به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 18
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 اردیبهشت 91 [ 11:45]
    تاریخ عضویت
    1390-4-25
    نوشته ها
    112
    امتیاز
    2,092
    سطح
    27
    Points: 2,092, Level: 27
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 58
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    147

    تشکرشده 146 در 67 پست

    Rep Power
    0
    Array

    نمیدونم از زندگیم چی میخوام!!!

    سلام دوستان.

    من نمیدونم هدفم توی زندگی چیه و باید چیکار کنم؟؟
    اصلا دیگه چیزی از زندگی نمیخوام که به خاطرش تلاش کنم و بهش امید داشته باشم و بهم انگیزه بده و حتی به خاطرش دعا کنم!!

    اضطراب زیادی دارم. از اینکه با عمرم باید چیکار کنم؟

    آدمهایی رو که یه سنی ازشون گذشته وقتی میبینم هول و وحشت به دلم می افته.

    نمیدونم باید چطوری خودمو مجبور به انجام کاری کنم؟؟
    چندماه پیش خواهرم به زور گفت باید آزمونهای آمادگی ارشد رو شرکت کنی که به هوای امتحانای اون درس بخونی و به زور ثبت نامم کرد. کلی زور میزدم بخونم.اما فقط دوتا آزمون اول رو شرکت کردم که البته چیزایی که خونده بودم رو خوب زده بودم و درصدهاشون خوب شده بود ولی رهاش کردم. هم خوندن رو هم آزمونها رو.

    نمیدونم مشکل از چیه و چمه!!



  2. کاربر روبرو از پست مفید sarshar تشکرکرده است .

    sarshar (دوشنبه 24 بهمن 90)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 اسفند 91 [ 19:52]
    تاریخ عضویت
    1390-1-09
    نوشته ها
    423
    امتیاز
    5,445
    سطح
    47
    Points: 5,445, Level: 47
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 105
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered5000 Experience Points1000 Experience Points
    تشکرها
    3,495

    تشکرشده 3,519 در 509 پست

    Rep Power
    57
    Array

    RE: نمیدونم از زندگیم چی میخوام!!!

    نقل قول نوشته اصلی توسط shad
    دوست عزیز شما درست می گین، چیزی نیست که به زندگی معنی بده، در واقع این خود ما هستیم که به زندگیمون معنی می دیم... اگه قرار بود در چیزی یا شخصی دنبال معنی زندگیمون بگردیم با رفتن اون فرد و از دست دادن اون چیز، معنی زندگیمون هم از بین می ره، پس هیچ وقت در عوامل خارج از خودتون دنبال معنی زندگی نباشید.
    من نمی خوام وارد مسائل دینی بشم، چون مطمئن هستم که خودتون بارها این مسائل رو شنیدین و با تمام اونها به این حس رسیدین. شما احساس پوچی می کنید، درسته، این یه حسه و نمیشه انکارش کرد، خوب دو راه بیشتر ندارین، یکی اینکه با همین حس زندگی کنید و منتظر پایان زندگیتنون باشید، و دوم اینکه از لحظه های زندگیتون استفاده کنید، خودتون و اطرافیانتون رو شاد کنید، به زندگی خودتون معنی بدین، سعی کنید خاطرات خوب برای خودتون و دیگران به جا بذارین، این کارها از باقی مسائل که بگذریم یک نتیجه مهم داره، و اون هم اینه که شما بی فایده و پوچ زندگی نکردین. شما تأثیر گذار بودین نه تأثیر پذیر، شما مقاوم بودین نه شکننده، شما راه رو دیدین نه بن بست .... برای کارهایی که می کنید منتظر پاداش نباشید، به خاطر رسیدن به آرامش کاری رو انجام بدین، با خدا خلوت کنید ، مطمئن باشید روح و روان آدم تمایل به بیراهه رفتن نداره.
    پی بردن به پوچی زندگی پایان راه نیست،آغازی است برای زندگی! زندگی را اگر بپذیریم وتجربه اش کنیم ودرزمان

    حال ارآن لذت ببریم به توجیه دیگری نیاز نداریم.


  4. 11 کاربر از پست مفید داملا تشکرکرده اند .

    داملا (دوشنبه 24 بهمن 90)

  5. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 10 اسفند 90 [ 23:00]
    تاریخ عضویت
    1390-11-17
    نوشته ها
    38
    امتیاز
    857
    سطح
    15
    Points: 857, Level: 15
    Level completed: 57%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered500 Experience Points
    تشکرها
    138

    تشکرشده 129 در 37 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمیدونم از زندگیم چی میخوام!!!

    سلام گلم
    من بگم هدفت تو زندگی چیه؟؟
    اینکه زندگی کنی و از زندگی لذت ببری
    دوست خوبم همه ما مشکل داریم همه ما بعضی وقتها از زندگی نا امید می شیم و همه ما گاهی یادمون میره که خدایی هم وجود داره....
    چه خوبه این بعضی وقتها رو کمتر و کمتر کنیم برای چی غصه برای چی نا امیدی؟؟
    کسی دلش به حال من و تو نمی سوزه اگرم بسوزه چه فرقی به حال ما داره دلسوزی چه دردی رو دوا می کنه
    پاشو یه نگاهی به خودت بنداز واقعا چی می خوای از زندگی اینکه همش زانوی غم بغل کنی و یا اینکه مثل اون روزای بد من فقط از زندگی مرگ رو می خوای!!!
    عزیزم بهترین لحظه های عمرت رو اینطوری به باد نده وقت واسه غصه خوردن و نا امید شدن زیاده الان فقط باید زندگی کنی...
    الان که این پست رو می زنم دارم زندگی می کنم تا خرخره زیر غمم ولی می خندم چون فهمیدم با غصه خوردن و خودخوری به هیجا نمی رسم ولی همین لبخند خیلی جاها کمکم کرده
    رو این جمله فکر کن:
    "" ردپاى كسی كه آرامشم راگرفته بود دنبال كردم ، ناگهان به خود رسيدم""

  6. 5 کاربر از پست مفید behesht تشکرکرده اند .

    behesht (دوشنبه 24 بهمن 90)

  7. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 اردیبهشت 91 [ 11:45]
    تاریخ عضویت
    1390-4-25
    نوشته ها
    112
    امتیاز
    2,092
    سطح
    27
    Points: 2,092, Level: 27
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 58
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    147

    تشکرشده 146 در 67 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمیدونم از زندگیم چی میخوام!!!

    من هم معنای زندگی رو در کمک کردن و شاد کردن دیگران میدونستم اما مدتهاست فهمیدم هیچ کارم فایده ای نداره.

    از چی لذت ببرم بهشت جان؟؟
    من میخواستم آدم شادی باشم و آرامش داشته باشم و به دیگران هم شادی و آرامش بدم. قبل از هرچیز میخواستم از نظر اخلاقی آدم باشم.به کسی بدی نکنم و...

    اما یه جایی چیزای دیگه هم مطرح میشه و شکل ارزشی پیدا میکنه. مثلا شغل و درامد و تحصیل.

    من توی اینا موندم. نمیدونم عملا از این نظر میخوام چیکار کنم و چی میخوام.

    اتفاقا به خاطر همین که میدونم باید برای خودم کاری کنم و کسی کاری برام نخواهد کرد و اینجوری که من دارم زندگی میکنم زندگی نیست و مردگیه وپوسیدگی اضطراب دارم و از گذر عمرم میترسم.

    ضمنا فکر میکنم لازمه یه چیزی رو بگم.
    Pooh دوست منه. تاپیکهایی که زده حرفای من بود و قصدش کمک به من بود. سعی کرده توی تاپیکهاش دقیقا مشکلات منو مطرح کنه و من راهنماییهای شما رو بخونم. چون خودم از همه چی ناامید شده بودم و درگیر جواب دادن به یه خواستگار بودم و یه سری چیزها رو نمیخواستم بپذیرم.
    خودش مدتیه نتونسته وارد سایت بشه و میگه قسمته که من خودم حرفامو کامل بزنم و اون دیگه ادامه نده.
    من اینجا تاپیکهاشو میذارم.

    البته ببخشید نه Pooh و نه من نمیخواستیم به شما دروغ بگیم.من حاضر نبودم بعضی چیزا رو بگم و اون میگفت لازمه بگی و خودش شروع کرد از طرف منبگه.

    http://www.hamdardi.net/thread-18539.html

    http://www.hamdardi.net/thread-18417.html

    http://http://www.hamdardi.net/thread-18641.html

  8. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 22 مرداد 91 [ 19:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-15
    نوشته ها
    88
    امتیاز
    1,073
    سطح
    17
    Points: 1,073, Level: 17
    Level completed: 73%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    217

    تشکرشده 219 در 79 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمیدونم از زندگیم چی میخوام!!!

    sarsharعزیز
    تا حالا خودتو عفو کردی همون طور که دیگران رو عفو کنی ؟
    تا حالا به خودت چقدر احترام گذاشتی ؟
    چرا انقدر خودتو مجازات کردی ؟
    چرا انقدر از خودت انتقاد مکنی ؟
    چه قدر خودتو تایید کردی ؟
    ایا فکر میکنی اونقدر که باید خوشحال باشی نیستی به همین دلیله گلم
    اگر احساس پوچی بی هدفی میکنی به همین دلیله
    خودتو دوست داشته باش

    تمرین باید ها
    یه لیست تهیه کن از این که من باید
    من باید تو ارشد رشته مورد علاقه ام قبول بشم
    بعد از خودت بپرس چرا
    چرا من باید تو ارشد قبول بشم؟
    صادقانه به خودت جواب بده حتی اگه مسخره باشه
    مثلا میگی خواهرمم منو مجبور کرده
    این پاسخ ها نشون میده گره کار شما کجاست و چه چیزی رو محدودیت برا خودتون میدونید
    حالا ازت میخوام که به جای واژه (باید) بگو (می شد) مثلا:اگه میشود ارشد قبول بشم چی میشد...
    خب این بهت کمک مکنه که اگه ارشد هم شرکت نکردی احساس گناه نکنی و بهت انتخاب بیشتری میده حالا به خوت بگو اگه میشد ارشد شرکت میکردم چی میشد؟خوب پس چرا شرکت نکردم؟حالا جواب این سولو بده حتما میگی اخه از ته دل نمی خواستم
    الان به این میرسیم که سالها خودمونو برا چیزهایی سرزنش کردیم که خودمان نمیخواستیم یا دیگران مارا به این کار وادار کردن و به این فکر فرو میبره که به دنبال تایید دیگران هستیم و تنها زمانی با ارزش هستیم که تایید دیگران را بدست اوریم.
    من بایید ها رو حذف کن
    خودتو دوست داشته باش
    از تایید طلبیت کم کن
    از انتقاد کردن خودت کم کن

  9. 2 کاربر از پست مفید مریم و بابا لنگ دراز تشکرکرده اند .

    مریم و بابا لنگ دراز (دوشنبه 24 بهمن 90)

  10. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 26 مهر 97 [ 09:20]
    تاریخ عضویت
    1390-5-27
    نوشته ها
    1,398
    امتیاز
    13,057
    سطح
    74
    Points: 13,057, Level: 74
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 193
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Social1000 Experience PointsVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    8,610

    تشکرشده 8,998 در 1,493 پست

    Rep Power
    156
    Array

    RE: نمیدونم از زندگیم چی میخوام!!!

    سلام سرشار گلم

    خوب الان وقتشه که این تاپیک رو بخونی :)

    به خاطر تو با اینکه سرم شلوغه میخوام برم تو بحث طراحی سرنوشت!

    تاپیکم رو دنبال کن تا یک سرشار ، سرشار از عشق و زندگی بسازیم

    اگه سوال داشتی تو همون تاپیک مطرح کن!

    انقدر جملات منفی به خودت نگو گل من...دوست جون من!

    کمکت می کنیم تا هدف ریزی و برنامه ریزی کنی واسه خودت و پاشی!

    به قول داملای عزیز من ، همینکه تو به انزجار رسیدی از رفتار گذشته و سرشار گذشته و میخوای

    یک سرشار جدید بسازی یعنی آغاز یک تحول و یک زندگی جدید!!!

    این تحول در ذهن تو ایجاد شده!

    پس تو باید افکار منفی را از خودت دور کنی تا بتونی قدرت روحی مناسب واسه تلاش پیدا

    کنی!

    تا اینجا داشته باش و اون تاپیکی که لینک کردم رو هم بخون تا دوباره بیام!

    لطفا تو تاپیکت یا با پیام خصوصی بهم گزارش کار بده!

    کمی این روزا سرم شلوغه اما خیلی به فکرتم گلم!

    از امشب شبی نیم تا 1 ساعت واست وقت میگذارم



  11. 3 کاربر از پست مفید bahar.shadi تشکرکرده اند .

    bahar.shadi (سه شنبه 25 بهمن 90)

  12. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 اردیبهشت 91 [ 11:45]
    تاریخ عضویت
    1390-4-25
    نوشته ها
    112
    امتیاز
    2,092
    سطح
    27
    Points: 2,092, Level: 27
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 58
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    147

    تشکرشده 146 در 67 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمیدونم از زندگیم چی میخوام!!!

    نمیدونم به چه رشته و کاری علاقه دارم!!!!

    اگه میشد ارشد قبول شم:
    1-احساس بیهودگی و پوسیدگی کمتری میکردم.
    2-بار نگاههای سنگین انتقاد آمیز اطرافیانم کم میشد.
    3-وقتی میپرسن پس تو چی کارا میکنی یه جوابی دارم بدم
    4-محیطم میتونه تغییر کنه و مشغلات تازه برام به وجود بیاد و از این رکود خارج بشم
    و....

    علاقه ام رو از کجا بشناسم؟؟ دردم اینه که گیجم. دیگه از آزمون و خطا هم خسته شدم. نمیدونم چرا هیچی جذبم نمیکنه.

    از طرفی نگرانی این رو هم دارم که از پسش برنیام. دوران کارشناسی برام خیلی سخت گذشت. ترم آخر فقط خدا خدا میکردم تموم بشه. نمیدونم استادهامون کار درستی میکردن که اونقدر سخت گیری میکردن؟!! نصف بچه ها از درس زده شده بودن. هرچی میخوندیم انگار نه انگار معلوم نبود سوالها چه ربطی به کدوم مبحث درس داره.بعد هم کیف میکردن و خیلی قشنگ میگفتن میبینم که همتون مختون دود کرده حل کنید از توی اینتذنت در آوردم و...

    یادمه آخرین امتحان رو که داشتم بچه های ارشد و دکترا هم که با همون استاد امتحان داشتن توی سالن ما بودن. امتحان خودمون اونقدر سخت بود که حتی شاگرد اول کلاسمون میگفت استاد اینا چیه؟ من صفر میشم. دانشجوهای ارشد هم توی برگشون دوتا سوال انگلیسی طولانی بود و تا آخر جلسه فقط با تعجب به هم نگاه میکردن و شونه هاشونو بالا میدادن و هیچی نمیتونستن بنویسن.
    اونجا به خودم میگفتم من غلط بکنم ادامه بدم. من نمیخوام ادامه بدم.
    واقعا شکنجمون دادن. خدا رحم کرد درسی رو توی دوران کارشناسی نیفتادم. ولی خب نمره های 11 و 12 هم داشتم.

    توی خوابگاهمون هم سه تا از بچه های ارشد دیوونه شدن و مامان و بابای بیچارشون اومدن دختری رو که سالم تحویل دانشگاه داده بودن که درس بخونه و واسه خودش کسی بشه برداشتن و بردن خونه.

    میترسم تحملش رو نداشته باشم. همینجوری خودم بی جون و خسته هستم. میترسم فشارهای ارشد خسته ترم کنه.

    با اینکه این رشته رو از بچگی دوست داشتم و برام خیلی جالب بود ولی اینقدر دوران تلخی رو گذروندم که دوست ندارم تکرار بشه و دیگه حس نمیکنم رشته ام رو دوست دارم.
    ولی از توی خونه موندن و رکود هم دارم دیوونه میشم.

  13. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 10 اسفند 90 [ 23:00]
    تاریخ عضویت
    1390-11-17
    نوشته ها
    38
    امتیاز
    857
    سطح
    15
    Points: 857, Level: 15
    Level completed: 57%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered500 Experience Points
    تشکرها
    138

    تشکرشده 129 در 37 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمیدونم از زندگیم چی میخوام!!!

    دوست عزیزم
    من تایپیکهای قبلیتو یک مروری کردم شما اگه جای من بودی با پدر و مادری که من دارم چکار می کردی پس؟
    یه چیزی خیلی جالبه چرا ما بچه ها پینه دستهای پدر را فراموش می کنیم ولی سیلی او را فراموش نمی کینم.
    عزیز دل پدر شما هرچقدر هم که باشما بد رفتار کرده باشه باز هم یک پدر است
    مشکل اینجاست که تو فکر می کنی لذت بردن از زندگی یعنی که دیگران را از خودت راضی نگه داری و همواره سعی می کنی یا سعی داشتی که با کارها و رفتارت توجه پدر و مادرت رو به خودت جلب کنی
    وبه دنبال رضایت اونها از هیچ تلاشی دریغ نکردی این خیلی خوبه که تو تا این حد به رضایت اونها اهمیت می دی ولی آیا لحظه ای فکر کردی چقدر خودت از خودت و رفتارات رضایت داری؟
    تو از خودت راضی و خشنود نیستی و انتظار داری که دیگران از تو راضی باشند...
    به نظرم زیادی دنبال راه فراری نمی دونم چقدر با قانون رهایی آشنایی داری ولی وقتی تمام حواستو مشغول یه چیز می کنی اون چیز ازت فاصله می گیره سعی کن برای یه مدت به این فکر نکنی که چکار کنم که این وضعیت رو درست کنم
    تغییرات یکهو انجام نمی شن بلکه قدم به قدم و باید ازت خودت شروع کنی و بعد منتظر تغییر اطرافیانت باشی
    این رو بر حسب تجربه می گم نه همینطوری! من تو زندگی پدر و مادرم یک دختر نبودم یک دختر خوبم نبودم حتی یک دختر بد هم نبودم فقط می دونم که بودم شاید بهترین واژه همون کلمه معروف قربانی باشه اره من تو زندگی اونا فقط یه قربانی بودم!
    ولی چه اهمیتی داره اون موقع من تو زندگی خودمم هیچی نبودم اماالان همه چیم واسه خودم تو باورخودم تو زندگی خودم من همه چی دارم حالا دیگه هیچ کی نمی تونه حال منو خراب کنه چون من اجازه نمی دم... قربانی بودن گذشت و من تازه به حق های خودم پی بردم
    حق زندگی و لذت بردن...
    بهترین کار اینه ضمن اینکه احترام پدر و مادرتو نگه می داری یکم نسبت به خواسته هاشون و حرفاشون بی تفاوت شی و یکم به خودت توجه کن ببین چی خوشحالت می کنه
    نمی تونم با بخشیدن یه شغل خوب یه موقعیت بزرگ به تو! بگم بیا اینا رو بگیر واز زندگی لذت ببر... نه من حرف از چیزای ساده تری می زنم
    واسه لذت بردن از زندگیت دنبال بهونه باش چطور که وقتی می خوای زندگیتو محکوم کنی از صدجا هزارتا بهونه میاری ولی.. چرا واسه بهتر شدن حالت نمی تونی یکم بخودت فشار بیاری خیلی سخت نیست وقتی شروع کنی متوجه منظورم می شی اولش مسخره است و هی فکر می کنی که چی اخرش که چی
    ولی کم کم چیزایی رو درک می کنی به چیزایی می رسی که دیگه گله نمی کنی و فقط ادامه می دی
    چندتا راه ساده واسه لذت بردن پیشنهاد می دم به تکرار انجامشون بده و انکارشون نکن!! خیلی زود نتیجه می گیری.
    ولی اول تصمیم خودت رو بگیر که واقعا این بار می خوای واسه خاطر خودت زندگی کنی نه چیز دیگه!
    1- گاهی به تماشای غروب آفتاب بنشین.
    2 -سعی کن بیشتر بخندی.
    3- تلاش کن کمتر گله کنی.
    4 - بیشتردعا کن.
    5 -در داخل آسانسور و راه پله و... باآدمها صحبت کن.
    6- هر از گاهی نفس عمیق بکش.
    7- قدر این که دست و پات نشکسته است را بدان.
    8-سعی کن با حداقل یک ویژگی منحصر به فرد با بقیه فرق داشته باشی .
    9- گاهی به دنیای بالای سرت خیره شو.
    10- برای انجام کارهایی که ماه‌ها مانده و انجام نشده در آخر همین هفته برنامه‌ریزی کن!
    11- برای کارهایت برنامه‌ریزی کن و آن را طبق برنامه انجام بده. البته کار مشکلی است!
    12- در یک روز برفی با خانواده آدم برفی بساز.
    13- احساس خود را در باره زیبایی‌ها به دیگران بگو.
    14- گاهی کمی پابرهنه راه برو!.
    15- بدون آن که مقصد خاصی داشته باشی پیاده روی کن.
    16- وقتی کاری را خوب انجام دادی مثلا امتحاناتت تمام شد، برای خودت یک بستنی بخر و با لذت بخور.
    17- در جلوی آینه بایست وخودت را تماشا کن.
    18- وقتی از خواب بیدار میشی، زنده بودن را حس کن. وبابت این زنده بودن و سلامتی خدا رو شکر کن.
    19- چند بازی و سرگرمی مانند شطرنج و... را یاد بگیر.
    20-به صدای اب گوش کن!
    21- شوخ طبع باش.
    22- تماشای گل و گیاه را به چشمان خود هدیه کن.
    23- از هر آنچه داری استفاده کن ممکن است فردا دیر باشد.

    باران رحمت خدا همیشه می بارد ، تقصیر ماست که کاسه هایمان را بر عکس گرفته ایم

  14. 3 کاربر از پست مفید behesht تشکرکرده اند .

    behesht (سه شنبه 25 بهمن 90)

  15. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 22 مرداد 91 [ 19:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-15
    نوشته ها
    88
    امتیاز
    1,073
    سطح
    17
    Points: 1,073, Level: 17
    Level completed: 73%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    217

    تشکرشده 219 در 79 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمیدونم از زندگیم چی میخوام!!!

    نقل قول نوشته اصلی توسط sarshar
    نمیدونم به چه رشته و کاری علاقه دارم!!!!

    اگه میشد ارشد قبول شم:
    1-احساس بیهودگی و پوسیدگی کمتری میکردم.
    2-بار نگاههای سنگین انتقاد آمیز اطرافیانم کم میشد.
    3-وقتی میپرسن پس تو چی کارا میکنی یه جوابی دارم بدم
    4-محیطم میتونه تغییر کنه و مشغلات تازه برام به وجود بیاد و از این رکود خارج بشم
    و....

    sarsharعزیز مثل اینکه پست منو نخوندی بهت حق میدم طولانی بود ولی من خیلی خوشحالم که تو به جای باید ها ،میشد بکار بردی ،ببین گلم تو جوابات به دیگران توجه کردی این که دیگران چی میگن مهم نیست این که سرشار با چی حال میکنه مهمه این که سرشار اگه ارشد بخونه فردا به بچه اش میگه مامان من ارشد خوندم این که سرشار با ارشد خوندن چقدر بزرگ میشه چه چیزایی یاد میگیره مهمه

    علاقه ام رو از کجا بشناسم؟؟ دردم اینه که گیجم. دیگه از آزمون و خطا هم خسته شدم. نمیدونم چرا هیچی جذبم نمیکنه.
    علاقه ات توی نگاه دیگران میبینی علاقه ات تو نگاه خودت دنبال کن. یه برگه بردار توش بنویس سرشار چه خصوصیاتی داره؟ و من دوست دارم سرشار چه جوری باشه ؟برا معرفی خودت از چه واژه هایی استفاده میکنی سرشاری که ارشد خونده باشه یا سرشار ،عاشق فلان موسیقی،فلان ورزش،فلان هنر،.......
    جلوی اینه برو با خودت بگو سرشار کیست؟و چگونه هست؟ دوست دارم چگونه باشد؟


    از طرفی نگرانی این رو هم دارم که از پسش برنیام. دوران کارشناسی برام خیلی سخت گذشت. ترم آخر فقط خدا خدا میکردم تموم بشه.
    سرشار عزیز من ترم اخرم و بهت حق میدم ترمای اخر به سختی برا همه میگذره و این یه چیز طبیعی بوده واین که ارشد من که هنوز نخوندم و تازه به صورت ازمایشی شرکت کردم ولی خواهرم که داره میخونه تازه همراه باهاش کار میکنه و همین روزام عروسی شه و کلی کار روسرش ریخته تو طول ترم هی میناله که سخته ولی اخر ترم راحت امتحاناشو میده منم نمی خواستم ارشد شرکت کنم چون میترسیدم ولی خواهرم بهم گفت مریم انقدر عادی میشه همون طور که الان دوره پیش دانشگاهی برات اب خوردنه پس نگران نباش و با توکل به خدا برو بخون اگه خودت دوست داری وقتی با علاقه همراه باشه تمومه

    اونجا به خودم میگفتم من غلط بکنم ادامه بدم. من نمیخوام ادامه بدم.
    واقعا شکنجمون دادن. خدا رحم کرد درسی رو توی دوران کارشناسی نیفتادم. ولی خب نمره های 11 و 12 هم داشتم.
    این حرفو به خودت نزن مگه تو کارشناسی استادایی نیستند که سخت میگیرن تو ارشد هم هستن دیگه ،تازه کلی با کارشناسی فرق میکنه درسا کمتره و تو میتونی واحدای کمتری برداری مثلا هر ترمی 5تا درس داشته باشی البته همین 5تام کلی کتاب براش معرفی میکنند .به هر حال دوستای دیگه که ارشد خوندن میتونن بیشتر کمکت کنن مثلا نازنین گل وحامد65 که فکر کنم دفاعشونم کردن تازه ایشون فکر میکنم خارج از ایران دارن درس میخونن که دیگه هیچی اگه جای ایشون بودی چه میگفتی ..


    از توی خونه موندن و رکود هم دارم دیوونه میشم.
    با این که شدیدا باهات موافقم خیلی بد که تو خونه باشی پس برو دنبال یه کاری ،ورزشی ،هنری موسیقی خیلی خوبه و یا همون ازمونای ارشدو بخون تو که استعدادشو داری

    راستی با بهشت موافقم ، من عاشق اینم که یه بار بابام بزنه تو گوشم بگه مریم این کارت اشتباه بود این خیلی خوبه که بابای ادم بزنه تو گوشش تا ادمای دیگه از راه برسن و نا خواسته بزنن تو گوشت، منم همش دنبال این بودم تا ببینم که پدر و مادرم دوست دارن من چیکار کنم چه کاره بشوم بابام هی میگفت مریم تو باید پزشکی میخوندی و هیچ وقت به خودم فکر نمیکردم تا دانشگاه فهمیدم مریم کیه چی میخواد کجاست این همون مریمی که من می خواستم ،فهمیدم رضاییت پدر و مادرمو تو نابود کردن مریم میدونستم ولی نه رضاییت اونا رو حس میکردم نه رضایت خودمو تا اینکه خودم شدم تو رشته ام موفق ام دنبال اینم که حسابدار رسمی بشم تو موسیقی که ولش کرده بودمو شروع کردم تو بسکتبال عضو تیم دانشگاه شدم تازه دارم خودم با هنرم پول در میارم الانم از خودم تا حدودی راضی ام و اینکه رضاییت پدر و مادرو میبینم برا همینه که احساس پو چی قبل و نمیکنم.تو هم سرشار به چی فکر میکنی دوست داری این احساس خوبه مفید بودن برا خودت رو بدست بیاری یا مفید بودن برا دیگرانو وقتی تو خودت مفید باشی برا خودت، میتونی با هنر مفید بودنت به دیگرانم کمک کنی.
    موفق و شاد و سربلند باشی.
    خداوند کمکمان کند تا خودمان را دوست داشته باشیم تا بتوانیم دیگران را هم دوست داشته باشیم.این دعارو از خودم کردم اگه عجیب غریب بود ببخشید.

  16. 3 کاربر از پست مفید مریم و بابا لنگ دراز تشکرکرده اند .

    مریم و بابا لنگ دراز (سه شنبه 25 بهمن 90)

  17. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 اردیبهشت 91 [ 11:45]
    تاریخ عضویت
    1390-4-25
    نوشته ها
    112
    امتیاز
    2,092
    سطح
    27
    Points: 2,092, Level: 27
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 58
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    147

    تشکرشده 146 در 67 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمیدونم از زندگیم چی میخوام!!!

    خب من خیلی از این کارایی که میگید رو میکردم و الان هم تا حدی میکنم ولی بازم خوشحال نیستم. یعنی همش فکر میکنم کار بیهوده ایه و دارم وقت تلف میکنم. همش فکر میکنم باید یه کار مهم و جدی و خیلی مفید انجام داد. وقتی هم دارم کارهای معمولم رو انجامشون میدم همش اضطراب دارم که چرا من مشغول چیزای الکی هستم؟

    قبلا ها اینجوری فکر نمیکردم هاااا
    ولی الان مرتبا به خودم میگم تو باید یه کاری کنی
    اما پیداش نمیکنم.
    انگار طلب چیزی رو دارم که نمیدونم چیه!!

    مثلا میشینم یه سریال ببینم همش عذاب وجدان دارم و تو خودم خودخوری میکنم. با بچه خواهرم بازی میکنم و بهش رسیدگی میکنم همین حسو دارم. حتی توی همدردی مقاله ها رو میخونم باز هم حس میکنم دارم وقت تلف میکنم. این تاپیکهامو دنبال میکنم باز هم همینطور. به گلها میرسم به نظافت خونه میرسم و گاهی تو سر و کله ی برادرام میزنم و مسخره بازی در میارم و خلاصه هرکاری میکنم حس بیهودگی دارم.

    فکر میکنم اگر ارشد قبول بشم از این حس بیهودگیم کم بشه. ولی الان مشکلم اینه که رشته ای رو که توش درس خوندم گرچه رشته ی خوبی هست و این روزها هم حسابی سر زبونهاست دوست ندارم و نسبت بهش بی علاقه شدم. و کلا انگیزه ای برای ادمه ندارم. با اینکه از بچگی توی رویاهام بود که توی راکتور هسته ای و تحقیقات هسته ای کار کنم و از همون دبستان در این زمینه ها مطالعه داشتم ولی الان حس میکنم ذوق ادامه دادنش رو ندارم. و حتی توانش رو ندارم. یاد کارشناسی که می افتم که پوستم کنده شد جا میزنم!!





 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:39 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.