دو تا تاپیکهایی رو که بی نهایت عزیز داده بودن خوندم..دوستان همانطور که بالا نوشتم چیزهایی رو که قبلا برام ناخوشایند بودن زیاد به چشمم نمیاد و تقریبا برام عادی شده ..ولی به خدا قسم نمیدونم چی تو وجودمه که نمیذاره بهش علاقه مند بشم..هر کاری واسش میکنم..هر چی بگه براش میخرم..هر روز میرم از سر کار میارمش خونشون..هر جا برم اونم با خودم میبرم..ولی همش این تو ذهنمه که دارم بهش دروغ میگم ..نمیدونم چرا بقیه دخترا رو میبینم این از چشمم میفته ..چرا اونارو از این سرتر میبینم..چرا نمیتونم سرمو بندازم پایین برم دنبال بقیه زندگیم و با این خوش باشم..این اضطراب لعنتی دیوونم کرده..روزهایی که حالم خوبه از خدا برا دادن این دختر بهم سپاسگذاری میکنم ولی روزهایی که حالم خراب میشه به خدا شکایت میکنم..مشاور گفته زیاد با هم باشین ..چن ساعتی که با هم هستیم وسواس فکریم میخوابه و میگم که این که چیزیش نیس و خیلیم خوبه ..ولی تا جدا میشیم و میرم مغازه دوباره افکار منفی و وسواس میاد سراغم..هی این افکار میاد سراغم( اگه رفتیم زیر یه سقف و فردا حوصلم سر رفت پیشش چیکار کنم..اگه یه دختر خیلی خوشگل دیدم و دگ دلم نخواست بیام خونم و پیش خانمم چی..اگه فردا بچه دار شدیم و من باز بی علاقگیم سرجاش بود با وجود بچه چیکار باید بکنم و الا ماشالله فکرهای دگه)به همه دخترا جوری نگا میکنم که انگار دارم میپسندم که برم خواستگاریشون..رهدخت عزیز منم ازتون معذرت میخوام..