همسرم میگه اگه عاشق باشی گذشت می کنی!!
دوستان تازه من سلام،از اینکه وقت می گذارید و به مشکل من هم گوش می کنیدممنونم.
من سی سالمه و همسرم سی و دو سال. تقریبا 7 سال پیش به طریق سنتی و خواستگاری عقد کردیم. من اون موقع دانشجوی پزشکی و همسرم فارغ التحصیل ارشد مدیریت و شاغل در یک ارگان رسمی خوشنام بود. دوران نامزدیمون افتضاح بود هفته ای نبود که به جدایی فکر نکنم. اما وابسته هم شده بودم و بی نهایت از شکست می ترسیدم. سه سال دوران عقدمون طول کشید و در اواخر اون دوران تنشها به حدی رسید که خانواده ها درگیر ماجرامون شدند و من هم با کلی بی قراری و آسیب دیدگی به دنبال کارهای طلاق رفتم اما پس از مدتی رفتار منفعلانه همسرم به خودش اومد و با کلی پشتکار و کلی قول و وعده و قبول کردن همه تقصیرات ( به قول خودشون) و عذرخواهی و ... و البته دادن حق طلاق به من دوباره به خودمون یک فرصتی دادیم. خانواده من هم بعد از اون سعی می کردن حرفی از اون دوران به میان نیاد و کلا با همسرم خوش برخورد بودن.
الان حدود سه ساله عروسی گرفتیم و مستقل شدیم . اما از یکسال پیش دوباره همه چی بد و بدتر شده. رنجشهای من و همسرم از هم تمومی نداره من معتقدم همسرم باید به نیازها و علایق من در حد متعادل توجه کنه. دوست دارم همونطور که با خانواده اش رفت و آمد میکنم یا مسافرت می ریم برای خانواده من هم باشه و ... اما همسرم می گه تو در ذهنت طرحواره برابری داری و برای حقوقت می جنگی و اگه عاشق من باشی گذشت می کنی. اصلا متوجه تعادل نیست. من رو با خواهران خودش که جای مادر من هستن مقایسه می کنه. یا از دوستانی برای من مثال میاره که همسرانشون چه چیزهایی رو تحمل می کنن که وقتی از خودش می پرسم خوب رفتار گذشته شوهر خواهرانتون و یا دوستانت رو می پسندی خودش اعتراف می کنه که نه بعضی از رفتاراشون درست نیست!!
اما متوجه نیست که خودش هم با من داره متوقعانه و زورگویانه برخورد میکنه.
چند ماهیه روابط همسرم با خانواده ام سرد و سردتر شده. خانواده ام از همسرم و همسرم هم از اونها دلگیره و من حتی نمی تونم بهش بگم چه رفتارهای نادرستی خودش اول کرده و ادامه داده که باعث دلگیری اونها شده. خانواده ام نگران من هستند چون دور از اونها زندگی می کنیم.
مدتیه دیگه به ادامه این زندگی خوشبین نیستم. و چون هنوز خوشبختانه فرزندی ندارم می خوام تصمیم عاقلانه ای بگیرم.