سلام....
از وقتی پسر عموم سرطان داشت و من دیده بودمش همش حالم بد میشد خوابای بد میدیدم...
الان ایران نیستم پیش شوهرمم چند شب خوابهای بدی میدیدم همش زنگ میزدم از مامانم میپرسیدم چی شده اونجا
تا بالاخره متوجه شدم پسر عموم فوت کرده....همش توی خودمم دلم میگیره...به شوهرم توجهی ندارم...
غصه میخورم....فکرای منفی پر شده توی سرم...خوابای بد...همش گریه...بالاخره شوهرم عصبانی شد
گفت چرا اینجوری من خسته از سرکار میام تو با این کارات...چرا به فکر من نیستی...
واییییی خدایا....دست خودم نیس یهو میزنم زیر گریه...خیلی فکرای منفی میکنم...همش ترس دارم...
توی خونه نمیتونم تنها باشم....به راهنمایی نیاز دارم اینجا نمیتونم برم مشاوره چون زبون بلد نیستم....
علاقه مندی ها (Bookmarks)