به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 8 از 9 نخستنخست 123456789 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 71 تا 80 , از مجموع 86
  1. #71
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 13 آذر 95 [ 18:31]
    تاریخ عضویت
    1392-4-18
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    3,555
    سطح
    37
    Points: 3,555, Level: 37
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdriveVeteran1000 Experience Points
    تشکرها
    31

    تشکرشده 61 در 21 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خعلیییی ناراحتم. موبایلش 2 روزه خاموشه.ما رفتیم سفرو اول کار از شووهرم خواستم کلید ویلاخواهرم بگیریم و با ماشین من بریم گفت نمیخواد ویلا اجاره میکنیم.206 صندوفش کوچیکه .با ماشین باباش رفتیم.اونجا تا 2 روز همچی خوب بودولی روز سومی برادرشوهر بزرگه نلفن به شووهرم زد بگه تولد بچشه جشن میگیرند ما زودتر برگردیم توی تولد بچشون باشیم.شووهرم بهش گفت حالاتا ببینیم چی میشه.
    من ناراحت بودم خودمو میخوردم چون جاریام چنروز قبل به شووهرم گفتند واسه ایکه آزمون نفت قبول شدی شیرینی میخوایم.با هم رفتند شب نشین.
    شب نشین جای خوشگلو دنجو با کلاسیه .پژمان خواس منم برم نرفتم چون دوست نداشتم همراشون باشم و اونافکر کنندواسه اونا رفتم..خعلییی لجم دراومد.اون شبیه یادم اومد واسه همین عصبانی شدم برادرشووهرمم اینجوری گفت. دعوامون از اینجا شروع شد گفتم برادرت چه فکری کرده مسافرتمونو بخاطر بچه اون کوتاه میکنیم بگو دست از ما بکشند اون روزم زنش جل شده بود توی شب نشین منم نبردی مگه شووهر ندارند دنبال تو راه افتادند.
    گفت بسه دیگه جشن شون نمیریم. چنددقیقه ساکت بودیم .بعدش گفتم پژمان چرا خونه نمیخری نمیخوام کنارشون باشیم بفهمند کجاییم چکارمیکنیم چرا منو از اونجا نمی بری تو اصن به فکر نیستی دیگه نمیتونم تحمل کنم. داشتم میگفتم سرم داد کشید گفت بسه دیگه دیوونم کردی اصن من غلط کردم با تو اومدم مسافرت.
    منم گفتم من نمیخواستم بیام تو هی التماسم کردی مسافرت بریم. گفت حالا اینطوریه جمع کن برگردیم.گفتم باشه مسافرت رفتن عرضه میخواد تو حتا عرضه مسافرت بردن زنو بچتو نداری.مردم زن بچشونو دور دنیا میبرند تو توی همین شمالش موندی نیومده میخوای برگردی. گفت همینه که هست میخوای بخواه نمیخوای خوش اومدی.میتونستی به یکی از پیرمرد پولدارا دور برتون شووهر کنی. گفتم نه که شما ندارید؟ تو عرضشو نداری.
    گفت آره تو راست میگی اگه داشتم تو دهن تو میزدم اینقده واسم شاخ نشی.من خعلیی عصبانی شدم جیغ کشیدم سمتش حمله بردم توی صورتش زدم.اون دستموگرفت هولم داد خوردم زمین .فحشش دادم گفتم بیچارت میکنم آرزوی دیدن آرمینو توی دلت میگذارم تا سه سال دیگه آرمین واسه منه اگه من وبابام یه کاری نکردیم واسه دیدن آرمین التماسم بکنی.
    گفت مال این حرفا نیستید.مگه از خونه بابات آوردیش؟
    چند دقیقه بعدشم اون گفتو من گفتم.دستو پاهام میلرزید استرس گرفتم .بعدش رفت بیرون دوباره اومد آرمینو کنار دریا برد محلم نگذاشت.تا وسطای شب گریه کردم.صب بیدارشدم گفت جمع کن وسایلتو برگردیم.گفتم تقصیرمنه احمق بود با مامانم نرفتم کانادا موندم اینجا فکر کردم تو آدمی.اونم گفت هرچیزی لیاقت میخواد.
    ازشمال تا اینجا با ماشین نزدیک 10 ساعت راهو یه کلمه با من حرف نزد.واسه صبحونه وناهاریا هرچی می ایستادیم ولی با من حرف نمیزد.خونه رسیدیم دوش گرفت لباساشو پوشید چمدونشو برداشت رفت.2 روز موبایلش خاموش کرده. داییم اینام خبرندارند.مامانم رفته کانادا.خونه بابام اینا نرفتم بابام نفهمه ترسیدم آرمین یه چیزی بگه.
    فرشته جون من افسارشووهرمو نمیخواستم همش تقصیر خونوادشه برادرشو زن برادرش .منم عصبانی شدم کاربدی کردم ولی یکدفه اینطور شدم.




    - - - Updated - - -


    ویرایش توسط aqua_68 : چهارشنبه 30 مرداد 92 در ساعت 10:11

  2. #72
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 بهمن 01 [ 19:08]
    تاریخ عضویت
    1392-5-13
    نوشته ها
    688
    امتیاز
    14,984
    سطح
    79
    Points: 14,984, Level: 79
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 366
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,002

    تشکرشده 1,784 در 580 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    119
    Array
    اکوا جان ناراحتیت کاملا قابل درکه. متاسفانه اتفاقیست که افتاده اما اگه بیای حلاجی کنی که چرا اینجوری شد لااقل با یادگیری بیشتر می تونی خودت رو اصلاح کنی و دیگه این اتفاقها واست نیفته. در ضمن افرین که نزاشتی حانواده خودت و پدرشوهرت بفهمن. افرین.



    اولا یه اصل عزیزم: خودت شوهرت و بچت از همه مهمترین. هیچ عاملی مثل دیگران نباید انقدر مهم باشن تا این خوشی شما به هم بخوره!

    دوما : گلم هر نکته مکانی دارد... درسته حق با شماس و دوست داری مستقل شی اما عزیزم تو یه بحث که نمی ان از موضوع به این مهمی صحبت کردن. این طوری اصلا به نتیجه خوب نمی رسی. این بحثهای مهم و انرژی بر واسه زمانیس که هم خودت انرژی داری هم شوهرت اونم درکنار یه پذیرایی خوب!

    سوما: گلم شما از جایی دیگه ناراحت بودی بیان نکردی(جاریهات و قضیه شیرینی) اونوقت یهویی میای تخلیه می کنی! خب به خاطر هیجان بالایی که داری حتی اگه حق با شما هم باشه نتیجه 100 در100 عکس می گیری! بهتر بود این قضیه رو جدا به همسرت م یگفتی که ناراحت شدی!

    چهارما: عزیزم وقتی جاریها شیرینی می خان به خاطر خوشحالی ای که دارن شما نباید ناراحت شین. شوهر شما دوست داشته که شما همراهیش کنی چرا نکردی!!شما میتونستی از این ماجرا یه خاطره خوب خلق کنی! فکر می کنین شوهرت از اینکه تنها و بدون شما رفته خوشحال بوده! تو این قضیه مطمین باش اونم اندازه شما ناراحته!
    5) وقتی فامیل شوهرت اینجوری رفتار میکنن که نمیشه بی ادبانه برخورد کرد! به شوهرت حق بده! مثل اینکه اقای اشنایی مثلا بخاد با شما دست بده و شما علی رغم میل باطنی و(مثل اینکه تو یه عمل انجام شده قرار گرفتی دست م دی) و شوهرت از این قضیه یه بلوا به پا کنه!( البته یه مثال بود این) یه وقتایی ادم مجبوره که به خاطر احترام به یه سری قوانین اجتماعی یه کارایی که مطابق نظرش نیس رو انجام بده!
    6) قطعا و قطعا دوس داری که تو یه بحث به نتیجه برسی! ولی هیچ دعوایی نتیجه خوب نمیده بلکه نتیجه عکس می ده! پس تا حد امکان وقتی اینجوری میشه نباید سعی کنی به کل کل ادامه بدی! با حفظ ارامش مشغول کردن خودت بحث رو به زمان یکه که اوضاع بهتر موکول م یکنین! از پاسخ شوهرت مشخص بوده که ایشونم دوس نداشته که مسافرت رو کنسل کنه به خاطر جشن تولد! چرا فکرمیکنی شوهرت تو جبهه اوناس! اونم با شماس!
    7) ببین حرفات درسته اما بیانش خ بد بوده: یه خورده نگاه کن
    1) تو عرضه نداری
    2) منت گداشتن: من بهخاطر تو کانادا نرفتم.
    شما این حرفها رو به هر کی بزنی لهش کردی! حالا اون چی کا رمیکنه ا زخودش دفاع میکنه اما چجوری با همین بیان( انعکاس بیان خودت)


    1. منت سر ازدواج برو با یه پیرمرد پولدار
    2. ...


    اگه دوست داشته باشی باهات خوب صحبت کنن خودتم باید خوب صحبت کنی.


    من یه لینکی برات می زارم. تو این لینک اقای sci یه کاربر رو راهنمایی میکنه تا مهارتهای ارتباطی رو اصلاح کنه!

    اگه دوس داری بخون خ خوبه! هرچند مشکلشون مثل شما نیس اما راهمناییها خ خوبن.


    از شما و فرشته مهربان عذر می خام. دیدم ناراحتی امدم دلداریت بدم( چون فرشته جون .. نبودن) . حالا هم خ غصه نخور. به جای این کار مهارتهات رو زیادکن. ان شالله زود بر میگرده. همه تو زندگی خطا م یکنن اما باید اصلاح کرد


  3. کاربر روبرو از پست مفید مهرااد تشکرکرده است .

    asemani (چهارشنبه 30 مرداد 92)

  4. #73
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 13 آذر 95 [ 18:31]
    تاریخ عضویت
    1392-4-18
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    3,555
    سطح
    37
    Points: 3,555, Level: 37
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdriveVeteran1000 Experience Points
    تشکرها
    31

    تشکرشده 61 در 21 پست

    Rep Power
    0
    Array
    به پدرم نگفتم ولی مجبورم برم مامانم نیست تنهاست یوقتی چیزی احتیاج داره.داییم اینا فمیدن چون پژمان سرکار نرفته خونه نیست فهمیدن.

  5. #74
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 30 مرداد 92 [ 13:58]
    تاریخ عضویت
    1388-5-24
    نوشته ها
    1,224
    امتیاز
    2,219
    سطح
    28
    Points: 2,219, Level: 28
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 81
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    7,577

    تشکرشده 8,600 در 1,498 پست

    Rep Power
    139
    Array
    آقا پژمان!

    خواهشا برگرد و زندگی را که پتانسیل بهتر شدن داشت با این رفتارهای هیجانی و تصمیم های نابجا خراب نکن. در این که آکوا اشتباه کرده و نباید اونقدر حساسیت های شما را دستکاری میکرد شکی نیست. اما ریشه این مسائل در همانهایی است که گفتم: در اینکه شما دو نفر با هم سطح توقعاتتان را پایین بیاورید. دو نفر با هم حساسیتهای یکدیگر را احترام بگذارید و تحریک نکنید. دو نفر با هم به نگرانیهای یکدیگر بها بدهید و سعی در کمتر کردن آنها بکنید. و دو نفر با هم روی صبر و مدیریت احساستان کار کنید و الی ماش الله توصیه دارم که الان و اینجا دیگر گنجایشش را ندارد.

    تا زمانیکه یکی از طرفین خر خودش را براند و برنامه اش منم منم باشد،‌ هیچ زندگی اصلاح نمیشود. حتی اگر ما، قربة الی الله نیت کرده باشیم که خانوم آکوا تبدیل بشود به یک زن صد در صد مطیع و الگوی زن مسلمان،‌ اما اگر همراهی و صبوری پژمان پشتوانه تغییرات خانوم آکوا نباشد،‌ و اگر پژمان فقط و فقط خواست و امیال خودش را در پیشبرد زندگی متاهلی اش ببیند و نخواهد که متوجه حساسیتها و خواستهای زنش هم بشود،‌ و نخواهد او را درک کند این ره به ترکستان است.

    آقای پژمان! خانوم آکوا در مورد دعوایتان به کسی چیزی نگفته. پس شما هم سعی نکن با طولانی تر کردن و ادامه دار کردن این ماجرا،‌از اون یک فاجعه بسازی.
    لطفا برگرد! و انشا الله سعی کنید با هم از مشاوره بهره ببرید.

    اگر برگشتی که انشا الله حتما همین امروز بر میگردی، فورا موضوع دعوا را مجددا پیش نکشید، اجازه بدهید کمی زمان بگذرد و در کنار هم کمی احساس راحتی کنید. با هم غذایی بخورید،‌ استراحتی کنید و در فرصت مناسب بنشینید و هر کدام سهم خودتان (فقط خودتان و نه دیگری را ) در این اشتباه بپذیرید و از دیگری مرزهای تحمل اش را و توقعات و انتظاراتش را بپرسید. هر چند که هر یک از شما باید روی افزایش ظرفیتها و کم کردن توقعات و انتظاراتتان از دیگری بطور مستمر کار کنید.

    توصیه هایی هم راجع به رفتار و نگرانیها و احساسات افراطی آقای پژمان در مورد بچه دارم که در زمان خودش اگر عمری و فرصتی باقی بود خواهم گفت. فقط در همین حد بگویم که اگر واقعا آرمین را دوست داری، هیچگاه آرمین را نه وجه المصالهه دعوا قرار میدهی و نه از او اهرم فشار میسازی. اگر آرمین را دوست داری سعی میکنی به خاطر آرمین هم که شده محیط امن و آرامی را برای این رشد و پرورش این بچه فراهم کنی.

    ارمین یک پدر با تدبیر و صبور میخواهد که مرد باشد و سنگ زیرین آسیاب. و مادری که عاقل و اندیشمند و صبور و افزاینده مهر و گرمی و طراوت به کانون خانواده.

    برگرد! و در کنار همسرت، برای فرزندت کانون گرم خانواده را به معنای واقعی اون ایجاد کن.

    آکوا جان خونه ات رو ترک نکن. بمون خونه انشا الله همسرت هم به زودی بر میگرده.

    بی دلی در همه احوال خدا با او بود
    او نمی دیدش و از دور خدایا میکرد

    ویرایش توسط بی دل : چهارشنبه 30 مرداد 92 در ساعت 13:40

  6. 2 کاربر از پست مفید بی دل تشکرکرده اند .

    del (پنجشنبه 31 مرداد 92), shabe niloofari (چهارشنبه 30 مرداد 92)

  7. #75
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 13 آذر 95 [ 18:31]
    تاریخ عضویت
    1392-4-18
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    3,555
    سطح
    37
    Points: 3,555, Level: 37
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdriveVeteran1000 Experience Points
    تشکرها
    31

    تشکرشده 61 در 21 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بی دل جون پژمان تایپیکو نمیخوونه



    - - - Updated - - -

    دلم میخواد دستم بهش برسه و اینقده بزنمش دلم خنک بشه

  8. #76
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 30 مرداد 92 [ 13:58]
    تاریخ عضویت
    1388-5-24
    نوشته ها
    1,224
    امتیاز
    2,219
    سطح
    28
    Points: 2,219, Level: 28
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 81
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    7,577

    تشکرشده 8,600 در 1,498 پست

    Rep Power
    139
    Array
    چرا فکر میکنی تاپیک رو نمی خونه؟

    ضمنا سعی کن به خودت کمک کنی آرام باشی. اگه نخواهی آرامشت رو حفظ کنی و نخواهی صبوری کنی، حتی اگر همسرت هم برگرده فقط تنشها بیتشر میشه و نمیتونی به اصلاح این وضع کمکی کنی.

    سعی کن در غیاب همسرت، قدری روی قسمتهای اشتباه رفتارهای خودت تمرکز کنی و اونها رو بررسی و تحلیل کنی و ببینی در موقعیتهای مشابه اون شب (بجای نق نق و سکوفت و غر غر) بهتر است چطور گفتگو را هدایت کنی تا به نتیجه مطلوب برسی.

    بی دلی در همه احوال خدا با او بود
    او نمی دیدش و از دور خدایا میکرد

    ویرایش توسط بی دل : چهارشنبه 30 مرداد 92 در ساعت 13:45

  9. کاربر روبرو از پست مفید بی دل تشکرکرده است .

    del (پنجشنبه 31 مرداد 92)

  10. #77
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 13 آذر 95 [ 18:31]
    تاریخ عضویت
    1392-4-18
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    3,555
    سطح
    37
    Points: 3,555, Level: 37
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdriveVeteran1000 Experience Points
    تشکرها
    31

    تشکرشده 61 در 21 پست

    Rep Power
    0
    Array
    وقتی میگه یه کاری نمیکنه انجامش نمیده. میدونم نمیخونه چون رفتارش مث قبله اگه میخوند تغییرات تو رفتارش میدیدم.قبلنا رفتارش بهترم بود اگ میخوند می دید واس بهتر شدن زندگیمون تلاش کردم رفتارش بهتر میشد.

  11. #78
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 30 مرداد 92 [ 13:58]
    تاریخ عضویت
    1388-5-24
    نوشته ها
    1,224
    امتیاز
    2,219
    سطح
    28
    Points: 2,219, Level: 28
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 81
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    7,577

    تشکرشده 8,600 در 1,498 پست

    Rep Power
    139
    Array
    اما به هر حال این تاپیک الان کانال ارتباطی شما و آقا پژمان هستش.

    حتما به اینجا سر میزنه. بدون تحریک احساسات و شکستن غرورش حرفهاتو باهاش در این تاپیک بزن.

    بی دلی در همه احوال خدا با او بود
    او نمی دیدش و از دور خدایا میکرد


  12. #79
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 13 آذر 95 [ 18:31]
    تاریخ عضویت
    1392-4-18
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    3,555
    سطح
    37
    Points: 3,555, Level: 37
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdriveVeteran1000 Experience Points
    تشکرها
    31

    تشکرشده 61 در 21 پست

    Rep Power
    0
    Array
    صددفه به موبایلش زنگ زدم خاموشه اگ روشن کرد و اومد خونه بهش میگم.دیروز یه شماره ناشناس روی موبایل آرمین دیدم متوجه نشده بودم ج ندادم.فک کنم اون بود نمیتونه بدون خبر از آرمین باشه

  13. #80
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,058
    امتیاز
    147,349
    سطح
    100
    Points: 147,349, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,674

    تشکرشده 36,015 در 7,406 پست

    Rep Power
    1093
    Array

    آگوا فعلاً فقط آرام باش

    صبور باش ، و هیجاناتت را کنترل کن .

    برات حرفهای دیگه هم دارم که کمک میکنه به برگشت پژمان اما لازمه اش اینه که اول آرام بشی و هیجاناتت را کنترل کنی .

    فاجعه بینی نداشته باش که بیشتر هیجانی میشوی ......

    مواظب خودت و آرمین باش





  14. 5 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    del (پنجشنبه 31 مرداد 92), taraneh89 (پنجشنبه 31 مرداد 92), نازنین آریایی (چهارشنبه 30 مرداد 92), مهرااد (پنجشنبه 31 مرداد 92), بالهای صداقت (چهارشنبه 30 مرداد 92)


 
صفحه 8 از 9 نخستنخست 123456789 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. نحوه دسترسی به انجمن های همدردی(مشاوره تخصصی عمومی و مشاوره تخصصی خصوصی )
    توسط مدیرهمدردی در انجمن آموزش استفاه از تالار گفتگوی همدردی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: شنبه 01 شهریور 99, 19:28
  2. مشاوره تخصصی صداقت بی پایان با آقای sci
    توسط صداقت بی پایان در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: شنبه 30 شهریور 92, 13:32
  3. مشاوره تخصصی با آقای sci ( مشکل: روابط)
    توسط اسناء در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: پنجشنبه 27 تیر 92, 11:38

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:49 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.