به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 27
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 27 شهریور 00 [ 03:17]
    تاریخ عضویت
    1396-10-27
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    3,792
    سطح
    38
    Points: 3,792, Level: 38
    Level completed: 95%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran1000 Experience Points
    تشکرها
    23

    تشکرشده 9 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Tavajoh رابطه عاطفی با دختری با بیماری خاص لطفا کمکم کنید

    قبل از اینکه بخونید لطفا سرزنشم نکنید من به اندازه کافی سززنش شدم.

    ----- فصل 1 -----
    من حدود 2 سال با دختر خانمی بی نهایت زیبا و خانواده دار رابطه مجازی داشتم. این رابطه خیلی شوخی شوخی شروع شد. سر یه کل کل من رفتم تو دایرکتش و یکی دو ماهی با هم صحبت میکردیم تا اینکه من ازش خوشم اومد و پیشنهاد دادم قبول نمیکردم منم اصرار که چرا در نهایت بهم گفت سرطان داره و موندن و نبودنش معلوم نیست. اواخر تابستون بود که گفت یه عمل مهم داره ( حقیقت داشت ) شب عمل تا صبح نخوابیدم و دعا کردم فرداش دیدم پیجش داره جمع میشه و انا علیه راجعون زدن و دارن درخواست فاتحه میکنن پیگیر شدم گفتن زیر عمل ایست قلبی کرده قلبم داشت می اومد تو دهنم هر چی گفتم مراسم کجا برگذار میشه گفتن میگیم میگیم ولی رفتن و دیگه نگفتن.


    ----- فصل 2 -----
    خیلی داغون بودم داغون ترین حالی که در تمام زندگیم داشتم با خودم عهد کردم پیداش کنم 3 ماه تمام بیمارستان های تهران رو گشتم تمام قطعه های بهشت زهرا تمام امام زاده ها رو دونه دونه رفتم ولی هیچ اثری ازش نبود منم که فامیلیش رو نمیدونستم کار حسابی برام سخت شده بود. جایی نمونده بود که نرم حالم خیلی بد شده بود از کارم اخراج شده بودم سر و وضعم عین کارتن خوابا شده بود هر روز میرفتم بهشت زهرا و دونه دونه قبر ها رو میخوندنم میگفتم نکنه ثبت دفتری نشده و... بعد از یه مدت از طریق یه ارگانی فهرست تمام متوفی های کشوری تو اون روز و چند روز قبلو بعدش رو گرفتم و دونه دونه چک کردم و دیدم هیچ اثری نیست مطمئن شدم که زندست تا اینکه یه شب اتفاقی واقعا اتفاقی دوباره پیداش کردم و ماجرا شروع شد.


    ----- فصل 3 -----
    رفتم همه چیز رو بهش گفتم اصن باورش نمیشد احساس شرمندگی یا حتی عذرخواهی و این چیزا هم نداشت چند ماهی عین قدیما با هم صحبت میکردیم تا اینکه رابطمون خیلی قوی و احساسی شد بعد از 6 ماه شمارش رو بهم داد و حالا دیگه تلفنی هم صحبت میکردیم این رابطه انقد قوی شد که والدین من هم آشنا شدم و هفته ای چند ساعت خوش و بش میکردن کم کم مادرش و یکی از فامیل هاش هم با من چتی ارتباط گرفتن و عجیب رابطه شده بود.

    وضعیت بیماریش خیلی حاد شده بود چندین بار به کما رفته بود که یبار نزدیک بود بره و دیگه برنگرده منم هر روز میمردم زنده میشدم 15 کیلویی وزن کم کرده بودم ولی نمیذاشتم چیزی متوجه بشه فقط تمام زورم رو میزدم روحیه بگیره و امیدوار باشه به این زندگی لعنتی قرار بود عملی انجام بده که 10 درصد شانس زندگی داشت و اگر انجام نمیداد 7 8 ماه بیشتر فرصت زندگی نداشت.
    بی نهایت خواهش کردم از خودش از مادرش که بیام قبل از عمل ببینمش و رابطمون از مجازی خارج بشه ولی میگفتن بخاطر کرونا و حساسیت این دختر امکان نداره و باید صبر کنی تا عمل انجام بشه دوبار عمل انجام شد که اولی ناموفق ولی دومی ظاهرا موفق بود قرار بود منم روز عملش بیمارستان برم ولی زیر قولشون زدن بعد از عمل و بهتر شدن حالش هر چی اصرار کردم بیام ببینمت بابا مردم من دلم دیگه طاقت نداره و... به بهانه های مختلف میپیجوندن چند بار هم جر و بحث از سمت من داشتیم سر این قضیه که باعث شد روابط خیلی نزدیک مادرش با من کمرنگ بشه البته من نه داد زده بودم نه حرف بدی زده بودم فقط پیله کرده بودم که همین امشب به من بگو چرا نمیشه چرا بهانه میارید و... .


    ----- فصل 4 -----
    5 6 ماه از عمل گذشت رفتارش تغییر کرده بود سرد شده بود نسبت بهم گوشیش رو خاموش میکرد 3 4 روز یه بار بهم زندگ میزد پیجش رو پاک کرده بود هر کسی از خانوادش باهام در ارتباط بود ارتباطش رو قطع کرده بود تا اینکه یه روز تماس گرفت و با لحن خیلی عصبانی گفت عملم خوب انجام نشده و بیماری دوباره داره پیشرفت میکنه و بهم گفتن چند ماه بیشتر زنده نیستی منم دیگه نمیخوام باشی هر چی التماس کردم بزا بیام ببینمت بزا کنارت باشم قبول نکرد.

    من حالم خیلی بد شده بود فاز خودکشی گرفته بودم میگفتم اون نباشه تو این دنیا منم نمیخوام باشم و... واقعا داشتم انجام میدادم که نمیدونم از کجا به گوشش رسید و دوباره باهام ارتباط گرفت بعد از کلی داد و بیداد میگفت باشه حالا که اینطوره تا روزی که نفس میکشم هستم کنارت که بازم زیر قولش زدو دوباره قضیه خاموش کردن گوشیو این چیزا به بهانه بیماری ولی من حال بدش رو دیده بودم روز های آخر ارتباطمون به نظر نمی اومد حالش بد باشه و انگار دروغ میگفت.........................

    این ماه های آخر بدجوری سرد شده بود ولی من نه انقد دوسش داشتم که تا یکم حالش بهم میریخت میرفتم تو یه آدرس حدودی که اصن نمیدونم درست بود یا نه و شب تا صبح تو ماشین میخوابیدم تقریبا هفته ای 3 روز اونجا بودم که فقط بهش بفهمونم من بهت نزدیکم من کنارتم و.................. ولی اصن براش مهم نبود و در نهایت یه روز تماس گرفتو گفت دیگه نه میخوام باهام تماس بگیری نه میخوام بهم مسیج بدی من شرایطش رو ندارم و............ .


    بعد از 2 سالی رابطه تلفنی ویدئو چت و... نه فامیلش رو بهم گفت نه گذاشت بیام ببینمش الانم 5 ماه از آخرین تماسمون میگذره من دادم دوباره کشوری چک کنن ببینم خدایی نکرده فوت شده یا نه که اینم ظاهرا دروغ گفته.


    ینی دروغ گفته بهم ینی سرکارم گذاشته؟

    من الان چکار کنم؟ آبروم تو خانواده رفته و خار شدم. این همه هم گذشته هنوز نتونستم فراموشش کنم زندگیم جهنم شده هر روز از صبح تا شب به یادشم.


    چکار کنم ها؟

  2. 2 کاربر از پست مفید Parsa021 تشکرکرده اند .

    Mvaz (جمعه 15 اسفند 99), زونیام (جمعه 15 اسفند 99)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دیروز [ 22:23]
    تاریخ عضویت
    1398-1-10
    نوشته ها
    788
    امتیاز
    23,341
    سطح
    93
    Points: 23,341, Level: 93
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 9
    Overall activity: 67.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,580

    تشکرشده 1,781 در 734 پست

    Rep Power
    173
    Array
    سلام عزیز دل

    چه روند طولانی رو طی کردی،

    ان شالله هر چی خیره برای ایشون اتفاق افتاده باشه.

    اما موضوع اصلی داستان شما هستین،


    امیدوارم دنبال این نباشی که اینجا یه نفر بهت بگه برو از فلان جا آماری رو بگیر، اگر پیداش کردی هم فلان کار رو بکن.

    آقا پارسا شنیدی که میگناگر معمار آجر ابتدایی رو کج بگذاره، دیوار تا بالا کج میره؟

    خوب این ضرب‌المثل رو داشته باش،
    اول از همه باید بفهمی با خودت چند چندی، هدفت چیه، مثلاً هدفت از ایجاد این تاپیک چیه، برگشت دوباره به زندگی شخصی خودت و کسب تجربه از این سرگذشت، یا رجعت به اون دختر؟



    من نظر شخصی ام رو میگم،

    تو وهله اول فقط به دو کلمه اول تاپیکت توجه کن« شوخی شوخی این رابطه آغاز شد،»

    بر میگردیم به ضرب‌المثل ، اینجا شما آجر رو کج گذاشتی، چون حواست نبود که کج گذاشتی مدام سعی میکردی اصلاحش کنی، مثلاً یه جا براش تکیه‌گاه گذاشتی، یه جا داربست نصب کردی، یه جا یه دیوار کنارش دوباره کشیدی بالا تا نگه دارش باشه،
    ولی باید بپذیری این دیوار اگر تا حالا فرونریخته باشه، فردا فرو میریزه،
    بهتره هر چه زودتر خودت رو از زیر این دیوار کنار بکشی.

    حالا دو تا موضوع اینجا هست،
    ۱. چه طور از زیر دیوار بیای بیرون
    ۲. از این سرگذشت بهره ببرید برای ساختن زندگی ات در اینده، که چه طور یه دیوار خوب و محکم رو از ابتدا بچینی بیای بالا.

    اگر از این هدف خوشت میاد بگو بیشتر صحبت کنیم.
    ویرایش توسط Mvaz : جمعه 15 اسفند 99 در ساعت 10:34

  4. 6 کاربر از پست مفید Mvaz تشکرکرده اند .

    cheshmakk (جمعه 15 اسفند 99), Parsa021 (جمعه 15 اسفند 99), فرزانه 123 (جمعه 15 اسفند 99), باغبان (جمعه 15 اسفند 99), زونیام (جمعه 15 اسفند 99), سحر بهاری (جمعه 15 اسفند 99)

  5. #3
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 14 بهمن 02 [ 11:21]
    تاریخ عضویت
    1398-4-16
    نوشته ها
    1,559
    امتیاز
    27,432
    سطح
    98
    Points: 27,432, Level: 98
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 918
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveVeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    1,379

    تشکرشده 2,636 در 1,206 پست

    Rep Power
    291
    Array
    سلام به شما

    کار خوبی کردین برای ما نوشتین و من نوشته ی شما رو تا پایانش خواندم، اینجا اومدم تا بهتون کمک کنم. البته یکسری سؤالات رو لازم هست پاسخ بدین؛

    ۱. چند سالتونه؟
    ۲. شاغلین الان یا محصل؟
    ۳. ارتباطتتون با والدین و بقیه اعضای خانوادتون چطوره؟
    و ...

    آقا پارسا میدونین چرا شکل گیری روابط عاطفی در دنیای مجازی رو رد میکنیم، و اصرار داریم حتما در دنیای واقعی به شناخت برسین ؟!

    چون من وارد ارتباطی میشم که قدرت انتخابم بالاست، میتونه زحمتم رو کمتر کنم و تنها با یه چت، گلچین بهترین عکسا و چند تا کپشن خوب خودمو به بقیه نشون بدم و برعکس اونها هم بمن...
    میتونم بهترین تصویری که میتونم رو در ذهن شما ایجاد کنم، یه آپدیت بی عیب و نقص از خودم رو در اختیارتون قرار بدم، حتی میتونیم چیزای مشترک هم پیدا کنیم، عه فلانی توام اینطوری؟ چه جالب ، چه تفاهمی!

    اینطوری میشه که بخش اعظم ارتباط ما همون تایپ ها و ایموجی ها و گهگاهی یه ارتباط تصویری با افکت های مختلف میشن، لازم نیست رو در رو قرار بگیریم و بهمین علت نمایش رفتارم، نوع گفتارم، مسائل و مشکلاتم و خیلی چیزا رو میتونم از شما مخفی کنم، چون نمیتونین با حواسی که بعنوان یه انسان در اختیارتونه منو بررسی کنین!مجبور میشین همین قدر که بهتون اجازه دادم منو بشناسین و البته منم بهتون تصویر ایده آلی از یه معشوق دادم که آرزوی هر کسی هست.

    « من الان تو شرکتم نشستم و مشغول کارهام هستم، بعدا با تو تماس میگیرم.» شما از کجا میخواین مطمئن بشین که من شرکتی داشته باشم که بخوام پشت میزم بشینم و بکارام برسم؟
    چون از درک خیلی از واقعیت ها محرومین چاره ای جز پذیرش ندارین. این پذیرشه زمانی به اوج خودش میرسه که هر دو به این ارتباط مجازی زمان بدیم و بشه دوماه، چهار ماه، شش ماه و ... کم کم وارد فاز عاطفی بشیم و نتونیم از این رابطه به سادگی خارج بشیم.


    حالا شما باید چکار کنین؟

    این توضیحات رو دادم تا مسئله رو براتون روشن کنم و بتونین قاطعانه تصمیم بگیرین.

    ۱. آدرس های خودتون رو در محیط مجازی حذف کنین یا تغییر بدین. از دوست های مشترک فاصله بگیرین و ایشان رو از جاهای مختلفی که امکان دسترسی بهش هست بلاک کنین، چون چک کردن منجر به یادآوری و پیگیری میشه. عکس ها، آهنگ ها و هر چیزی که ایشون رو بیاد شما میاره حذف کنین.

    ۲. اجازه بدین التیام پیدا کنین، برای هر دردی زمانی لازم هست برای بهبودی... اینو به خودتون هدیه بدین و جلوی بروز احساسات خودتون رو نگیرین. این بروز احساسات میتونه صحبت با یک مشاوره باشه، مثل همین امروز که برامون نوشتین.

    ۳. میشه خودتون رو وارد سرگرمی های متنوع کنین، بصورتی که این زمان زودتر بگذره و درگیری ذهنی و خستگی ایجاد بشه. باشگاه رفتن، کارگاههای آموزشی و کارهای متنوع دیگه.

    ۴. از یک مشورت با یه روانشناس خودتون رو محروم نکنین. شما نیاز دارین نسبت بخودتون و دنیای آدمها به آگاهی برسین، آسیب هایی رو که دیدین با کمکش ترمیم کنین.

    ۵. معیارهای خودتون رو برای انتخاب آدمها بیشتر و بهتر کنین. زیبایی خوبه ولی کافی نیست، اونم نه زیبایی مجازی که ممکنه از لباس سیندرلا ، اژدهای سه سر در بیاد.

    ۶. آگاهی خودتون رو با کمک مشاور، خوندن کتاب و مقالات ارزشمند بالا ببرین. اینجوری نباشه یکی رو ندیده بگین این خونوادش عاااالیه! بخدا که حرف نداره! چطور فهمیدین چیزی رو که نیاز به ساعت ها ملاقات و پرسش و پاسخ ها و تحقیق و آنالیز داره؟

    ۷. وارد ارتباط جدیدی یا تغییرات عجیب و غریب نشین، معمولا آدمها اینمواقع سعی میکنن برای فراموشی سراغ یه رابطه ی جدید برن یا دست بکارایی میزنن که درست نیست. ایندفعه علاوه بر آسیب بیشتر بخودشون، به طرف مقابل، خانواده و جامعه آسیب میزنن و به ایجاد روابط متعدد و بی تعهد ، وابستگی به آنچه که نباید عادت میکنن.

    ۸. بچشم یه تجربه و فرصتی برای خودشناسی بهش نگاه کنین، کسی که اشتباه نکنه نمیتونه بهتر یاد بگیره و ایرادش رو بر طرف کنه. بله من ناآگاه بودم، الان آگاه تر شدم، مطالب بیشتری یاد گرفتم و گذشته رو چراغی برای آیندم قرار میدم.

    ۹. معنویت رو در خودتون تقویت کنین، اجازه بدین با آگاهی های دینی هم آرامش بیشتری رو شاهد باشین و هم به معلوماتتون جهت انتخاب درست آدمها کمک کنه.
    ویرایش توسط سحر بهاری : جمعه 15 اسفند 99 در ساعت 11:01

  6. 6 کاربر از پست مفید سحر بهاری تشکرکرده اند .

    cheshmakk (جمعه 15 اسفند 99), Mvaz (جمعه 15 اسفند 99), Parsa021 (جمعه 15 اسفند 99), فرزانه 123 (جمعه 15 اسفند 99), باغبان (جمعه 15 اسفند 99), زونیام (جمعه 15 اسفند 99)

  7. #4
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 خرداد 03 [ 22:43]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,165
    امتیاز
    90,422
    سطح
    100
    Points: 90,422, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 94.0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,825

    تشکرشده 6,801 در 2,376 پست

    Rep Power
    0
    Array

    با سلام


    سعی می کنم یه موارد مهمی را خدمتتون بگم و تاپیک های مطالعاتی لازم را معرفی کنم ،،،
    موارد زیادی را پوشش میده این پست :) ، یعنی از مسیر صحیح ازدواج تا بررسی و متذکر شدن روابط و مسیر های اشتباه،،،
    یه مدتی وقت بذارید این موارد را با دقت مطالعه کنین ،،، ان شالله که براتون موثر و مفید باشه و بتونید در این مسیر به آگاهی های لازم برسین و بهتر عمل کنید :




    1) اول خودتون را بشناسید ،،
    یه کاغد بردارید و اندیشه کنید :
    اینکه من کی هستم و چی دوست دارم ؟
    چه معیارهایی دارم ؟
    اولویت معیارهایم چگونه هست ؟
    از چه معیاری می تونم چشم پوشی کنم و تعادل را رعایت کنم ؟
    خط قرمزهایم چی هست ؟ ( مثلا حجاب - فرهنگ - باورها - مسائل معنوی مانند نماز - روزه یا هر باور و اندیشه و سبک دیگه ای ....) ( باید قشنگ باز کنین )
    راه درست کجاست ؟
    مسیر درست کجاست ؟
    چه شرایطی دارم ؟
    نیت ام چی هست ؟







    2) درسته که باید انتخاب هوشمندانه ای داشته باشیم ،،ولی شاید این تفکر در بعضی از افراد باشه که بگنند ازدواج هایی که خوب بوده و ادامه داشته ، تنها دلیلش انتخاب کامل و بی نقص بوده که داشتند ،،
    در حالی که باید بدونیم هیج کس کامل نیست ،،بلکه می تونیم با انتخاب متعادل و توسعه خودمون در روند زندگی زناشویی و مهارت های ارتباطی ، این مسیر را در زندگی داشته باشیم ،،
    اینکه سعی کنیم خودمون را توسعه بدیم و روحیه صبر و تلاش و فداکاری و شیوه حل مسئله در برخورد با مشکلات را داشته باشیم .
    کمال گرایی را مدیریت کنیم ،،
    از کارشناسان مشورت داشته باشیم ،،،
    از تجربه بزرگترها استفاده کنیم ،،
    و در این زمینه مطالعه را سرلوحه کارمان قرار دهیم .






    3) در مسیر ازدواج ، بهترین مسیر از طریق خانواده ست ،،،مسیر را رسمی ، حضوری و از طریق خانواده انجام بدید . ( هم پسر و هم دختر )






    4) ازدواج مسیر های گام به گام مختلفی دارد :
    مسیر آشنایی اولیه هر دو خانواده - مسیر شناخت و بررسی کامل معیارها تا قبل از عقد رسمی - مسیر بعد عقد تا شروع زندگی مشترک ،، که هر کدام از این مراحل تکنیک های خودش را می طلبد .

    - وقتی خواستگاری میرید یا خواستگار براتون میاد ،طرف مقابل را به چشم همسرتون نبینید ( نرید تو تخیلات احساسی ) ،،بلکه
    گزینه ای که باید بررسی بشه .

    - کانال شناخت و بررسی معیارها ، کانال احساسی نباشه .

    - تا عقدی صورت نگرفته همه چی را تمام شده برای خودتون ندونید ،،، وابستگی های اشتباه برای خودتون درست نکنید ،،،
    برای هم وابستگی ایجاد نکنین و درگیرش نشید و آگاه باشید .
    چون تا قبل از عقد رسمی ،
    تعلق و تعهدی در مقام همسر نسبت به هم ندارید (هنوز محرم و همسر هم نیستید و باید احساسات و ذهنتون را مدیریت کنید ) .


    - دختر و پسر باید هر دو رعایت کنند و اگه یکی از طرفین مراحل و احتیاط های مسیر را رعایت نکرد، موظف هستند تذکر بدن و مسیر را در کانال درست هدایت کنند و یا قطع کنن مسیر اشتباه را
    ( نه که هر دو در مسیر اشتیاه با هم حرکت کنند )


    - رعایت و احتیاط هر مرحله خیلی مهمه . یعنی بدونیم مثلا در مرحله آشنایی چه احتیاط هایی داشته باشیم - یا در مرحله شناخت و نامزدی چه احتیاطی کنیم و.....


    -عقد یک مرحله قانونی و شرعی ست که پسر و دختر رسماً زن و شوهر اعلام میشوند .به همین علت پسر و دختر و خانواده ها در این مرحله به طور کامل در برابر همدیگر متعهد به پایبندی اصول ازدواج هستند .






    5) مراقب باشیم در تله بی ارزشی قرار نگیریم ،،
    فارغ از هر نتیجه ای در روند خواستگاری ، خودتون را ارزشمند بدونید .
    همه ، ارزشمند هستند و این باور و اینکه ارزشمند هستیم در مقام انسان ،،خودش یه عزت نفسی بزرگی ست .
    همیشه یادمون باشه ..یه قسمتی از کار دست ماست و یه تلاش از ما باید صورت بگیره ( از جانب خودمون )
    طرف مقابل هم مهمه و اون هم نظری داره .
    پاسخ منفی در خواستگاری از طرفین به معنی بی ارزشی بودن طرفین نیست . هر دور ارزشمند هستند ،، فقط انتخاب هم نبودند .
    انتخاب و حق انتخاب و تصمیم گیری نهایی ، حقی از هر دو طرف هست.







    6) تو خطای شناختی قرار نگیرید که بگید از میان آدم ها فقط یه فرد هست که مناسب منه و فقط اون فرد هست که منو می تونه خوشبخت کنه ،،،
    اگه همچین دیدی دارید یعنی در خطای شناختی قرار گرفتید .




    7) ذهنمون را آزاد کنیم ...بعضی موقع ها وقتی به هدفی نمی رسیم خودمون و ذهنمون را می بندیم ،،
    در آفریقا روش جالبی برای شکار میمون وجود دارد، شکارچی مقداری غذای مورد علاقه میمون را در شکاف درخت یا تخته سنگ قرار می دهد و گوشه ای به انتظار می نشیند.
    بلاخره یک میمون که شاهد این ماجرا هست تسلیم حس کنجکاوی خود می شود و دست خود را در شکاف فرو می کند،،
    حال میمون غذای محبوبش را در دست دارد اما دست مشت شده اش از سوراخ بیرون نمیاید.
    حیوان که شاهد نزدیک شدن شکارچی است جیغ و داد می کند اما از سوی دیگر شهامت باز کردن مشت خود و رها کردن غذای محبوبش را ندارد.
    میمون موقعی میفهمد باید مشتش را باز و فرار کند که دیگر خیلی دیر است ، زیرا اسیر شکارچی شده است.
    اصل این داستان بر این بنا نهاده شده است که قربانی بخاطر منافع کوچک، خود را گرفتار تله می کند، اما همچنان شانس رهایی وجود دارد به شرطی که از منافعی که به دست آورده، بگذرد.
    قربانی در مقابل از دست دادن منافع مقاومت می کند و این تعلل باعث از دست دادن منافع بسیار بزگتری برای وی می شود.
    میمون می تونست غذای محبوش را رها کند و با رها کردن آن ،،جانش را نجات دهد و سپس دنبال غذای دیگری بگردد .
    شاید فکر کنید ما انساها این کار را نمی کنیم ،، ولی ذهن انسان هم بعضی موقع ها مانند مشت بسته میمون است .
    تقلا می کنیم و بی تاب می شوبم و روی یک مسئله قفل می شوبم ،،، در حالی که ، چاره در رها کردن و آزادی از قید و بندهای ذهن است .








    8) همیشه بگیم هر اتفاقی که می افته ان شالله خیره و اون اتفاق چه درسی قراره به من بده .
    همیشه از گذشته یاد بگیریم و گذشته را مانند چراغی داشته باشیم که باهاش مسیر حال و آینده را بهتر طی کنیم .
    هیچ وقت ناامید نشیم و توکلمون به خدا باشه .
    طبق آیات قرآن ، وابستگی فقط برای خدا تعریف می شه و وابستگی به جز خدا ، برای ما انسانها افسردگی میاره .
    از طرفی یادمون باشه فرق هست میان وابستگی و دلبستگی ،،،بعضی موقع ها ما وابستگی و دلبستگی را اشتباه معنا میکنیم .
    ان شالله خداوند خودش به هممون کمک کنه و عاقبت هممون بخیر باشه .




    ..............................


    پی نوشت :


    ما قصدا و عمدا چنین روابط عاشقانه ای رو تخریب می کنیم!!!!

    دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر

    *:* پیوست تاپیک دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر >>>


    چرا رابطه ناسالم را ادامه مي ‌دهيم؟

    انرژی احساسی صلح آمیز

    کنترل نفس (کنترل احساسات یا کنترل خویشتن)

    سطوح ارتباط دختر و پسر

    ‏اگر چنین هستید ، صبر کنید ، ازدواج نکنید‏

    15 خطر در کمین ازدواج

    مدیریت روابط در دوران خواستگاری و قبل ازدواج

    10 اشتباه دوران خواستگاری یا شناخت

    گام های آشنایی: (آماده سازی ذهنی برای ازدواج)

    استفاده از نظریه اسناد در انتخاب همسر

    انتخاب همسر در زیر نور قرآن از زبان مثنوی

    شناخت شخصیت واقعی همسر آینده امان

    ازدواج و آنتخاب همسر

    چرا در رابطه با جنس مخالف وابسته مي شويم يا وابسته مي كنيم

    عشق: دلبستگی ؟ یا وابستگی؟

    معنا در رنج

    تله های شخصیتی

    خطاهای شناختی و مشکلات ما





    موفق باشید .

    ویرایش توسط باغبان : جمعه 15 اسفند 99 در ساعت 20:30 دلیل: افزودن تاپیک ها و موارد مطالعاتی

  8. 4 کاربر از پست مفید باغبان تشکرکرده اند .

    cheshmakk (جمعه 15 اسفند 99), Mvaz (جمعه 15 اسفند 99), Parsa021 (جمعه 15 اسفند 99), زونیام (جمعه 15 اسفند 99)

  9. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 خرداد 00 [ 09:12]
    تاریخ عضویت
    1399-6-01
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    1,788
    سطح
    24
    Points: 1,788, Level: 24
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    11

    تشکرشده 7 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Parsa021 نمایش پست ها
    عد از 2 سالی رابطه تلفنی ویدئو چت و... نه فامیلش رو بهم گفت نه.....................

    داداش خدایش گرفتی مارو ؟
    کتاب خوبی نوشتی عزیزم
    بعد 2 سال بیمارستان رفتن اینور اونور فامیلش نفهمیدی نه ؟
    دمت گرم

  10. 2 کاربر از پست مفید sa3er تشکرکرده اند .

    cheshmakk (جمعه 15 اسفند 99), Parsa021 (جمعه 15 اسفند 99)

  11. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 تیر 01 [ 15:14]
    تاریخ عضویت
    1392-2-23
    نوشته ها
    118
    امتیاز
    8,291
    سطح
    61
    Points: 8,291, Level: 61
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 159
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    150

    تشکرشده 170 در 75 پست

    Rep Power
    31
    Array
    سلام
    میخام براتون داستان یکی از دوستامو بگم،امیدوارم که شمام ازش عبرت بگیرید

    این دوست من اینترنتی با یه آقا پسری آشنا میشه و تو اولین قرارشون پسره
    ازش خواستگاری میکنه،حتی بعد از ۳ماه مادر پسره میاد خونه دختره برای
    خواستگاری و کلی ایراد از دختره میگیره و میگه که با این ازدواج
    مخالفه،گذشت و گذشت و رابطه این دو نفر بیشتر شد و دو سال باهم بودن تا
    اینکه پسره میگه که من سرطان خون دارم و دیگه میخام کات کنم ولی دختره
    چون هم وابسته بوده و هم یه مقدار زورو تشریف داشته و هم قیافهء پسره
    خیلی جذبش کرده بوده، حاضر به این جدایی نمیشه و خودش میگه یک سال
    تموم شب و روزم شده بود گریه،میگفت پشت تلفنم با پسره زار میزدم و
    هرموقع پسره میگفت من دیگه شیمی درمانی نمیرم و قرص نمیخورم ،دختره
    کلی التماس و خواهش و زاری میکرده تا پسره راضی به درمان بشه،تا اینکه بعد
    از یکسال که دختره کلی زجه و دعا برای سلامتی پسره میکنه میکنه خواب
    میبینه که پسره سالمه و بهش میگن که اون بهت دروغ گفته،وقتی از خواب
    بیدار میشه کلی پسره رو به مقدسات قسم میده که آیا تو به من دروغ گفتی؟
    و پسره هم لو میده که آره یکسال گذشته همش بهت دروغ گفتم....ولی بازم
    بعد از اینهمه زجر دختره چون وابسته شده بود باهاش ادامه میده و دوباره بعد
    از ۶سال که از دوستیشون میگذره خانواده پسره میان خواستگاری و دوباره سر
    مهریه این ازدواج سر نمیگیره و بالاخره جدا میشن....این دوست من بعد ۱ سال
    از اون خواستگاری ازدواج کرده و الانم بچه داره،همش به من میگه به خدا
    قسم ۶سال تمام کار هر شب و روز من گریه بوده اینقدر که این پسره بهم دروغ
    گفته و خیانت کرده و منم چون بچه بودم کاراشو ندید میگرفتم،الان که خودم
    به لطف خدا ازدواج کردم میگم خدارو شکر که اون ازدواج سر نگرفت و من گیر
    یه آدم شارلاتان دروغگو نیفتادم...
    آقای پارسا۰۲۱ من به شما اطمینان میدم که گیر یه آدم دروغگو افتادید و حتی
    اگه دروغم نگفته باشه مثل دوست من بخاطر ظاهر زیبای طرف باهاش نمونید
    و خودتونو از منجلاب ناراحتی و گریه و بدبختی ای که توش هستید بکشید بیرون
    ،و از خدا کمک بخاید،مطمئن باشید اونموقع تازه زندگی روی خوششو به شما نشون میده انشاءلله

  12. 3 کاربر از پست مفید cheshmakk تشکرکرده اند .

    Mvaz (جمعه 15 اسفند 99), Parsa021 (جمعه 15 اسفند 99), باغبان (جمعه 15 اسفند 99)

  13. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 تیر 01 [ 15:14]
    تاریخ عضویت
    1392-2-23
    نوشته ها
    118
    امتیاز
    8,291
    سطح
    61
    Points: 8,291, Level: 61
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 159
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    150

    تشکرشده 170 در 75 پست

    Rep Power
    31
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط sa3er نمایش پست ها
    داداش خدایش گرفتی مارو ؟
    کتاب خوبی نوشتی عزیزم
    بعد 2 سال بیمارستان رفتن اینور اونور فامیلش نفهمیدی نه ؟
    دمت گرم
    این آقا خودش گفت که بهش اجازه ندادن بیمارستان بره

  14. کاربر روبرو از پست مفید cheshmakk تشکرکرده است .

    Parsa021 (جمعه 15 اسفند 99)

  15. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 27 شهریور 00 [ 03:17]
    تاریخ عضویت
    1396-10-27
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    3,792
    سطح
    38
    Points: 3,792, Level: 38
    Level completed: 95%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran1000 Experience Points
    تشکرها
    23

    تشکرشده 9 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Mvaz نمایش پست ها
    سلام عزیز دل
    چه روند طولانی رو طی کردی،
    ان شالله هر چی خیره برای ایشون اتفاق افتاده باشه.
    سلام
    فهمیده بودم این رابطه بد شروع شده و داره کج بالا میره خوب تمام سعی ام رو کردم اصلاحش کنم نشد دیگه.
    وسط کار هم نمیتونستم کات کنم چون هم وابسته بودم هم یجورایی به گفته خودش من تنها دلیل زنده بودنش و امید به زندگیش بودم نمیتونستم رهاش کنم.

    این رابطه تموم شده ولی بخشی از ذهن من هنوز درگیره با وجود اینکه ماه های آخر من کوچک ترین اهمیتی براش نداشتم و کاملا نسبت بهم بی تفاوت بود بد اخلاقی میکرد سرد شده بود تعهد از خودش نشون نمیداد من هنوز دارم فک میکنم که سرنوشتش چی شد تونست خارج بشه از این بیماری یا نه هی میگم به من ربطی نداره چرا باید برام مهم باشه ولی نمیشه میدونید چی میگم؟

  16. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 27 شهریور 00 [ 03:17]
    تاریخ عضویت
    1396-10-27
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    3,792
    سطح
    38
    Points: 3,792, Level: 38
    Level completed: 95%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran1000 Experience Points
    تشکرها
    23

    تشکرشده 9 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط سحر بهاری نمایش پست ها
    سلام به شما
    کار خوبی کردین برای ما نوشتین و من نوشته ی شما رو تا پایانش خواندم، اینجا اومدم تا بهتون کمک کنم. البته یکسری سؤالات رو لازم هست پاسخ بدین؛

    ۱. چند سالتونه؟
    ۲. شاغلین الان یا محصل؟
    ۳. ارتباطتتون با والدین و بقیه اعضای خانوادتون چطوره؟
    و ...

    سلام سپاس ازتون
    من 27 سالمه شاغل بودم و شغل خوبی هم داشتم منتهی تو این 2 سال همه چیزم از جمله شغل از دست رفت ارتباطم با خانواده خیلی خوبه و همیشه حامی بودن و هستن
    تمام 9 مورد بجز مورد آخر رو من شروع کردم چون وضعیت جسمیم هم خیلی حاد شده بود ( یک سال و نیم غذا نمیخوردم یا نهایت یه وعده در روز ) الان 5 ماهی هست تحت درمانم تو خونه.

    من میخوام این رابطه از جون من خارج بشه ولی هر شب کابوس میبینم فکرم مدام میره سمتش چن شب پیش خواب دیدم یه خجر رو فرو کرد تو قلبش و گفت این خجری بود که تو تو قلب من فرو کردی............. من کمتر از گل بهش نگفتم هیچوقت هیچوقت تنهاش نذاشتم اگه درد داشت منم درد داشتم اگه تو کما بود منم زنده نبودم چرا الان این کابوس ها رو میبینم کی من خجر زدم بهش؟

    ذهنم دو تا قطب شده یه قطب داره میجنگه و میخواد این رابطه فراموش بشه اون یکی مقاومت میکنه.

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط باغبان نمایش پست ها

    با سلام

    سعی می کنم یه موارد مهمی را خدمتتون بگم و تاپیک های مطالعاتی لازم را معرفی کنم ،،،
    موارد زیادی را پوشش میده این پست :) ، یعنی از مسیر صحیح ازدواج تا بررسی و متذکر شدن روابط و مسیر های اشتباه،،،
    یه مدتی وقت بذارید این موارد را با دقت مطالعه کنین ،،، ان شالله که براتون موثر و مفید باشه و بتونید در این مسیر به آگاهی های لازم برسین و بهتر عمل کنید :


    سلام
    ممنونم البته زیاد به رابطه من ارتباطی نداشت ولی حتما میخونم سپاس

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط sa3er نمایش پست ها
    داداش خدایش گرفتی مارو ؟
    کتاب خوبی نوشتی عزیزم
    بعد 2 سال بیمارستان رفتن اینور اونور فامیلش نفهمیدی نه ؟
    دمت گرم
    عمل اوش رو به من اطلاع ندادن بعد از یه هفته نبودش متوجه شدم چون تاریخ حدودی عمل رو میدونستم. عمل دومش رو هر چی اصرار کردم به مادرش گفت پدرش مخالفه و اجازه ندادن برم بیمارستان وگرنه که مشکلی نبود دیگه.

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط cheshmakk نمایش پست ها
    سلام
    میخام براتون داستان یکی از دوستامو بگم،امیدوارم که شمام ازش عبرت بگیرید
    سلام
    نمیدونم یه آدم چقد میتونه پست باشه که متوسل به همچین دروغ هایی بشه چطوره ممکنه اصلا ذهنم توان درکش رو نداره
    این دختر درباره بیماریش بهم دروغ نمیگفت سرطان بدن رو میندازه ریز مو ریزش ابرو لاغری شدید بخیه جراحی ها و هزار چیز دیگه رو من دیدم تو ویدئو کال چیزی که من نمیتونم بفهم این بود چرا نذاشت برم دیدنش چرا فامیلش رو بهم نمیگفت؟ ینی من نقش سرگرمی براش داشتم که تو مدت بیماریش سرش رو گرم کنم؟ روز های آخر بهم گفت چند ماه بیشتر بهش فرصت ندادن این چیزا................. الان ماه ها گذشته و خدا رو شکر اطلاع موثق دارم زندست. دروغ گفته نه؟ هدف چی بوده به نظرتون؟ اینم بگم رابطه به اصرار من شروع شد خودش تمایلی نداشت ولی یجایی رسید که حسابی بهم وابسته شدیم.

    میگفت من خیلی میگم بزارید بیاد ولی چون پدرم میدونسته من زنده نمیمونم اجازه نداده تو بیای که بهت آسیب روحی نرسه البته 3 4 مدل حرف مختلف زد تو این دو ساله این آخریش بود. میگفتم خوب حالا نمیذارید بیام فامیلت رو نباید بدونم؟ اونم وابستگی میاره؟ چیزی نمیگفت. میگفتم وجدانت قبول میکنه دوباره مث سری قبل تهران رو شخم بزن دنبالت با اون حال بد؟ فرار رو به جلو میکرد یجورایی هم انگار براش مهم نبود.
    ویرایش توسط Parsa021 : جمعه 15 اسفند 99 در ساعت 20:52

  17. کاربر روبرو از پست مفید Parsa021 تشکرکرده است .

    زونیام (جمعه 15 اسفند 99)

  18. #10
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 خرداد 03 [ 22:43]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,165
    امتیاز
    90,422
    سطح
    100
    Points: 90,422, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 94.0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,825

    تشکرشده 6,801 در 2,376 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Parsa021 نمایش پست ها


    سلام
    ممنونم البته زیاد به رابطه من ارتباطی نداشت ولی حتما میخونم سپاس
    .
    سلام مجدد :)
    خسته نباشی
    این همه فسفر من سوزوندم یه پست فوق حرفه ای برات نوشتم بعد میگی ربط نداشت :))
    روابط اشتباه - وابستگی های اشتباه ، توسعه فکر در جهت وابستگی ها - زندگی در خیالات مجازی و بدون سندیت معتبر .... رابین هود بازی و...
    اینها مواردی هست که در پست های قبلی براتون گذاشته شد ،،حتما بخونید پست های قبل ما بچه ها را ،،،،
    حداقل باید 10 روز روی پست ها کار کنید ، بعد بیاید بپرسید ، مشورت بگیرید ....فکر کنم اصلا باز نکردی تاپیک ها را :)
    به خودت یه Stop بده ،،روی احساسات خودت کار کن و با یه متخصص جلو برو .


    خودت را قربانی نبین ( خیلی مهمه ) ،،یه چراغی بببن برای آینده تا دیگه وارد این مسائل نشی .
    اون دختر خانم هم مانند شما مسیر اشتباهی رفته .
    اگه اون دختر سرطان داشته باشه خدایی نکرده ، شما وظیفه نداری رابین هود بازی در بیاری !
    ایشون خودشون خانواده - دایی - عمو و ...داره .....لازم نیست از محیط غیر حریم مَحرم خودش کمک بگیره .
    از وابستگی های اشتباه خارج بشید .
    براشون دعا بفرمایید و دیگه وارد این روابط اشتباه نشید .



    اگه نمی تونی ایشون را فراموش کنی دلیلش وابستگی های اشتباهی هست که برا ی خودتون درست کردید و دارید به این وابستگی ها خوراک می دید .
    فرصت شد در مورد نورون ها ی عصبی ! در پست بعدی برات می نویسم .



    بیشتر به فکر راه حل ها باشید که البته سعی شد در این تاپیک ، به شما گفته بشه .
    اگه می بینی محیط مجازی توان این را نداره از یه متخصص وقت بگیرید و حضوری قضیه را پیگیری کنید .
    موفق باشی .


    ویرایش توسط باغبان : جمعه 15 اسفند 99 در ساعت 21:33

  19. 3 کاربر از پست مفید باغبان تشکرکرده اند .

    gholam1234 (جمعه 15 اسفند 99), Mvaz (جمعه 15 اسفند 99), زونیام (جمعه 15 اسفند 99)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 00:33 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.