سلام
من از بچگي عاشق يكي از پسرخاله هام بودم ، خيلي دوسش داشتم ولي همه جلوي اين دوست داشتن مارو گرفتن ، همه فاميل دست به دست هم دادن تا نذارن اين رابطه عاطفي شكل بگيره ، همه فكر مي كردن ما از روي بچگي بهم دلبسته شديم ، ولي اين رابطه فقط ظاهرش قطع شد ، من الان از طرف خودم مطمئنم كه از باطن هم هنوز عاشقش هستم ، هيچوقت نتونستم خودمو قانع كنم كه دلبستگيمو بهش قطع كنم ، نمي دونم چرا همه اصرار داشتن ما رابطمون قطع بشه ، ولي موفق شدن
الان هر وقت كه مي بينمش مثل 10 11 سال پيش هنوزم قلبم براش مي تپه ، ولي الان شرايط جفتمون فرق كرده ، الان هم اون دوست دختر داره هم من دوست پسر
اون موقع ها همه بر ضد ما بودن ، ولي من تقريبا يكي دو ماهي ميشه كه يه چيزي رو شنيدم كه داره آتيشم ميزنه ، چند وقت پيشا از يكي شنيدم كه خالم اينا منو براي ازدواج با پسرخالم در نظر دارن ، هنوز نمي تونم هضمش كنم ، ولي اون كسي كه اين خبرو بهم داده مامان و مادر بزرگم بودن ، اينا هيچوقت بهم دروغ نميگن ، ولي نمي دونم چرا هيچوقت اين پيشنهادو مطرح نمي كنن ، از وقتي اينو شنيدم همه اوضاع درونيم بهم ريخته ، ديگه مثل سابق نمي تونم به دوست پسرم توجه كنم ، همش حواسم پيش اينه كه چرا همه ما رو چند سال پيش جدا كردن ولي حالا همين خالم كه مانع ما ميشد دنبال منه؟
بدجوري ذهنم به هم ريخته ، از اون شب هر شب بدون استثتنا دارم خواب پسرخالمو مي بينيم، نمي تونم عشقمو بهش فراموش كنم،با اين كه ميد ونم با يه دختر ديگه است بازم نمي تونم بي خيالش شم ، هيچكسم ندارم كه باهاش دردودل كنم ، دارم ديوونه ميشم ،
خواهش مي كنم كمكم كنيد ، من مي دونم اين اتفاق بين ما نميفته ، نمي دونم چجوري عشق به پسرخالمو فراموش كنم؟
از طرفي نمي تونم با دوست پسرمم بهم بزنم ، چون ميبينم كه خيلي دوستم داره و صادقانه عشقشو نثار من مي كنه، اونم قراره بعد سربازي بياد خواستگاري
بدجوري بين دو راهي عاطفي قرار گرفتم![]()
علاقه مندی ها (Bookmarks)