به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 22
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 بهمن 91 [ 19:45]
    تاریخ عضویت
    1391-4-17
    نوشته ها
    97
    امتیاز
    883
    سطح
    15
    Points: 883, Level: 15
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 17
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    93

    تشکرشده 94 در 42 پست

    Rep Power
    0
    Array

    دارم نسبت به عروسمون حس منفی پیدا میکنم اما اصلا دوست ندارم این جوری بشه

    سلام دوستان.
    می خوام اینجا درباره ارتباطم با عروسمون حرف بزنم که فکر می کنم اگه مراقب نباشم ممکنه به زودی رابطمون خراب بشه چون این روزها خیلی روی اعصابم میره.
    برادرم یک سال پیش با عروسمون ازدواج کرد. دختر خوبی بود و من با وجودی که پدر و مادرم اولش کمی مخالف بودن (به خاطر اختلاف تو فرهنگ خانواده ها، البته نه خیلی فاحش و حاد)، از برادرم حمایت کردم و کمکش کردم مامان و بابامو راضی کنه.
    من کلا شخصیتم طوریه که دوست ندارم تو زندگی برادرم دخالت کنم و به نظرم زندگی هر کی به خودش مربوطه و به شخصه طرفدار دوری و دوستی هستم. چون نزدیک بودن بیش از حد تو این نوع روابط همیشه حرف و حدیث پیش میاره.
    تو این یک سال هم با این که بعضی اخلاقای عروسمون واقعا در تضاد با من بود اما سعی می کردم به روی خودم نیارم و بگم به من چه. اگه برادرم دوستش داره (که واقعا هم داره) من نباید برخوردی کنم که خدای نکرده تو زندگیشون مشکل پیش بیاد.
    عروسمون اخلاق خوب خیلی زیادی داره. اول اینو تأکید کنم که وقتی دارم در ادامه از اختلافاتش با خودم میگم فکر نکنید کلا آدم بدیه و یا من با همه چیزش مشکل دارم.
    اول این که بگم من و عروسمون هر دو 27 ساله هستیم.
    شخصیت عروسمون طوریه که من واقعا نمی تونم به رابطه خیلی دوستانه باهاش فکر کنم. البته اون خیلی صمیمی و خوبه ها. ولی کاملا در تضاد با معیارهای من به عنوان دوسته. یعنی اگه عروس ما نبود من هرگز نمیتونستن به همچین شخصیتی به عنوان دوست نگاه کنم. به خاطر همی تضاد شخصیتی که باهاش دارم هم تا حالا سعی کرده بودم زیاد بهش نزدیک نشم که یک وقت مشکلی بینمون پیش بیاد. اما اخیرا عروسمون به خاطر زبان خوندن هر روز میاد خونه ما تا با من بخونه (سطحش از من پایین تره و ماه دیگه امتحان آیلتس داره و کلا فکر می کنم از اون آدمایی هست که دوست داره با کسی درس بخونه)
    بر عکس ائن من اصلا دوست ندارم با کسی درس بخونم و خلوت خودمو خیلی بیشتر ترجیح می دم و از این که اون هر روز بیاد خونمون خسته میشم. با این که بارها بهش غیر مستقیم این رو فهموندم و نشون دادم که تمایلی به این کار ندارم و حتی شرایط رو براش سخت کردم که شاید خسته بشه و دیگه هر روز نیاد، اما اصلا متوجه نمیشه. (مثلا اولش می گفت تو بیا خونه ما. اما من گفتم نه. اگه می خوای تو بیا. من نمیام. با این که براش این مسأله قطعا سخته که هر روز صبح پاشه بیاد این جا و عصر برگرده خونه ولی باز هم میاد. یا مثلا من به شدت گرمایی ام و اون به شدت سرمایی و تو خونه ما همیشه سردشه. اما هیچ کدوم اینا تمایلشو برای اومدن کم نکرده)
    من مجردم و تا حدودی با قضیه ازدواج مشکل دارم و الان اصلا تو برنامه ام نیست که تا مشخص شدن تکلیف آیندم از نظر مکان و شرایط زندگی (قصد مهاجرت دارم) کوچکترین فکری به ازدواج بکنم. و با وجودی که بارها و بارها این رو به عروسمون گفتم و می دونه که این رفتارش منو ناراحت می کنه، اما نمیشه یک روز بیاد اینجا و شروع نکنه واسه من از مزیت های ازدواج و این که چقدر الان با برادر من خوشبخته و زندگیش زیر و رو شده و پس چرا من ازدواج نمی کنم و دارم اشتباه می کنم و بعدا پشیمون می شم حرف نزنه. این قدر این حرف زدن هاش من رو اذیت میکنه ولی اصلا توجهی نداره و ادامه می ده تا من حرفشو قطع کنم و بگم میشه بی خیال شی. بعدش که از پند و نصیحت مستقیم دست میکشه شروع می کنه به غیر مستقیم حرف زدن از مثلا فلان دوستش که 40 سالشه و ازدواج نکرده و ناراحته و قطعا پسر مجردی سراغش نمیاد و ... یا مثلا همه دوستاش که در به در دنبال شوهر خوب هستن و ...
    این دو عامل یعنی 1- هر روز سر و کله زدن با شخصی که واقعا از نظر اخلاقی باهاش سازگاری نداری و 2- این پند و نصیحتای مربوط به زدواجش، باعث میشه من روز به روز حسم نسبت بهش بدتر بشه و تازگی ها رفتارم هم نسبت بهش بدتر شده. با این که خیلی تلاش می کنم بروز ندم ولی یه وقتایی واقعا کاسه صبرم لبریز میشه و حرکتی می کنم که احتمالا می رنجه.
    عادت بد دیگه ای هم که پیدا کردم اینه که تا میره میرم پیش مامانم و غیبتشو می کنم و رفتاری که اون روز داشته رو به مامانم می گم. با این که می دونم خیلی کار بدیه و داره روی دید بقیه نسبت به اون اثر می گذاره، ولی واقعا نمی تونم جلوی خودمو بگیرم. وقتی هم مامانم اعتراض میکنه که چرا اینقدر غیبت این دخترو میکنی می گم انقدر که صبح تا عصر اعصابمو خورد میکنه و من می ریزم توی خودم. وقتی میره این جوری خدمو تخلیه می کنم.
    تازه عیب دیگه ای که داره اینه که به شدت دوست داره از کارای من سر در بیاره و فضولی کنه. که من از این یه مورد واقعاااااااااااااااااااا متنفرمممممم نمی دونم چقدر اذیت میشم ببینم کسی می خواد تو کار من فضولی کنه. یعنی همه دوستای من می دونن باید حریم من رو رعایت کنن و واردش نشن. ولی عروسمون نمیدونه و به شدت سعی داره خودشو وارد حریم شخصی من بکنه. هر رفتارشو بتونم تحمل کنم این یکی رو نمی تونم. مخصوصا این که این فضولی کردنش علنیه. مثلا وقتی من می روم یه اتاق دیگه تا با تلفن صحبت کنم گوشاشو تیز میکنه و بعدا هم یه چیزایی میگه که معلوم میشه گوش میکرده. که منم ناراحت شدم و بهش متلک انداختم
    یا وقتی پسورد لپ تاپ ایمیل یا هر چیز دیگه رو می خوام بزنم با پر رویی تمام به دقت نگاه میکنه یا وقتی صفحه ایمیلم میاد بالا چنان با دقت ایمیل هامو وارسی می کنه. یا اگه تو فیس بوک برای کسی کامنت بگذارم میره میخونه و تازه به روی من هم میاره. این کاراش عصبیم می کنه. با این که مورد خاصی نیستا ولی من این چیزها رو حریم شخصی خودم میدونم که نمی تونم ورود اون رو تحمل کنم.

    خلاصه این که راهنمایی کنید که چه جوری باهاش کنار بیام. چون من اصلا دلم نمی خواد رابطه ام باهاش به هم بخوره و دوست دارم همیشه رابطه مبنی بر احترام با هم داشته باشیم، یعنی همون دوری و دوستی
    اما اگه این روند ادامه پیدا کنه یه روز عصبانیتم ممکنه زیاد بشه و نتونم خودم رو کنترل کنم و حرفی بزنم که به روابط بینمون لطمه بزنه
    مامانم پیشنهاد کرد که به برادرم بگم تا به بهونه دیگه ای بهش بگه که زیاد نیاد خونمون. اما من اصلا دلم نمی خواد گله گی عروسمون رو پیش داداشم بکنم که یه وقت خدای نکرده تو روابطشون تأثیر منفی بگذاره

  2. #2
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,025 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    373
    Array

    RE: دارم نسبت به عروسمون حس منفی پیدا میکنم اما اصلا دوست ندارم این جوری بشه

    سلام دوست عزیز

    تعجبی نیست که شما اختلافهایی با عروستون داشته باشی...اگر نداشته باشی باید شک کنی !

    در واقع حتما نباید دنبال شرایطی باشی که عقیده هاتون رو بهم نزدیک کنید.بالاخره چون همیشه بین عروس و خواهر شوهر مشکلاتی بوده این نزدیکیها میتونه دامن بزنه به مشکلات و حتی زندگی برادرت رو هم تحتتاثیر قرار بده.

    میتونی بهش بگی من امروز اصلا زبان نمیخونم..یا اینکه امروز خونه نیستم.

    شاید تصور عروستون از این کارها اینه که میخواد به شما نزدیکتر بشه و با شما صمیمی بشه و ون رابطه مرموز خواهر شوهر و عروس رو تبدیل به به رابطه دوستانه کنه

    به هر حال اون در خودش نیازی میبینه که برای مرتفع کردنش به خودش سختی میده

    در مورد صحبتهایی که میکنه وش ما رو ناراحت میکنه میتونید یکبار برای همیشه و محکم بهش بگید این حرفهات ازارم میده.احتمالا برخورد شما هم طوری نبوده که ایشون متوجه بشه که داره شما رو ناراحت میکنه

    چون اینطور که من از شخصیتش برداشت میکنم هدف و نیتش ازار دادن شما نیست

    بهتره براش توضیح بدی.غیر مستقیم

    مثلا بگی یکی از دوستام اصرار داره من برم باهاش درس بخونم اما من دلم میخواد بیشتر مواقع تنهایی درس بخونم...

    یا مثلا میتونی بگی اخیرا با یکی از دوستای صمیمیم دعوام شده اونم فقط به خاطر اینکه فلان کار رو میکنه(کارهای خودش رو بگی)

    افرین..کار خوب یمیکنی که راجع بهش به برادرت چیزی نمیگی

    خودت تلاش خودت رو برای بهبود مشکل انجام بده و انتقال به برادرت رو بذار برای اخرین راه.

    موفق باشی

  3. 5 کاربر از پست مفید maryam123 تشکرکرده اند .

    maryam123 (جمعه 13 مرداد 91)

  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 25 بهمن 92 [ 22:19]
    تاریخ عضویت
    1391-5-13
    نوشته ها
    47
    امتیاز
    599
    سطح
    11
    Points: 599, Level: 11
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 1
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    162

    تشکرشده 157 در 41 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: دارم نسبت به عروسمون حس منفی پیدا میکنم اما اصلا دوست ندارم این جوری بشه

    دوست عزیز بنظر من اگه خودت مستقیما با عروستون حل کنی بهتره ا
    گه عروستون رو از اینکه بعضی رفتاراش باعث ناراحتیت میشه آگاه کنی راه حل بهتریه تا اینکه با گفنن به برادرت باعث دلخوری شی

  5. 2 کاربر از پست مفید monayi تشکرکرده اند .

    monayi (یکشنبه 15 مرداد 91)

  6. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 شهریور 00 [ 12:26]
    تاریخ عضویت
    1390-1-14
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    12,728
    سطح
    73
    Points: 12,728, Level: 73
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 122
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience Points
    تشکرها
    640

    تشکرشده 935 در 291 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    72
    Array

    RE: دارم نسبت به عروسمون حس منفی پیدا میکنم اما اصلا دوست ندارم این جوری بشه

    سلام
    با ایما و اشاره و یا از طریق رابطی بخوایی منظور خودت رو منتقل کنی فکر نکنم اون نتیجه ای که مورد نظرت هست رو بگیری.
    به فکر من میرسه که یه کتاب در رابطه با احترام گذاشتن به حریم خصوصی دیگران (یه چیزی تو این مایه ها) براش هدیه بگیری و بگی که از خوندن کتاب واقعا لذت بردی و سعی میکنی همه نکات کتاب رو در رابطه با دیگران رعایت کنی ... فکر کنم با این روش به صورت مستقیم و محترمانه منظور خودت رو میرسونی.
    .
    موفق باشی

  7. 2 کاربر از پست مفید saeeded تشکرکرده اند .

    saeeded (یکشنبه 15 مرداد 91)

  8. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 بهمن 91 [ 19:45]
    تاریخ عضویت
    1391-4-17
    نوشته ها
    97
    امتیاز
    883
    سطح
    15
    Points: 883, Level: 15
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 17
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    93

    تشکرشده 94 در 42 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: دارم نسبت به عروسمون حس منفی پیدا میکنم اما اصلا دوست ندارم این جوری بشه

    ممنون از توجه تون
    آره می دونم اون دوست داره خودشو به من نزدیک کنه. چون اوایل هی می گفت برنامه بذار بریم بیرون و ... اما من واقعا اون موقع سرم شلوغ بود و وقت سر خاروندن هم نداشتم. که کم کم بی خیال شد.

    راستش هم من تک دخترم هم اون و این که خانواده ما و داداشم هر دو پارسال از شهری که زندگی می کریم جابجا شدیم و تو این شهر نه عروسمون دوستی داره و نه من. البته عروسمون تو این یه سال با چند تا از اقوام رابطه دوستانه پیدا کرده ولی رابطشون خیلی محدوده.

    متاسفانه راهی که بگم امروز کار دیگه دارم و نمی خوام زبان بخونم رو امتحان کردم و جواب نمیده. یه روز که ین بهونه رو آوردم صد بار زنگ زد که کارت تموم نشد؟ مگه چقدر این کار طول میکشه و بر اساس فضولی هایی که تو کارم کرده بود و نمی دونم کی نگاه کرده بود، گفت خودم دیدم کارت چیه و اون کار که زیاد طول نمی کشه.

    آره فکر می کنم باید قاطعانه تر بهش بگم که حرفاش اذیتم می کنه. من همیشه سعی کردم با لحن دوستانه بهش بگم که یه وقت دلگیر نشه ولی فکر کنم یه بار جدی بگم و کمی برنجه بهتر از اینه که کاملا رابطمون به هم بریزه. البته یه نکته رو هم بگم که با برادر خودش هم این مشکلو داره و چون برادرش هم با ازدواج مخالفه و این همین جور که تو گوش من می خونه واسه اونم می خونه، میگه برادرش حسابی از دستش عصبانی میشه و سرش داد میکشه. امیدوارم کار ما به اونجا نکشه

    من هیچ وقت فکر نکنم بخوام به برادرم حرفی بزنم. این فقط پیشنهاد مامانم بود و من همون لحظه گفتم اصلا!!!

    در مورد کتاب هم اگر مورد خاصی رو می شناسید ممنون میشم بهم پیشنهادش کنید

    من کلا از گذراندن وقت با عروسمون حس خوبی ندارم و چه در مهمونی ها چه مسافرت های دسته جمعی زیاد دور و بر عروسمون نیستم. حس می کنم این کمی ناراحتش میکنه و باعث میشه حس تنهایی و غریبی کنه. چون اون همش می چسبه به داداشم و قربون صدقه هم میرن و این باعث میشه حوصله من سر بره. در صورتی که من دوست دارم بیشتر بگم و بخندم و خوش بگذرونم. به خاطر همین می رم سمت همسفرای دیگه مون که اخلاقشون با من سازگارتره و اهل بگو بخندن.
    حتی این اواخر ما یک سفر با اقواممون رفتیم که تو این سفر یکی از فامیلامون تازه 1 ماه بود ازدواج کرده بود ولی عروس همش تو جمع ما دخترا بود و پایه بازی و تفریح. اما عروسمون همش چسبیده بود به داداشم.

    یکی دو روز پیش که داشت هی تعریف مزیت های عشق و علاقه به همسر و ازدواج رو می گفت و لج منو حسابی در آورده بود، بهش گفتم مواظب باش این محبتای افراطیت باعث نشه چند وقت دیگه پشیمون بشی و بگی کاش اعتدال رو مراعات می کردم. چون هر چیزی زیادش دل آدم رو میزنه و در بهترین حالتیکنواخت میشه و دیگه لطفی نداره. اول مقاومت کرد که نه داداشت خیلی با جنبه اس و اصلا این جور نیست که فکرشو میکنی. لی وقتی براش استدلال آوردم تا حدی قبول کرد

  9. کاربر روبرو از پست مفید دل سوخته تشکرکرده است .

    دل سوخته (شنبه 14 مرداد 91)

  10. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 15 آذر 91 [ 02:06]
    تاریخ عضویت
    1390-5-27
    نوشته ها
    1,122
    امتیاز
    4,639
    سطح
    43
    Points: 4,639, Level: 43
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    4,800

    تشکرشده 4,874 در 1,141 پست

    Rep Power
    128
    Array

    RE: دارم نسبت به عروسمون حس منفی پیدا میکنم اما اصلا دوست ندارم این جوری بشه

    به نظر من که عروستون فقط تو رو دوست داره و داره به شما محبت میکنه.
    نباید بهش حساس بشی.
    اینکه بخوای با کار دارم و امروز درس نمیخونم اصطلاحا بپیچونیش،
    یه بار با ملایمت و خوبی بگو عزیزم من دوست دارم تنها درس بخونم اینجوری احساس میکنم بازدهیم بیشتره.
    اگر دوباره و صدباره هم گفت باه بخونیم تو فقط جمله بالا رو تکرار کن


    در ضمن سعی نکن هیچ وقت نظر کسی رو تغییر بدی.نظرش در مورد ازدواج هر چی هست ، تو چرا باهاش انقد بحث میکنی تا کوتاه بیاد.بذار هر کس هر جور میخواد فکر کنه.به تو که اسیبی نمیرسه.

  11. 5 کاربر از پست مفید گلنوش67 تشکرکرده اند .

    گلنوش67 (شنبه 14 مرداد 91)

  12. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 بهمن 91 [ 19:45]
    تاریخ عضویت
    1391-4-17
    نوشته ها
    97
    امتیاز
    883
    سطح
    15
    Points: 883, Level: 15
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 17
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    93

    تشکرشده 94 در 42 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: دارم نسبت به عروسمون حس منفی پیدا میکنم اما اصلا دوست ندارم این جوری بشه

    نقل قول نوشته اصلی توسط گلنوش67
    یه بار با ملایمت و خوبی بگو عزیزم من دوست دارم تنها درس بخونم اینجوری احساس میکنم بازدهیم بیشتره.
    اگر دوباره و صدباره هم گفت باه بخونیم تو فقط جمله بالا رو تکرار کن[/b][/color]
    در ضمن سعی نکن هیچ وقت نظر کسی رو تغییر بدی.نظرش در مورد ازدواج هر چی هست ، تو چرا باهاش انقد بحث میکنی تا کوتاه بیاد.بذار هر کس هر جور میخواد فکر کنه.به تو که اسیبی نمیرسه.
    گلنوش جان برام سخته مستقیم بهش بگم. یعنی کلا آدمی هستم که خیلی توی رودرواسی گیر می کنم و سعی می کنم غیر مستقیم منظورمو برسونم. می دونم اصلا خوب نیست ولی دست خودم نیست. اما تلاشمو می کنم

    من هیچ وقت آغاز کننده بحث نیستم. همون جور که گفتم اصلا دوست ندارم دخالت کنم.ولی وقتی میشینه نیم ساعت واسه من از عشق و علاقش و مزیت هایی که تو ازدواج پیدا کرده میگه و حتی حس می کنم گاهی این چیزا رو برای فخر فروشی میگه (که شایدم اینطور نباشه و من بخاطر حس منفی که پیدا کردم اینجور فکر می کنم)، اون موقع کاسه صبرم لبریز میشه و باهاش یکی به دو می کنم. وگرنه تا اون کاری به کار من و زندگیم نداشته باشه، من هیچ کاری به اون و دیدگاهش و زندگی شخصیش ندارم.
    مخصوصا وقتی پیش منه هی قربون صدقه داداشم میره و هی میگه دلم براش تنگ شده و وقتی زنگ میزنه لاو میترکونن پای گوشی. عمدی بودن رفتارشو از نوع نگاهش به من وقتی این کارارو می کنه درک کردم. به نظر من دو حالت داره. یا می خواد فخر فروشی کنه و لج منو دربیاره. یا منو وسوسه کنه به ازدواج. اگه حالت اول باشه که موفق شده و من حسابی لجم در میاد. اما اگه حالت دوم باشه کاملا ناموفقه چون برعکس اون رفتارشو و لوس بازی هاشو می بینم بیشتر از ازدواج زده میشم
    حتی عروسمون 6-7 سال پیش یک اتفاق خیلی خیلی خیلی خاص تو زندگیش افتاده که هر کی جای من و خانواده ام بود تا حالا صد بار فضولی کرده بود که ببینه ماجرا دقیقا از چه قرار بوده اما باور کنید تا حالا یک بار هم چه قبل ازدواجشون چه بعدش نه از خودش نه از داداشم چیزی نپرسیدم راجع به اون اتفاق. چون اصلا دخالت رو دوست ندارم. همون جور که متقابلا دوستت ندارم اون هم تو زندگی شخصی من دخالت کنه
    حتی خودشم مثلا وقتی رفتار مادر شوهرای دیگه رو با عروسشون میبینه که تو زندگی عروس دخالت می کنن همیشه میگه که مثلا مامان تو خیلی گله و شما خیلی خوبید و ... اما نمی دونم چرا اون به خودش این اجازه رو میده که اینقدر هی به زندگی من کار داشته باشه




  13. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 15 آذر 91 [ 02:06]
    تاریخ عضویت
    1390-5-27
    نوشته ها
    1,122
    امتیاز
    4,639
    سطح
    43
    Points: 4,639, Level: 43
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    4,800

    تشکرشده 4,874 در 1,141 پست

    Rep Power
    128
    Array

    RE: دارم نسبت به عروسمون حس منفی پیدا میکنم اما اصلا دوست ندارم این جوری بشه

    احساس میکنم یکم رو ایشون حساس شدی. نباید بهش اهمیت بدی یعنی منظورم اینه که کمتر به کاراش فکر کنی.
    کلا خانما عشقشونو بیشتر بروز میدن.من و عروسمون هم هر دو اینجوری هستیم تا میرسیم به هم هی از شوهرامون تعریف میکنیم و قربون صدقشون میریم .البته ما خیلی خیلی با هم خوبیم. واقعا جای خواهر نداشتمو برام پر کرده.شاید ایشون هم اینطوریه.

    اما اینکه گفتی هیچ وقت نمیتونی مستقیم حرفتو بزنی خیلی بده. بعد ها آسیب میبینی و خودت ناراحت میشی از این رفتارت.
    یه لینک برات میذارم حتما حتما بخونش کامل و سعی کن تمرین کنی.
    مخصوصا در برخورد با خانواده شوهر خیلی به دردت میخوره
    باور کن به درد من که خیلی خورد.

    کلیک کن

  14. کاربر روبرو از پست مفید گلنوش67 تشکرکرده است .

    گلنوش67 (شنبه 14 مرداد 91)

  15. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 11 خرداد 93 [ 23:52]
    تاریخ عضویت
    1390-5-12
    نوشته ها
    124
    امتیاز
    2,939
    سطح
    33
    Points: 2,939, Level: 33
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    209

    تشکرشده 209 در 78 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: دارم نسبت به عروسمون حس منفی پیدا میکنم اما اصلا دوست ندارم این جوری بشه

    من احساستو خوب درک می کنم . بنظرم از اول خودت بهش این اجازه رو دادی که این رفتار رو پیش بگیره . یعنی که چی هر روز پا می شه میاد پیش شما که درس بخونین ؟ خیلی راحت شما می تونی بهش بگی که نمی تونی با کسی درس بخونی . مجبور نیستی انقدر تحمل کنی که اعصابت بهم بریزه و بعد خدای نکرده باهاش مشکل پیدا کنی . خودتو سرگرم کن و سرتو شلوغ کن ، برو کتابخونه ای جایی درس بخون و اگه هم زنگ زد می تونی جواب ندی و اس ام اس بدی که جایی هستی و نمی تونی جواب بدی تلفنتو . ۴ بار که اینکارو بکنی خودش حساب کار میاد دستش !

    احتمالا ایشون می خواد به شما محبت کنه و نظر شما رو جلب کنه ولی راهشو بلد نیست و نمی دونه اینطوری وقتی به یکی پیله کنی بدتر فراریش می دی !

    در مورد حرفهاش هم که آزارت میده اصلا چرا باهاش بحث می کنی ؟ مثلا در مورد ازدواج ... من باشم اصلا بحث رو ادامه نمی دم و می زارم حرفاشو بزنه و بحثو عوض می کنم و خودمو به نشنیدن می زنم . اونم وقتی ببینه شما چیزی نمی گی خودش خسته می شه .

    حس می کنم شما خیلی رودربایستی می کنی باهاش و واسه همین نمی تونی مستقیم بهش بگی ... این خیلی بده و باید تمرین کنی که توی اینجور موارد خیلی مودبانه طوریکه طرف مقابل هم بهش بر نخوره حرفتو بزنی . اینطوری تو جامعه کلات پس معرکه است ها !

    من خودمم مثل تو بودم ، خیلی رودربایستی داشتم با همه و نمی تونستم حرفمو بزنم اما دیدم همه جا به ضررمه و باید همش تو خودم بریزم و حرص بخورم . اینه که الان کم کم دارم سعی می کنم خودمو عوض کنم و خیلی جاها جرات مندانه و مودبانه حرفمو بزنم


  16. 3 کاربر از پست مفید melisaa تشکرکرده اند .

    melisaa (شنبه 14 مرداد 91)

  17. #10
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    224
    Array

    RE: دارم نسبت به عروسمون حس منفی پیدا میکنم اما اصلا دوست ندارم این جوری بشه

    سلام دلسوخته عزیز

    به نظر من یک جوری بهش بگو که از این به بعد من میام خونه شما (مثلا بگو که اون طرفا کار دارم کتابامو میارم خونه شما) بعد ساعت موندنت رو کم کن بعد یه روز بگو یه کم حال و حوصله درس رو ندارم امروز نمیام یواش یواش کمش کن تا از سرش بیفته.اگر رفت و آمد دست خودت باشه راحت میتونی تمامش کنی ولی الان که اون مهمانه که نمیشه.

    البته پیشنهاد کتابخانه هم خوبه میتونی بهش بگی تصمیم گرفتم یه مدت کتابخانه درس بخونم بهش بگو که اونم بیاد بعد که یکی دو ساعت موندی بگو خوب درس برا امروز کافیه و میخوام برم خونه. ولی همون بالایی فکر کنم بهتره.

    راستی در مورد ازدواج بنده خدا یه جورایی راست میگه کلا پیشنهاد من اینه که یک بعدی نباشی نه درس مطلق خوبه نه بی خیالی مطلق و اینکه آدم فقط به فکر ازدواج و شوهرداری باشه هم خوب نیست.اگه چند بعدی باشی و همه رو با هم دنبال کنی در آینده پشیمان نمیشی.(شاید اصلا بتونی با کسی ازدواج کنی که برای تحصیل در خارج از کشور همراهیت هم بکنه)

    راستش من هم امکان خواندن دکترا در خارج از کشور بعد از فوق لیسانس برام پیش اومد ولی به خاطر مخالفت همسرم توی همین ایران ادامه تحصیل دادم وسطش هم بچه دار شدم و خلاصه تا حدی (نسبتا زیاد) از هم رده های خودم عقب افتادم ولی فکر میکنم اگر به گذشته برگردم احتمال 99 درصد همین راه رو برم چون درس خواندن برای بهبود شرایط زندگی هست نه اینکه مسیر زدگی آدم رو از حالت نرمال و طبیعی خارج کنه.

    به نظر من دیگه غیبت اون رو پیش مادرت هم نکن چون مادرها بیشتر طرف دخترشون هستن و نه عروسشون ممکنه به خاطر ناراحتی شما یه دفعه طاقتش تمام بشه و چیزی به عروستون بگه که دلخوری پیش بیاره.

    موفق باشی دوست عزیز

  18. 2 کاربر از پست مفید فکور تشکرکرده اند .

    فکور (شنبه 14 مرداد 91)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. دوست دارم عروسک داشته باشم
    توسط سالم96 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: سه شنبه 25 اردیبهشت 97, 16:18
  2. خانومم رو دوست دارم چی کار کنم دوسم داشته باشه؟؟؟؟ازش خیلی دلگیرم.
    توسط mohsen_282001 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 68
    آخرين نوشته: شنبه 19 بهمن 87, 14:26
  3. چگونه دوست صمیمی پیدا کنم؟
    توسط faezeh در انجمن آگاهی ها، مهارتها و روشها
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: پنجشنبه 15 آذر 86, 18:02

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 20:26 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.