به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 13
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 آذر 92 [ 11:46]
    تاریخ عضویت
    1392-1-24
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    487
    سطح
    9
    Points: 487, Level: 9
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Bow دارم از دست شوهرم و فک و فامیلاش خل میشم!!!

    سلام خسته نباشید دوستان عزیز. من خیلی از پست های تو این سایت رو میخونم و دربارش فکر میکنم. پیشنهاداتی که داده میشه بسیار سنجیده و عالیه، اما با خودم فکر میکنم چقدر عمل کردن بهش سخته
    من خودم یک ساله ازدواج کردم و 3 ساله همسرمو میشناسم. مشکل من وابستگی عاطفی همسرم به خانوادش هست که منو خیلی اذیت میکنه. ما هر دو 30 ساله هستیم و من سالها خارج از ایران و کاملا مستقل زندگی کردم. خودم هم شخصیت مستقلی دارم.
    من خودم یکسری مشکلات دارم که با رفتن پیش مشاور سعی در حل کردنشون دارم. مثلا زود از کوره در میرم و زبونم خیلی تیزه وقتی حال و حوصله درست حسابی ندارم. کلا تو خودم هستم، رابطه های کمی که با اطرافیانم دارم عمیق هستن ولی از مهمون بازی و تعارفات شدیدا بیزارم! بینهایت هم بی سیاست و ساده هستم
    حالا شانس من مادر شوهرم اینقدر خانم تعارفی هست که بخاطر این تعارفات استرس شدید داره و واقعا وقتی دور و برش هستم، من هم ناآروم میشم من قبل از ازدواج خانواده همسرمو نمیشناختم و شوهرم هم هیچ حرفی از اونا نمیزد، اما الان زندگیمون همه شده مادرشوهرم، پدر شوهرم... تازگی ها هم جاریم اضافه شده که با اینکه دو سال از من بزرگتره اما طوری برخورد میکنه که من انگار اصلا وجود ندارم. بجز سلام و خداحافظ هیچی نمیگه به من، حتی نگاه هم نمیکنه، در حالیکه با تمامی دخترهای خانواده همسرم اینقدر صمیمی میشه که حتی بعد از 3-4 ساعت به شوخی همدیگرو کتک هم میزنن (من همیشه سعی میکنم حد رو نگه دارم با همه اعضای خانواده همسر)!! چند روز پیش با شوهرم دعوا کردم چون چند بار این مسئله رو بهش گفتم ولی هر دفعه میگه که دختر خوبیه و ... دیگه چند روز پیش موقع دعوا گفت که خودشم متوجه شده ولی نمیتونه به برادر بزرگترش چیزی بگه، یکبار کانون گرم خانوادشون از هم نپاشه! (به قیمت خورد شدن اعصاب من) من اصلا نمیدونم باید تو این مواقع چطوری واکنش نشون بدم و هنگ میکنم، اصلا هم نمیتونم تو خودم بریزم. باید حتما چیزی بگم که متاسفانه با ناراحتی و عصبانیت هم عنوان میکنم!

    حالا من خیلی محترمانه با خانواده همسرم برخورد میکنم و این ناراحتی هارو سر همسرم خالی میکنم. پدر شوهر و مادر شوهرم آدمای خوبی هستن اما نمیدونم چرا اینقدر نسبت بهشون حساس شدم. مشکلی که دارن اینه که میخوان از جزئیات زندگی من خبر داشته باشن _ روزی تا 6-7 دفعه به بهانه های مختلف به همسرم زنگ میزنن _ شوهرم تمام اطلاعات مالی زندگیمونو به اونا میگه، به بهانه اینکه میخوان کمک کنن چون ما کارمندیم و وقت نداریم (هفته پیش یک خونه خریدیم و شوهرم همه کار رو با پدرشوهرم انجام داد، تمام پولها به حساب ایشون واریز میشد و حساب همشونو داشت و نظر هم میداد. شوهرم هم انتظار داشت هی بریم اونجا دستبوسی بخاطر کمک هاشون! حالا 1000 تومن هم از نظر مالی به ما کمک نکردن و ما هر روز از 7 صبح تا 9 شب بیرونیم و کار میکنیم) _ شدیدا انتظار دارن همش دور و برشون باشیم، مادر شوهر من در هفته تا 3-2 بار، حتی دیده شده 4-5 بار مهمونی مفصل میده و چون فقط دو تا پسر داره، مسلما ما عروسا باید اونجا بدویم _ با تمامی فامیلشون اعم از درجه 2 تا درجه 12-13 تعارف زیادی دارن _ مادر شوهر و پدر شوهرم با هم روابط خوبی ندارن و تقریبا تمام وقتشونو با بچه هاشون یا مهمونی دادن و مهمونی رفتن پر میکنن _ مادر شوهرم همه مسائل خونرو اعم از خرجی دادن (پدر شوهرم تقریبا درآمدی نداره) تا آشپزی و نظافت و خرید وهفته ای چندین مرتبه به فامیلای شوهرش سرویس دادن و ...، رو انجام میده!!
    حالا ممکنه بگید بعضی از اینا به من ربطی نداره. اما شوهرم تاثیر گرفته ازشون. اون مادرشو میبینه که خودشو واسه خانوادش آب میکنه، همیشه دلبر و خنده رو هست و هیچ وقت عصبانیتشو سر بچه هاش خالی نمیکنه (سر شوهرش خالی میکنه)، همه کار میکنه و به تمامی فامیلای شوهرش هم مرتب سرویس میده و کلا از نظر همسرم مادرش در یک کلام فرشته است (کلا هم در شبانه روز 5 ساعت میخوابه! ). اما من از یک خانواده کاملا متفاوتم. پدر من با درآمد بالا تمامی خرج خونرو میده، عاشقانه مادرمو دوست داره و تقریبا 80% کارای خونرو انجام میده، همیشه هم میشه روش حساب کرد به عنوان همسر، پدر، برادر،.... بدون هیچ چشمداشت و دستبوسی. مادرم مثل مادرشوهرم خودشو 100% فدای خانوادش نکرده، بی آزاره و تعارف اصلا نداره و خوب شاید به این دلیل خیلی گرم به نظر نیاد (مادر من سالهای زیادی خارج از ایران و با فرهنگ غرب بزرگ شده)! روابطش با پدرم خیلی خوبه و ما بچه ها خیالمون راحته که اون دو نفر تنهایی هم با هم خوش هستن و همیشه احتیاج به حضور نفر دیگه ای نیست، هر شب غذای پختنی و گرم نداریم و بصورت غیر عادی مهمونی نمیدیم و نمیریم، روابطمون هم با وجود صمیمیت، حد و حدود داره. یاد هم گرفتیم از بچگی که هر کس تو خونه بخشی از وظایف رو بر عهده بگیره (البته ما مشکل خیلی داریم، مثلا پدر و مادر من آدمهای سلطه گر و سرزنش گری هستن و کلا از نظر عاطفی با ما سرد بودن، ولی ما بچه ها حداقل یاد گرفتیم اجازه دخالت بهشون ندیم)...
    اما شوهرم مدل خودشونو بیشتر دوس داره و من نمیخوام مثل مادرش برخورد کنم. با هر دعوایی میره خونه خودشون و مادرش هم شروع میکنه به پذیرایی ازش. من نمیدونم آیا این موضوع تا آخر عمر این خانم قراره ادامه پیدا کنه؟! مثلا همیشه وقتی من خونشون هستم و شوهرم یکی از لباساشو میخواد اتو کنه، مادر شوهرم میپره براش اتو میکنه. تا لباسای زیرشم میشوره و هفته ای چند بار میره تو اتاقش جمع آوری، نمیگه شاید ما زوج تازه ازدواج کرده چیزی تو اتاق قایم کرده باشیم، نخوایم کسی ببینه کلا حد و حدود رو درک نمیکنن (خانواده من پاشونو تو اتاقم نمیذارن، جمع آوری اتاقم هم با خودمه).
    با اینکه سعی کردم روابطو با خانواده همسرم کم کنم، ولی انگار سایه شون دنبال منه. بعضی موقع احساس گناه میکنم و کلا خیلی خودمو همسرمو اذیت میکنم. من و همسرم الان که هنوز تو دوران عقد بسر میبریم و فقط یکسال از ازدواجمون میگذره، 2-3 هفته یکبار با هم رابطه فیزیکی داریم. تمام هفته تا دیروقت کار میکنیم، و تمام آخر هفته ما به مهمونی میگذره و کلا منم شدم یکی مثل خودشون. با همه تعارفی شدم و من و شوهرم همه وقت آزادمونو داریم تو جمع میگذرونیم. اصلا بجر فعالیت های مالی نمیتونیم با هم وقت بگذرونیم و شوهرم هم کاملا از این شرایط راضیه چون مطابق با روش زندگی پدر مادرشه. ما توافق کرده بودیم قبل از ازدواج که بچه نمیخوایم ولی من واقعا فکر نمیکردم ازدواج با ایشون اینطوری از آب در بیاد. من اگه بچه دار نشم باید تا آخر عمرم با فامیلای درجه چندم ایشون رفت و آمد و مهمون بازی کنم و تا پدر مادرش زنده ان، به اونا سرویس بدم!

    ممکنه پیشنهاد بدید که خانوادشو مثل خانواده خودت دوس داشته باش و ... بااینکه محبت زیاد میکنن، ولی واقعا نمیشه. من وقتی از دست خانوادش آزرده میشم، از دست شوهرم هم خیلی عصبانی میشم. میدونم باید رو اعصابم مسلط باشم، اما واقعا نمیدونم باید چه برخوردی داشته باشم! چند روز دیگه تولد شوهرمه و منم میخوام ما دو نفر تنهایی تولدشو جشن بگیریم، خوانوادش زودتر 20-30 نفر دعوت کردن که برن خونشون، اینقدر هم مفصل میگیرن که آدم مجبوره همونجا کادوشو بده. یعنی من روز تولد شوهرم باید برم کار کنم که مهمونای مادرشوهرمو جمع کنم. تازه این روابط بین خانوادگیشون خیلی بعد از ازدواج ما صمیمی تر شده، گفتن خوب آدم جدید به ما اضافه شده، رفت و آمد هارو بیشتر کنیم.


    دارم خل میشم کم کم!

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 مهر 93 [ 00:49]
    تاریخ عضویت
    1391-8-22
    نوشته ها
    603
    امتیاز
    2,846
    سطح
    32
    Points: 2,846, Level: 32
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    884

    تشکرشده 793 در 374 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    72
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط سحر62 نمایش پست ها
    من قبل از ازدواج خانواده همسرمو نمیشناختم و شوهرم هم هیچ حرفی از اونا نمیزد، اما الان زندگیمون همه شده مادرشوهرم، پدر شوهرم... تازگی ها هم جاریم اضافه شده که با اینکه دو سال از من بزرگتره اما طوری برخورد میکنه که من انگار اصلا وجود ندارم.

    بجز سلام و خداحافظ هیچی نمیگه به من، حتی نگاه هم نمیکنه، در حالیکه با تمامی دخترهای خانواده همسرم اینقدر صمیمی میشه که حتی بعد از 3-4 ساعت به شوخی همدیگرو کتک هم میزنن

    عزیزم یکی از جاری های منم دقیقا اونجوریه برو خداتو شکر کن جای من نیستی وقتی جاریت دعوتت کنه شام و بین همه حتی حالتو هم نپرسه و سر سفره یه تعارف هم بهت نکنه، انگار که نیستی. ببین من چی کشیدم. ولی یه روز دوستم بهم یه اس خوب داد. گفت سرسری رد شو، دقت دق ات میدهد. از اون موقع شد که درون من متحول شد و دیدم هر ضرریه فقط گریبانگیر خودمه و همه سرگرم کار خودشونن. پس از من میشنوی اهمیت نده و حساس نشو. چون ضربه نهایی فقط شامل حال خودته.

    (من همیشه سعی میکنم حد رو نگه دارم با همه اعضای خانواده همسر)!! چند روز پیش با شوهرم دعوا کردم چون چند بار این مسئله رو بهش گفتم ولی هر دفعه میگه که دختر خوبیه و ... دیگه چند روز پیش موقع دعوا گفت که خودشم متوجه شده ولی نمیتونه به برادر بزرگترش
    چیزی بگه، یکبار کانون گرم خانوادشون از هم نپاشه! (به قیمت خورد شدن اعصاب من)

    متاسفانه منم تو این مورد خیلی ضربه خوردم . اگه خودت حساس نشی اون عصانیت رو هم دیگه به زندگیت و همسرت سریت نمیدی. تو خونه ای که فقط تو و همسرتی چرا باید اسم و حرف نفر سوم باشه؟؟؟؟

    من اصلا نمیدونم باید تو این مواقع چطوری واکنش نشون بدم و هنگ میکنم، اصلا هم نمیتونم تو خودم بریزم.

    نه واکنش نشون میدی نه تو خودت میریزی زمانی که تمرین کنی اهمیت ندی و همونجا که ازش که جدا شدی فکرت رو هم بشوری و روی رفتاراش زوم نکنی و تو ذهنت حلاجیش نکنی و رفتاراشو تجزیه و تحلیل نکنی. باور کن خیلی راحته.
    باید حتما چیزی بگم که متاسفانه با ناراحتی و عصبانیت هم عنوان میکنم!

    حالا من خیلی محترمانه با خانواده همسرم برخورد میکنم و این ناراحتی هارو سر همسرم خالی میکنم. یه اشتباه بزرگ دیگه

    پدر شوهر و مادر شوهرم آدمای خوبی هستن اما نمیدونم چرا اینقدر نسبت بهشون حساس شدم. مشکلی که دارن اینه که میخوان از جزئیات زندگی من خبر داشته باشن _ روزی تا 6-7 دفعه به بهانه های مختلف به همسرم زنگ میزنن _ شوهرم تمام اطلاعات مالی زندگیمونو به اونا میگه، به بهانه اینکه میخوان کمک کنن چون ما کارمندیم و وقت نداریم (هفته پیش یک خونه خریدیم و شوهرم همه کار رو با پدرشوهرم انجام داد، تمام پولها به حساب ایشون واریز میشد و حساب همشونو داشت و نظر هم میداد. شوهرم هم انتظار داشت هی بریم اونجا دستبوسی بخاطر کمک هاشون! حالا 1000 تومن هم از نظر مالی به ما کمک نکردن ما هم موقع نامزدی یه خونه خریدیم و نصف پولو بابای من داد و نصفشو همسرم و خونه شد به اسم هر دومون. خواهرشوهرم از مادرشوهرم خواسته بود یه تشکر از بابام بکنه چون پول همسرم هم از وامی که بابام جور کرد تهیه شد و همسرم یک گرون هم پس انداز نداشت . حالا میدونی مادرشوهرم چی گفته بود؟ گفته بود چرا بگم؟ مگه چیکار کرده؟ واسه آسایش دختر خودش و واسه دخترش خونه خریده. حالا من برم ازش تشکر کنم؟؟؟ خوبه میدونست صد سال سیاه اگه پسرش میتونست خونه بخره. منظورم این نیست که بکوبم تو سر همسرم. منظورم برمیگرده به حرف مادرشوهرم. تو خودتو زیاد ناراحت نکن. دقت کنی دوستان اونقدر مشکلات اساسی دارند که مشکلات تو تو زندگیشون گمه.) _ شدیدا انتظار دارن همش دور و برشون باشیم، مادر شوهر من در هفته تا 3-2 بار، حتی دیده شده 4-5 بار مهمونی مفصل میده و چون فقط دو تا پسر داره، مسلما ما عروسا باید اونجا بدویم توی این مورد هم خیلی مودبانه میتونی باهاشون حرف بزنی که من خیلی دوست دارم همیشه تو مهمونی هاتون باشم ولی به خاطر شرایط کاریم نمیرسم همیشه وقت بذارم و از برنامه های زندگی خودم عقب میفتم. (رفتار جرات مندانه. یعنی حرفی که حق توئه و باید بزنی و نزنی به خودت ظلم کردی) _

    با تمامی فامیلشون اعم از درجه 2 تا درجه 12-13 تعارف زیادی دارن _ مادر شوهر و پدر شوهرم با هم روابط خوبی ندارن و تقریبا تمام وقتشونو با بچه هاشون یا مهمونی دادن و مهمونی رفتن پر میکنن _ مادر شوهرم همه مسائل خونرو اعم از خرجی دادن (پدر شوهرم تقریبا درآمدی نداره) تا آشپزی و نظافت و خرید وهفته ای چندین مرتبه به فامیلای شوهرش سرویس دادن و ...، رو انجام میده!!
    حالا ممکنه بگید بعضی از اینا به من ربطی نداره. اما شوهرم تاثیر گرفته ازشون. اون مادرشو میبینه که خودشو واسه خانوادش آب میکنه، همیشه دلبر و خنده رو هست و هیچ وقت عصبانیتشو سر بچه هاش خالی نمیکنه (سر شوهرش خالی میکنه ، اشتباهی که تو هم میکنی)، همه کار میکنه و به تمامی فامیلای شوهرش هم مرتب سرویس میده و کلا از نظر همسرم مادرش در یک کلام فرشته است (کلا هم در شبانه روز 5 ساعت میخوابه! ). اما من از یک خانواده کاملا متفاوتم. پدر من با درآمد بالا تمامی خرج خونرو میده، عاشقانه مادرمو دوست داره و تقریبا 80% کارای خونرو انجام میده، همیشه هم میشه روش حساب کرد به عنوان همسر، پدر، برادر،.... بدون هیچ چشمداشت و دستبوسی. مادرم مثل مادرشوهرم خودشو 100% فدای خانوادش نکرده، بی آزاره و تعارف اصلا نداره و خوب شاید به این دلیل خیلی گرم به نظر نیاد (مادر من سالهای زیادی خارج از ایران و با فرهنگ غرب بزرگ شده)! روابطش با پدرم خیلی خوبه و ما بچه ها خیالمون راحته که اون دو نفر تنهایی هم با هم خوش هستن و همیشه احتیاج به حضور نفر دیگه ای نیست، هر شب غذای پختنی و گرم نداریم و بصورت غیر عادی مهمونی نمیدیم و نمیریم، روابطمون هم با وجود صمیمیت، حد و حدود داره. یاد هم گرفتیم از بچگی که هر کس تو خونه بخشی از وظایف رو بر عهده بگیره (البته ما مشکل خیلی داریم، مثلا پدر و مادر من آدمهای سلطه گر و سرزنش گری هستن و کلا از نظر عاطفی با ما سرد بودن، ولی ما بچه ها حداقل یاد گرفتیم اجازه دخالت بهشون ندیم)...
    اما شوهرم مدل خودشونو بیشتر دوس داره و من نمیخوام مثل مادرش برخورد کنم. با هر دعوایی میره خونه خودشون و مادرش هم شروع میکنه به پذیرایی ازش. من نمیدونم آیا این موضوع تا آخر عمر این خانم قراره ادامه پیدا کنه؟! مثلا همیشه وقتی من خونشون هستم و شوهرم یکی از لباساشو میخواد اتو کنه، مادر شوهرم میپره براش اتو میکنه. تا لباسای زیرشم میشوره و هفته ای چند بار میره تو اتاقش جمع آوری، نمیگه شاید ما زوج تازه ازدواج کرده چیزی تو اتاق قایم کرده باشیم، نخوایم کسی ببینه کلا حد و حدود رو درک نمیکنن (خانواده من پاشونو تو اتاقم نمیذارن، جمع آوری اتاقم هم با خودمه).
    با اینکه سعی کردم روابطو با خانواده همسرم کم کنم، ولی انگار سایه شون دنبال منه. بعضی موقع احساس گناه میکنم و کلا خیلی خودمو همسرمو اذیت میکنم. من و همسرم الان که هنوز تو دوران عقد بسر میبریم و فقط یکسال از ازدواجمون میگذره، 2-3 هفته یکبار با هم رابطه فیزیکی داریم. تمام هفته تا دیروقت کار میکنیم، و تمام آخر هفته ما به مهمونی میگذره و کلا منم شدم یکی مثل خودشون. با همه تعارفی شدم و من و شوهرم همه وقت آزادمونو داریم تو جمع میگذرونیم. اصلا بجر فعالیت های مالی نمیتونیم با هم وقت بگذرونیم و شوهرم هم کاملا از این شرایط راضیه چون مطابق با روش زندگی پدر مادرشه. ما توافق کرده بودیم قبل از ازدواج که بچه نمیخوایم ولی من واقعا فکر نمیکردم ازدواج با ایشون اینطوری از آب در بیاد. من اگه بچه دار نشم باید تا آخر عمرم با فامیلای درجه چندم ایشون رفت و آمد و مهمون بازی کنم و تا پدر مادرش زنده ان، به اونا سرویس بدم!

    ممکنه پیشنهاد بدید که خانوادشو مثل خانواده خودت دوس داشته باش و ... بااینکه محبت زیاد میکنن، ولی واقعا نمیشه. من وقتی از دست خانوادش آزرده میشم، از دست شوهرم هم خیلی عصبانی میشم. میدونم باید رو اعصابم مسلط باشم، اما واقعا نمیدونم باید چه برخوردی داشته باشم! چند روز دیگه تولد شوهرمه و منم میخوام ما دو نفر تنهایی تولدشو جشن بگیریم، خوانوادش زودتر 20-30 نفر دعوت کردن که برن خونشون، اینقدر هم مفصل میگیرن که آدم مجبوره همونجا کادوشو بده. یعنی من روز تولد شوهرم باید برم کار کنم که مهمونای مادرشوهرمو جمع کنم. تازه این روابط بین خانوادگیشون خیلی بعد از ازدواج ما صمیمی تر شده، گفتن خوب آدم جدید به ما اضافه شده، رفت و آمد هارو بیشتر کنیم.

    ...

  3. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 دی 99 [ 19:06]
    تاریخ عضویت
    1392-7-02
    نوشته ها
    216
    امتیاز
    8,297
    سطح
    61
    Points: 8,297, Level: 61
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 153
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 201 در 111 پست

    Rep Power
    33
    Array

    Icon100 بعضی مسائل رو جدی نگیر

    سلام عزیزم
    به نظرم چند تا توضیح می دم به صورت گزینه ای امیدوارم که مفید باشه:
    1- در مورد رفتار جاری تون اصلا بهش فکر نکنید ، اگه اون بهتون بی توجهی می کنه شما هم همین رفتار رو در قبالش داشته باشد ، در مقابل افراد مغرور باید مغرور بود . اما نباید باهاش بد رفتاری هم کرد مثلا شما هم با بقیه صمیمی شوید و و با اطرافیان بگو و بخند داشته باشدو... تجربه به من ثابت کرده که اگه کسی بهت بی توجهی کرد چند بار محبت کن و اگه ازش سردی دیدی ازش دور شو و تا زمانی که خودش به سمتت نیومد ، تو هم باهاش با سردی برخورد کن .
    2- در مورد رفتار مادر شوهر و پدر شوهرت اینکه می خوان از زندگی تون سر دربیارنک به نظرتون چه اشکالی داره. اگه اهل دخالت و خاله زنک بازی نیستن بزار سر دربیارن. اتفاقا این خیلی خوبه .. بیا از این جنبه به قضیه نگاه کن از جنبهی همه چیز خوبه. وقتی سر در آوردنشون به ضررت نیست پس چرا اینقدر حساس شدی؟
    3- در مورد حساسیتت: هر وقت حساس شدی به یکی از رفتارهاشون فوری فکر ات رو عوض کن و اصلا دیگه به اون موضوع فکر نکن و یا سعی کن خودت رو قانع کنی به اینکه طبیعیه و یا از هر راهی که می تونی خودت رو قانع کن و بعد قانع شدن دیگه اصلا به اون موضوع فکر نکن.
    4- کتاب ده راه مقابله با عصبانیت رو حتما بخون و اجرا کن ، خیلی در ترک عصبانیت و از کوره در رفتنت کمک می کنه.
    5- در مورد اینکه همسرت ازت توقع داره:
    به مسرت بگو قبول دارم که مادر خیلی خوب و زحمت کش و مهربونی داری و ... واز مادرش کلی تعریف کن و بگو که اما من نمی تونم مثل مادرت باشم چونکه مادرت بی نظیره و ...
    ما زن های امروزی نمی تونیم مثل مادرهای قبلی باشیم چون شرایط فرق کرده و من خسته میشم و خیلی تلاش میکنم مثل مادرت باشم اما واقعا نمی تونم و ... حرف هایی از یان قبیل.
    و اینم بگم که به جای اینکه بخوای خانواده و همسرت رو تغییر بدی سعی کن خودت تغییر کنی.
    تا اونجایی که من میدونم با هر مردی که حرف بزنی بگی شرایطم سخته و یا.. میگن پس مامان ما چیکار میکرده چرا مادرم فلان کار رو کرده و ...
    خلاصه : اینها که گفتی خیالی مشکلات کوچیکیه و به خاطر این مسائل کوچک ، اعصاب خودت رو خورد نکن. شاید بعضی مسائل رو خیلی جدی می گیری.

  4. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 آذر 92 [ 11:46]
    تاریخ عضویت
    1392-1-24
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    487
    سطح
    9
    Points: 487, Level: 9
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوستان عزیزم سلام. خیلی ممنون از فرصتی که برای پاسخگویی به من گذاشتید. اینکه میگید اصلا بهش فکر نکن تا بعدا برات مشکل نشه، کاملا منطقیه. حتما سعی میکنم انجام بدم :)
    بی همدم عزیز حتما کتاب رو مطالعه میکنم، ممنون از دلسوزیت.

    اینکه میگید مشکلاتم کوچیکه و دارم حساسیت نشون میدم هم احتمالا درست باشه، چون من شوهر خوبی دارم و تمام سعیشو برای خوشحالیم میکنه.

    باز هم ممنون!

  5. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 مهر 93 [ 00:49]
    تاریخ عضویت
    1391-8-22
    نوشته ها
    603
    امتیاز
    2,846
    سطح
    32
    Points: 2,846, Level: 32
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    884

    تشکرشده 793 در 374 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    72
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط سحر62 نمایش پست ها
    1- مثلا زود از کوره در میرم و زبونم خیلی تیزه وقتی حال و حوصله درست حسابی ندارم. کلا تو خودم هستم، رابطه های کمی که با اطرافیانم دارم عمیق هستن ولی از مهمون بازی و تعارفات شدیدا بیزارم! بینهایت هم بی سیاست و ساده هستم

    حالا شانس من مادر شوهرم اینقدر خانم تعارفی هست که بخاطر این تعارفات استرس شدید داره و 2- واقعا وقتی دور و برش هستم، من هم ناآروم میشم

    3- چند روز پیش با شوهرم دعوا کردم چون چند بار این مسئله رو بهش گفتم ولی هر دفعه میگه که دختر خوبیه و ...

    4- من اصلا نمیدونم باید تو این مواقع چطوری واکنش نشون بدم و هنگ میکنم، اصلا هم نمیتونم تو خودم بریزم. باید حتما چیزی بگم که متاسفانه با ناراحتی و عصبانیت هم عنوان میکنم!

    5- حالا من خیلی محترمانه با خانواده همسرم برخورد میکنم و این ناراحتی هارو سر همسرم خالی میکنم.

    6- با اینکه سعی کردم روابطو با خانواده همسرم کم کنم، ولی انگار سایه شون دنبال منه. بعضی موقع احساس گناه میکنم و کلا خیلی خودمو همسرمو اذیت میکنم.
    7- تمام هفته تا دیروقت کار میکنیم، و تمام آخر هفته ما به مهمونی میگذره و کلا منم شدم یکی مثل خودشون. با همه تعارفی شدم و من و شوهرم همه وقت آزادمونو داریم تو جمع میگذرونیم.

    8- من اگه بچه دار نشم باید تا آخر عمرم با فامیلای درجه چندم ایشون رفت و آمد و مهمون بازی کنم و تا پدر مادرش زنده ان، به اونا سرویس بدم!

    9-من وقتی از دست خانوادش آزرده میشم، از دست شوهرم هم خیلی عصبانی میشم. میدونم باید رو اعصابم مسلط باشم،

    10- دارم خل میشم کم کم!
    عزیزم همه اینها جزء رفتار منفعلانه است که همه ما تو اول زندگی تجرربه کردیم. ولی تو خیلی خوش شانس بودی که خیلی زودتر از اینکه مورد حادی تو زندگیت ایجاد کنی وارد این تالار شدی. پس لطفا برای درمان برخی اشتباهاتت و پیشگیری از اشتباهات بعدی این لینکها رو خیلی با دقت مطالعه کن.

    http://www.hamdardi.net/thread-25465.html

    http://www.hamdardi.net/thread-18343.html

    http://www.hamdardi.net/thread-16396.html

    http://www.hamdardi.net/thread-130.html

    http://www.hamdardi.net/thread-10356.html
    ویرایش توسط kamr : سه شنبه 05 آذر 92 در ساعت 11:09

  6. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 آذر 92 [ 11:46]
    تاریخ عضویت
    1392-1-24
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    487
    سطح
    9
    Points: 487, Level: 9
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    kamr،امروز حتما تا شب مطالعه میکنم. ممنونم.

    این کتاب "ده راه مقابله با عصبانیت" نوشته کی هست؟ آیا نسخه انگلیسی داره؟

  7. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 دی 99 [ 19:06]
    تاریخ عضویت
    1392-7-02
    نوشته ها
    216
    امتیاز
    8,297
    سطح
    61
    Points: 8,297, Level: 61
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 153
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 201 در 111 پست

    Rep Power
    33
    Array
    سلام عزیزم
    مشخصات کتاب: ده راه مقابله با عصبانیت ، نوشته ران پورتر افرون و پت پوتر افرون ، ترجمه ی شقایق قندهاری .
    من خودم چندین بار این کتاب رو مطالعه کردم
    در اول عصبانیت رو به ده نوع تقسیم بندی میکنه مثلا عصبانیت انفجاری و یا ... تا ده نوع عصبانیت
    و بعد از اون مثال هایی رو برای بهتر درک کردن میزنه و در آخر
    راهکارهای مقابله با انواع عصبانیت رو به همراه مثال ذکر کرده .
    من الان هم گاهی اوقات از روی کتاب ده راه مقابله عمل میکنم و واقعا خیلی مفیده البته .
    حتما خط به خط اش رو بخون و بعد از خوندن قسمتی از کتاب متوجه میشی خشم و عصبانیتت از کدوم نوع هست و بعد از اون در قسمت آخر کتاب راههای درمان و پیشگیری از نوع خشم ات رو می خونی و با عملی کردن اش به نتیجه مطلوب میرسی
    موفق باشی

  8. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 21 فروردین 94 [ 22:39]
    تاریخ عضویت
    1392-2-24
    نوشته ها
    136
    امتیاز
    1,967
    سطح
    26
    Points: 1,967, Level: 26
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    42

    تشکرشده 182 در 88 پست

    Rep Power
    25
    Array
    با سلام
    همه زوج ها درابتداي زندگي اين حساسيت هارو دارن ؛ همينطور خانواده هاهم همينطور ... به نحوي که کوچکترين حرفي رو يا رفتاري رو تعبيرهاي خاص ميکنن ...البته شما کم سن هستيد وکم تجربه ... استقلال در زندگي با اوني که شما ميگيد تفاوت دارد ..... درک درست از زندگي مشترک يه بحث ديگه است ضمنا همه ما درمحيط هاي فرهنگي وعاطفي مجزا تربيت شديم وهرکدام نگاه متفاوتي در روايط عاطفي وخانوادگي داريم .... اگر کمي صبرپيشه کني خواهي ديد همه اين مسائل بخاطر حساسيت هاي زندگي تازه تاسيس هست که همه همديگه رو زير نظر دارن وتعبيرهاي عجيب از رفتارهم ميکنن درصورتي که اصلا چنين مسائلي ممکنه نباشه ...... خلاصه اينکه :
    1- احترام همسر شما به خانواده وپدرومادرشان نشان از روابط خوب عاطفي خانواده ايشون است وقطعا شما هم از اين موهبت عاطفي بي بهره نخواهيد بود
    2- رفتارهمراه با متانت شما در دراز مدت بسيار به نفع عشما خواهد بود ورفتار هاي بچگانه جاري شما ويا کس ديگه در کوتاه مدت حاکي از صميمت ودر دراز مدت موجب بي احترامي وسبک شدن ميگردد شما همواره وقار وادب رو حفظ کن که يقينا برنده موضوع شما خواهي بود
    3- مطمئن باش اين حساسيت ها براي اول زندگي است ومدتي که بگذره ديگه نه اونا حال وحوصله دخالت دارن ( به قول شما ) ونه شما ديگه مشغله هاي روز مره تون اجازه ميده به اين مسائل فکربکنين بعدشم با شناخت بيشتر ازهمديگه رابطه هاي عاطفي تون نعميق تر ميشه وکمتر ازهم دلخور ميشين
    4- سعي کن براي بلند مدت واسه زندگي تون برنامه ريزي کنين وزمين گير مسائل پيش پا افتاده نشين ويادتون باشه شما وهمسرتون وخانواده هاتون يه عمر ميخواهين با هم ودر مسائل مختلف کنارهم باشين پس سعي کن حريم وحرمتن هارو حفظ کني وبيشتر ازاين بابت اين مسائل همسرت رو آزارندي واونو مقابل خودت ويا خانواده ات قرارندي ! بدونن هرگونه سو ء رفتار يا بي تدبيري دراين موارد خيلي به ضرر شما تموم ميشه هيچ کس بين همسر وخانوادهه خودش يکي رو انتخاب نميکنه وهمه دوست دارن هم خانواده خودشون رو داشته باشن وهم همسرشون رو راضي نگه دارند پس شما هم خودت وطرف مقابلت رو درشرايطي قرارندي که منجر به ضرر وزيان زندگي ات وخراب شدن رابطه با همسرت ويا خانواده اش بشه مطمئنا ميتوني خيلي بهتر عمل کني .... موفق باشي

  9. کاربر روبرو از پست مفید ardeshirk تشکرکرده است .

    kamr (چهارشنبه 06 آذر 92)

  10. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 آذر 92 [ 11:46]
    تاریخ عضویت
    1392-1-24
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    487
    سطح
    9
    Points: 487, Level: 9
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با اینکه سعی کردم تا حد امکان به توصیه های شما عزیزان عمل کنم، اما متاسفانه دیشب اتفاقی افتاد که در عرض یکسال گذشته اتفاق نیفتاده بود.
    مامانم رفته مسافرت و خانواده شوهرم بزور بابامو چهارشنبه شب دعوت کردن خونشون برای شام. من چون عواقبشو میدونستم خیلی مخالفت کردم، ولی متاسفانه بابام هم درک نکرد و گفت نمیخواد دلخوری چیزی پیش بیاد، و اینکه یک شب بیشتر نیست و ... خلاصه اومد. من چهارشنبه علاوه بر هفته خیلی سختی که داشتم و 9 ساعت کار روزانه، کلاس ورزشم هم رفتم بعد از سر کار (اوایل ازدواج کلاس ورزشمو که بصورت حرفه ای میرم، برای مناسبت های بی حد و حصر این خانواده کنسل میکردم، ولی دیگه به خودم قول دادم اینکارو نکنم). شب هم رفتیم اونجا و بدون اغراق برای یک نفر آدم که پدر من باشه، بالای 6 مدل غذا و انواع پذیرایی آماده کرده بودن. من بعد از رفتن بابام که ساعت 10 بود، تا 11:30 داشتم ظرف میشستم. به اندازه کوهی ظرف جمع شده بود و گفتم زشته مادرشوهرم از دو روز قبل داره آشپزی میکنه، و بعد ظرفارم بذارم خودش بشوره. خلاصه به حالت مرگ از خستگی بعدش رفتم خوابیدم. مسئله اینه که درسته یک شب بود ولی این اتفاق خیلی زیاد میفته. مدتهاست سعی کردم با رفتار جرات مندانه، این مناسبتهارو به هفته ای یکبار یا دوبار کاهش بدم.
    هفته پیش تولد پدر شوهرم بود و منم به خاطر یکسری زحمت هایی که برای خرید خونمون کشیده بود، گفتم که برای خرید هدیه اش برم (من تا بحال برای خرید هدیه پدر خودم نرفتم. مادر و پدرم با هم میرن کادوهاشونو میخرن و ما بچه ها هزینشو حساب میکنیم). خلاصه مادر شوهر و برادر شوهر، من و شوهرم رفتیم که واسه پدرشوهرم کت بخریم. دیدم اینا وسواسی هستن و ممکنه رو بدم خرید کت تا یک هفته طول بکشه. خلاصه فقط اون شب باهاشون گشتم و دیگه نرفتم. همون شب قبل از جدا شدن، مادر شوهرم گفت که پدرمو چهارشنبه دعوت میکنه و تولد پدر شوهرم و شوهرم جمعه شب با هم باشه (آدم رو تو کار انجام شده قرار میدن). منم اونجا گفتم باشه (اشتباه من) و صبح روز بعدش به همسرم گفتم، دو روز مهمونی این هفته برام زیاده و از مامانت خواهش کن تولد رو هفته بعد بندازن.

    روز پنجشنبه فهمیدیم که مشکلی برای چک سوم خونه ای که خریدیم پیش اومده و ممکنه نتونیم چک رو پرداخت کنیم. یعنی ممکنه مجبور بشیم معامله رو کنسل کنیم، من از استرس داشتم میمردم. تمام جمعه از تب تو رختخواب بودم، و متوجه شدم که مهمونی هنوز پابرجاست و اینا حتی برای شوهرم کیک و همه چی گرفتن، منم مریض، حتی هدیه شوهرمو وقت نکردیم تو این اوضاع تهیه کنیم. از صبح هم شوهرم هی میگفت تو مجبور نیستی بیای، اما مگه میشه تولد شوهرمو یکسال بعد از ازدواج نرم؟! خلاصه عصبانی هم شدم که اصلا شرایط رو درک نمیکنن، و با شوهرم قبل از رفتن به اونجا کلی دعوا کردیم. من گفتم فقط یک ساعت میام، چون حال ندارم و شام نمیمونم.
    رفتیم اونجا و تا چشم من به بقیه افتاد زدم زیر گریه!! جلوی همه.. اصلا باورم نمیشه. من هیچوقت گریه نمیکنم. دیشب اصلا نمیتونستم خودمو کنترل کنم. خلاصه من و شوهرم بهانه آوردیم که دلم درد میکنه و مریضم و رفتم تو اتاق، تا حالم بهتر شد، با یک وضعی رفتیم برنامه رو اجرا کردیم و من شام نخورده برگشتم خونه.
    مسئله اینه که درسته این مشکلات من بزرگ نیست ولی نمیدونم چرا اینقدر داره منو اذیت میکنه، من دارم خودمو پیر میکنم سر این موضوعات. من با شوهرم ازدواج نکردم که همش حرف خانوادش باشه و اینکه چقدر روابطشون با هم خوبه و .... که من و شوهرم حتی هفته ای یکبار هم با هم رابطه نزدیک نداریم. من از زندگی چیز دیگه ای میخوام. میخواستم خودم و شوهرم باشیم فقط. اصلا من نمیفهمم خانوادش چکاره ان. اونا هم مثل بقیه آدما میشن آشنایان درجه 2 ما. مثل در مادر من و مثا خواهر برادر من! چرا اینقدر تو زندگی من هستن؟! اونا چی از جونمون میخوان؟ مامان بابای من کاری با ما ندارن و متهم به سرد بودن و عدم احترام گذاشتن میشن. اونا از ما انتظار بیش از حد ندارن و اینقدر ما رو تحت فشار نمیذارن.
    مثلا من آدم درونگرایی هستم و برای اینکه انرژی بگیرم، لازمه تنها باشم بعضی موقع. خانوادم این موضوع رو با اینکه ناراحت میشن ولی درک میکنن. من جمعه حتی یک لحظه نتونسم برم پایین که به بابام سلام کنم. حالا اینا شب به این شکل منو بزور کشوندن اونجا (هی گفتن نیا ولی آخه مگه میشه). چرا اینقدر خودخواهن؟
    من خیلی از خانوادش متنفر شدم. این کاراشونو محبت نمیبینم و با اینکه آزار دیگه ای ندارن، واقعا با همین مسئله نمیتونم کنار بیام. با این مدام دور هم بودنشون و کار دیگه ای نداشتنشون. به گیر دادنشون به بچه هاشون. من یکساله ازدواج کردم و به جرات میگم وقتی خونشون میرفتیم، تا 10:30-11 شب با این وضع طولانی کارمون، باید پیش مامان باباش بیدار می نشستیم. ما معمولا ساعت 8:30-9 شب میرسیم خونه از سر کار و خانواده من درک میکنن ما ممکنه خسته باشیم و ولمون میکنن بریم بالا تو اتاقمون. اما این خانواده همسرم خیلی بیشعورن و همسرم هم کاملا از شرایط راضی!! اصلا دوس داره اینطوری باشه. من میترسم فردا خونمو هم رفتیم همین برنامه باشه. اینا سال اول عید رو به من زهر کردن! مارو صبح میکشوندن خونشون، بین صبح تا ظهر، برای ناهار، عصر، شب.... من دیگه آخرش به گریه افتاده بودم. تمام فامیلاشون از سراسر کشور اومدن اینجا، و مادر شوهرم همشونو تک تک دعوت میکرد. تمام عید نوروز من و شوهرم به دعوا گذشت و من نمیدونستم باید چیکار کنم. اینا تمام کشور فامیل دارن و هر کی میاد شهر ما، مادر شوهرم مهمونی مفصل میده و شوهرم هم با سر میدووه میره اونجا. خوب چون اینا همش تو حلق هم هستن، هی میپرسن زنش کجاست؟! نمیدونم والا، من به این سبک زندگی عادت ندارم و لذت هم نمیبرم. ترجیح میدم به جاش کتاب بخونم یا ورزش کنم، یا یک کار هنری انجام بدم، یا پروژه ای انجام بدم، یا فیلم ببینم و یا با شوهرم حرف بزنم و یا باهاش روابط صمیمانه داشته باشم. قبل از ازدواج چون این حرفا نبود خیلی مشکلی نداشتیم، اما الان که این همه تفاوت رو بین خودم و همسرم میبینم، دارم به این نتیجه میرسم که از هم جدا بشیم. من بر میگردم جایی که بودم. اونجا برای روابط اجتماعی اینطوری به همدیگه فشار نمیارن. از این ناراحتم که چرا با اینکه اینهمه قبل از ازدواج رفتیم پیش مشاوره، متوجه نشد که من مثلا درونگرام و شوهرم برون گرا. چرا شوهرم به یک چیزی که من علاقه دارم، علاقه نداره و برعکس. چرا اینقدر ارزشهامون فرق داره. و از همه بدتر از این ناراحتم که چرا قبل از ازدواج این چیزارو درک نکردم.
    امروز شوهرم اومد منت کشی برای دیشب. اما یک هفته دیگه یادش میره و روز از نو، روزی از نو. من هم هنوز خیلی خیلی عصبانیم. از همه چی! میترسم از عاقبتی که اینجا در انتظارمه.
    من این زندگی رو نمیخوام. شوهرم بزور با من روابط نزدیک داره، اصلا با من حرف عمیق نمیزنه (فقط در حد قربون صدقه رفتن)، همش میخواد تو مهمونی و با بقیه باشه، و به پول خیلی اهمیت میده. به ورزش و تنهایی، مطالعه و کار مفید انجام دادن، علاقه ای نداره






  11. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 مهر 93 [ 00:49]
    تاریخ عضویت
    1391-8-22
    نوشته ها
    603
    امتیاز
    2,846
    سطح
    32
    Points: 2,846, Level: 32
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    884

    تشکرشده 793 در 374 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    72
    Array
    نمیدونم مقالات رو خوندی یا نه ولی اگر هم خونده باشی فقط خوندی بدون اینکه بهشون عمل کنی.: به این مطالب دقت کن:.....

    قاطعیت ورزی


    قاطعیت ورزی به توانایی ابراز صادقانه احساسات و حقوق خود بدون اظطراب طوریکه به حقوق دیگران تجاوز نشود گفته می شود.

    قاطعیت تعادلی بین زورگویی و بیش از حد خاکی بودن است.توانایی گفتن نه به درخواست هایی که مایل به انجامشان نیستیم.


    عدم قاطعیت ورزی به چه جیز بر می گردد؟

    بسیای از افراد آموخته اند باید دیگران را از خود خشنود نگه دارند نباید آنها را دلخور کرد.

    چرا قاطعیت ورزی مهم است؟


    اگر نتوان قاطعانه رفتار کرد ممکن است به احساسات ناخوشایندی منجر شود.

    افسردگی:افسردگی ناشی از خشمی است که به درون فرد بر می گردد.حالتی که در آن فرد احساس درماندگی،نا امیدی و فقدان کنترل بر محیط را تجربه می کند.

    رنجش:ناشی از احساس به بازی گرفته شدن است.

    ناکامی:ناشی از احساس ضعف و قربانی شدن است.

    خشونت:اگر نتوان خشم خود را به شیوه مناسب بروز داد،ممکن به حدی از کوره در رفت که به خشونت منحر شود.

    اظطراب:نا توانی در بروز خشم می تواند اظطرابی را ایجاد کند که خودش منجر به اجتناب و دوری از افراد و موقعیت ها می شود.

    روابط ضعیف:اگر نتوانید رفتار قاطعانه نشان دهید این مساله باعث می شود که در روابط خود ضعیف ظاهر شوید.افراد غیر قاطع در بیان احساسات خود ضعیفند.

    شکایات جسمی:نا توانی در بیان احساس منجر به سر درد،زخم معده،فشار خون بالا می شود.


    می بینی همه این موارد یک به یک در رفتارهای تو مشهوده.

    تو دقیقا کاری رو کردی که میتونستی نکنی (رفتن به مهمانی بدون در نظر گرفتن شرایط بیماریت). اگر هم نمیرفتی همسرت درکت کرد بود و حق با تو بود.

    میگی مگه میشد نرفت؟ بله میشد. تو که با رفتنت بهت خوش هم نمیگذشت. خیلی با جرات میتونستی از همسرت به دلیل بیماریت و حوصله نداشتن برای شرکت در مهمانی معذرت خواهی کنی و مثلا فردا شب برای جبران دیشب دوتایی تو خونه خودت برای همسرت یه تولد دو نفره میگرفتی. این از اون همه حرص خوردن بهتر بود و ایجاد تنفر هم نمیکرد از خانواده همسرت.
    وقتی خودت به خودت احترام قائل نیستی از دیگران چه توقعی داری؟؟؟؟؟
    ویرایش توسط kamr : شنبه 09 آذر 92 در ساعت 13:02


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: چهارشنبه 14 تیر 96, 19:57
  2. استفاده از سایت همسریابی برای آشنایی و ازدواج درست هست
    توسط شمیم بهار در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 18
    آخرين نوشته: پنجشنبه 14 فروردین 93, 17:30
  3. پاسخ ها: 37
    آخرين نوشته: چهارشنبه 13 فروردین 93, 16:14
  4. پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: سه شنبه 28 شهریور 91, 23:34
  5. پسری که دنبال تصاویر جنسی تو نت هست ممکنه مشکل درست کنه برای اطرافیانش؟
    توسط بهار.زندگی در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: جمعه 12 اسفند 90, 15:20

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 12:12 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.