به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 64
  1. #11
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط سوگند32 نمایش پست ها
    متاسفانه یکی از عضوهای نسبتا فعال همدردی بودم و تقریبا خیلی از شماها من و می شناسن به همین خاطر مجبور شدم با نام کاربری دیگه ای وارد شم تا بتونم مشکلم و باهاتون مطرح کنم.
    شرم اوره ولی............
    متاسفانه خودم بارها و بارها تو همین همدردی به زنها و مرد های دیگه گوشزد کردم که چون متاهلین به زن یا مرد دیگه عشق نورزین خودم بارها از این روابط نهی شون کردم. خودم بارها ازشون خواستم تو زندگی خودشون تجدید نظر کنن و عشق گمشده رو ا زهمسرشون بیایبن. اما......
    این بلا دامن خودم و گرفت.
    منتها به یک فرم دیگه.........
    من عاشق شدم
    همدردی تقریبا 5.5 ساله است و عشق شما 9-8 ساله.
    گویا شما زمانی هم که ما را نصیحت می کردید عاشق بودید.

    نقل قول نوشته اصلی توسط سوگند32 نمایش پست ها
    گاهی چنان در عشق خودم غرق می شم و لذت می برم گاهی سراسیمه و دیوانه وار دنبال راهی برای فرار از این موضوع می گردم.
    یعنی چی؟ منظورتون از غرق شدن در عشق و لذت بردن چیه؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط سوگند32 نمایش پست ها
    عشق به همسرم و زیاد کردم سرمم که خواه نا خواه با دو تا بچه گرم هست کتاب و مطالعه رو بیشتر کردم ارتباطمون از اولم با اونا زیاد نبود ولی از همونم کمتر کردم. خلاصه خیلی راهها به ذهنم رسید و انجام دادم ولی نشد.
    چطور عشق به همسرت را زیاد کردی؟
    اگر کنترل این حس دست شماست، عشق به برادر شوهر را کم کن.
    راستش من اصلا تعریف شما را از عشق و این عشق مورد نظر درک نمی کنم.

    نقل قول نوشته اصلی توسط سوگند32 نمایش پست ها
    خودمم دنبال راهی هستم برای ترکش ولی متاسفانه این عشق و خلع عاطفی رو نمی تونم تو همسرم جستجو کنم چون بعد از 10 سال زندگی مشترک همسرم همینه که هست و از این بهتر نمی شه این و با تلاشی که کردم می گم. همسرم مرد بدی نیست ولی ا زعشق و عاشقی بویی نبرده.
    اون آقا برده؟ یعنی الان عاشقه؟ عاشق کی؟
    چطوری نشون می ده که از عاشقی بو برده؟ می شه واضح بگید؟

    - - - Updated - - -

    سوگند عزیز،
    امیدوارم پست من را سرزنش آمیز نخونید. چون درخواست کردی که سرزنش نکنیم و من دقیقا نمی دونم الان سرزنش کردم یا نه.

    ولی من اصلا وضعیت شما را درک نمی کنم.
    الان دقیقا از ایشون چی می خواهید؟ اس ام اس می دید چی می نویسید؟ چه نوع رابطه ای را خواستارید؟
    اگر نظرتون بر "بقای عشق و عاشق در جداییست" پس ارتباط برای چیست؟
    اگر تمایل جسمی و جنسی به ایشون ندارید برای چی ارتباط خاص و پنهانی برقرار می کنید. چه ویژگیهایی دارند که باید پنهانی ازش برخوردار بشید و در رابطه فامیلی نمی شه؟
    ایشون برادر همسر شما هستند و می تونه به اندازه برادر به شما نزدیک و دوست باشه. تمایلات جسمی هم که وجود نداره. چرا ارتباط نزدیک فامیلی را به ارتباط پنهانی تبدیل کردید؟

    ببخشید زیاد سوال پرسیدم. شرایطتون برام واضح نیست.

  2. 5 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    del (شنبه 21 اردیبهشت 92), gisooo (پنجشنبه 19 اردیبهشت 92), shirin_a (پنجشنبه 19 اردیبهشت 92), toojih (پنجشنبه 19 اردیبهشت 92), کامران (پنجشنبه 19 اردیبهشت 92)

  3. #12
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 خرداد 97 [ 07:57]
    تاریخ عضویت
    1391-2-16
    نوشته ها
    863
    امتیاز
    11,692
    سطح
    71
    Points: 11,692, Level: 71
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 358
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,836

    تشکرشده 2,440 در 754 پست

    Rep Power
    0
    Array
    اگه در تمام این دنیا فقط یک نفر باشه که صد در صد بتونه درکت کنه اون ی نفر منم.
    ای کاش اسمتو عوض نمیکردی چون اینجا فضای مجازیه و با شناختنتون در اینجا دوستان قدیمی واستون بیشتر مایه میذاشتن!
    نمیدونم در جریان مشکل من هستی یا نه به هر حال لینکاشو میذارم بخونشون. خیلی راهنمایی های خوبی تو اون تایپیکها شده و چون مشکلمون در اصل کاملا مثل همه خیلی بدردتون خواهد خورد!

    http://www.hamdardi.net/thread-26729.html


    به قدری بهم فشار روحی وارد شد که ناچار شدم تایپیک بعدی را بزنم:

    http://www.hamdardi.net/thread-26495.html


    مدتی خوب بودم و مبارزه واقعی کردم اما حالا:

    http://www.hamdardi.net/thread-28138.html



    من الان نمیتونم کمکی بهتون بکنم چون خودمم دقیقا درگیر همین مساله هستم ولی همدردی چرا. لذت نرسیدن و غم عشق از خود وصال بیشتره و من هم به قدری از این سوز و گداز و غمش لذت بردم که با هیچ لذتی تو دنیا نمیتونم قیاسش کنم(حتا رابطه جنسی!)،شاید واسه خیلیا عجیب باشه ولی واقعا همینطوره! امیدوارم این تایپیک برای منم مفید باشه هرچند مشکلم در تایپیک خودم داره با لطف دوستان بررسی میشه ولی
    امثال من و شما واقعا نیاز به یک انقلاب درونی اساسی داریم! شاید مشکل روانشناختی داریم یا حتا بیماریه که نیاز به روانپزشک داریم. نمیدونم! اما میدونم این واقعیت وجود داره و یک مشکل خیلی خیلی اساسی و ریشه داریه! جالبه که من هم مثل شما مذهبیم! خدا به حق علی و اولادش نجاتمون بده از این بدبختی!
    (شایدم خوشبختی ولی به هر حال واسه ماها دیگه میوه ممنوعست)
    *به جادوی چشم تو شیدا شدم*
    *ز خود گم شدم در تو پیدا شدم*
    *من آن قطره بودم که با موج عشق*
    *در آغوش مهر تو دریا شدم
    *

  4. 5 کاربر از پست مفید کامران تشکرکرده اند .

    barani (پنجشنبه 19 اردیبهشت 92), golbarg40 (دوشنبه 20 خرداد 92), sanjab (پنجشنبه 19 اردیبهشت 92), shirin_a (پنجشنبه 19 اردیبهشت 92), سوگند32 (پنجشنبه 19 اردیبهشت 92)

  5. #13
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 07 تیر 92 [ 19:48]
    تاریخ عضویت
    1392-2-18
    نوشته ها
    17
    امتیاز
    258
    سطح
    5
    Points: 258, Level: 5
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    46

    تشکرشده 27 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوستان عزیز سلام.
    بی نهایت ممنون که وقت گذاشتین و خوندین.
    دختر مهربون دلجو دلتنگ خوب هستین. حیف که شما من و نمی شناسین. امیدوارم دوباره یه روز با ای دی خودم بیام و بشم ادم سابق.
    دوستان دیگری که راهنماییم کردید ممنون. شیدا خیلی ریز شدی خوشم اومد مرسی.
    بله من از 8-9 سال پیش برادر همسرم و دوست داشتم ولی اون موقع فقط دوستش داشتم یک دوست داشتن ساده که فکر می کردم در واقع خیلی براش اخترام قائلم. البته این فکر من بود. 3 سال پیش یکی از نزدیکانم فوت کردن( نمی گم کی چون بگم شناخته می شم) من خیلی صبوری کردم و فقط اروم اشک می ریختم در واقع انتظار دیگران این بود من به خاطر وابستگی شدیدم به فرد فوت شده خیلی بی قراری کنم ولی ذات من ارومه از اون موقع برادر شوهرم خودش و خیلی به من نزدیک کرد و د رواقع خواست جای خالی فرد فوت شده رو برام پر کنه و همین باعث شد من کم کم علاقم بهش رنگ و بوی دیگری بگیره.( تاکید می کنم به دور از هر نوع هوس و فکر جنسی و ...) فقط عاشقانه دوستش دارم. نمی گم بی جنبه بودم نه از قبل هم دوستش داشتم ولی اون موقع حس کردم خیلی خیلی خیلی دوستش دارم
    وقتی قراره بیان خونمون مثل روزای مجردی که خواستگاری میاد هول می شم بهترین ها رو درست می کنم اظطراب و به وضوح د رخودم می بینم ولی چون ذاتم ارومه کنترلش می کنم.
    یه چیزی در مورد خودم بگم شاید بخندید شاید مسخره کنین نمی دونم. من عاشق مردای خشن و مغرورم مردی که محبتشم به یک شکل دیگه ابراز کنه از اینکه یکی مدام بشینه بیخ گوشم و بگه دوستت دارم و دوستم داری و عاشقتم و عاشقمی و ... اصلا خوشم نمیاد نمی دونم کلمه ای به جای خشونت پیدا نمی کنم منظورم زدن و این حرفا نیست .
    و من از اینکه مورد توجه چنین مردی باشم لذت می برم برای من عشق یعنی نرسیدن از دور عاشق بودن و سوختن. این و برای دوستانی می گم که حس کردن به عشق داره توهین می شه. وقتی به طرف می رسی دیگه عشق نیست می شه دوست داشتن. البته این تعبیر منه.
    در واقع من از این حس لذت می برم. مضاف بر اینکه اون غروری که من دوست دارم و ایشون داره.
    بله دادن اس ام اس بزگترین خطام بود و نگرانی بابت اینکه بفهمه رو خیلی دارم و گاهی اون قدر دلم اشوب می شه که خدا می دونه. اینکه جواب اس ام اس ها رو نداد بیشتر باعث شد لذت ببرم. متن اس ام اس ها هم یک متن ادبی بود. نمیخوام بگم چون دوستش دارم همه چیزش برام جذابه نه. اینایی که گفتم و شاید چند مورد دیگه باعث شده من جذب بشم. وگرنه منطقی که بخوام فکر کنم به هیچ عنوان وصال با ایشون و دوست ندارم و از زندگی فعلی راضی و شاکر خداوندم. عاشق بچه هامم و جونم به جونشون بنده.
    نمی دونم چقدر تونستم حسم و انتقال بدم. ولی دلم می خواد برگردم به 3 سال قبل. موقعی که دوستش داشتم اما شبیه یک احترام بود نه حسی که الان دارم. وقتی اهنگی گوش می دم که من و یاد اون می اندازه باعث می شه از خودم بدم بیاد. باور کنین من خیلی اهل اهنگ و موسیقی نبودم وهمونایی هم که گوش می کردم ریختم دور. یعنی سعی کردم عواملی که باعث می شه من یاد او بیفتم و دور کنم. ولی نمی شه.
    بازم این و برای دوستانی که انتقاد کردن می گم. منم یه انسانم و شیطان می تونه یقه من و هم بگیره حالا چون زمانی اینجا به دیگران مشاوره می دادم دلیل نمی شه که خودم اسیر بعضی اتفاقات نشم.
    خوشحال می شم بازم راهنماییم کنین.
    از تکنیک توفق فکر زیاد استفاده کردم ولی تا موقعی جواب می ده که ندیدمش.
    اقای کامروا تایپیک های شما رو خوندم خیلی زیبا واژه عشق و دوست داشتن توصیف کردین و شاید حال این روزای ما رو گفتین ولی می دونیم که دیگه این کارا برای ما دیره. خیلی دوست دارم از این حال در بیام. دوست دارم عاشق شوهر و بچه هام باشم. کما اینکه هستم ولی فرد سومی این وسط نباشه. امیدوارم هم مشکل شما هم من و هم تمام کسانی که مثل ما هستن حل بشه.
    ممنون

  6. 2 کاربر از پست مفید سوگند32 تشکرکرده اند .

    asemani (جمعه 20 اردیبهشت 92), کامران (جمعه 20 اردیبهشت 92)

  7. #14
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 اسفند 93 [ 18:59]
    تاریخ عضویت
    1391-12-18
    نوشته ها
    224
    امتیاز
    2,769
    سطح
    32
    Points: 2,769, Level: 32
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 131
    Overall activity: 21.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    92

    تشکرشده 345 در 153 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام

    امیدوارم مشکل تون حل بشه به زودی . اولا خوشحال شدم برادر ندارم :) دوما فکر می کنم این یه نوع اختلال باشه شایدم هیجان طلبی و کنجکاوی شایدم هوس

    البته همسرتون هم می تونه مقصر باشه چون به جای اینکه در اون لحظات سخت در کنار شما باشه اجازه داده کس دیگه ای این خلا رو پر کنه و خانم ها چقدر از این ناحیه آسیب پذیرن خدا می دونه

    ولی دلیل نمی شه اینقدر عاشق برادرش باشین . این چیزا رو نمی شه زیاد مخفی کرد و ممکنه خدا نکرده یه روزی درز کنه و یا همه بفهمن و یا بدتر از اون اینکه فقط برادر شوهرتون بفهمه . اگه اونم نخواد خودداری کنه و به این رابطه دامن بزنه آیا تاب مقاومت دارین ؟

    به نقطه صعف هاش فکر کنین . اونا رو پر رنگ کنین و نقطه قوت های شوهرتونو هم همینطور . رابطه با افراد متاهل و دوست داشتن اونها شاید برای منم خیلی جذاب و هیجان انگیز باشه ولی آخرش چی ؟

    "مولانا داستان عشقِ هوسی را بدین شرح وا می‏گوید:
    روزی پادشاهی در صید، دختری را دید و صید او شد. آن دختر را به هر قیمت بود به چنگ آورد. روزی چند از وصال نگذشته بود که دختر بیمار شد و هر چه پزشکان حاذق در مداوای او کوشیدند، کمتر نتیجه گرفتند. سلطان که از طبابت پزشکان ناامید شده بود، به مسجد رفت و از حق‏تعالی کمک طلبید. در حال مناجات و گریه به خواب رفت و در خواب دید پیری به او می‏گوید: فردا غریبی وارد شهر می‏شود که علاج دختر به دست اوست.
    شاه در روز بعد از دریچه قصر به راه چشم دوخته بود که ناگاه دید مسافری از دور پیدا شد. وقتی به نزدیک آمد مشخصات او را با آنچه در خواب بدو گفته بودند، مطابق یافت و او را به کاخ خواست و از وی برای معالجه همسرش کمک طلبید. طبیب بعد از معاینات دقیق فهمید که علت مرض نه جسمی بلکه روحی است و عشق، او را به این روز انداخته است.
    لذا با ملایمت به گفتگو با زن پرداخت و در حال گفتگو نبض او را به دست داشت. از او پرسید: اهل کدام شهر هستی و دوستان و خویشاوندانت در آن شهر کیانند؟ زن نام شهر و دوستان و آشنایان خود را برد و طبیب مشاهده کرد که نبض او را تغییری حاصل نیامد. پزشک نام سایر شهرها را می‏برد و نبض زن را در دست داشت تا اینکه نام سمرقند بر زبان او جاری شد و نبض زن را تندی حاصل آمد. طبیب دانست که محبوب وی در سمرقند است.
    به ذکر محله‏ها، خیابان‏ها و کوچه‏ها پرداخت و وقتی نام محله و خیابان و کوچه محبوب بر زبان طبیب جاری می‏شد، نبض زن، تندی می‏گرفت و طبیب می‏فهمید. با پی بردن طبیب به نام کوچه، اسامی ساکنان کوچه را به دست آورد و به ذکر یکایک پرداخت. همین که نام یکی از آنان بر زبانش جاری شد، نبض زن تندی گرفت. طبیب از صاحب نام پی‏جویی کرد و فهمید جوانی است زرگر. طبیب سلطان را راضی کرد و جوان را تطمیع کردند و پیش دختر آوردند و چند ماهی در صحبت با هم به سر بردند. پس از آنکه دختر سلامت خود را باز یافت، پزشک با خوراندن داروهایی سخت به پسر، سبب لاغر و رنجور شدن او شد. هر روز این رنجوری فزونی گرفت تا از آن جمال و زیبایی چیزی نماند و دختر نیز عشق خود از او بگرفت و علاقه به او از دل خویش بیرون کرد."

  8. 2 کاربر از پست مفید ahuman تشکرکرده اند .

    کامران (جمعه 20 اردیبهشت 92), سوگند32 (جمعه 20 اردیبهشت 92)

  9. #15
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 19 تیر 94 [ 19:52]
    تاریخ عضویت
    1390-7-30
    نوشته ها
    1,886
    امتیاز
    17,095
    سطح
    83
    Points: 17,095, Level: 83
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 255
    Overall activity: 61.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1000 Experience Points10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    9,194

    تشکرشده 9,663 در 1,930 پست

    Rep Power
    212
    Array
    سلام

    من فقط چون با ادمی که تو وصفش کردی برخورد داشتم میگم.

    من عاشق مردای خشن و مغرورم مردی که محبتشم به یک شکل دیگه ابراز کنه از اینکه یکی مدام بشینه بیخ گوشم و بگه دوستت دارم و دوستم داری و عاشقتم و عاشقمی و ... اصلا خوشم نمیاد نمی دونم کلمه ای به جای خشونت پیدا نمی کنم منظورم زدن و این حرفا نیست .
    و من از اینکه مورد توجه چنین مردی باشم لذت می برم
    در واقع من از این حس لذت می برم. مضاف بر اینکه اون غروری که من دوست دارم و ایشون داره.
    اگه شوهرت همچین شخصیتی داشت هم باز تو 100% راضی نبودی.و حسرت اینو میخوردی که شوهرت مدام بیخ گوشت ابراز علاقه کنه.
    این تیپ آدمایی که تعریف کردی از بیرون واقعاً جذابن.من منکرش نیستم.و همینکه آدمی با این غرور به یکی توجه کنه فکر میکنه وای من زن جذابیم.
    اما تقریباً اکثر این مردا توشون خونوادشونو کشته،بیرونشون مردمه.

    نمیتونی تصور کنی همین غرور تو زندگی مشترک چقد میتونه آزاردهنده باشه..انگار زن همیشه باید کوتاه بیاد.این مردا به زیرکی حرف خودشونو به کرسی میشونن و زن ناچاره خیلی وقتا از حقوق خودش بگذره..گاهی مثه بچه ها لجباز میشن.اون جایگاه زن ناز و مرد نیاز همیشه حفظ نمیشه.
    چه بسا زن برادرشوهرت گاهی تو دلش بگه خوش بحال سوگند شوهرش بهش ابراز علاقه میکنه.

    از نظر من تو زندگی مشترک مرد باید سنگ زیر آسیاب باشه چون زن شکننده تره..اما این مردا اینطور نیستن.یعنی اینطور بگم گاهی زندگی باهاشون عذاب الیمه.

    برای همین میگم تو عاشق برادر شوهرت نیستی.عاشق تصوراتتی.که فرشته مهربان اسمشو گذاشته فانتزی ذهنی.تو اون خصلتهایی که دوست داری و فکر میکنی شوهرت نداره رو تو قالب برادر شوهرت گنجوندی.زمانی میتونی بگی عاشق فلان شخصم که حقیقتاً از همه خصلتهاش باخبر باشی.

    بهترین راه واقع بینیه.باید به این واقعیت برسی که برادرشوهرت عین تصورات تو نیست.تو فقط داری خیالپردازی میکنی چون تو واقعیت با شوهرت بهشون نرسیدی.

    برای من عشق یعنی نرسیدن از دور عاشق بودن و سوختن. این و برای دوستانی می گم که حس کردن به عشق داره توهین می شه. وقتی به طرف می رسی دیگه عشق نیست می شه دوست داشتن. البته این تعبیر منه.
    چون تو این شرایط قرار نگرفتی اینو میگی.اگه اعصاب خوردی و رنج این مدل عشقارو میچشیدی اینو نمیگفتی.اگه اینطور بود این همه مراجع اینجا تاپیک نمیزدن و از رنجی که بابت رابطه ای که به سرانجام نرسیده نمیگفتن.
    اگه اینطور بود عاشق و معشوقا برای وصال به به هردری نمیزدن رنج میکشیدن و از رنجشون لذت میبردن.

    اون سوختن و رنجی لذت داره که بزرگت کنه.واقعاً هم لذت داره..مثلاً خود تو اگه رنج بکشی و از این شرایط خودتو بکشی بیرون لذت میبری.لذت کمال.سوختن هدفمند خوبه.ببین برای چی میسوزی؟

    پ.ن:این اتفاق ممکنه برای هرکسی بیفته.عضوفعال و غیرفعال نداره.
    موفق باشی
    ویرایش توسط بهار.زندگی : پنجشنبه 19 اردیبهشت 92 در ساعت 21:30

  10. 13 کاربر از پست مفید بهار.زندگی تشکرکرده اند .

    asemani (جمعه 20 اردیبهشت 92), del (شنبه 21 اردیبهشت 92), mamosh (یکشنبه 22 اردیبهشت 92), mohammad6599 (دوشنبه 17 تیر 92), Nina s (چهارشنبه 03 مهر 92), sanjab (پنجشنبه 19 اردیبهشت 92), sara 65 (پنجشنبه 19 اردیبهشت 92), saraamini (جمعه 27 اردیبهشت 92), taraneh89 (شنبه 21 اردیبهشت 92), فرشته مهربان (سه شنبه 07 خرداد 92), کامران (جمعه 20 اردیبهشت 92), مسافر تنها (چهارشنبه 27 شهریور 92), سوگند32 (جمعه 20 اردیبهشت 92)

  11. #16
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 01 اردیبهشت 97 [ 02:14]
    تاریخ عضویت
    1390-1-11
    نوشته ها
    1,700
    امتیاز
    16,289
    سطح
    81
    Points: 16,289, Level: 81
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,578

    تشکرشده 5,967 در 1,568 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    201
    Array
    مشکل اینه که ما وقتی ازدواج می کنیم باید یک سری ورودی ها رو درش رو ببندیم. اما با خیال راحت تازه بازترش هم می کنیم و انتظار داریم هیچ اتفاقی هم نیفته. اون ورودی ها : دل، چشم و گوش هستش.

    راستش یک زمانی ادمها چون خودشون رو در رسیدن به یک سری مسائل ناتوان می دیدن سعی می کردن یک بتی از چوب و سنگ و گل با دستهای خودشون بسازند و کارهای غیر طبیعی رو به او نسبت بدهند و بپرستندش.

    حالا درسته ما ادمها پیشرفت کردیم و این بت های ظاهری رو به مسخره بگیریم اما بعضی از ما خودمون تو دل خودمون هر کدوم یک بت داریم که ناتوانی های ما رو پوشش میده . سعی کن این بتی که ساختیش رو زودتر خراب کنی تا پرداختن به این بت تو رو از پا نداخته. سعی نکن با مقاومت نشون دادن ، یا مقایسش با همسرت ( یک بت دیگه) یا پرداختن در خیالت ، و یا توجیه کردن با سوختن و رنگ و لعاب معنوی دادن بهش اونو از هیچ به یک خدا برای خودت تبدیل کنی. شاید الان در روانشاسی به این بته بگن قالب ذهنی ولی در اصل همون بته.

    حواست باشه داری نا خود اگاه به این قالب رنگ و لعاب میدی . مثلا همین که می گی حس من هوس نیست و یک چیزی بالاتره و این حرفها همه رنگ و لعاب الکی دادن و بالا بردن یک بت ناچیز و بی ارزشه . می گم بی ارزش چون خیلی راحتتر از اونچه فکر کنی نابود میشه. چون تو به عنوان یک ادم راحت می تونی نابودش کنی. فقط کافیه فرضیات ذهنیت رو جابه جا کنی.

    اگر شوهرت هم همین خصوصیات برادر شوهرت رو داشت باز هم نباید ازش یک بت می ساختی و بهش وابسته می شدی.

    موفق باشی.
    هر آنچه را برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند
    و هر آنچه را برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند

  12. 9 کاربر از پست مفید deljoo_deltang تشکرکرده اند .

    del (شنبه 21 اردیبهشت 92), mohammad6599 (دوشنبه 17 تیر 92), sara 65 (پنجشنبه 19 اردیبهشت 92), taraneh89 (شنبه 21 اردیبهشت 92), فرشته مهربان (سه شنبه 07 خرداد 92), کامران (جمعه 20 اردیبهشت 92), گل آرا (پنجشنبه 26 اردیبهشت 92), بهار.زندگی (شنبه 21 اردیبهشت 92), سوگند32 (شنبه 21 اردیبهشت 92)

  13. #17
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 07 تیر 92 [ 19:48]
    تاریخ عضویت
    1392-2-18
    نوشته ها
    17
    امتیاز
    258
    سطح
    5
    Points: 258, Level: 5
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    46

    تشکرشده 27 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.
    حرف بهار زندگی به دلم نشست بله شاید من عاشق تصورات خودم هستم. من همیشه عاشق چنین عشقی بودم از موقعی که مجرد بودم عاشق این بودم که عاشق شم و نرسم. اول حرفام گفتم شاید شما از دید و تفکرات من خندتون بگیره ولی این واقعیت وجودی منه. از این حس لذت می برم.
    ناگفته نماند من به هیچ عنوان قصد ندارم کسی و داخل زندگیم کنم من همسرم و خیلی خیلی خیلی دوست دارم و هیچ کس و با اون مقایسه نمی کنم. شاید کمبود هایی داشته باشه ولی برای من بهترینه و خودشم می دونه که شدیدا دوستش دارم. شاید یک بار دیگه اینجا تایپیک بزنم و در این مورد صحبت کنم که من همیشه تو نگرانی از دست دادن شوهر و بچه هام هستم و گاهی از این دلشوره بیمار می شم. من داشته هام و دوست دارم و از زندگیم لذت می برم. همیشه این نگرانی که یکی از این سه تا نباشه اکثرا خوشیم و ناکام می کنه.
    برادر همسرمم اگه دوست دارم بازم تاکید می کنم هیچ وقت به مسایل جنسی فکر نمی کنم نمی دونم چرا همیشه مسایل جنسی و کنار عشق می ذارن چون در این مورد همسرم از سرم زیادیه. گفتم اون غروری که داره باعث می شه لذت ببرم. یکی از دوستان گفته بود فکر کن اگه اونم بخواد همراهیت کنه؟ در اون صورت دیگه دوستش نخواهم داشت همین که در عین توجه بی توجهی می کنه برام لذت بخشه. البته در این مورد جاری من هم بی تقصیر نبوده. مدام هر وقت که به من زنگ می زنه از حرفها و عقاید و توجه او به من برام می گه. و قبول کنین وقتی یکی مدام بگه فلانی دوستت داره و تو تو رفتارش اون غرور و ببینی ناخداگاه جذبش می شین.
    من بازم ممنون می شم اگه راهنماییم کنین. اینکه بتونم از تصوراتم به قول شما فانتزی های ذهنم فاصله بگیرم.

  14. 2 کاربر از پست مفید سوگند32 تشکرکرده اند .

    کامران (شنبه 21 اردیبهشت 92), بهار.زندگی (شنبه 21 اردیبهشت 92)

  15. #18
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 03 مهر 94 [ 16:31]
    تاریخ عضویت
    1391-10-27
    نوشته ها
    991
    امتیاز
    7,073
    سطح
    55
    Points: 7,073, Level: 55
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 77
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,771

    تشکرشده 1,881 در 749 پست

    Rep Power
    112
    Array
    به نظر من در روند حرفها با جاریت رشته صحبت رو دستت بگیر و نذار به این سمت کشیده بشه . این محرک بیرونی تاثیر فوق العاده ای داره که ازش غافلی .

  16. 3 کاربر از پست مفید asemani تشکرکرده اند .

    کامران (شنبه 21 اردیبهشت 92), بهار.زندگی (شنبه 21 اردیبهشت 92), سوگند32 (یکشنبه 22 اردیبهشت 92)

  17. #19
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 28 آذر 99 [ 01:10]
    تاریخ عضویت
    1387-2-31
    نوشته ها
    1,208
    امتیاز
    22,636
    سطح
    93
    Points: 22,636, Level: 93
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 714
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteranSocial10000 Experience Points
    تشکرها
    6,336

    تشکرشده 3,618 در 912 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    142
    Array
    عزیزم؛ خیلی خوب شناختمت و با توجه به ویژگی هات متوجه شدم که شما کدوم عضو فعال و سربه زیر و آروم این تالار بودی که اون موقع هم در زندگی واقعیت همیشه اعتراف میکردی که همسرم خیلی خوبه؛ اما عاشق نیست و این چیزی نبود و نیست که شما تازه متوجه شده باشی؛ شما تا قبل از ورود به تالار از این وضعیت زندگیت بسیار راضی بودید و اتفاقا از وقتی وارد تالار شدید مثل کسی که نهیب خورده باشه؛ متوجه شدید که دنیای عشق و عاشقی هم هست و خیلی خوب یادم هست که سعی هم میکردید که این موضوع رو ندید بگیرید یا لااقل با اون توی زندگی شخصیت کنار بیاید.
    به هرحال عزیز دلم؛ میخواستم بگم که آتشی که زیر خاکستر بوده حالا شعله ور شده و چه بد که توسعه پیدا کرده و به سمت و سوی کسی رفته که به قول معروف میوه ی ممنوع است.

    "وقتی یکی مدام بگه فلانی دوستت داره و تو تو رفتارش اون غرور و ببینی ناخداگاه جذبش می شین."
    ریشه ی مشکل دقیقا همین جاست. شما به عنوان یک زن؛ متوجه بشید که کسی به شما علاقه داره و باز انتظار این رو داشته باشید که این علاقه نشون داده بشه؛ مثل گلی که تشنه است و منتظر آبه! اما شما هرچقدر صبر کردید و توی دل خودتون به ایشون توجه کردید، در دنیای واقعیت هیچ توجه ای رو دریافت نکردید و شاید به قول شما این زجر زیبا باشه؛ اما فکر نمیکنم که نیازی باشه که داشته هات رو کسی برات یادآوری کنه و بهت بگه که تلاشی نکن که داشته هات رو از دست بدی!
    آرزوهایم مشخص است و دست یافتنی و
    من
    برای رسیدن به آنها نهایت تلاش خود را خواهم داشت!
    و امروز
    من شاکرم! شاکرم که خداوندی دارم که
    آرزوهایم رو به من هدیه دادند و
    منه انسان
    چیزی رو نخواهم ساخت، حتی دیگر لیستی نخواهم نوشت، من!!
    من سر طاعت در برابر لیستی که به من هدیه میدهد برمیآورم.


  18. 2 کاربر از پست مفید del تشکرکرده اند .

    کامران (شنبه 21 اردیبهشت 92), سوگند32 (شنبه 21 اردیبهشت 92)

  19. #20
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 07 تیر 92 [ 19:48]
    تاریخ عضویت
    1392-2-18
    نوشته ها
    17
    امتیاز
    258
    سطح
    5
    Points: 258, Level: 5
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    46

    تشکرشده 27 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    دل عزیز یادم نمیاد هیچ وقت در موردعشق وعاشقی مطلبی تو همدردی نوشته باشم. من جزء کسایی بودم که سفت و سخت به قول دلجو ورودی های دلم رو بسته بودم من فقط همسرم و می دیدم و بچه هام و . گفتم به برادر شوهرم بیشتر به دیده احترام نگاه می کردم تا اتفاقات این 2-3 سال اخیر باعث شد به این روز بیفتم. عزیزم یا من و اشتباه گرفتی یا اون روزا من چیزی گفتم که الان یادم نیست.
    در هر صورت الان مشکل شناختن من نیست گفتم مشکلات و گناهان می تونه دامن هر کسی و بگیره دیگه عضو فعال و کوشای همدردی که دیگه جای خود دارن.
    من به حرمت اون همه راهنمایی که روزگاری دوستان اینجا رو کردم با اسم ناشناس اومدم. اگرم گفتم قبلا اینجا بودم به این خاطر که حوصله سرزنش شدن و راهنمایی های سطحی رو نداشتم چون خودم اندازه کافی خودم و سرزنش کردم تا حدی هم از دانسته های خودم و سایر دوستان برای حل این مشکل کمک گرفتم ولی نشد و به ناچار به اینجا پناه اوردم.
    در هر صورت باز هم نیازمند راهنمایی شما هستم.
    خیلی تاسف بار و غم انگیزه که بعد از گذشت 2-3 سال الان می بینم که بیشترین تایپیک ها در مورد علاقه های بعد از ازدواجه که بالاخره دامن خودمم گرفته. خداوند به هممون رحم کنه.
    هیچ وقت نباید خودمون و دست بالا بگیریم به ناچار شیطان لعین ما رو هم زمین خواهد زد. هر چند که خدایی هیچ وقت خودم و بالا نگرفتم ولی ......
    من خیلی پر انرژی هستم و دوست دارم این انرژی و احساسات و جایی تخلیه کنم و البته مسایلی که در بالا گفتم همه و همه دست به دست هم داده اند که من سرم جایی غیر از خانه خودم بجنبد.
    نیازمند راهنمایی های خوبتون هستم.

  20. 2 کاربر از پست مفید سوگند32 تشکرکرده اند .

    asemani (شنبه 21 اردیبهشت 92), کامران (شنبه 21 اردیبهشت 92)


 
صفحه 2 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 00:32 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.