سلام
دوستان عزیزم ، مشکل من برادرمه
ایشون 25 سالشه . چند روز پیش با خوشحالی اومد پیش مادرم و گفت با کسی آشنا شده و دوس داره مادرم بره با اون دختر خانوم صحبت کنه
مادرم از شرایط اون خانوم پرسید ، برادرم مکررا از جواب دادن طفره میرفت. تا جاییکه بالاخره اعتراف کرد از طریق یه اس ام اس اشتباهی که اون خانوم به برادرم زده و البته شیطنت های برادرم!! این دوتا ارتباطشون زیاد شده در حد اس ام اس های زیاد. خانوم 17 سالشه و تو یه خانواده ی به شدت مذهبی بزرگ شده.
البته خانواده ی خود ما هم مذهبی هست ولی نه در حد اونها. در حدی که وقتی برادرم گفت دختر خانوم چادریه مادرم کمی خوشحال شد. ولی چنتا نکته مارو نگران کرده
یک اینکه با توجه به اینکه ما با اخلاقیات و خصوصیات برادرم به طور کلی آشناییم و قطعا میدونیم ایشون شرایط شروع یه زندگی رو ندارن.اولیش قضیه ی سربازیه که برادرم نرفته.دومیش و به نظر خود من مهمترینش آمادگیه روحیه.
از طرفی با کارهایی که برادرم از این خانوم تعریف کرده مشخصا ایشون هم آمادگی ازدواج رو ندارن
مثل اینکه صرفا به یه پسری که به صورت کاملا رندوم باهاش آشنا شده اعتماد کرده و باهاش بیرون قرار گذاشته
یا اینکه خیلی خیلی اصرار داره برادرم پا پیش بذاره برای ازدواج
یا از طرفی سن خیلی کم ایشون.
متاسفانه هرچی ما با برادرمون حرف میزنیم متقاعد نمیشه و بدتر جبهه میگیره
هر لحظه چسبیده به موبایلشو هرچی ما میگیم کلمه به کلمه برا دختر خانوم اس ام اس میکنه
مثلا ما نشستیم داریم نصیحتش میکنیم همونارو برا دختره میزنه
یا تا ساعت دوی نصفه شب داره باهاش اس ام اس بازی میکنه و تلفنی حرف میزنه
البته اینم بگم خانواده ی دختر اصلا از قرارا و کارای اون اطلاعی ندارن.به طور مثال خانوم روز جمعه با برادرم بیرون قرار گذاشته و به دوروغ به خانوادش گفته میرم خونه ی دوستم
یه کم از خصوصیات اخلاقی برادرمم بگم
ایشون خیلی به ظاهر اهمیت میده تا جاییکه به مدت 8 ماه با این خانوم اس ام اس بازی میکرده و از خصوصیات اخلاقیش کاملا آگاه بوده ولی هیچ وقت به فکر ازدواج باهاش نبوده و همین چند روز پیش که تازه اولین قرارش بوده با دیدن ظاهر این خانوم که با توجه به حرفاش از نظر ظاهری مقبوله به فکر جلو رفتن افتاده جالبیش اینه که برادرم از نظر سیاسی یه سری تفکرات خاص داره که اصلا نمیتونه کسی غیر از خودشو تحمل کنه. این خانوم هم ظاهرا تفکراتشون کاملا در تضاد با برادرمه حتی تو همون 8 ماه اس ام اس بازی چند بارم دعواشون شده سر همین قضیه ی سیاست ولی با دیدن چهره ی ایشون کلا فراموش کرده این قضیه رو
در جواب اینکه ما میگیم حالا چرا این خانوم میگه من خوشگلم اونم خوشگله !! یعنی کل معیاراش فقط خوشگلیه
یا ما بهش میگیم بابا صبر کن بری سربازی بیای ما فلانی و فلانی رو برات در نظر گرفتیم - کساییکه خودشم بهشون تمایل داره چندبارم مستقیم و غیر مستقیم گفته- برگشته میگه اومدیم و ما رفتیم سربازی وقتی برگشتیم اینا شوهر کردن یا چه میدونم بهم ندادنشون.
میگه این دختره الان خوبه خودشم گیر داده بیا منو بگیر چرا نرم؟ فکر میکنه اگه این نشه دیگه هیچ زنی و بهش نمیدن یه مقدار مشکل کمبود اعتماد به نفس هم داره
و اینکه واقعا نمیدونه چه چیزی از همسر آیندش میخواد.دیروز داشت دخترایی که تو نظرش لیست کرده برا جلو رفتنو بهم میگقت.هیچ رابطه ی منطقی ای بینشون نبود.یکی بی دینه بی دین یکی خیلی مومن یکی خیلی بلند یکی خیلی کوتاه یکی گرد یکی لاغری یی اروم یکی شر!! یعنی من به این نتیجه رسیدم که کلا هر خانومی که دورو برشه ایشون به عنوان گزینه بهش فکر میکنه .
همیناش منو بقیه ی اعضای خونوادمو به این نتیجه رسونده که آمادگی شروع یه زندگی رو نداره و دختر مردمو نمیتونه به خوشبختی برسونه.ولی متاسفانه خودش رو با شوهر خواهرمون که تو 21 سالگی با خواهرم ازدواج کرده مقایسه میکنه یا با پدرم که تو 25 سالگی با مادرم شروع به زندگی کردن. مدام فکر میکنه از قافله داره عقب میفته و همش هم تکرار میکنه که من نمیخوام مثل عمو که تو 35 سالگی ازدواج کرد ازدواج کنم
حالا به نظر شما ما باید چی کار کنیم؟ در مقابل اصرار فراوان برادرم برای خواستگاری کردن از این دختر خانوم ؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)