تیام جان باید کارایی انجام بدی که ازشون میترسی .
مثلا من از شنا میترسیدم . الان 2 هفتست ثبت نام کردم میرم یاد بگیرم روز اولی هم که اسممو نوشتم پولشو دادم که پشیمون نشم به راحتی . با اینکه هنوزم یاد نگرفتم ولی احساس خوبی دارم ازینکه به ترسم غلبه میکنم .میگم فوقش اینکه یاد نگیرم حداقل ترسم میریزه خلاصه یکم یاد میگیرم . من حتی یادمه اولین بار که میخواستم رانندگی کنم هم همین بودم واقعا میترسیدم اما خیلی دوست داشتم یاد بگیرم بابامم کنارم مینشست انقد سرم داد میزد دعوامون میشد اعتماد به نفسمو میگرفت ولی خودم تصمیم گرفتم هر جوری هست تنهایی بشینم تا 3 روز باورت نمیشه تمام تنم میلرزید پشت فرمون ، اما همون 3 روز بود بعدش دیگه نترسیدم الانم واسه خودم یه پا شوماخرم
باور کن همه چیز زندگی همینه. به خاطر ترس فرار نکن برو جلو . امتحان کن حتی با ترس . به اخرش فکر نکن .
ادما دنبال نقطه ضعف همدیگه هستن کافیه بفهمیم طرف نقطه ضعف داره .
توام کافیه چند بار جلو خالت و بقیه با اعتماد به نفس و ابهت ظاهر بشی اصلا یه حساب دیگه روت باز میکنن .
ببین همه ما به این دنیا اومدیم که یه کاریو به انجام برسونیم یعنی بیهوده نیست . مگه میشه ادم از صبح تا شب بخوره بخوابه از دیگران ایراد بگیره .بعدم یکی دیگه بیاد خرجشو بکشه . اخه این چه زندگی میشه اصلا ادم توی این زندگی چی یاد میگیره . لزوما درس نه ، هر کاری که علاقه داری انجام بده . مثلا من الان منتظرم 3 ماه دیگه سرم خلوت تر شه دوباره برم کلاس زبان . دلم لک زده واسه زبان ، خیلی دوست دارم .
من الان تو محیط کارم تقریبا همه ی همکارام متاهلن دائم هم حرف از ازدواج میزنن همش به من میگن حتی چند مورد خواستگارم بهم معرفی کردن . ولی من فکر میکنم به مراتب وضعیتم خیلی بهتر از اوناست . میشینم پیششون از تفریحاتمو دوستام میگمو میخندم . باور کن هزار تا مشکل تو زندگیشون دارن باز میان به من میگن تو چرا ازدواج نمیکنی ؟ منم میخندم تنها چیزیکه میگم اینه هر چی قسمت باشه . کاری کردم همشون فهمیدن من واسه خودم ارزش زیادی قائلم هر کسیرو قبول نمیکنم با اینحال دست از سرم بر نمیدارن اما من پذیرفتم که این خصلت ادمیزاده و دلیلی نداره من به خاطر حماقت یکی دیگه حرص بخورم . بهت قول میدم ازدواجم کنی باز یه حرف دیگه واسه گفتن دارن . تیام جان شما دیگه بچه نیستی خودتی که تعیین میکنی دیگران چطور باهات برخورد کنن و اجازشو میدی . چرا تا یه حرفی میشنوی خودتو زیر سوال میبری . انقد آدمارو جدی نگیر. خیلی خوبه که بدی ادمارو نمیبینی اما بعضی ها ناخواسته آدمو از چاله به چاه میندازن مثلا پدرت بدتو نمیخواد اما میخواد ازدواج کنی سرو سامون بگیری بعد میگه یجور با زندگیش کنار میاد دیگه . فکر کن خدایی نکرده یه ازدواج ناموفق داشته باشی برگردی خونه پدرت اونوقت وضعیتت چقدددرررر بدترهههه.
به نظر من اول از همه دنبال کار باش ( به شدت )به هر دری بزن حتی جاهایی که فکرشو نمیکنی، کار باعث میشه مستقل میشی اعتماد به نفست بالا میره . از الانم بهت بگم نا امیدی توش زیاده فکر نکن به راحتی پیدا میشه و الا این همه ادم بیکار نبودن اما بهت قول میدم دنبالش باشی حتما موفق میشی .
دوم اینکه نسبت به حرفای خالت و .. بی اهمیت باش یعنی چی ؟ یعنی اینکه وقتی اومده خونتون شروع میکنه یا ازون اتاق برو ( یواشکی ام گوش نده ) یا اگه شرایطش نیست که بری یه کتابی مجله ای بگیر دستت بخون یعنی بهش نشون میدی تو هر چی بگی من کار خودمو میکنم . اگرم مجبور به جواب دادن میشی فقط با یک جمله کوتاه نه با دعوا نه با عصبانیت نه گریه حرف بزن . مثلا بگو خاله جون اون کسی که باید واسه خودش نگران باشه منم نه شما که خدا رو هزار مرتبه شکر من به فکر خودم هستم و یه برنامه هایی واسه زندگیم دارم فقط هم با کسی ازدواج میکنم که در سطح خودم باشه . هر چی هم گفت دیگه ادامه نده به کتابت نگاه کن. هر از گاهی ام یه لبخندی بزن . نسبت به همه اونایی که اینجوری حرف میزنن همین باش.
همیشه لبخند بزن......
برآمدگی گونه هایت توان آن را دارد که امید را باز گرداند....
گاهی قوسی کوچک میتواند معماری یک سازه را عوض کند..
علاقه مندی ها (Bookmarks)