به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 35
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 مرداد 91 [ 22:29]
    تاریخ عضویت
    1390-9-04
    نوشته ها
    85
    امتیاز
    1,614
    سطح
    23
    Points: 1,614, Level: 23
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 86
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    46

    تشکرشده 45 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Arrow از زندگی خسته شدم

    حامد65 من ahmadi00 هستم . به خدا ایمیل قبلیم رو پاک کردم و گرنه با اون می یومدم . اخه خیلی از سایت های مشکل دار ادرسش رو داشتن و برام مطلب از طریقش می فرستادند . همین طور کسایی که نباید ادرس میلم رو داشته باشند . اینم شبیه همونه دیگه . ببخشید اگه نتونستم به توصیت که گفتی با ahmadi00 بیام عمل کنم . از بابت رفتار غلطم در مورد داشتن نام های کاربری مختلف هم عذر خواهی می کنم . حامد یادته یه بار بم گفتی که منم جای برادت . من اون روز اون حرفت رو باور کردم .

    اگه کسی منو نمیشناسه من حدود 4 ماه پیش اومدم تو این سایت که در مورد ازدواج خودم با یه دختر مذهبی بپرسم و گفتم من 6 ساله که کافر شدم و 5 یا 6 تا هم قبلا دوست دختر داشتم . اما با ماجراهایی که در این سایت برام پیش اومد مسلمون شدم .

    خدا هوای کسی رو که بخواد به جواب سوالاش برسه داره . هر دفعه که می خوام از داشگاه بیام تو سایتتون عبارت تالار همدردی رو وارد می کردم . یه دفعه وقتی هنوز کامل عبارت رو وارد نکرده بودم یه تالاری رو پیدا کردم که نمی دونم چی شد خواستم برم داخلش ببینم چه خبره . تو اونجا یه قسمتی رو پیدا کردم که گفتگوی مسلمون ها با غیر مسلمون ها بود . تو اون تالار زندگی خودم و جریاناتی که برام پیش اومده رو گفتم .

    مسلمون ها از یه طرف می خواستند بم کمک کنند و از طرف دیگه هم دوستان بی دین . البته دوستان بی دین خیلی رو مخم راه رفتند و سعی کردند منو از ادامه راهی که دارم میرم منصرف کنند . اما خب یکی از مسلمونه ها هم خیلی خوب تونست جواب خیلی از سوالای بی پاسخم رو طوری بده که بتونم خودم رو قانع کنم .

    این حرفا رو دارم بتون می گم شاید برای اینه که تنها کسایی هستید که می تونم این حرفا رو بش بزنم .یعنی کسی رو ندارم که انقدر بش اعتماد کنم که این حرفا رو بش بزنم . نمی دونم چرا چند وقتی هست بیخودی گریم می گیره . همش تو فکر می رم .خیلی زود رنج شدم . همش به دین و خدا و .... شک می کنم . یه موقع هایی به خودم میگم انگار تو این مدت دارم خودم رو گول میزنم

    یا به دختر هایی که باشون رفیق بودم فکر می کنم . وقتی دوستام رو با دوست دختراشون می بینم بشون حسودیم میشه .وقتی داداشم داره با دوست دخترش با موبایلش حرف می زنه به اونم حتی حسودیم می شه. به این فکر می کنم که کار خوبی کردم که دختر بازی روگذشتم کنار یا نه .

    به خودم می گم که تو این دوره زمونه که همه دخترا دوست پسر دران . الان دختر بازی بکنم که فردا اگه زن گرفتم و ماجرا های دوست پسرای اون رو فهمیدم دلم نسوزه . .خیلی احساس تنهایی می کنم . حسابی قاطی کردم . انگار تو یه جزیره ای تنها رها شدم .

    چرا دروغ بگم . چند وقتیه نماز دیگه حال نمی ده بخونم و شروع به دیدن اهنگای غیر مجاز کردم . اخه دیگه خیلی دپرس شدم . خسته شدم از همه چی . از خودم . از سایت شما که دو کلمه حرف غیر مرتبط بزنم موضوعم رو می فرستید تو تالار ازاد . از ادمای پستی که دارم باشون زندگی می کنم . از این دنیای بی ارزش .

    حامد اگه موضوعم رو حذفشم کنی بازم برام نوشتن این حرفا انقدر ارزش داشته که با خودم درد دل کرده باشم .
















  2. 3 کاربر از پست مفید Abc_12 تشکرکرده اند .

    Abc_12 (جمعه 21 بهمن 90)

  3. #2
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 بهمن 92 [ 23:55]
    تاریخ عضویت
    1389-10-14
    نوشته ها
    2,085
    امتیاز
    11,615
    سطح
    70
    Points: 11,615, Level: 70
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    12,283

    تشکرشده 12,256 در 2,217 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: از زندگی خسته شدم

    سلام!

    خوشحالم که چند تا تالار دیگر پیدا کردی تا بتوانی سوالهای اعتقادیت رو مطرح کنی و خوشحالم که دنبال پیدا کردن راه صحیح هستی.
    البته حرف زیادی برای گفتن ندارم، یا بهتر بگویم در تاپیک های قبلیت گفتنی ها رو گفتم.

    در حال تغییر هستی. قبلاً یک شیوه ی دیگری برای زندگی داشتی. همراه با لذاتی بوده.
    و حالا می خواهی شیوه ی زندگیت رو تغییر بدهی.
    و در این مسیر جدیدی که انتخاب کردی، خیلی از کارهای قبل رو نباید انجام بدهی و این برایت سخت است.
    و از طرفی هنوز با مسیر جدید آشنا نیستی. نگرانی هایی داری...

    سعی کن هر کاری انجام می دهی، با دلیل و منطق اون کار رو انجام بدهی.
    مثلاً چرا به این نتیجه رسیدی که نمی خواهی یک رابطه ی کوتاه مدت بر پایه لذت داشته باشی؟
    اگر با دلیل و منطق به این نتیجه برسی، در این راه خواهی ماند. وگرنه یک روز بر می گردی به همان راه قبلی.

    باید ببینی این نوع رابطه ها چه خوبی هایی دارد، و در مقابلش چه بدی هایی دارد. چه چیزی به دست می آوری و چه از دست می دهی.
    در این تاپیک (کلیک کن) یک صحبت هایی شد که فکر می کنم برایت جالب باشند.
    و همینطور نگاهی به این تاپیک بینداز: کلیک کن

    در رابطه با نماز، سعی کن حتی اگر این اوایل نمی توانی آن طور که می خواهی ارتباط برقرار کنی، باز هم نماز رو بخوانی.
    نماز تاثیر عجیبی دارد و به خصوص اگر چند ماه همیشه نمازت رو بخوانی، این رو متوجه خواهی شد.

    راستی خوشحال می شوم اگر سری به این تاپیک بزنی: کلیک کن

    و در آخر ازت می خواهم که همانطور که قبلاً گفتیم، در این تالار به بحث های اعتقادی نپردازی. ما در این تالار می توانیم راجع به مشکلات فردی و روحی و همینطور مسئله ی ازدواج و رابطه ی دختر و پسر صحبت کنیم.

    امیدوارم دوستان هم راهنماییت کنند.

  4. 8 کاربر از پست مفید hamed65 تشکرکرده اند .

    hamed65 (جمعه 21 بهمن 90)

  5. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 08 تیر 98 [ 05:40]
    تاریخ عضویت
    1389-9-30
    نوشته ها
    1,362
    امتیاز
    19,687
    سطح
    88
    Points: 19,687, Level: 88
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 163
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger Second Class1000 Experience PointsVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    7,910

    تشکرشده 7,657 در 1,487 پست

    Rep Power
    152
    Array

    RE: از زندگی خسته شدم

    سلام دوست عزیز.
    چرا فکر میکنی کسایی که مدت بیشتری اهل نماز و قرآن هستن، دچار این حس ها نمیشن؟
    به نظرم هر کسی در هر سطحی از ارتباط با خدا هست، بعد از یه مدت باید کیفیت ارتباطش با خدای خودش رو ارتقا بده.
    وگرنه براش همین اتفاق میفته.

    بعضی وقتا لازمه کنار نماز و قرآن، خدا رو از زبون اهل بیت توی دعاهاشون صدا کنیم.
    دعاهای امام سجاد خیلی قشنگه.
    مطمئنم روح تازه ای میگیری.
    به حرف نفست گوش نکن اگه تو رو از این جور چیزا دور میکنه.
    در اولین فرصت یه کتاب صحیفه ی سجادیه تهیه کن با ترجمه دعاهاش رو بخون. انقدر قشنگه که مطمئنم به یکی دو بار راضی نمیشی.

    میتونی توی اینترنت هم سرچ کنی تا یه قسمتاییش رو بخونی.

    این پیشنهاد منه.
    قطعاً پیشنهادای بهتری هم ممکنه باشه برای اینکه از این حالت خارج بشی.
    اما امتحان این پیشنهاد بی ضرره.

    برات آرزوی موفقیت میکنم

    در مورد این حرفت:
    به خودم می گم که تو این دوره زمونه که همه دخترا دوست پسر دران . الان دختر بازی بکنم که فردا اگه زن گرفتم و ماجرا های دوست پسرای اون رو فهمیدم دلم نسوزه . .خیلی احساس تنهایی می کنم . حسابی قاطی کردم . انگار تو یه جزیره ای تنها رها شدم .
    انقدر کلی نظر نده.
    شما اگه انتخاب کنی خوب باشی و از خدا بخوای یکی مثل خودت رو سر راهت قرار بده، و در مورد قدرت خدا شک به دلت راه ندی، خدا یکی مثل خودت رو سر راهت قرار میده.

    به قول یه جمله معروف، خدا به اندازه ی ایمانی که بهش داریم برای ما راه گشا هست.
    پس ایمانت رو قوی کن تا برات همه چیز رو درست کنه.

    برای خدایی که انقدر قدرت داره که این جهان رو بوجود بیاره(فقط یک لحظه تصور کن، بوجود آوردن این دنیا، با این همه پیچیدگی، کار کوچیکیه؟)، فکر میکنی کار سختیه که یه دختری رو با شرایط شما (دقیقاً همین شرایط، که از کارای اشتباه قبلیش خسته شده باشه و به سمت خدا برگشته باشه) به شما نشون بده؟

    اگه میبینی الان هنوز فرصت این جوری نصیبت نشده، تنها دلیلش اینه که هنوز ظرفیت پذیرش یه همچین لطفی از سمت خدا رو نداری.

    (ببخشید که اینجوری حرف میزنم. اما این دیدی هست که من خودم نسبت به چیزایی که از خدا میخوام بکار میبرم. اگه میبینم یک سال، دو سال، چند ساله چیزی رو از خدا میخوام اما خدا برام جورش نمیکنه، شاید خسته بشم، اما یه وقتی به خودم میام که نکنه هنوز ظرفیت پذیرشش رو ندارم. اول باید باور کنم که برای خدا کاری نداره. با تمام وجودم باور کنم. بدون ذره ای شک. در کنارش شاید یک عالمه چیزای دیگه باید یاد بگیرم. تا اونا کامل نشده باشه، دادن اون نعمت به من، جایی نداره. چون تباهش میکنم)

    دوست عزیز، میدونم شرایطت خیلی سخته.
    چیزی که خیلی بیشتر از کسی مثل من برات سخته، محیطی هست که توش داری زندگی میکنی.
    که اطرافیان همه راهی بر خلاف راهت رو دارن میرن.
    اما به خدا توکل کن.
    خودش کمکت میکنه. مثل همین تالاری که برامون تعریف کردی.
    واقعاً مگه معجزه به چی میگن؟ این چیزی کم از معجزه نداره. آدم این جور وقتا خدا رو دقیقاً مثل تعبیر خود خدا، از رگ گردن نزدیکتر حس میکنه.

    بازم برات آرزوی موفقیت میکنم




  6. 9 کاربر از پست مفید دختر مهربون تشکرکرده اند .

    دختر مهربون (شنبه 05 آذر 90)

  7. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 06 فروردین 93 [ 16:08]
    تاریخ عضویت
    1390-6-01
    نوشته ها
    193
    امتیاز
    2,322
    سطح
    29
    Points: 2,322, Level: 29
    Level completed: 15%, Points required for next Level: 128
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    646

    تشکرشده 658 در 179 پست

    Rep Power
    33
    Array

    RE: از زندگی خسته شدم

    [align=justify]سلام آقا احمدی
    راستش حرفایی که گفتی باعث شد فکرکنم یه سوالی داری میپرسی با این مضمون که وقتی شرایط و ضرورت ایجاب میکنه که ما دست به هر عملی بزنیم پس باید و نباید به چه معنیه؟
    شکل این سوال اینه که انگار یه چیزی رو اول توی این سوال فرض گرفتی بعد ازش نتیجه میگیری و اون نتیجه رو از مخاطبت سوال میکنی. درحالیکه شاید مثلا منه مخاطب اصلا اون فرض شمارو که ازش نتیجه میگیری و سوال میکنی قبول نداشته باشم. حالا میگم به چه دلیل. بنظرم این حرف یه جور تئوریزه کردن غرایزمونه. ما برای اینکه مسئولیت اعمالمونو نپذیریم میگیم که من اختیار ندارم یا شرایط و موقعیت ایجاب میکنه.
    قبول دارم شرایط و موقعیتهای افراد با همدیگه فرق میکنه، و آدمهای مختلف توی شرایط مختلف ممکنه کارهای یکسان بکنن و همینطور آدمای یکسان و کسایی که تو یه موقعیت شبیه بهم هستن ممکنه تصمیمات مختلف بگیرن. پس معلوم میشه که همه چیز موقعیت نیست ، تصمیم ما انعکاس مستقیم موقعیت نیست. این وسط یه چیزی دخالت میکنه بنام مــــن.
    منتها من ِ بعضیا ضعیفه اما من ِ بعضیا قویه. من ِ یکی ممکنه وقتی تو یه شرایطی قرار میگیره که شیب اون شرایط و موقعیت به یه طرفیه تسلیم میشه در برابر منافع و غرایز خودش، اما من ِ یکی دیگه که قویه میتونه علی رغم شرایط اقدام بکنه اما در هر دو صورت مـــــن تصمیم گرفته نه موقعیت.
    درحالیکه شرایط یه چیزه ضرورت یه چیز دیگه ست. و بستگی داره، وقتی میگیم ما شرایط اگه اقتضا کنه دست به هر عملی میزنیم این بستگی به اون مـــــا داره. بعضی از ما راست میگی اینجوری هستیم، شاید خیلی از ما اینجوری هستیم. و ما هم در شرایط عادی شناخته نمیشیم بلکه در شرایط غیرعادی شناخته میشیم. یعنی وقتیکه تمایلات به ما فشار میاره . مثلا دقت کردی که ما وقتی خیلی گشنه یا تشنه میشیم، یا یه مشکلی پیدا میکنیم باطنمونو بیشتر نشون میدیم، اونوقت اعتباریات میره کنار! یا موقعیکه خطر مارو تهدید میکنه یا چشم تو چشم موقعیت های سخت میشیم خودمونو اون موقع میشناسیم. تا قبلش همه آدمای خوبیم اما به محض اینکه شرایطی پیش رومون میبینیم یهو ممکنه همه ما که یکسان بودیم هرکدوم یه جور بشیم.
    پس توی شرایط خاصه که اون مـــــن ِ ما خودشو نشون میده وگرنه تو شرایط عادی همه موجهیم اما توی شرایط خاص که امیال و غرایز ما تحریک میشه، فشار بهمون میاد، منافع ما بخطر میفته اونجا میبینی به تعداد آدمایی که توی اون شرایط هستن نوع انسانی خواهیم داشت. یعنی اینجوری نیست که ما همه مون افراد یه نوع هستیم بلکه هر کدوم ما یه نوعیم که تو اون شرایط معلوم میشه.
    این درسته موقعیت تاثیر داره اما توهر موقعیتی، هر تصمیمی که میگیری تویی که داری تصمیم میگیری. اونوقتی که تسلیم شرایط میشی تویی که داری تسلیم میشی به اختیار خودت، شرایط بجای تو تصمیم نمیگیره. ما مثل ماشین نیستیم که برنامه ریزیمون کرده باشن و به محرکه های خارجی بطور ماشینی جواب بدیم. رفتار انسان با واکنش یه ماده شیمیایی توی لوله آزمایش قابل قیاس نیست.
    ما میتونیم انتخاب کنیم و تصمیم بگیریم و انتخابم میکنیم، منتها گاهی تصمیمی گیری و انتخاب مشکل تره و گاهی آسون تر. این بستگی داره به تربیت ما و به روش ما تو زندگی که ما چجوری داریم زندگی میکنیم. لذا میبینیم که بعضی تصمیمات واسه ما سخته اما همون تصمیم برای یکی دیگه آسونه. بعضیا از یه چیزی راحت دل میکنیم اما یکی دیگه نمیتونه به همون راحتی از اون چیز دل بکنه. ولی در هردو مورد دو نفر خودشونن که دارن تصمیم میگیرن. اینم بستگی داره که کی شخصیت خودشو قوی کرده و کی شخصیتش ضعیفه.
    شخصیت های ضعیف تابع شرایطن، یعنی مدام از بیرون دستور میگیره، و هر شرایطی که بوجود میاد اون وسط یه حایلی بین تصمیم خودش و شرایط بیرونی نداره زود تسلیم میشه. اما شخصیت کسیکه قویه اینجوری نیست که به بیرون نگاه کنه و تصمیمش انعکاس مستقیم عوامل بیرونی باشه. روی شرایط بیرونی فکرمیکنه بعد خودش تصمیم میگیره که اینکارو بکنم یا نکنم.
    البته قبول دارم انتخابهای ما هم تابع مقدماتی بیرونی و هم درونی هست و بیشتر درونی. حتی وقتیکه تسلیم شرایط بیرون میشیم بازم مقدمات درونی هستن که موثرترن و اون حلقه آخر تصمیم اراده ماست. و اکثر ما غالبا در شرایط عادی تابع شرایط محیط، جامعه، وضعیت اقتصادی، طبقه و ... هستیم. منتها اینم به اختیار خودمون تابع میشیم. و همینطور شده کسانی هم که از این محیط جدا بشن و برای شرایط تصمیم بگیرن و اتفاقا ارزش انسانم به همین تصمیمشه.
    شعار نمیدم اینکارو خودم کردم و خیلیم برام سخت بود بخاطر همین قبول دارم که آدمای ضعبف مثل من مشکلات بیشتری دارن، اما در هر شرایط حتی وقتیکه اراده ما ضعیفه و در برابر غرایز ما و فشار بیرون نمیتونه مقاومت کنه، خیال میکنه نمیتونه، و نمیکنه چون تمرین نکرده. ولی در هر صورت ما فرق داریم با سنگ که همیشه سنگه و سنگ میمونه و هم با سگ که توله سگ، بخواد یا نخواد سگ میشه یا بذر گل، بخواد یا نخواد گل میشه اما انسان، انسان نمیشه چه بخواد چه نخواد! اگه بخواد انسان میشه اما اگه نخواد نمیشه!
    حتی وقتی راجع به ضعیف ترین اراده ها که درباره هر وسوسه ای زود به زانو درمیان صحبت میکنیم، حتی همین آدما آخرین تصمیم را خودشون میگیرن و بازم فرق دارن با جماد و گیاه و حیوان و ... پس نمیشه آدم از خودش سلب مسئولیت کنه و برای خلاصی از سنگینی انتخاب بگه من انتخاب نکردم درحالیکه خودمون میدونیم کردیم.
    چیزیکه من همیشه به خودم میگم اینه که خودتو خر نکن! تو میدونی که خودت داری تصمیم میگیری و از عواقب و نتایج این تصمیمی هم که میگیری کاملا آگاهی. پس مسئول هر تصمیمی که میگیری خودتی. اگه میبینی نمیتونی مقاومت کنی خودتو قوی کن، قوی کن تا بتونی مقاومت کنی. روحتو تقویت کن با تعلیم با تربیت. زود تسلیم نشو. یه چیز جالبی که یه جا خوندم میگفت حتی زیر شدیدترین شکنجه ها جسم نیست که تسلیم میشه، بلکه روحه که تسلیم میشه. اگه روح نخواد تسلیم بشه جسمو تکه تکه هم بکنی نمیشه. ما روحمون ضعیفه درحالیکه خیال میکنیم جسممون ضعیفه. همیشه وقتی تصمیم غلط میگیریم و میخواهیم خودمونو توجیه کنیم میگیم نمیشد دیگه این تنها راه من بود و من هیچ راه دیگه یی نداشتم درحالیکه میدونیم راه دیگه یی هست که ما نمیخواهیم بریم!
    بعضی چیزا برای ما مثل تبلیغ پفک نمکی نیست که هرچی بیشتر ببینیم و بیشتر بهمون بگن ممکنه بیشتر در ما نفوذ کنه! بعضی چیزا هم زمینه سازی درست میخواد هم تصمیم و عمل درست میخواد.
    چرا بجای اینکه دلت برای دوست دختر داشتن تنگ بشه، یا برای داشتن یه شرایطی که بقائش هیچ التزامی نداره، چرا یه برنامه ریزی درست برای آیندت نمیکنی که بتونی زودتر شرایط ازدواج برای خودت فراهم کنی.[/align]

  8. 5 کاربر از پست مفید pk1365 تشکرکرده اند .

    pk1365 (شنبه 05 آذر 90)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 مرداد 91 [ 22:29]
    تاریخ عضویت
    1390-9-04
    نوشته ها
    85
    امتیاز
    1,614
    سطح
    23
    Points: 1,614, Level: 23
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 86
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    46

    تشکرشده 45 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: از زندگی خسته شدم

    ببخشید که هر دفعه یه بحثی رو شروع می کنم یادم میره اولش سلام کنم . سلام به همگی .

    حامد تایپیک هایی رو که بم معرفی کردی خوندم . تایپیکی هم رو که در مورد ایات قرانی بود رو قبلا خونده بودم . بازم ممنون . قولم می دم در مورد مسایل اعتقادی حرف نزنم . اما اگه این حرفا این جا مطرح نمی شد هیچ وقت مسلمون نمی شدم.
    راستش وقتی تو سایت شما مطلب می نویسم و جوابم رو می دید احساس ارامش می کنم . نمی دونم چرا اینجوریم .مخوام همیشه تو تالارتون بمونم .

    حامد خودم می دونم این روابط خیلی بده . برای همینم دارم احساساتم رو به شما می گم که کمکم کنید . مهم ترن نگرانی ام اینه که مثله قبل بشم . می خوام تا اخر عمرم تو مسیری که قدم گذاشتم بمونم . می ترسم دوباره دختر باز بشم و دوباره کافر بشم . دوست دارم همیشه این طور بمونم . قول می دم دوباره از فردا نماز بخونم .

    دختر مهربون حرف شما درسته . حتی اگه زنی هم که در اینده می گیرم بیشتر از دخترایی که من باشون بودم دوست پسر داشته باشه و حتی بعد ازدواجشم به این کارا ادامه بده دلیل نمی شه که من درست زندگی نکنم . در مورد حرفی هم که زدید فکر کنم بهترین کاری که می تونم بکنم این هست که با خدا درد دل کنم . باهاش حرف بزنم . یه مکان رومانتیک گیر بیارم و با خدا خلوت کنم . تا الان تو زندگیم خیلی کم شده یا اصلا نشده که از خدا خواسته هام رو بخوام و باش راز و نیاز کنم . شاید دلیل این حالاتم اینه .

    pk1365 خودمم می دونم مشکل از خودمه و خیلی ضعیفم . دارم هر کاری که بلدم می کنم خودم رو قوی کنم اما انگار موفق نبودم .

    یه مشکل دیگه که دارم این هست که با خانوادم خیلی مشکل دارم .

    پدرم وضعش از لحاظ مالی خیلی خوبه و تحصیل کرده هم هست .به قول خودش یه ادم رو شنفکره .مسلمونه اما ادم مقیدی نیست . تو جریانات دخترایی که باشون دوست بوده هستم . هم تو یه ادراه مدیره و هم سهام دار یه کارخونست . اما اصلا خودش رو در مقابله من مسئول نمی دونه . خیلی مواقع اصلا به من به عنوانه رقیبش نگاه می کنه . با اینکه درامد بالایی داره و خیلی هم پول داره پولی که به عنوان پول جیبی بم می ده برام کمه . وقتی هم که می خوام یه چیزی بخرم بم پولش رو نمی ده و می گه برو کار کن ! اخه من همین که دارم تو دانشگاه دولتی درس می خونم خودش مثله این هست که دارم کار می کنم دیگه . بم گفته که هیچ وقتم هم نمی خواد تو زندگیم بم کمک کنه .

    مادرم هم با اینکه زمین و باغ و .. داره هر وقت بش می گم یه پولی برای من و داداشم بده می گه از الان می خواد تو فکر پیری و باز نشستگی باشه و کمکی نمنی تونه بکنه .قبلا هر ماه یه پوله درست حسابی بم میداد اما الان چند وقته که دیگه بم کمک نمی کنه . قول داده که اگه زن بگیرم مامانم 50 ملیونی بم کمک می کنه اما اون رو هم یه روز می گه میده . فرداش می گه همونم نمی ده . بابام با این که مادرم بم کمک کنه مخالفه .اصلا انقدر اعصابم رو سر این جریان خوردکرده بش گفتم نمی خوام بم کمک کنه .

    پدر بزرگم مولتی میلیارده . اونم خیرش به من نمی رسه . جوان که بود یه ادم لات خوش گذرون بوده . الان داره جبران می کنه . هر چی پول داره می ده تو کارای خیر . به فکر من اصلا نیست . حدود 3 تا 4 میلیارد تو چند ساله اخیر وقف کرده یا به حسینیه و .. داده . همین چند وقت پیش 1 میلیارد به به حسینیه کمک کرد . اخه من موندم انقدر مرد نیست که بیاد 100 ملیونش رو برای من یه ماشین بخره بقیه رو بده به حسینیه . منم روم نمی شه بش بگم بم پول بده . فکر کنم تا قرون اخر پولاشم می خواد بده تو کارای خیر . فقط تنها کاری که بلده اینه که منو که می بینه تحویلم بگیره و هی بگه اقای مهندس ..اقای دکتر... . اخرش نفهمیده من دکترم یا مهندس .

    نمیدونم باید چه کار کنم از لحاظ مادی از خانوادم استفاده کنم . اگه خانوادم هوام رو داشته باشه خیلی از مشکلام حل می شه . بابام وقتی بچه بودم بم گفت در مورد دین باید تحقیق کنی و همین طوری یه دینی رو نپذیری . منم همون کاری رو که گفته بود کردم و کافر شدم . شاید برای همین بام لجه . مامانم بش گفته که مسلمون شدم . اما فکر کنم هنوز فکر می کنه کافرم و دارم برای این که از مامان پول در بیارم این حرفو بش زدم .













  10. 2 کاربر از پست مفید Abc_12 تشکرکرده اند .

    Abc_12 (شنبه 05 آذر 90)

  11. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 06 فروردین 93 [ 16:08]
    تاریخ عضویت
    1390-6-01
    نوشته ها
    193
    امتیاز
    2,322
    سطح
    29
    Points: 2,322, Level: 29
    Level completed: 15%, Points required for next Level: 128
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    646

    تشکرشده 658 در 179 پست

    Rep Power
    33
    Array

    RE: از زندگی خسته شدم

    [align=justify]حساب کم و زیاد زندگیتو نکن. عین ترازو دنبال سنجیدن کم و زیاد پدر و مادرت و دیگران نباش. پدرت یا مادرت یا پدر بزرگت به هر دلیلی حالا نمیخوان بهت کمک کنن. خوشبینانش اینه که میخوان مستقل باشی و بتونی رو پای خودت وایسی، بدبینانش هم اونه که خودت گفتی. اصلا اینا مهم نیست شما رو پای خودت وایسا. اگر علت پدر مادرت برای کمک نکردن بهت همون حالت خوشبینانه باشه وقتی ببینن داری زحمت میکشی که استقلال پیدا کنی مسلما بهت کمک میکنن اگرم علتش همون حالت بدبینانه باشه چیزی که از دست نمیدی هیچ توی زندگیتم جلو میفتی و اون چیزیکه آدم با همت و شرافت خودش بدست میاره خیلی بیشتر به آدم میچسبه حتی اگه خیلی کوچیک و کم باشه.
    من اگر یه پسر بودم و میخواستم مثلا برای سه یا چهار سال آینده و ازدواج برنامه ریزی کنم سعی میکردم اول یه کار که حقوقی با یه درآمد میانگین مثلا بین 400 تا 600 داره و جای پیشرفت هم داره پیدا کنم. بعدش اولویتمو میزاشتم روی تهیه یه خونه که برای شروع یه زندگی کافی باشه. یه خونه جمع و جور توی مرکز شهر. اگر پس انداز خودم کافی نبود وام میگرفتم.

    می دونم چرا چند وقتی هست بیخودی گریم می گیره . همش تو فکر می رم .خیلی زود رنج شدم . همش به دین و خدا و .... شک میکنم . یه موقع هایی به خودم میگم انگار تو این مدت دارم خودم رو گول میزنم

    اتفاقا من اگه جای شما باشم این تغییرات و این حالت ها و احساسها را به فال نیک میگرفتم. از نشونه های مرگ یه عقیده اینه که احساس تفاوت ما ضعیف بشه و برامون فرقی نداشته باشه یا شبیه یه چیز عادی روزمره بشه. اینکه اهمیت ندی چی زیباست چی زشته. چی تناسب داره و چی تناسب نداره. چی شایسته هست و چی نیست. این رفتار خوب هست اون رفتار خوب نیست. اگه انسان حساسیت نداشته باشه نسبت به رفتار و اعمال و اعتقادات خودش اونوقته که باید براش غصه خورد.
    بالاخره شرایط هر عصری یه شکلی رقم میخوره، قبل از ما هم شرایط سخت بوده بعد از ما هم خواهد بود اما خیلی آدما بودن که تو بدترین شرایط در عصرهای قبل زندگی کردن اما تسلیم شرایط نبودن.
    مثلا حافظ کسیه که اومده بدترین مواد اولیه رو گرفته، درمقابل بهترین سمفونی ها و اشعارو بیرون داده! تو اون روزگاری که حافظ زندگی میکرد ده بار زمان حافظ شیراز غارت شد! چه خون ریزی ها و کشمکش ها چه ریاکاریها اتفاق افتاد. حافظ همه این مواد اولیه رو گرفته بجاش به ما اشعاری داده که هروقت آدم میخونه کوک میشه و انرژی میگیره. چطور ممکنه از وسط اینهمه بی تناسبی، چه کیمیاگری باید کرده باشه حافظ که اون محیط را داشته و این حرفا رو زده!
    نمیدونم بهشت گمشده جان میلتون نویسنده انگلیسی را خوندی یا نه، ادم نابینایی که بهشتی ترسیم کرده که هیچ بینایی تاحالا ترسیم نکرده. میلتون در 40 سالگی نابینا شد و در 57 سالگی این کتابو نوشت. حتی وقتیکه توی دادگاه بهش گفتن که تو نابینایی و بهش طعنه زدن، جواب داد این نابینای ظاهر فقط رنگ و ظاهر اشیا رو از آدم پنهان میکنه ولی ماهیت و جوهر اونارو ازبین نمیبره و من چشمم به عالمی افتاده که اونجا عالم حقایقه، عالم رنگها و صورتها نیست!
    در مورد ارتباطت با خدا میتونم از زبون خیام بگم:
    می خور!که ز تو کثرت و قلت ببرد***اندیشه ی هفتاد و دو ملت ببرد
    پرهیز مکن ز کیمیایی که از او***یک جرعه خوری هزار علت ببرد
    [/align]

  12. 3 کاربر از پست مفید pk1365 تشکرکرده اند .

    pk1365 (یکشنبه 06 آذر 90)

  13. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 08 تیر 98 [ 05:40]
    تاریخ عضویت
    1389-9-30
    نوشته ها
    1,362
    امتیاز
    19,687
    سطح
    88
    Points: 19,687, Level: 88
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 163
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger Second Class1000 Experience PointsVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    7,910

    تشکرشده 7,657 در 1,487 پست

    Rep Power
    152
    Array

    RE: از زندگی خسته شدم

    . . . یه مکان رومانتیک گیر بیارم و با خدا خلوت کنم . تا الان تو زندگیم خیلی کم شده یا اصلا نشده که از خدا خواسته هام رو بخوام و باش راز و نیاز کنم . شاید دلیل این حالاتم اینه .
    حتما شنیدی و میدونی خدا خودش گفته عاشق راز و نیاز ما آدما هست.
    میتونم درک کنم که یه چیزی باعث میشه نتونی قفل این سکوت رو بشکنی و شروع کنی به حرف زدن.
    منم خودم توی یه مراحلی از زندگیم، دچار این وضعیت شدم.
    حتی خیلی طولانی. انگار که با خدا قهر باشم. دریغ از یک کلمه صحبت. اما باور کن هیچ مانعی سر راه نیست.
    فقط تصور ما اینه که چیزی هست که نمیذاره ما با خدا راحت حرفمون رو بزنیم.
    حرف زدن با خدا، دعا و درخواست خواسته هامون، هیچ آداب خاصی نمیخواد. فکر کن به دوستت داری درخواست هات رو میگی. به یه دوستت که همه ی اون درخواست هات رو میتونه برآورده کنه. اینجوری خیلی راحت تر میشی.

    فکر میکنم بهترین و رمانتیک ترین جا برای اینکه با خدا راز و نیاز کنی، یه جای مقدس باشه. اگه اشتباه نکنم مشهد زندگی میکردی درسته؟
    چه جایی بهتر از حرم امام رضا؟
    البته بازم هر جایی که خودت دوس داری. فقط یه پیشنهاد بود.

    این حدیث خیلی روی من تاثیر گذاشته. تقدیم به شما که به وعده های خدا شک نداری
    اگر تو بندگي خدا كني ، خداوند هستي را بنده ی تو مي كند .

    اینم برام شیرینه:
    امام جعفر صادق ( ع ) : اذا دعوت فظن ان حاجتك بالباب
    وقتي دعا و خواسته اي داري تجسم كن كه خواسته ی تو، دم درب است .


    پدرم وضعش از لحاظ مالی خیلی خوبه . . .

    مادرم هم با اینکه زمین و باغ و .. داره . . .

    پدر بزرگم مولتی میلیارده . . .
    در مورد این مسائلی که گفتی، فقط یه حدیث برات مینویسم:

    حضرت علي ( ع ) :
    روزي خود به دنبال تو ميدود تو آسوده باش .


  14. 4 کاربر از پست مفید دختر مهربون تشکرکرده اند .

    دختر مهربون (یکشنبه 06 آذر 90)

  15. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 مرداد 91 [ 22:29]
    تاریخ عضویت
    1390-9-04
    نوشته ها
    85
    امتیاز
    1,614
    سطح
    23
    Points: 1,614, Level: 23
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 86
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    46

    تشکرشده 45 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: از زندگی خسته شدم

    pk1365 l من تو فکر نقشه کشیدم برای پول کسی نیستم . از پدر بزرگم که اصلا توقعی ندارم . فقط دلم می سوزه که این طور داره پولاشو به تاراج میزاره . وگرنه اصلا به من چه پول خودشه .

    مادرمم هم خودش خیلی مواقع بم می گه برام یه نقشه هایی کشیده اما چند روز بعدش که حرفای خودش رو بش میگم می گه نظرش عوض شده . البته به احتمال زیاد فکر می کنم بم کمک کنه . الان تصمیم گرفتم رو کمک مادرم هم حساب باز نکنم تا اگه کمکم نکرد برام مشکلی ایجاد نشه .

    در مورد پدرم هم فقط مشکلم پول نیست و الانم حدود نصفه پولی که داره بم می ده رو جمع می کنم . اما نسبت به قبل کمک تر بم کمک می کنه . بیشتر از این ناراحتم که بابام بام دشمنی می کنه . اون موقعی که می خواستم برم خواستگاری و زن بگیرم بم گفت تنها کاری که برام می کنه این هست که که مجلس خواستگاریم تشریف بیاره . بعدش به اون هیچ ربطی نداره . اخه اگه بابام سوفور هم بود اما می گفت هوام رو داره بهتر از این بود . شایدم این کارا رو می کنه که زن نگیرم . اما خب این که بام همیشه لجه فکر نکنم ربطی به این داشته باشه که زن بگیرم یا نگیرم .

    اگه بابام به هیچ دردی نخوره به این درد می خوره که با پارتی اش برم یه جایی با حقوق مناسب استخدام بشم . اونم کمکم نکنه تو فامیلم خیلی ها هستند که می تونم رو کمکشون برای پیدا کردم کار حساب باز کنم . البته تا درسم تموم نشه نمی خوام کار کنم .

    در مورد حالاتی هم که برام به وجود اومده امیدوارم حق با شما باشه .

    دختر مهربون مشهد زندگی نمی کنم . تهران زندگی می کنم . دو روز قبله این که بخوام برم خواستگاری پدر و مادرم برای این که برای یکی از اقوامم که مشهد بود مشکلی پیش اومده بود که باید عمل می شد رفتند مشهد . اون ماجرا هم که اون طوری خواستگاریم هیچی شد خیلی روم تاثیر گذاشت . فکر کردم کار خدا بوده که هیچی شد .
    حتما برای همین فکر می کنید مشهدی باشم .تهرانیم . تهران یه شابدولعم رو داره که اونم چون مکان زیارتی هست و زائر زیاد اونجا می رن و میان دوران جهالت به عنوانه یه مکانی که گشت ارشاد و پلیس بش کاری ندارن روش حساب باز می کردم و خیلی مواقع با یکی از دوست دخترام تو بازار نزدیک اون جا قرار می گذاشتم یا به یه فالوده بستنی معروفی که اون جا داره می رفتیم . فکر نکنم اگه برم شابدولعظیم روم تاثیر خوبی داشته باشه . هفته ای که تاسوعا عاشوراست موقعیت خوبی هست که یه جایی با خودم خلوت کنم . شایدم تو حیاط خونمون !








  16. 3 کاربر از پست مفید Abc_12 تشکرکرده اند .

    Abc_12 (یکشنبه 06 آذر 90)

  17. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 06 فروردین 93 [ 16:08]
    تاریخ عضویت
    1390-6-01
    نوشته ها
    193
    امتیاز
    2,322
    سطح
    29
    Points: 2,322, Level: 29
    Level completed: 15%, Points required for next Level: 128
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    646

    تشکرشده 658 در 179 پست

    Rep Power
    33
    Array

    RE: از زندگی خسته شدم

    [align=justify]
    pk1365 l من تو فکر نقشه کشیدم برای پول کسی نیستم .

    مسلما همینطوره ... به هیچ وجه همچین حرفی نزدم. فقط گفتم بجای فکرکردن به این قضیه به خودت تکیه کن ماشالله تنت سالمه اگر اراده کنی و همت بخرج بدی میتونی بهترین زندگی رو برای خودت بسازی.
    مرد از زیادی کار در صورتیکه در حد توانایی او باشه ترس نداره.

    پدر بزرگم مولتی میلیارده . اونم خیرش به من نمی رسه . جوان که بود یه ادم لات خوش گذرون بوده . الان داره جبران می کنه . هر چی پول داره می ده تو کارای خیر
    من اگر نيكم اگر بد، تو برو خود را باش***كه گناه دگري بر تو نخواهند نوشت

    همین چند وقت پیش 1 میلیارد به به حسینیه کمک کرد . اخه من موندم انقدر مرد نیست که بیاد 100 ملیونش رو برای من یه ماشین بخره بقیه رو بده به حسینیه
    از پدر بزرگم که اصلا توقعی ندارم . فقط دلم می سوزه که این طور داره پولاشو به تاراج میزاره
    اگه به این توقع نمیگن پس چی میگن!؟ حداقل ماشین 20 ملیونی هم نه، ماشین 100 ملیونی!!!؟؟؟؟ :)
    بعضی جاها دیدی مینویسن توقف بیجا مانع کسب است!؟
    حالا من یکم میخوام تغییرش بدم بگم : توقــــــع بیجا مانع کسب است!
    درواقع مانع کسب برای خودته نه برای مخاطبت! اون چیزایی که خودت میتونی کسب کنی با توقع بیجا داری مانعش میشی و پاسش میدی به یکی دیگه!
    حالا می پرسی چرا بیجــا!؟ خب، برای اینکه پدر بزرگ آدم موظف تامین زندگی آدم نیست! هرچقدرم میلیاردر باشه!
    حالا اگه میگی رو حساب نوه و پدربزرگی و احساسات خانوادگی و ... بخاطر این چیزا تامینم کنه! من در مقابل این جمله ازت میپرسم اگر همین پدربزرگ هیچ ثروتی نداشت و مجبور بود یه کسی کمکش کنه خرج زندگیشو بده مثلا خودت آیا درمقابلش احساس مسئولیت میکردی!؟ آیا بخاطر همون عواطف و احساساتی که بین ما خانواده های ایرانی معمولا رایجه احساس میکردی به کمکت احتیاج داره و باید هواشو داشته باشی؟درضمن احساسات ما آدما رو نباید با پول شرطی کرد آقای احمدی!

    مادرمم هم خودش خیلی مواقع بم می گه برام یه نقشه هایی کشیده اما چند روز بعدش که حرفای خودش رو بش میگم می گه نظرش عوض شده
    با اینکه درامد بالایی داره و خیلی هم پول داره پولی که به عنوان پول جیبی بم می ده برام کمه . وقتی هم که می خوام یه چیزی بخرم بم پولش رو نمی ده و می گه برو کار کن !

    واقعا بنظرت چرا اینجوریه؟ پدر مادرت تصمیم گرفتن بچه دار بشن بعد اینهمه عمر صرف کردن شمارو بزرگ کردن خوب یا بد کم یا زیاد وقت و عمر و سرمایشونو خرجت کردن، بهرحال انقدر معرفتشو داشتن که به اینجا رسوندنت، حالا به نظرت منصفانه داری قضاوت میکنی؟ مثلا اگر پولاشونو از تو بیشتر دوست داشتن آیا هیچوقت زحمت بچه دار شدن به خودشون میدادن؟
    هر عکس العملی یه عملی پشتش بوده، یکم روی رفتارهای خودت دقت کن ببین چرا پدر مادرت انقدر تاکید دارن خودت بری سرکار!؟ ببین عکس العمل پدر مادرت در ازای کدوم عمل خودته که باید انجام میدادی و ندادی یا نباید انجام میدادی و دادی!؟

    اما نسبت به قبل کمک تر بم کمک می کنه . بیشتر از این ناراحتم که بابام بام دشمنی می کنه . اون موقعی که می خواستم برم خواستگاری و زن بگیرم بم گفت تنها کاری که برام می کنه این هست که که مجلس خواستگاریم تشریف بیاره . بعدش به اون هیچ ربطی نداره. شایدم این کارا رو می کنه که زن نگیرم . اما خب این که بام همیشه لجه فکر نکنم ربطی به این داشته باشه که زن بگیرم یا نگیرم.
    بنظرم داری ذهن خوانی میکنی!! اینا همش حرفای خود پدرته یا تفسیرات خودت از بعضی حرفای پدرتم قاطیش کردی!؟؟؟؟؟؟ چطوری بهش گفتی که این جوابو گرفتی؟؟
    شاید رفتارهای اشتباهی داری و دیگران تاییدش نمیکنن بخاطر همینم این ذهنیت برات بوجود اومده که دارن باهات لجبازی میکنن!! در مورد روابطت با خانواده یکم بیشتر توضیح بده و بیشتر از رفتارهای خودت بگو.
    برادرتم همین مشکلاتو داره؟ اون چه رفتاری با پدر مادرت داره؟

    اخه اگه بابام سوفور هم بود اما می گفت هوام رو داره بهتر از این بود

    اکثر ما آدما چشممون دنبال یه چیزیه که نداریمش!! همیشه فکر میکنیم اگه یه طور دیگه بود بهتر بود!!
    مطمئن باش اگه پدرت بقول خودت یه رفتگر شریف هم بود (که من به شخصه دست همشونـــو از اینجا میبوسم و ازشون تشکر میکنم) اما ثروتی نداشت که بهت کمک کنه، اون موقع هم میگفتی کاش ..........!!
    (توی پرانتز اضافه کنم کار رفتگر بنظرم یکی از بارزش ترین کارهاست. چون آدم هرجا یه مقدار کثیفی و آشغال میبینه اخم میکنه یا روشو برمیگردونه! یعنی اون صحنه براش قابل غضب کردنه! کلا هرصحنه ای تو زندگی ببینی که برات قابل تحمل نباشه جزو دسته مغضوب علیهم قرار میگیره، اما اگه یه صحنه زیبا ببینی گل از گلت میشکفه یعنی غیرمغضوب علیهمه، کار اون رفتگرم پاک کردن بعضی از اون صحنه هاست که ما خوشمون نمیاد)

    اگه بابام به هیچ دردی نخوره به این درد می خوره که با پارتی اش برم یه جایی با حقوق مناسب استخدام بشم . اونم کمکم نکنه تو فامیلم خیلی ها هستند که می تونم رو کمکشون برای پیدا کردم کار حساب باز کنم
    همه بدبختیای ما آدما از همین دیدگاهه که دیگـــــران به چه درد من میخورن!؟ ... یبار بگو من به چه درد این دنیا و آدماش میخورم!؟ تا حالا خیری از من به بقیه رسیده !؟

    هفته ای که تاسوعا عاشوراست موقعیت خوبی هست که یه جایی با خودم خلوت کنم شایدم تو حیاط خونمون !
    داستان صدر جهان مولانا رو بخون خیلی جالبه. خلاصش اینه که صدر جهان یه غلامی داشت که اون غلام شدیدا عاشق و مرید اون بود. یه روز یه خطایی کرد و صدر جهان بهش خشم کرد اونم از ترس گذاشت از شهر فرار کرد. کل دنیا رو گشت چند سال گذشت و آخرش یه روز دید دیگه نمیتونه دوری مریدشو تحمل کنه تصمیم گرفت برگرده به شهر رفت و اهالی شهر وقتی دیدنش گفتن ممکنه سرتو از دست بدی گفت مهم نیست من دیگه نمیتونم دوری اونو تحمل کنم رفت پیشش و گفت آفاق را گردیده‌ام مهر بتان ورزیده‌ام...بسیار خوبان دیده‌ام اما تو چیز دیگری ماجراهای جالبی هم براش پیش اومد حالا حکایت شماست. چرا دنبال زمان میگردی برای حرف زدن با خدا!؟
    هرچی تو فطرت خودت میبینی و حس میکنی، اصل اون چیز تو فطرت خداوند بوده که به ما هم داده. اگه ما از عاشق خوشمون میاد یعنی اول تو فطرت الهی بوده که ما هم دوست داریم. یا اگه از پاکی خوشمون میاد خداوند هم از پاکی خوشش میومده، اگه ما از غرور خوشمون نمیاد خدا دراصل خوشش نمیومده این حس بداومدنو در ما هم گذاشته که ما هم خوشمون نیاد. چون غرورم یکی از همون چیزاست که روش نوشته مغضوب علیهم.
    هرلحظه دلت خواست باهاش حرف بزن اون دوست داره.[/align]

  18. 5 کاربر از پست مفید pk1365 تشکرکرده اند .

    pk1365 (دوشنبه 07 آذر 90)

  19. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 مرداد 91 [ 22:29]
    تاریخ عضویت
    1390-9-04
    نوشته ها
    85
    امتیاز
    1,614
    سطح
    23
    Points: 1,614, Level: 23
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 86
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    46

    تشکرشده 45 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: از زندگی خسته شدم

    اگه به این توقع نمیگن پس چی میگن!؟ حداقل ماشین 20 ملیونی هم نه، ماشین 100 ملیونی!!!؟؟؟؟
    حق با شماست . البته 100 هزار تومان رو هم بم بده من راضیم . اما خب با خودم فکر کرده بودم که یه صد ملیون میداد یه ماشین با کلاس برام می خرید چه کارایی که با ماشینه نمی کردم . اخه 900 ملیون میداد به حسینیه چه فرقی میکرد با یه میلیارد . یه عده ای ادم دورش کردن تا جایی که می تونند ازش بکشند برای کارای به قول خودشون خیر . می دونم که یه موقعی کارش می رسه به جایی که من کمکش کنم !

    واقعا بنظرت چرا اینجوریه؟ پدر مادرت تصمیم گرفتن بچه دار بشن بعد اینهمه عمر صرف کردن شمارو بزرگ کردن خوب یا بد کم یا زیاد وقت و عمر و سرمایشونو خرجت کردن، بهرحال انقدر معرفتشو داشتن که به اینجا رسوندنت، حالا به نظرت منصفانه داری قضاوت میکنی؟
    به نظر من برای این هست که خیلی روکم . در بیشتر مواقع دیدگاهام باشون فرق میکنه . خیلی با بابام سر مسائل سیاسی و فرهنگی بحث می کنیم . اخه دو تامون خیلی برامون سیاست و فرهنگ اهمیت داره . قبلا در مورد مسائل مذهبی بحث می کردیم که چند سالی هست که دیگه در مورد مسائل مذهبی باش بحث نمی کنم . یه چیز دیگم در ارتباطم با بابام اینه که هر وقت با مامانم دعوا می کنه طرف مامانم رو می گیرم . هر کاری که مامانم ازم بخواد براش انجام میدم تا حاله بابام رو بگیره .

    بنظرم داری ذهن خوانی میکنی!! اینا همش حرفای خود پدرته یا تفسیرات خودت از بعضی حرفای پدرتم قاطیش کردی!؟؟؟؟؟؟ چطوری بهش گفتی که این جوابو گرفتی؟؟
    من بش چیزی نگفتم . خودش بم گفت . خیلی واضح جلوی مامانم بم گفت . گفتش می خوام زن بگیرم مخالفتی نداره اما هیچ کمکی تو زندگیم بم نمی کنه .


    در مورد روابطت با خانواده یکم بیشتر توضیح بده و بیشتر از رفتارهای خودت بگو.
    برادرتم همین مشکلاتو داره؟ اون چه رفتاری با پدر مادرت داره؟
    همه می گن ادم خیلی اب زیر کاهی هستم . اما خودم این طوری فکر نمی کنم . خیلی کم دروغ می گم . سعی می کنم به بقیه احترام بذارم و اگه لازم باشه بشون کمک کنم بدون هیچ چشم داشتی . ادم احساساتی هستم . نمی خواستم برم سمت دختر بازی . اگه این لینک رو بخونید می فهمید که چطوری من رفتم سمت این کارا .

    دختری که هیچ گاه از خاطرم بیرون نمی رود


    برادرم با اینکه فقط یه سال و خورده ای ازم کوچیک تره اما از من خیلی حساب میبره و برام ارزش قائله . اگه بش می گفتم درس بخون می خوند . می گفتم نخون نمی خوند . میگفتم به فلانی چه حرفی رو بزن اونم میزد .الانم همون طوریه . هر طوری که من بش بگم با پدر مادرم رفتار می کنه . اما به خودش که باشه هیچ توقعی از کسی نداره .

    منم اوردمش تو دختر بازی . یعنی اون دختری که اولین دوست دخترم بود و می شه گفت که اون مخم رو زد داداشم رو اورد تو این کارا . یه بار که باش دعوا کردم شمارش رو به داداشم دادم که اشتیمون بده . بعدشم اون هر دفعه برای داشم یه کدوم از رفیقای کلاسش یا حتی فامیلاش رو جور می کرد . هم با این کارش ابروی خودش رو برد هم باعث شد داداشم عادت کنه هر چند دفعه یه بار دوستش رو عوض کنه . اگه من اون رو نمی یوردم تو این کارا نمی یومد .

    گفتم دیگه به داداشم باشه سرشو میندازه پایین و به پدر مادرم کاری نداره مگر من تحریکش کنم .



    داستان صدر جهان مولانا رو بخون خیلی جالبه. خلاصش اینه که صدر جهان یه غلامی داشت که اون غلام شدیدا عاشق و مرید اون بود. یه روز یه خطایی کرد و صدر جهان بهش خشم کرد اونم از ترس گذاشت از شهر فرار کرد. کل دنیا رو گشت چند سال گذشت و آخرش یه روز دید دیگه نمیتونه دوری مریدشو تحمل کنه تصمیم گرفت برگرده به شهر رفت و اهالی شهر وقتی دیدنش گفتن ممکنه سرتو از دست بدی گفت مهم نیست من دیگه نمیتونم دوری اونو تحمل کنم رفت پیشش و گفت آفاق را گردیده‌ام مهر بتان ورزیده‌ام...بسیار خوبان دیده‌ام اما تو چیز دیگری ماجراهای جالبی هم براش پیش اومد حالا حکایت شماست. چرا دنبال زمان میگردی برای حرف زدن با خدا!؟
    حق با شماست اما خب این رو هم که یه روز خاصی هم به طور خاص بذارم برای این که با خدا راز ونیاز کنم ایده بدی نیست . فکر کنم برام لازمه .


















  20. کاربر روبرو از پست مفید Abc_12 تشکرکرده است .

    Abc_12 (چهارشنبه 09 آذر 90)


 
صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 06:10 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.