-
+تمام شدن رابطه؛ به دلیلی که نمی دانم
با سلام خدمت تمامی دوستان
خوب اتفاقاتی افتاده که نیاز دارم از رهنمودهای شما استفاده کنم.
بیش از دو سال پیش من با آقایی(به اسم محمد) توی یک محیط علمی و صرفا جهت کار علمی آشنا شدم. در این مدت با عقاید و طرز فکر و نوع دیدگاه های هم آشنا شدیم. بعد از نوع برخوردشون متوجه شدم که مایل هستن بیشتر با هم آشنا بشیم و من هم با نوع برخوردم این اجازه رو دادم. با فرهنگ و سطح مالی و نوع مذهب دو خانواده هم دیگه رو آشنا کردیم و هر دو به این نتیجه رسیدیم که خانواده ها خیلی به هم شبیه هستن و راحت تر این آشنایی رو ادامه دادیم.
این رابطه هم از نوع دوستی هم از نوع رابطه کاری ادامه داشت تا یک سال.کاملا به صورت جدی در مورد ازدواج مطالعه کردیم و قول دادیم تصمیمی دور از احساس بگیریم و در آخر قرار شد با خانوادش صحبت کنه.
از اونجایی که گفت پدر مادر سخت گیری داره، قرار شد اول با خواهرش صحبت کنه تا اون با پدر مادر صحبت کنن.با خواهرشون صحبت کردم. صحبت خوبی بود و هر دو راضی بودیم.و من توی این صحبت فهمیدم پدر ایشون جایگاه خاصی تو خانوادشون دارن و فرزندان نباید رو حرفش حرف بزنن.
خلاصه،بعد دوست من به سربازی رفت و سه ماه بعدش که به شهر خودمون برگشتن قرار شد مامانشون تماس بگیرن. یک روز تو محیط کار مادر و پدرشون اومدن و بدون اینکه یعنی من بدونم (من از طریق محمد می دونستم) من رو دیدن. بعد هم گفتن به محمد که نه، این قدش کوتاهه. ما عروس بلند دوست داریم.
بیشتر از سه ماه محمد تلاش کرد اونها رو قانع کنه. من بهش می گفتم آخه دلیل منطقی شون چیه؟ می گفت می گن ما قدبلند می خوایم و تو فامیل های ما رو نمی شناسی، خیلی حرف بزن هستن و از طرفی همشون قدشون بالاتر از 170 هست (من 156 هستم)
محمد هم فوق العاده احساساتی یه (البته تو زندگی کردنش بسیار منطق بهش حکم فرماست، تو این مدت هم اون همیشه ترمز احساسات رو می گرفت و یادآوری می کرد باید منطقی بود) پخیلی داغون شد، اما همش می گفت نسبت به من احساس نگرانی داره و از این که ذهن من رو مشغول کرده و این کار نشده، احساس عذاب وجدان داره. خوب من هم همیشه هم دلداریش می دادم که اولا تقصیر اون نیست، ثانیا هر مسیله ای اگه از راه درستش وارد بشیم قابل حله. واقعا تلاش کرد، اما هیچ وقت به من نگفت بین اونا چی میگذره و می گفت بعضی از حرف ها رو نباید زد.
از طرفی هم اعصابش خورد شده بود که بهش گفتن باید دیگه بری خواستگاری. منم بهش گفتم مخالفت نکنه، یه چند جا که برن می فهمن که دختر پرییون در کار نیست و انتظاراتشون معقول تر می شه.
باز هم تو این مدت خیلی تلاش کرد، اما باز هم اونا با سردی جوابشو می دادن، با خواهرش هم که صحبت کرد، خواهرش بهش غیر مستقیم گفته بود وقتی مامان اینا راضی نیستن دیگه حرفشو نزن.
بعد از یه مدت هم گفت قضیه فقط این نیست، پسرعموی بابای شما (من) یه کار بدی انجام داده که اینا این رو هم کردن بهونه و خلاصه دیگه جای صحبت رو بستن. در همین حد و دیگه بیشتر از این نگفت.
الان هم که بهش می گم، کامل بهم بگو چی شده، چی بینتون گذشته، تا ببینیم راهی هست یا نه، می گه دیگه ولش کن، اصلا من شرایط ازدواج ندارم.
هم از طرفی اعصاب خوردی ها و نگرانی هاش نسبت به خودم رو می بینم (همش میگه تا وقتی من از زندگیت کامل نرم، تو نمی تونی به کس دیگه ای فکر کنی و با این وضعیت من به شدت عذاب وجدان دارم)
هم این که اصلا نمی گه بینشون چی گذشته و این که دیگه می گه من اصلا دیگه نمی خوام ازدواج کنم.
یه هفته هم هست که قرار شده رابطمون عادی یه عادی (و حتی قطع) باشه تا همه چیز رو فراموش کنیم.
اصلا نمی فهمم الان باید چی کار کنم؟
باید بهش اصرار کنم که بگه چی شده بین اونا یا آزادش بگذارم ببینم چی پیش میاد؟
تو یکی از اس ام اس هاش گفته "یه عاشق عاقل می خواستم، پیدا کردم؛ حالا باید بگم دوستم نداشته باش"
می دونم اصل کوتاه اومدنش به خاطر خانوادشه، اما دیگه این قدر ناامید شده که حتی حاضر نیست حرفشو بزنه که ببینیم میشه کاری کرد یا نه.
چی کار کنم؟
-
RE: تمام شدن رابطه؛ به دلیلی که نمی دانم
با سلام
به نظر من قد کوتاه و پسر عموی پدر شما فقط بهانه هستند. امام حسین و شمر هم با هم فامیل بودند.( فکر کنم پسر عمو بودند) پسر عموی پدر شما چه ربطی به شما داره.
حتما دنبال دلیل مخالفتشون باش.
اگر هم مطمئن شدی که دلیلشون همینه بهتر است رابطه خودتون را با اونا قطع کنید چون در آینده با این رفتارهای اونا به مشکل بر میخورین.
-
RE: تمام شدن رابطه؛ به دلیلی که نمی دانم
این که دلیلشون فقط این نیست رو تقریبا مطمینم، وگرنه نمی گفت "بعضی چیزها را نباید گفت"
اما موضوع این جاست که هر کاری می کنم نمی گه. به هیچ وجه نمی گه. الان هم اینقدر قاطی کرده که کلا می گه اصلا قصد ازدواج با هیچ کسی رو نداره و فعلا می خواد زندگی عادیش رو داشته باشه.
فکر کنم بهتره یه یک ماه اصلا دربارش حرفی نزنم، تا هم ذهنش آروم تر شه، هم اگه واقعا دودل شده با خودش کنار بیاد.
شما آقایون هم عجب اخلاق هایی دارید ها، فشار که از حدی ببشتر میشه قاطی می کنید.(اکثرتون).
-
RE: تمام شدن رابطه؛ به دلیلی که نمی دانم
سلام reihaneh
سوالاتی داشتم؟
1>شما هر دو چند سال دارید؟
2>دوست پسرتان فرزند چندم خانواده هستند؟ آیا قبل از این هم درباره روابط خود و خانواده با شما سخن گفته بود؟
3>روابط شما در چه حدی بوده؟ آیا روابط صمیمی تری هم داشته اید؟
-
RE: تمام شدن رابطه؛ به دلیلی که نمی دانم
من 24 و محمد 26
فرزند آخر و بسیار هم همگی اعضای خانواده به او وابسته هستند (به خاطر نوع اخلاقش)
بله خوب، از همون اول که خواستیم هم رو بشناسیم. گفته بودند پدرشون جایگاه ویژه ای دارند و زیاد هم دل خوشی از پدرشون ندارند (البته هیچ وقت بدیشون رو نگفتند ها)
منظورتون از صمیمی تر چیه؟
می شه گفت بسیار صمیمی بودیم ، ولی با این که هیچ کدوممون هم اعتقادی به اسلام نداریم اما دوستیمون خیلی اسلامی بود!!! علی الخصوص اون
چون با تمام صمیمیتی که داشتیم یک بار هم دست به من نزد و همیشه جلوی خودشو می گرفت که از کلمات محبت آمیز استفاده نکنه، منم که گاهی از دستم در میرفت بهم تذکر می داد. همیشه هم ترمز احساسات رو بجا می گرفت که نکنه به هم وابسته بشیم و نشه ازدواج کنیم و هر دو ضربه بخوریم.
نمی دونم این نکته تا چه حد مهمه، یه زمانی پدرشون به محمد شک کرد نکنه با کسی رابطه داشته باشه (چون زیاد با موبایلش با من صحبت می کرد (نسبت به قبل که اصلا با موبایلش حرف نمی زد)) و توی موبایل محمد اس ام اس های من رو دیده بودند که البته این موضوع به خیر و خوبی گذشت. چون اصل ماجرا این بوده که اون اس ام اس ها مال من نبوده، موبایل قاطی کرده بوده.
من بهش گفتم شاید سر همین که احتمال می دن تو رابطه دوستی با من داشتی بهونه میارن (بهر جهت پسر آخره و روش حساسن). اما گفت نه، ربطی به این نداره.
شاید بهتره دو خصوصیت محمد که شاید باعث این وضعیت شده رو بگم
بسیااار آینده نگره. ولی همیشه بدی ها و تاریکی های آینده رو بیشتر میبینه. بنابراین همیشه خیلی خیلی محتاط رفتار می کنه و راجع به انجام هر کاری خیلی فکر و مطالعه می کنه.اگر هم احتمال ریسک توی یک کاری بیشتر از حد معمول باشه، سعی می کنه اون کار رو انجام نده.
یه خصلت دیگش هم اینه که مشکلات خانوادش رو خیلی بزرگ تر از اونی که هست میبینه. بارها به من گفته می ترسم اگر وارد خانواده ما بشی، خیلی اذیت شی. وقتی دلیلش رو پرسیدم ، چیزهایی رو گفت که تو هر خانواده ای هست.
اما نمی دونم چرا به نظرش مشکلات خانوادشون خیلی زیاده.
چند وقت پیش هم که یکی از اقوامشون فوت کرد، جوری از مرگ و ناراحتی یه اطرافیان حرف می زد که انگار اولین باره کسی مرده!
به نظر من اینا هر دو عیبی هست که باعث این اتفاق شده.درسته؟
آیا واقعا این ها عیب هستند یا از دید من عیب هستند؟
اگر هستند، باید چی کار کنم تا این مشکل برطرف بشه؟
-
RE: تمام شدن رابطه؛ به دلیلی که نمی دانم
من واقعا از توجه شما دوستان ممنونم ;) شرمندم کردید. ;)
بابا کسی نیست یه راهنمایی بکنه؟
-
RE: تمام شدن رابطه؛ به دلیلی که نمی دانم
سلامی دیگر
reihaneh عزیز در باب عدم ایجاد رابطه صمیمی هر دوی شما بسیار خوب عمل کردید بخصوص آقای محمد که با ت از اراده و آینده نگری خاصی برخوردار است.
این یکی از خصوصیات خوب محمد است که توانسته خود را کنترل کند.
reihanehگرامی ما در امر مشاوره حتما باید به خصوصیات دو طرف آگاه باشیم اما از آن جهت که شما توضیحاتی درباره ویژگی های اخلاقی آقای محمد دادید می توان دو نتیجه گرفت:
1> محمد در خانواده ای پرورش یافته که اصولا به پدر بعنوان یک تصمیم گیرنده نهایی توجه شده است و در آن خانواده قدرت استدلال و تجزیه پدر بیش از سایرین بوده و قطعا تاثیری بسزایی نیز روی فرزندان خواهد داشت.
از این رو که فرزندان در چنین خانواده ای بدلیل برخی موارد از جمله :""احساس گناه و یا احساس دین(توقع) کاذب....:" خود را مجبور می دانند که برای کسب رضای والدین و ترس از آینده طوری عمل نمایند که مورد پسند خانواده بخصوص پدر قرار گیرند.
به نظرم اگر محمد می گوید""" می ترسم وارد خانواده ما شده و دچار مشکلی شوی""
.... نشان دهنده این است که محمد هنوز به طور کامل قدرت تصمیم و اختیار عمل را در خانواده خویش ندارد و اگر هم داشته باشند معمولا این گونه فرزندان تلاش می کنند بدلیلی همان احساس دینی و گناهی که گفتم تایید خانواده را به هر قیمتی جلب نمایند حتی با از دست دادن شخص دلخواه خویش.
.................................
اگر چنین باشد که گفتم.... محمد علاوه بر اخلاق و ویژگی های خوبی که برخوردار است اما هنوز آمادگی ازدواج را ندارد و باید ابتدا مشکل خود را با خانواده بخصوص پدر حل نماید.
محمد "" می گوید اگر وارد خانواده ما شوی دچار مشکلی می شوی..... ::
در واقع صادقانه و بطور غیرمستقیم نشان می دهد که توانایی روبه رو شدن با مشکلات درون خانوادگی و اظهار نظر مخالف را به""( جهت عدم دلخور شدن والدین) ...ندارد.
....................
2> اما حالت دوم.... حالتی که درصد کمی را به خود اختصاص می دهد این است که محمد خود به این زودی ها قصد ازدواج ندارد و در واقع تمام این مشکلات را بهانه ای می داند برای قطع رابطه....و متقابلا تسکین ""عذاب وجدان""خود.
....................................
سوال دیگری دارم.... آیا شده در صحبت با محمد حرفی را به پدر و مادرش بزنید و او از این حرف بطور غیرمعمول بشدت ناراحت شود؟؟؟ یعنی نسبت به خانواده اش تعصب بیش از حد دارد؟؟
-
RE: تمام شدن رابطه؛ به دلیلی که نمی دانم
[align=justify]سلام ریحانه :72:
از نظر من بهتره موضع گیریت رو نسبت به این مسئله تغییر بدی.
در این مرحله غیر کاربردی ترین سوالات اینها هستند:
1:: کلا قصد ازدواج نداره، یا نظرش در مورد من تغییر کرده؟
2:: خونواده ش باعث این تغییر موضع شده اند یا علت دیگری وجود داره؟
3:: کدوم ویژگی های شخصیتیش مانع ازدواجش می شه؟
4:: دلایلش بهونه ست یا حقیقت داره؟
و ...
در حال حاضر مسئله مهم اینه که:
نظر ایشون در مورد ازدواج تغییر کرده.
(البته موشکافی و تحلیل دقیق رابطه مسلما نتایج شخصیتی ارزنده ای برای شما به دنبال خواهد داشت، اما نه زمانیکه هدف بازگرداندن شخص مقابل به رابطه ست، بلکه با هدف کسب دانایی و آگاهی بیشتر، و درک و شناخت عمیق تر از عالمی که انسان ها جزئی از اون هستند.)
اینکه شما علت رو کشف کنید، فرصت بدید، موانع ازدواج رو برطرف کنید، و ... نتیجه مثبتی به همراه نداره، حتی اگه به توجیه دوستتون و ازدواج منتهی بشه. چون به هرحال شما وزن بیشتری رو متحمل شده اید.
این نکته رو همیشه در نظر داشته باش:
برای ازدواج اراده راسخ و ایمان قلبی "هر دو نفر" الزامیه. البته این هم شرط لازمه، نه کافی!
خلاصه اینکه مقاومت در مقابل دو پدیده نشونه ضعفه:
1:: خداحافظی
( 2:: نامربوط به موضوع! ).
البته این واکنش معموله که اشخاص به سختی خداحافظی رو می پذیرن (من شناختی از شخصیت شما ندارم، و نمی دونم جزء این دسته هستید یا نه)، ولی واکنش درستی نیست. و بهتر اینه که در مقابل دلایلی که طرف مقابل برای خداحافظی عنوان می کنه (حالا چه حقیقی باشند و چه به قصد توجیه، یا فرار از عذاب وجدان یا ... باشن) مقاومت نکنیم.
یکی از جلوه های قدرت اینه که این ابهام رو درون خودت بپذیری و با آرامش برای دوستت آرزوی خوشبختی کنی و با یک نفس عمیق برای همیشه از قلب و ذهنت حذفش کنی.
:72:[/align]
-
RE: تمام شدن رابطه؛ به دلیلی که نمی دانم
از جواب های دوستان یک دنیا تشکر:72:
Philosara جان، حرف هات بسیار ارزنده بود، اما با یک جملش مشکل داشتم (شاید هم اشتباه برداشت کردم):
"وزن بیشتری رو متحمل شده اید." روابط انسانی خیلی والاتر از اینه که بخوای حساب کنی چه کسی بیشتر زحمت کشیده. واضح ترش اینه که روابط انسانی و انسانیت والا تر از این است که تو دو، دو تا؛ چهار تا کنی و کمک کسی کنی و بعد انتظار تشکر داشته باشی و طرف مقابلت هم بیاد ازت تشکر کنه.
من نمونه بارز این اخلاق رو در استادم دیدم که در بحرانی ترین شرایط به من کمک های شایانی کرد و هر دفعه ازش تشکر می کردم، با تعجب نگاهم می کرد.
__________________________________________________ _
در مورد سوال آقای نقاب هم؛ بله ایشون تعصب خاصی نسبت به خانواده دارن و حتی گاهی که من از خانواده خودم شکایت داشتم، به من می گفتند "آدم در مورد خانوادش اینجوری صحبت نمی کنه"
**
جناب نقاب؛ با توجه به شناختی که ازش دارم با این حرفتون کاملا موافقم:
"در واقع صادقانه و بطور غیرمستقیم نشان می دهد که توانایی روبه رو شدن با مشکلات درون خانوادگی و اظهار نظر مخالف را به""( جهت عدم دلخور شدن والدین) ...ندارد."
و البته این رو هم اضافه کنم که این رفتار وسواس گونه (از دید من) نسبت به ناراحت نکردن افراد رو نه تنها به خانوادش(با شدت خیلی زیاد) که نسبت به بقیه افراد (با شدتی کمتر)هم دارد.
__________________________________________________ _
راستش اینه که فعلا اون قدر حال محمد آشفته است، که به تنها چیزی که فکر می کنم آروم کردن اونه. نه به عنوان کسی که زمانی قرار ازدواج داشتیم، صرفا و صرفا به عنوان یک دوست.
می دونم و واضحه که به شدت داره با خودش کلنجار می ره، بنابراین برام مهمه عوامل این آشفتگی رو بفهمم ، نه برای باز گردوندن اون، فقط و فقط برای کمک کردن بهش.
بنابراین ممنون می شم اگر مقاله هایی در این زمینه بهم معرفی کنید.
و البته مسلما فقط من نیستم که با چنین مشکلی مواجه شدم،با امید به این که این مقاله ها و راهکارها بتواند برای کسانی که در مسیری مانند من قرار گرفته اند، مفید و موثر باشد.
پیشاپیش از مقاله ها و رهنمودهایی که قراره بفرستید کمال تشکر را دارم :43: :43: :72: :72:
-
RE: تمام شدن رابطه؛ به دلیلی که نمی دانم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط reihaneh
راستش اینه که فعلا اون قدر حال محمد آشفته است، که به تنها چیزی که فکر می کنم آروم کردن اونه. نه به عنوان کسی که زمانی قرار ازدواج داشتیم، صرفا و صرفا به عنوان یک دوست.
سلام reihaneh
اینکه ایشان آشفته هستند شکی نیست ....و همچنین احساس دلسوزی و همیاری شما نیز قابل درک است.
:305: اما در این گونه موارد قطع رابطه بصورت تمام مدت و از همینک>> بهترین راه<< برای کاهش آشفتگی محمد می باشد.
زیرا آشفتگی عاملی است که از "دودلی" و "ترس از آینده" ناشی می شود... به همین جهت رابطه دوباره شما چه به نیت کمک و چه به نیت دیگری بیشترین آسیب را به محمد خواهد رساند.
یکبار دیگر تاکید می کنم قطع رابطه و عدم برقراری هیچ گونه تماسی با ایشان..
البته بهتر است قبل از اتمام رابطه برای آخرین بار با ایشان حرف زده(البته اگر خود مایل بوده و اصرار کردند) و به او بگویید باید رابطه را قطع کنیم تا بیش از این به احساسات یکدیگر لطمعه وارد نکنیم.
موفق باشید
-
RE: تمام شدن رابطه؛ به دلیلی که نمی دانم
ما همین الان هم رابطمون قطعه و فقط در حد اس ام اس و یا زنگ برای کارهای ضروری هست (چون هر دو در یک جا کار می کنیم، مثلا امروز مشکلی پیش اومد که باید بهشون خبر می دادم تا برن بانک و...)
محل کاری مون هم تقریبا جداست و هم رو نمی بینیم.
من الان خواستم اینه که اگر به نظرتون درست میاد، یک سری مقاله در مورد اینکه خوانوادش رو بیش از حد (به هر دلیلی) به خودش ترجیح میده و حتی در مورد بقیه افراد هم تا حدی همین طوره، به میلش بفرستم تا کمکش کنه. این که این اخلاق اذیتش می کنه رو مطمینم؛ چون حتی قبل از بروز این مشکلات هم بارها گفته بود این اخلاقش اذیتش می کنه و همش فکرش رو درگیر می کنه ، بهش هم می گفتم برو پیش مشاور، اما کو گوش شنوا؟! هی امروز فردا می کرد.
آیا صلاحه این کار رو بکنم یا حتی این کار رو هم نکنم؟
-
RE: تمام شدن رابطه؛ به دلیلی که نمی دانم
با توجه به مواردی که گفتین این موارد جزء خصوصیات خودش هست و اینکه شما بخواین با خواندن چند تا مقاله اون رو عوض کنین یا تغییراتی در اون بدین امکان خیلی کمی هست.ببینین این ادم اول از همه خودش باید که بخواد .ایا خودش این رو پذیرفته که این مشکل رو داره یا نه؟و یا اینکه به عقیده خودش داره درست عمل میکنه و مشکل نیست ؟؟؟اگه چنین عقیده ای داشته باشه که تمام مقاله های دنیا رو هم بفرستی فایده نداره
میدونین مشکلی که اون دارده اول محتتاط بودن خودش به مقدار زیاد هست که دچارنوعی وسواس شده و احتمال خیلی زیاد این خصلت در خانواده او هم یعنی بین مادر و پدرش هست .و دیگری وابستگی بیش از حد و تحت نفوذ بودن زیاد خانواده اش هست اینکه پسری در این سن بخواد توسط پدرش کنترل بشه و یا اینقدر تحت نفوذ خانوادش باشه خوب یه مقداری عجیبه
پس اول از هر چیز اون خودش باید مشکل خودش رو بپذیره و سعی در حلش داشته باشه نه به اصرار شما
و تازه زمانی هم که پذیرفت راه سختی برای تغییر دادن این موقعیت داره و همینطور باید که یاد بگیره که مستقل تر باید عمل کنه نه اینکه به دلیل احترام به والدین تمام رفتارها و حرفهای اشتباه انها رو بپذیره ....
اینها هم زیر نظر یه مشاور و رفتن به جلسات اون هست و به اراده قوی برای عوض شدن میخواد...:72:
-
RE: تمام شدن رابطه؛ به دلیلی که نمی دانم
بسیار عالیست که رابطه را قطع کرده اید.
تاکید بر این است رابطه ای نداشته باشید اما از آن جهت که شما می گوید ایشان به کمک نیاز دارند و بخاطر آرامش افکار خودتان می توانید برای آخرین بار (سعی کنید وقتی خودشان تماس گرفتند) با ایشان سخن گفته و بگوید:
محمد عزیز بخاطر آرامش روحی خودمان بهتر رابطه را کلا قطع نماییم... چند مقاله هم معرفی می کنم به نظرم برایت جالب باشند. .......همین ولسلام
اعتماد به نفس
آموزش اعتماد به نفس
قدرت تصمیم گیری
نگاهی بر اشتباهات والدین
موفق باشید:72:
-
RE: تمام شدن رابطه؛ به دلیلی که نمی دانم
ممنون از کمک و همیاری تمامی دوستان.
نقاب عزیز، مقاله ها رو خودم اول می خونم و اگه دیدم با توجه به شناختی که ازش دارم، براش کافی نیست یا اونی نیست که اون لازم داره، مزاحمت میشم دوباره.
فعلا امتحانات شروع شده و وقت به اندازه کافی نیست.
موفق باشید.
-
RE: تمام شدن رابطه؛ به دلیلی که نمی دانم
با سلام دوباره
اینجانب به این کشف رسیدم که دلیل اصلی مخالفت خانواده محمد اینه که فکر می کنن من پسرشونو دزدیدم!
خوب حالا ممنون می شم از رهنمود های شما استفاده کنم.
-
RE: تمام شدن رابطه؛ به دلیلی که نمی دانم
سلام.
یک تاپیک خوندم به اسم "بابام الکی گیر می ده" و یک سوال برام مطرح شد که بعد از گذشت چندین روز، کسی جواب نداد. با توجه به این که سوالم کاملا در مورد موضوع این تاپیک هم هست، اینجا هم مطرح می کنم، امیدوارم در یافتن جواب سوال کمکم کنید.
"آقای امیر (نویسنده اون تاپیک) شما طی این سه سال، موضوع را مداوم مطرح کردید یا اینکه بعد از بحث و تلاش و شنیدن پاسخ غیر منطقی اما قطعی پدرتون؛ چند ماهی فرصت دادید (اصلا در بارش حرف نزدید) و بعد از سر گرفتید؟"
کلا دوستانی که تجربه دارند و شنیده و دیده اند؛ در زمانی که خانواده ها مخالفت بی جا می کنند، به نظرتان زمان دادن و فرصت دادن (یعنی اصلا حرفش رو نزدن)چقدر می تونه موثر باشه؟
-
RE: تمام شدن رابطه؛ به دلیلی که نمی دانم
دخترجان...حالتت در مورد این آقا مثل پرنده ای هست که مدام خودشو به قفس می کوبه بلکه راه نجات پیدا کنه. اینکارو نکن. به ضررته. اصلا این کار تو نیست که به اون یاد بدی چطوری با خوانوادش تا کنه یا اینکه بخوای بهش مسایل مربوط به اعتماد به نفس رو یاد بدی. اگه کسی به تو همچین مقاله هایی بده ناراحت نمی شی؟ درواقع تو داری روی نقطه ضعفش کلید می کنی. تنها راهت اینه که به حال خودش رهاش کنی. همه اون چیزهایی که تو می دونی اون خودشم می دونه. تو فقط بهش این اطمینان رو بده که بهش اعتماد داری و به نظرش احترام می ذاری.بذار خودش باشه. تنها کسی که می تونه درمقابل خواست خوانوادش بایسته خودشه. دخالت تو کارو خراب می کنه. امیدوارم به توصیه نقاب عمل کنی. راه درست اینه.
موفق باشی
-
RE: تمام شدن رابطه؛ به دلیلی که نمی دانم
سلام و ممنون از جوابتون.
الان بیشتر از یک ماهه که این رابطه از حالت دوستی خارج شده و کاملا رسمیه. و البته نه تنها اون، من هم این خصوصیت رو دارم که عیب های هم رو با مهربونی به هم می گفتیم (و میگیم). چون خودش این چند وقته خیلی سرش شلوغ بوده ، من گفتم یه سری مقاله براش پیدا کنم که بخونه. و مطمین بودم و هستم که ناراحت نمی شه.خودش هم به شدت دنبال جوابش هست. (البته من اولا فکر می کردم نیست و کم آورده )
می دونید، الان سوال من بیشتر جنبه ی روان شناسی آدم ها رو داره. مسلما این اتفاق برای خیلی های دیگه اتفاق خواهد افتاد. پس فکر می کنم جواب به این سوال راه گسای خیلی ها باشه.
سوال من همونیه که در بالا مطرح کردم.
-
RE: تمام شدن رابطه؛ به دلیلی که نمی دانم
چرا کسی جواب این سوال رو نمی ده؟؟
-
RE: تمام شدن رابطه؛ به دلیلی که نمی دانم
سلام، reihaneh خانم ، امیدوارم خوب و خوش باشی
صادقانه بگم خیلی ازت خوشم اومد مخصوصا از اینکه انقدر دختر منطقی و جستجوگری هستی
راجع به مشکلت...نظز من اینه که زمان دادن به والدین هیچ تاثیری نداره، اونا قطعا خودشون رو دارای تجربه کافی می دونن و انتظار تغییر داشتن از اونا تقریبا کار بیهوده ایه، "حتما به نظرشون دلیل مخالفتشون صحیح بوده که این کار رو کردن چرا هیچ کس بیشتر از اونا صلاح فرزندشون رو نمی خواد!" البته ابن موضع اوناس و کاری به درست و غلط بودنش نداریم و نمی تونیم داشته باشیم، راه حل این موضوع هم به دست همون فرزند خودشونه که با قاطعیت و منطق کافی تصمیم خودش رو اعلام کنه و در عین حال بتونه از نظرش دفاع کنه
خلاصه این که بی تعارف بهت بگم امیدت رو از اونها ببر، و به خدا توکل کن، اگر خیر و صلاحت در این باشه که رابطه تون ادامه پیدا کنه خودش راهش رو جور می کنه و اگر نشد هم مطمئن باش خدا "حتما" برات تقدیر بهتری در نظر گرفته:43::46::72:
-
RE: تمام شدن رابطه؛ به دلیلی که نمی دانم
سلام دوستان
خیلی وقته که از زدن این پست می گذره.
تو این مدت رابطه خاصی با هم نداشتیم، اما بی خبر هم نبودیم.
قبل از عید، توی یک جلسه ای هم رو دیدیم. یه سری کتاب پیشش داشتم که پایان اون جلسه بهم داد بعلاوه یک کادو. گفت به عنوان تشکر از خوبی های این مدت. بعد پرسید می تونی این قضیه رو فراموش کنی و هم چنان دو تا دوست عادی باقی بمونیم؟ منم صادقانه گفتم شاید تا 30 سال دیگه فراموش کنم.
گفت دیگه نه به خاطر فشار خانواده که به خاطر خودش دیگه نمی خواد. چون از اون روز تا حالا به خاطر خود خواهبش من رو می خواسته (مثلا اینکه من می تونم همیشه شادش کنم) و الان می خواد خودخواهیش رو بگذاره کنار و اگر کسی رو می خواد کاملا به خاطر خود اون فرد باشه، نه خودخواهی خودش.
از حرفاش نتیجه گرفتم احتمالا در حال تغییر نوعی دیدگاه هاش باشه.
اما سوال من اینه. از اون روز که بهش گفتم شابد تا 30 سال دیگه فراموش کنم، دیگه حتی جواب سوال های علمی رو هم نمی ده. میل های عادی رو هم نمی زنه. اما تو بلاگش، تماما از خاطراتی می نویسه که بین من و اون بوده.
چیزهایی می نویسه که فقط من و خودش می فهمیم پشت اون حرفا چیه.
برای یکی از متن هاش، کامنتی گذاشتم که اصولا منتظر جواب بودم. چون اون متن کاملا مربوط به خودم و خودش بود.
اما عکس العملی نداد.
معنای این کارها چیه؟
از یه طرف می ترسم سکوت کنم (توی بلاگش) و فکر کنه کامل فراموش کردم و حالش بدتر از این بشه (البته برای من خوشحال می شه که تونستم فراموش کنم و به قولی زندگیم رو خراب نکرده باشه) و از طرفی می ترسم حرف بزنم و اون محتاج سکوت من باشه الان.
واقعا گیج شدم.معنای این سکوت و این بلاگ ها چیه؟ عکس العمل من چی باید باشه؟
-
RE: تمام شدن رابطه؛ به دلیلی که نمی دانم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط reihaneh
سلام دوستان
خیلی وقته که از زدن این پست می گذره.
تو این مدت رابطه خاصی با هم نداشتیم، اما بی خبر هم نبودیم.
قبل از عید، توی یک جلسه ای هم رو دیدیم. یه سری کتاب پیشش داشتم که پایان اون جلسه بهم داد بعلاوه یک کادو. گفت به عنوان تشکر از خوبی های این مدت. بعد پرسید می تونی این قضیه رو فراموش کنی و هم چنان دو تا دوست عادی باقی بمونیم؟ منم صادقانه گفتم شاید تا 30 سال دیگه فراموش کنم.
گفت دیگه نه به خاطر فشار خانواده که به خاطر خودش دیگه نمی خواد. چون از اون روز تا حالا به خاطر خود خواهبش من رو می خواسته (مثلا اینکه من می تونم همیشه شادش کنم) و الان می خواد خودخواهیش رو بگذاره کنار و اگر کسی رو می خواد کاملا به خاطر خود اون فرد باشه، نه خودخواهی خودش.
از حرفاش نتیجه گرفتم احتمالا در حال تغییر نوعی دیدگاه هاش باشه.
اما سوال من اینه. از اون روز که بهش گفتم شابد تا 30 سال دیگه فراموش کنم، دیگه حتی جواب سوال های علمی رو هم نمی ده. میل های عادی رو هم نمی زنه. اما تو بلاگش، تماما از خاطراتی می نویسه که بین من و اون بوده.
چیزهایی می نویسه که فقط من و خودش می فهمیم پشت اون حرفا چیه.
برای یکی از متن هاش، کامنتی گذاشتم که اصولا منتظر جواب بودم. چون اون متن کاملا مربوط به خودم و خودش بود.
اما عکس العملی نداد.
معنای این کارها چیه؟
از یه طرف می ترسم سکوت کنم (توی بلاگش) و فکر کنه کامل فراموش کردم و حالش بدتر از این بشه (البته برای من خوشحال می شه که تونستم فراموش کنم و به قولی زندگیم رو خراب نکرده باشه) و از طرفی می ترسم حرف بزنم و اون محتاج سکوت من باشه الان.
واقعا گیج شدم.معنای این سکوت و این بلاگ ها چیه؟ عکس العمل من چی باید باشه؟
همش میگه تا وقتی من از زندگیت کامل نرم، تو نمی تونی به کس دیگه ای فکر کنی و با این وضعیت من به شدت عذاب وجدان دارم
محمد هم فوق العاده احساساتی یه (البته تو زندگی کردنش بسیار منطق بهش حکم فرماست، تو این مدت هم اون همیشه ترمز احساسات رو می گرفت و یادآوری می کرد باید منطقی بود
سلام،
معنای این متنها در وبلاگ ایشان تعارض بین احساس و منطق ایشان هست،
به نویی سوگواری برای علاقه خودشون نسبت به شما هست که در حقیقت تقابل منطق و احساس ایشون رو نشون میده،
منطقی که میگه ادامه این رابطه بی نتیجه خواهد بود و احساسی که نمیتونه به این راحتی این رابطه و خاطراتش رو ندیده بگیره،
و به نظر من محمد با نوشتن در حقیقت خودش رو تا حدودی تخلیه میکنه،
این برداشت من با توجه به حرفهای شما در مورد شخصیت ایشان هست،
این تماس ها(کامنت گذاشتن و ...) از نظر ایشون تنها یک معنا داره و در حقیقت نشانه وابستگی شما به ایشان هست و این ایشان رو آزار میده،
چرا که ایشون فکر میکنه، شما با بهانههای مختلف به این دلیل که به ایشون از نظر احساسی وابسته شدین، میخواهید این رابطه را به هر شکل ادامه بدین،
رابطهای که ایشون با توجه به اتفاقاتی که افتاده بهتر از هر کسی میدونه سر انجامی برای شما نداره و بنابرین،از آنجا که نمیخواهد بیش از این، در این رابطه صدمه ببینین، ترجیح میده هر چه سریع تر به اتمام برسه...
در حال حاضر، تنها راه حلی که به ذهن ایشون میرسه، همین سکوت و پاسخ ندادن است که از نظر ایشون به شما کمک میکنه این رابطه رو راحت تر فراموش کنین،
حالا من یک سوال از شما دارم، هدف شما از ادامه این رابطه چیست؟ از این کامنت گذاشتن ها؟
با ادامه این تماسها میخواین به چی برسین؟
ادامه این تماس ها، بیش از آزار احساسی برای این آدم چیزی نخواهد داشت، چرا که از نظر ایشان با توجه به شرایط حاضر،
این رابطه به نا کجا آباد ختم خواهد شد و نتیجه آاش جز وابستگی و صدمه روحی بیشتر به خصوص برای فرد شما چیزی نخواهد بود،
یه لطفی هم در حق خودتون و هم ایشان بکنین،
یک بار دیگه حرفهای خودتون رو مرور کنین و بعد راحتش بگذارین تا راحت تر فراموشتون کنه،
خوشبخت باشین،
Kamran2007!!!!
-
RE: تمام شدن رابطه؛ به دلیلی که نمی دانم
ریحانه ی عزیز سلام
فقط یه چیزی رو خواهرانه بهت بگم دست پا نزن چون بیشتر فرو می ری تو این رابطه
امید نداشته باش که با گذشت زمان اون برگرده باور کن این امید باعث می شه زندگیت متوقف بشه همه جا امید خوبه ولی تو این یه مورد اصلا خوب نیست کاملا قطع کن و موضوع رو کامل تمام شده بدون و حتی اگه زنگ در این رابطه میزنه پاسخش رو نده و نگران این نباش که ناراحت میشه و یا دلش میشکنه به خاطر داشته باش که این چیزی بود که خودش خواسته اتمام رابطه از طرف ایشون بوده پس شما کاری نکردی که بخوای بخاطرش خودت رو سرزنش کنی
این راه انتخاب خودش بوده پس حتما براش بهتر بوده دست پا زدن شما فقط باعث میشه اتمام رابطه سخت تر باشه
باور کن احساساتت رو با تمام وجودم حس میکنم و می دونم خیلی سخته ولی خودت بگو آیا چاره ای جز قبول واقعیت داری؟؟؟
اگه دلت گرفت گریه کن مطمئن باش بهد از نیم ساعت یکم آروم میشی ولی اون زنگ نزن یا حتی اس ام اس نده چون حالت رو بدتر میکنه و نیازت رو بیشتر یه مدت باید با خودت بجنگی تا بتونی محکم بشی
حرفای کامران را چند بار بخون خیلی کامل و با دقت بهت پاسخ داده
-
RE: تمام شدن رابطه؛ به دلیلی که نمی دانم
سلام ریحانه ی عزیزم خوبی؟
ببخشید من تازه امروز این تاپیکتو دیدم
ریحانه جانم خیلی ناراحت شدم از این همه بی فرهنگی این خانواده ...
من مطمئنم شما هیچوقت در زندگی با این خانواده راضی و خوشبخت نمیشی چون سطح تفکر و فرهنگ شما بسیار بالاتر است.اولا اینکه قد تو مناسب یک خانم است و کلا این روزا پسرا خیلی خیلی قد کوتاه تر شده اند و دقیقا قد تو کاملا مناسب است و اصلا اصلا اصلا این باعث نشه که اعتماد به نفستو کم کنی. من دوستای زیادی دارم که هم قد تو هستند و حتی کوتاه تر و کلی هم طرفدار دارند و هیچ کسی هم تا به حال همچین حرفی بهشون نزده است! پس صد در صد این تنها بهانه است مطمئن باش.ببین دیگه هیچ چیزی نتونستن پیدا کنند و به قدت گیر دادند! واقعا ببین هیچ چیزییییییییی نبودهههه!!!!!! اون مسئله ی پسر عمو هم بهانه بوده. الان میگن دیگه بچه از پدر و مادر و خواهر برادر مستقل است و باید مستقلا در موردش حرف زد چه برسه به پسر عمو!!! همش بهانست
به نظر من محمد خیلی به خانوادش وابسته است و این اشفتگیش به خاطر این است که توانایی رویارویی با خانوادش را ندارد و مطمئن باش زندگی با همچین کسی خیلیییییی سخته.فردا میخواد بگه بریم خونه ی مامانم اینا زندگی کنیم هرجا مسافرت میریم مامانم اینا بیان هر مهمونی که میریم مامانم اینا بیان یا اینکه هرچی اونا بگن انجام میدیم هر روشی اونا بگن زندگی می کنیم...
به نظر من هم بهتره که این رابطه را قطع کنی