سلام
دوستان تالار تا حدودی با من و مشکلات من آشنا هستند
تاپیک های قبلی من
تلاش نامزدم برای حفظ زندگیش
تلاشم برای حفظ زندگیم با نامزدم
درخواست مهریه و طلاق
دوران نامزدی و وظایف آقایان
مشکل با نامزدم
بعد از آخرین باری که من با خانمم رفتیم بیرون حدودا 45 روز میگذره و اون شب ما بعد از یک هفته قهر بودن رفتیم یه رستوران که توی راه با من دعواش شد شام نخورده از رستوران اومد بیرون و در اخر هم یک سیلی محکمی به من زد و ما قهر کردیم 45 روزی میگذره و من تماسی باخانمم گرفتم و با هم صحبت کردیم خیلی ناراحت بود و من هم ناراحت تر
بهش گفتم بیا یه تصمیم جدی بگیریم اما اجازه صحبت به من نداد و شروع به فحاشی کرد من هم دیدم این جوری امکان ادامه صحبت نیست ازش خواستم قضیه رو با بزرگتر ها مطرح کنیم چون خودمون نمیتونم این مسئله رو حل کنیم قبول کرد و اومد اما جلوی خانواده ها یه حرف هایی زد که من داشتم از خجالت میمردم از خصوصی ترین چیزها و حرفایی که بینمون زده شده بود میگفت خلاصه اینکه خانواده ها تصمیم گرفتن که ما یه مدتی فکر کنیم تا اینکه ببینمیم به درد هم میخوریم یا نه
از این صحبت 4 روز گذشت تا اینکه من فهمیدم خانمم دیشب به مقدار زیادی قرص خواب آور رو مصرف کرده و خانوادش متوجه میشن و به بیمارستان منتقلش میکنند زنگ زدن به من خبر دادن با اینکه خیلی ناراحت بودم اما داشتم میمردم رسیدم اونجا دیدم همه از من ناراحتن و من رو مقصر میدونن بخاطر شرایط چیزی نگفتم فقط داشتم دعا میکردم تا صبح تو بیمارستان بودیم برادر بزرگتر خانمم گفت اگر یه مو از سر خواهرم کم بشه زندت نمیزاریم تو باعث این ناراحتیش هستی که یه افسر از پزشکی قانونی اومد من رو برد یه سری سوال پرسید و من فهمیدم که خانمم 2 بار قبل هم تجربه خودکشی رو داشته و به من چیزی نگفتند
که خدا رو شکر نزدیک ظهر بهوش اومد ولی حالش خوب نیست و همون جا نگه داشتن یکی دو روز دیگه مرخصش میکنن
فعلا خانمم نمیخواد من رو ببینه البته زیاد هم حواسش به اطراف نیست
من دیگه باورم شد که خانمم یک بیمار روحی و روانی که مشکلش هم خیلی جدیه
حالا خیلی تصمیم گیری برام سخته
خیلی دلم برای خانمم میسوزه
میترسم این دلسوزی من مانع از تصمیم گیری منطقی بشه
نمیدونم چی کار کنم
وقتی پدر خانمم به من میگه تو چی میخواهی از زندگیت خوشبختی از نظرت چیه
بهت یه آپارتمان میدم که بری اونجا زندگی کنی و خونه خودت رو بده اجاره و همین طور یه ماشین برای عیدی من خریده که تا الان یه بار هم سوارش نشدم و بهش دست هم نزدم گفتش که بیا ماشینت رو هم بردار برو و بهترین جهیزیه رو براتون تهیه میکنم برو با خانمت زندگیتون رو شروع کنید هر چیزی هم که کم داشتید خودم بهتوتن میدم دیگه چی میخواهید چه چیز دیگه ای می خواهی که باید بهتون بدم
من هم گفتم که من خودم خونه دارم ماشین هم که داریم و هیچ چشم داشتی نسبت به مال و اموال شما ندارم من فقط بخاطر دخترتون اومدم جلو و خودش رو میخواهم اما نه با ایم مشکلاتش
وقتی که دوست صمیمی خودم به من میگه برو همه این چیزهایی رو که میده بگیر و با دخترشون زندگی کن اما برای خودت برو دوست دختر بگیر و حالش رو ببر و خانمت هم توی خونه از زندگی که با تو داره راضیه و تو هم برای عشق حال خودت بیرون با دوست دخترت هستی هردو راضی
من واقعا متاسفم
این چه زندگیی میشه
الان می خواهم تصمیم گیری کنم
یکمی نیاز به مهارت جرات در تصمیم گیری دارم
بد جوری بهم ریختم
[size=medium]خدایا تو این شبهای قدر به همه بندهات کمک کن
خدایا تو این شبهای قدر یه نگاهی به دلهای شکسته که مشکلات زیادی دارن بنداز
خدایا تو این شبهای قدر گره از مشکلات ما باز کن
[/size]
علاقه مندی ها (Bookmarks)