سلام دوستان.
می خوام اینجا درباره ارتباطم با عروسمون حرف بزنم که فکر می کنم اگه مراقب نباشم ممکنه به زودی رابطمون خراب بشه چون این روزها خیلی روی اعصابم میره.
برادرم یک سال پیش با عروسمون ازدواج کرد. دختر خوبی بود و من با وجودی که پدر و مادرم اولش کمی مخالف بودن (به خاطر اختلاف تو فرهنگ خانواده ها، البته نه خیلی فاحش و حاد)، از برادرم حمایت کردم و کمکش کردم مامان و بابامو راضی کنه.
من کلا شخصیتم طوریه که دوست ندارم تو زندگی برادرم دخالت کنم و به نظرم زندگی هر کی به خودش مربوطه و به شخصه طرفدار دوری و دوستی هستم. چون نزدیک بودن بیش از حد تو این نوع روابط همیشه حرف و حدیث پیش میاره.
تو این یک سال هم با این که بعضی اخلاقای عروسمون واقعا در تضاد با من بود اما سعی می کردم به روی خودم نیارم و بگم به من چه. اگه برادرم دوستش داره (که واقعا هم داره) من نباید برخوردی کنم که خدای نکرده تو زندگیشون مشکل پیش بیاد.
عروسمون اخلاق خوب خیلی زیادی داره. اول اینو تأکید کنم که وقتی دارم در ادامه از اختلافاتش با خودم میگم فکر نکنید کلا آدم بدیه و یا من با همه چیزش مشکل دارم.
اول این که بگم من و عروسمون هر دو 27 ساله هستیم.
شخصیت عروسمون طوریه که من واقعا نمی تونم به رابطه خیلی دوستانه باهاش فکر کنم. البته اون خیلی صمیمی و خوبه ها. ولی کاملا در تضاد با معیارهای من به عنوان دوسته. یعنی اگه عروس ما نبود من هرگز نمیتونستن به همچین شخصیتی به عنوان دوست نگاه کنم. به خاطر همی تضاد شخصیتی که باهاش دارم هم تا حالا سعی کرده بودم زیاد بهش نزدیک نشم که یک وقت مشکلی بینمون پیش بیاد. اما اخیرا عروسمون به خاطر زبان خوندن هر روز میاد خونه ما تا با من بخونه (سطحش از من پایین تره و ماه دیگه امتحان آیلتس داره و کلا فکر می کنم از اون آدمایی هست که دوست داره با کسی درس بخونه)
بر عکس ائن من اصلا دوست ندارم با کسی درس بخونم و خلوت خودمو خیلی بیشتر ترجیح می دم و از این که اون هر روز بیاد خونمون خسته میشم. با این که بارها بهش غیر مستقیم این رو فهموندم و نشون دادم که تمایلی به این کار ندارم و حتی شرایط رو براش سخت کردم که شاید خسته بشه و دیگه هر روز نیاد، اما اصلا متوجه نمیشه. (مثلا اولش می گفت تو بیا خونه ما. اما من گفتم نه. اگه می خوای تو بیا. من نمیام. با این که براش این مسأله قطعا سخته که هر روز صبح پاشه بیاد این جا و عصر برگرده خونه ولی باز هم میاد. یا مثلا من به شدت گرمایی ام و اون به شدت سرمایی و تو خونه ما همیشه سردشه. اما هیچ کدوم اینا تمایلشو برای اومدن کم نکرده)
من مجردم و تا حدودی با قضیه ازدواج مشکل دارم و الان اصلا تو برنامه ام نیست که تا مشخص شدن تکلیف آیندم از نظر مکان و شرایط زندگی (قصد مهاجرت دارم) کوچکترین فکری به ازدواج بکنم. و با وجودی که بارها و بارها این رو به عروسمون گفتم و می دونه که این رفتارش منو ناراحت می کنه، اما نمیشه یک روز بیاد اینجا و شروع نکنه واسه من از مزیت های ازدواج و این که چقدر الان با برادر من خوشبخته و زندگیش زیر و رو شده و پس چرا من ازدواج نمی کنم و دارم اشتباه می کنم و بعدا پشیمون می شم حرف نزنه. این قدر این حرف زدن هاش من رو اذیت میکنه ولی اصلا توجهی نداره و ادامه می ده تا من حرفشو قطع کنم و بگم میشه بی خیال شی. بعدش که از پند و نصیحت مستقیم دست میکشه شروع می کنه به غیر مستقیم حرف زدن از مثلا فلان دوستش که 40 سالشه و ازدواج نکرده و ناراحته و قطعا پسر مجردی سراغش نمیاد و ... یا مثلا همه دوستاش که در به در دنبال شوهر خوب هستن و ...
این دو عامل یعنی 1- هر روز سر و کله زدن با شخصی که واقعا از نظر اخلاقی باهاش سازگاری نداری و 2- این پند و نصیحتای مربوط به زدواجش، باعث میشه من روز به روز حسم نسبت بهش بدتر بشه و تازگی ها رفتارم هم نسبت بهش بدتر شده. با این که خیلی تلاش می کنم بروز ندم ولی یه وقتایی واقعا کاسه صبرم لبریز میشه و حرکتی می کنم که احتمالا می رنجه.
عادت بد دیگه ای هم که پیدا کردم اینه که تا میره میرم پیش مامانم و غیبتشو می کنم و رفتاری که اون روز داشته رو به مامانم می گم. با این که می دونم خیلی کار بدیه و داره روی دید بقیه نسبت به اون اثر می گذاره، ولی واقعا نمی تونم جلوی خودمو بگیرم. وقتی هم مامانم اعتراض میکنه که چرا اینقدر غیبت این دخترو میکنی می گم انقدر که صبح تا عصر اعصابمو خورد میکنه و من می ریزم توی خودم. وقتی میره این جوری خدمو تخلیه می کنم.
تازه عیب دیگه ای که داره اینه که به شدت دوست داره از کارای من سر در بیاره و فضولی کنه. که من از این یه مورد واقعاااااااااااااااااااا متنفرمممممم نمی دونم چقدر اذیت میشم ببینم کسی می خواد تو کار من فضولی کنه. یعنی همه دوستای من می دونن باید حریم من رو رعایت کنن و واردش نشن. ولی عروسمون نمیدونه و به شدت سعی داره خودشو وارد حریم شخصی من بکنه. هر رفتارشو بتونم تحمل کنم این یکی رو نمی تونم. مخصوصا این که این فضولی کردنش علنیه. مثلا وقتی من می روم یه اتاق دیگه تا با تلفن صحبت کنم گوشاشو تیز میکنه و بعدا هم یه چیزایی میگه که معلوم میشه گوش میکرده. که منم ناراحت شدم و بهش متلک انداختم
یا وقتی پسورد لپ تاپ ایمیل یا هر چیز دیگه رو می خوام بزنم با پر رویی تمام به دقت نگاه میکنه یا وقتی صفحه ایمیلم میاد بالا چنان با دقت ایمیل هامو وارسی می کنه. یا اگه تو فیس بوک برای کسی کامنت بگذارم میره میخونه و تازه به روی من هم میاره. این کاراش عصبیم می کنه. با این که مورد خاصی نیستا ولی من این چیزها رو حریم شخصی خودم میدونم که نمی تونم ورود اون رو تحمل کنم.
خلاصه این که راهنمایی کنید که چه جوری باهاش کنار بیام. چون من اصلا دلم نمی خواد رابطه ام باهاش به هم بخوره و دوست دارم همیشه رابطه مبنی بر احترام با هم داشته باشیم، یعنی همون دوری و دوستی
اما اگه این روند ادامه پیدا کنه یه روز عصبانیتم ممکنه زیاد بشه و نتونم خودم رو کنترل کنم و حرفی بزنم که به روابط بینمون لطمه بزنه
مامانم پیشنهاد کرد که به برادرم بگم تا به بهونه دیگه ای بهش بگه که زیاد نیاد خونمون. اما من اصلا دلم نمی خواد گله گی عروسمون رو پیش داداشم بکنم که یه وقت خدای نکرده تو روابطشون تأثیر منفی بگذاره
علاقه مندی ها (Bookmarks)