر کنم و همچنین مدیر همدردی
تقریبا چند هفته پیش به نامزدم گفتم که برای بهبود روابطمون برو پیش مشاور اولش گفت که من میترسم و دلیل ترسشم این بود که اگه کسی بفهمه فک میکنه خل و چله این حرف خودش بود منم گفتم اصلا اینطور نیست واسه زندگیمونه بعدش بهش گفتم که به هیچکی نگه که میره گفت باشه بعد چند روز پیام داد رفتم بهم گفت که مشکل دوگانگی اخلاق پیدا کرده بهش گفتم که یعنی چی چه راهکارهایی داد گفت هیچی و همین و من گفتم خب شماره مشاور ادرس و اسمشو بهم بگو تا منم باهاش صحبت کنم بعد چند ساعت پیام داد محمدیان دیگه هیچی و معلوم شد از تهش داره دروغ میگه و یه مشکل دیگه که داره نمیتونه پسنداز کنه اگرم پولی چیزی داره میده به خانوادش من با خانوادش صحبت کردم قسم میخورن که به اونا پول نمیده از خودشم میپرسم مثلا بهش میگم اینجوری نمیشه یه کم پس انداز کن تا بتونیم بریم سر خونه زندگیمون میگه باشه یه ماه دیگه عروسی میگیرم و.....واقعا خسته شدم اصلا جایی که کار میکنه خیلی کم حقوق میدن و نمیتونه حقشو بگیره به من که میرسه یه مشت دروغ چرت و پرت تحویل میده منم اشتباهات خودمو دارم و قبول میکنم و دارم سعیمو میکنم که نقطه ضعفامو بشناسم خصوصیات اخلاقی بدمو کنار بذارم اما اون نه...
همه امیدم به خداست توی این شبهای عزیز واسه منم دعا کنیین ممنون از همه همدردیهای مهربون:323:
- - - Updated - - -
یه چیز دیگه که کلا جوگیرن خانوادگی همون لحظه که داغن یه حرفی میزنن بعدش میره و تموم میشه انگار که ن انگار حرفی زدن خیلی بده اینجوری من خیلی بهش تذکر میدم ولی فاییده ای نداره در ضمن تمام خانواده ام از سردی ما خبر دار شدن که نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت
-
سلام دوستان
امروز نامزدم اومده که با هم صحبت کنیم خواهشا جواب بدین چیکا کنم چی بگم از بدیهاش بگم یا نه چطور صحبت کنم وایی نمیدونم چیکا کنم خواهشا جواب بدین منتظر راهنمایی شما عزیزانم
-
همین که قبول کرده بره پیش مشاور خیلی خوبه ولی یه چیزی رو در نظر بگیر سالیانی اخلاقش اینطوری بوده زمان میبره که تغییر کنه سعی کن فاز منفی به خودت ندی همش میگی دوسش ندارم. سعی کن خودتم تغییر کنی.منم یه جورایی مشکل تورو داشتم ودارم با این تفاوت که من شوهرم دوست داشتم ولی از بس دروغ گفت و منو نادید گرفت نسبت بهش سردشدم
-
بازم سلام
دیروز نامزدم بدترین کار دنیارو با من کرد بخدا قلبم یه جورایی شکست
نزدیک ظهر بود پیام داد چی برات بگیرم واسه افطار منم گفتم هیچی ممنون بعدش گفت الان در خونتونم منم گفتم خوبه در بازه بیا تو و اولش باور کردم رفتم دم در دیدم هیچکس نیس دروغ گفته بود منم پیام دادم لازم نکرده بیای چرا الکی دروغ میگی تا کی میخای اینجوری ادامه بدی بعدش دیدم پیام داده حالا میگی که لازم نکرده من دور فلکه نزدیک خونتونم باشه بر میگردم در ضمن الان نزدیک 2ماه بیشتره از هم دوریم و من یه چند مدته مریض شدم و کسالت دارم بعد از اون پیام من خواب افتادم یه نیم ساعت بعد بیدار شدم دیدم تلفن خونه زنگ میخوره پاشدم رفتم دیدم یه اقاییه از اژانس میگه لطفا یه لحظه بیاین دم در رفتم دیدم یه گل چند تا چیز دیگه داد و فورا اژانس رفت اصلا نذاشت که حرفی بزنم که اقا اینارو کی داده و ... بعد اومدم خونه موبایلمو ورداشتم دیدم پیام اومده باشه نمیام ولی کادو برات فرستادم برو بگیر بعد منم زنگ زدم جواب نداد بعدش دیدم دایم زنگ میزنه میگه چرای علی میخاسته بیاید گفتی نیا منم گفتم من فک کردم داره شوخی میکنه چون همیشه از این حرفا میزنه میخاد بیاد درست بیاد این ادا بازیا چیه بعدش دیدم میگه میخای تا کی ادامه بدی و با این کارات اون سردتر میشه منم گفتم اون منو سرد کرده من کاری نکردم بعدشم خداحافظی بعدش دوباره به خودش زنگ زدم گفتم چرا این ادا بازیارو در میاری میخای بیا خوب بیا با ازاین کارات چیه هیچی نگفت بهش گفتم چرا به دایی گفتی معلوم نیست چی گفتی ابروی منو اینور اونور نبر مث خاله زنکا بدمو نگو اگه بدی دارم به خودم بگو گفت مشاور من دایی .بعدش بابام اومد گفت کو علی قضیرو تعریف کردم و بعدش گفت به من زنگ زده گفته که من گفتم اگه بیای خونمون بیرونت میکنم بخدا من اصلا اینطور حرفی نزدم باز بابام بهش زنگ زد که کجایی گفت دارم میام .اومدنشم که فقط اومد خونه فقط سلام و رفت نشست یه گوشه سم بکم نه حرفی نه سخنی هیچی منم حالم زیاد خوب نبود بعد افطار فشارم خیلی پایین بود که با بابام رفتم دکتر اونم اومد اندازه یه نیم ساعت تو سالن تنها بودیم اما اصلا هیچ حرفی نزد هیچی نمیدونم خجالت میکشه از غرورشه دوس واره من حرف بزنم نمیدونم چی میخاد بعدشم شب اومدیم تو اتاق جدا خوابیدیم الانم که رفت شما بگید من چیکا کنم مریضیم یه طرف قلب پر دردم یه طرف تیکه و تعنهای دیگرانم یه طرف بخدا خسته شدم حرفم که میزنی یه جوری جواب میده در حد نه و اره بعضی وقتها تو این که زبون داره شک میکنم اما وقتی میبینم با دوستاش و عموهاش چطوره هیچی دیگه میمونم چیکا کم مشاوره رفتنشم که از ته دروغه نمیگم داییم ادم بدیه ولی در حد مشاوره نیست
-
خانم محترم همسر شما از شما ميترسه
علت رفتارش به نظرم همينه
و متاسفانه بي نهايت دوستت داره و اين ترسش رو بيشتر ميكنه
و بيشتر متاسانه شما عملاي اونو بد تعبير ميكني ترسونديش
خانم محترم خانم محترم تو رو خدا متوجه شو جند وقت از نفست و عكس العمل فوريت بيروي نكن
هر كار كرد هر حركتي با محبت بهش باسخ بده
من تنها شمارو مقصر ميدونم