با سلام
من خیلی مواقع شدیدا احساس تنهایی میکنم حتی در میان جمع هم این احساس رو دارم.اگر میشه کمک کنید که این احساس من از بین بره. خودم هم چند کتاب روانشناسی خوندم ولی این مشکلم حل نشده.
نمایش نسخه قابل چاپ
با سلام
من خیلی مواقع شدیدا احساس تنهایی میکنم حتی در میان جمع هم این احساس رو دارم.اگر میشه کمک کنید که این احساس من از بین بره. خودم هم چند کتاب روانشناسی خوندم ولی این مشکلم حل نشده.
شوکان عزیز
میشه به چند سئوال پاسخ بدی که بهتر بتونیم راهنماییت کنیم؟
1 - جمعیت خوانواده شما چند نفره است ؟
2 - شما فرزند چندم هستید ؟ رابطه شما با پدر و مادر و آنان با هم چطوره ؟
3 - ارتباطتوت از نظر عاطفی با فامیل چطوره ؟( بیشتر روابط رسمیه یا عاصفی هم هست )
4 - چند سالتونه و تحصیلاتت چیه ، در کدام محدوده جغرافیایی زندگی می کنید ؟
فعلاً همینها کافیه
منتظر جوابت هستیم .
1-خانواده ما چهار پسر و پدر و مادر و پدربزرگ و مادربزرگ هست.
2-من پسر سوم خانواده هستم. ارتباط خوبی با پدر و مادر ندارم (پدر و مادرم هم ارتباط خوبی با هم ندارند)
3-ارتباطم با فامیل بد نیست ولی فکر میکنم که اونا به من بی اعتنایی میکنن.
4- 23 ساله هستم و در کرمان زندگی میکنم و کارشناسی دارم.
برادر عزیز من فکر میکنم احساس تنهایی شما در حال حاضر مربوط به مشکل دیگه تون باشه که میخواستید فراموش کنید . خب تو این شرایط به نظرم طبیعیه.اما در کل آدم وقتی احساس تنهایی میکنه ، اگه با کاری خودشو رو سرگرم نکنه و گوشه گیری رو اختیار کنه ، خودش به این احساس دامن میزنه و تشدیدش میکنه در نتیجه این تنهایی براش عادت میشه.شما برادر دارید و حتما" دوتستانی هم دارید از فامیل هم با هر کسی که راحت ترید و اخلاقتون به هم شبیه تره میتونید معاشرت کنید . به هر بهانه ای خودتون رو به برادرهاتون نزدیک کنید و باهاشون درد دل کنید . اجازه ندید حرفهای ناگفته ای که گفتنشون مشکلی برای خودتون یا کسی دیگه ایجاد نمیکنه تو دلتون انباشته بشه و بتعث ناراحتی روحی شما بشه .ورزش کنید ......... در زمینه هایی که علاقه داری مطالعه کنید...........با دوستان تون تفریح برید ...........و مهمتر از همه رابطه تون رو با خدا بهتر و بیشتر کنید ..............
از لباسهای رنگ شاد استفاده کنید و به وضع ظاهری تون هم بیشتر توجه کنید........سعی کنید از کسانی که انرژی منفی و ناامیدی رو به شما منتقل میکنند دوری کنید و به کسانی که پرانرژی و فعال هستند و دیدن اونها شما رو شاد می کنه ، نزدیک بشید .
شما یمک برادر کوچیکتر هم دارید که از شما به عنوان برادر بزرگتر انتظاراتی داره از جمله همین درد و دل کردن ! پس با اون حرف بزنید که به نفع خودتون هم هست .
در صورت بی اعتنایی فامیل هم اگه میتونید شما به اونها نزدیک بشید اما اگر فایده نداشت زیاد دنبالش نکنید
موفق باشید
با عرض سلام و تشکر از m.mouod
همه مطالبی رو که شما گفتید درسته . من هم سعی میکنم انجام بدم ولی من از لحاظ احساسی، احساس تنهایی میکنم یعنی کسی به احساسات من اهمیتی نمیده .نمیدونم منظورم رو متوجه میشید یا نه.چندین بار هم این کارهایی که شما گفتید رو سعی کردم انجام بدم ولی بعد از مدتی دوباره این احساس به سراغم میاد. من از سال گذشته که اون اتفاق افتاد گردش رفتم ، تفریح کردم ، استراحت کردم ، خیلی اوقات با دوستام بودم ولی بازم درست نشد که نشد.
سلام
shookanعزیز ،به جمع ما خوش اومدی
من کاملا می تونم بفهمم که چی می گی ،من همه این احساسایی که میگی رو هم تجربه کرده ام و هم دارم تجربه میکنم،شاید به این دلیل خواستم اینجا پست بذارم
احساس نیاز عاطفی ،اینه احساسی که داری
من با عشق خدا با این احساسم کنار میام ،با عشق به خدا،خوبیها ،مردم وزیباییها
هر وقت احساس تنهایی میکنم با خدا دردودل میکنم ، اون همه چی رو میشنوه ،نیاز نیست جور خاصی باهاش حرف بزنی،هر جور راحتی باهاش حرف بزن،اون انقد مهربونه که میگه فقط منو یاد کنید ،تا دلهاتونو ارامش بدم
در مورد ازدواج هم اگه شرایطش رو دارین ،اینبار اگاهانه (اگه بازم به خانواده اعتماد میکنی از طریق خانواده)انتخاب کنید و ازدواج کنید ،اگه بدونید با کی ازدواج می کنید ،دیگه این احساسات هیچ وقت سراغتان نخواهد امد
موفق باشید
با سلام و تشکر از m.mouod و گل مریم عزیز
شاید بهتر باشه که کمی بیشتر در مورد خودم توضیح بدم .
من از بچگی در صحبت کردن با بقیه مشکل داشتم و نمیتونستم که نظرات و احساسات و افکار خودم رو بیان کنم.
کلا حقی به عنوان یک انسان صاحب روحیات و احساسات و افکار برای خودم قائل نبودم همه اینها را به خاطر رفتارهای پدر و مادر و اطرافیان میدونم (حالا چطوریشو بعدا میگم).
الان هم این مشکل را کم و بیش دارم. احساس میکنم که بقیه حرف من را درک نمیکنن و مثل سایرین من را صاحب احساسات و نیاز عاطفی و ... نمیدونن. الان هم ته دلم خیلی پر هست ولی نمیدونم چطوری بگم(بقیه حرفام باشه برای پستای بعدی)
برادر عزیز چرا در مورد خودتون اینطور فکر میکنید ؟ گاهی اتفاق میافته که کسی یا کسانی برای ما ارزش قائل نباشند اما خود ما نباید بی دلیل این رفتار نادرست دیگران رو بپذیررم و با تلقین به اینکه حق با دیگران هست ، ارزش خودمون رو به عنوان یک انسانی ک خدا آزاد آفریده نادیده بگیریم .نباید برای مقابله با این رفتار دیگران تنهایی رو چاره کار بدونیم و از همه فاصله بگیریم .اینطوری خیلی آسیب میبینید .افسرده میشید .
هر انسانی برای خودش شخصیت و ارزشی منحصر به فرد داره .دار ای ویژگیها و امتیازاتی ست که خداوند فقط به اون عطا کرده و هر کسی تو این دنیا جایگاه خاص خودش رو داره و وجود هیچ کس بی فایده نیست مثل شما ، من و دیگران . شما نباید قضاوت نادرست چند نفر که گاها" به این کار عادت دارند و به همه ایراد میگیرن رو به همه تعمیم بدید و فکر منید که نظر کل مردم در مورر شما همینه اعتماد به نفس و عزت نفس داشته باشید و خودتون رو دوست بدارید و به وجود خودتون به عنوان یک انسان افتخار کنید و خدا را به خاطر آفرینش خودتون شکر کنید . کسی که وجود شما رو توی این دنیا لازم دونسته ، شما رو آفریده ، شما رو دوست داره و از اینکه شما هم برای جسم و روح خودتون ارزش قائل بشید خوشنود میشه .
آقای shookan4 ابتدا لینک زیر رو بخونید حتما"مفید خواهد بود .در ادامه هم صحبت میکنیم.
چگون ابراز وجود کنیم ؟
سلام:من هم در خانواده اي بزرگ شدم كلا"مردانه !(تقريبا"شبيه تو )ببين يكي از دلايل كه شايد خنده ات بگيره اينه كه خواهر نداري !خواهر براي برادر يه نعمت خيلي بزرگه چون هم درددل ميكنه و هم درددل ميشنوه و چون از جنس ديگريه بهتر نگاه ميكنه !ولي خود من با اين مشگل اينطور كنار اومدم :دنيا يه بازاره همه فروشنده اند و همه خريدار !پس كسي موفقه كه جنس با ارزشتر و بدرد بخورتر داشته باشه !سعي كن يه چيزي بشي (كامل و قوي )مثل استاد پيانو يا رياضيدان و... وقتي قيمتي شدي همه ميان به ديدنت شك نكن !:72:
سلام omed عزیز
من این نظر شما را قبول ندارم و این جور دوست داشتنی برام ارزشی نداره.
اگر از نظر شما این نظر من اشتباهه به من بگید که چرا اشتباهه.
برادر عزیز جدی نگیرید آقای omed منظوری نداشتند
من هم با این صحبت که برای دوست داشتنمون باید یک شخص خاص باشیم موافق نیستم .
اگه دیگران منو مثلا" به خاطر اینکه یک هنرمند یا مخترع هستم دوست بدارن نه به خاطر انسانیت و ویژگیهای شخصیتیم ، حس خوبی نیست .ما باید با اخلاق و رفتار و انسانیت مون دیگران رو مجذوب خودمون کنیم نه تنها با یک هنر .
یاد حکایتی افتادم که لینکش رو تو ضمیمه میذارم چون شنیدنیه !
ببینید امام زمان (عج) با چه کسی دوست میشه !؟ در نزد مردم نه نامی داره و نه نشونی !
آقاي shookan4:بحث را نبايد با هم مخلوط كرد .بحث دوست داشتن و علاقه يك طرفه بحث ارتباطات اجتماعي يه چيز ديگه !انسان از انس ميايد يعني موجودي اجتماعي ولي همه انسانها دوست داشتني نيستند !ولي ممكن است اجتماعي باشند !من منظورم ارتباطات اجتماعي به منظور عدم تنهايي است نه يه فرد دوست داشتني !من سعي ميكنم با همشهري ها (خصوصا" هممحليها )در حد آشنايي (سلام و عليك ) ارتباط داشته باشم و از ميان اونها عده كمي رو دوست خودم انتخاب ميكنم كه ارتباط نزديكتري دارم و تعداد انگشت شماري رفيق دارم كه گلچين دوستانم هستند پس ممكن است آشناهاي خيلي زيادي داشته باشم (كه دارم ) ولي همه اونها را دوست ندارم وهمه آنها هم من رو دوست ندارند ولي به هم كمك ميكنيم و ارتباط مثبتي داريم (چون بدرد هم ميخوريم )من صدها آدم ميشناسم دكتر و مهندس و مدير و.. كه هر كدام در جايي بدرد آن يكي به وسيله من خوردند ولي شايد اصلا"ماهها ميشود همديگر را نبينيم و ادامه بحث رو بعدا" در خدمتيم .
با سلام
آقای omed ضمن تشکر از کمکتون باید عرض کنم که مشکل اصلی من تنهایی احساسی است هرچند از لحاظ اجتماعی هم بدون مشکل نیستم. فکر میکنم که منظور شما هم در پستهای 9 و 12 هم تنهایی اجتماعی باشه اگر میشه در مورد تنهایی احساسی من را راهنمایی کنید ممنون میشم.
خانم m.mouod من زیاد جدی نگرفتم یکی از چیزهایی که با آن مشکل دارم اینه که من بیشتر دوست دارم بی تکلف و صادقانه صحبت کنم ولی خیلی ها فکر میکنن من زیادی جدی هستم یا اینکه آدم خشک و بی روحی هستم.
چون شما در تايپيكهاي قبلي گفته بودي كتاب روانشناسي خواندي من از تجربيات شخصي خودم ميگم:من هم بعضي مواقع احساس تنهايي ميكنم (احساس تنهايي نه اينكه تنها باشم )پس اين برميگرده به نوع نگاه و احساسي كه آدم از خودش و محيط داره !پس هر چيزي كه فكر ميكني هستي نه اينكه هر چي هستس فكر ميكني !براي تغيير اين احساس بايد نگاه و فكرت تغيير كند براي تغيير نگاه و فكر چيزهاي ديگر مثل تواناييها ،ضعف ها،...(هر چيزي كه فكر ميكني )بهترين كار براي تغيير عمله يعني كاري كني حركت كني انگيزه اين حركت وجود داره ولي بايد پيدا كني شايد :در يتيمي كه تو با كمك مالي يا درسي يا حتي عاطفي اون رو خوشحال ميكني !يا يه بيمار قطع نخاع يا سرطاني كه به ملاقاتش ميري و... منظور من اينه كه وقتي روابط اجتماعي داشتي ميفهمي كه چقدر بدردخوري و چقدر وجودت با ارزشه پس تنها نيستي!برادر يه دختر يتيمي يا معلم يه دانش آموز يا يه بنده خوب خدا من هميشه اين مواقع ميرم روبروي دانشگاه و ميدان انقلاب قاطي مردم كتابها را ميبينم يا ميخرم و زندگي را ميبينم كه جريان دارد و ....:72:
با سلام
آقای omed من این قسمت از حرف شما را درک نمیکنم.
به نظر من مهم اینه که آدم دنبال واقعیت بگرده. من فکر میکنم این حرف شما به معنی این هست که آدم خودش را گول بزنه.نقل قول:
من هم بعضي مواقع احساس تنهايي ميكنم (احساس تنهايي نه اينكه تنها باشم )پس اين برميگرده به نوع نگاه و احساسي كه آدم از خودش و محيط داره !پس هر چيزي كه فكر ميكني هستي نه اينكه هر چي هستس فكر ميكني !براي تغيير اين احساس بايد نگاه و فكرت تغيير كند
ببين منظورم رو با مثال بيان ميكنم:توي جمع نشستي و چند نفر جوك ميگن و ميخندند ولي تو به فكر ايني كه امتحانت را بد دادي ،با نامزدت دعوا كردي و...تو توي جمع هستي ولي از لحاظ فيزيكي ولي فكرت جاي ديگه است!حال خنديدن نداري هيچ. ميخواهي گريه هم كني !اگر مهارت و تجربه داشته باشي متوجه ميشي فقط با مديريت ذهن ميتواني اين حس را مديريت كني .من سعي كردم هميشه تاثيرگذار باشم تا تاثيرپذير يعني از ورود افكار منفي جلوگيري و افكار مثبت را پرورش بدهم واقعا" زندگي همين است هر آنچه فكر ميكني هستي :اگر خودت را تنها حس كني در كنار خانواده هم تنهايي ولي اگر خودت را يه عنصر مفيد و يك بنده خوب بداني در بيابان هم دوست حيوانات و گياهان ميداني ! من دوستي داشتم كه كيلومتر ها در بيابان راه ميرفت و انواع سنگها را جمع ميكرد و وقتي درباره سنگها صحبت ميكرد انقدر زيبا ميگفت كه آدم فكر ميكرد دارد معشوقه اش را توصيف ميكند . خلاصه پسر خوب !تنهايي و غم وشادي و...دست خودت است !برو دنبال زندگي !اگر شاغلي كه خوب وگرنه خودت رو مشغول كن حتي كار مجاني و .. اگر مذهبي هستي برو نماز جماعت يا مراسم دعا و يا زيارت كه: اگه دنيا بخوادو او بگه نه نخواهدواو بگه آره تمومه!:72:
با سلام
برادر عزیز من حرف شما درست ولی شما به من بگو اگر یک نفر که تشنه هست اگر بهش غذا بدی سیراب میشه؟ خوب موضوع من هم همینجور هست (شما که محیط من را ندیدید) یعنی اگر بنا به گفته شما من خودم را با چیزهای دیگه ای سرگرم کنم که بیراه رفتم.
به نظر من بعضی چیزها جانشین نداره و نمیشه چیز دیگه ای را جانشینشون کرد.مثلا اگر من احساس کمبود همراه یا کمبود محبت میکنم نمیشه با مثبت اندیشی این کمبود را برطرف کرد.
امروز بعد از ظهر دوباره حس تنهایی به سراغم اومده. خیلی حس بدی هست. احساس میکنم که به هیچ جایی تعلق ندارم و انگار بین من و دنیا فاصله زیادی هست. احساس میکنم همه چیز غیر واقعیه.
اگر با حرفام مزاحمتون شدم من را ببخشید. فقط احساسم را گفتم شاید بتونید کمکم کنید.
من كي گفتم فقط مثبت انديش باش ! حركت كن !چرا؟ براي اينكه در جريان زندگي خودت رو فراموش ميكني .به افكار منفي ميدان نده .ببين آدم نميتواند در يك آن دو كار انجام دهد وقتي مشغول كار باشي فكر منفي نميتواند ورود كند تو جواني و تحصيل كرده و از همه مهمتر سالم :73: امتحان كن !من در سن تو تعطيلات همراه بچه هاي جهاد سازندگي ميرفتم دهات اطراف تهران صبح ساعت 5 تا شب كمك ميكرديم اصلا"نميفهميديم كي شب شد توي خاك و خاشاك اينقدر خوش بوديم كه نگو !هر چه محيط بد باشد تو تغيير بده ! از تو حركت از خدا بركت باوركن باور كن سخت نيست نگذار افكار منفي تو را مديريت كنند فقط ايمان بياور كه ميشود و بعد حركت كن كلاس هنري ورزشي و.... نگو نميشود تو بخواهي ميشود !
ولی خدایی این حرفتو قبول دارم که آدم اگر کمبودی داره هر چی بهش بیشتر فکر کنه خودش بیشتر اذیت میشه.
من فکر میکردم که منظور شما اینه که فقط بنشینم و فکر مثبت کنم(به قول معروف با حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمیشه) خیلی چیزا دست آدم نیست حالا چرا آدم خودشو با ناراحتی اذیت کنه.
الان حالم خوبه ولی بعضی مواقع دوباره احساس تنهایی میکنم مثل دیروز عصر.
برادر عزیز چرا مسئله رو بازتر نمیکنید ببینیم مشکل اصلی کجاست ؟نقل قول:
نوشته اصلی توسط shookan4
البته من فکر میکنم منظور شما از تنهایی احساسی همون مشکل قبلی باشه که تو پست اولم بهتون گفتم . ولی شما در مورد محیط اطرافتون ، پدر و مادرتون ، و اینکه اگه خودتون رو سرگرم کنید به بیراهه رفتید ، بیشتر توضیح بدبد .
با سلام
مسئله اصلی من اونی که شما فکر میکنید نیست.
موضوعش اینه که من احساس میکنم که خانواده من به من اهمیتی نمیدن و من رو دوست ندارند. خودم را که نمیتونم گول بزنم توی تمام لحظات و توی رفتارشون این را میتونم ببینم. من خیلی تلاش کردم که این مشکلات را حل کنم ولی حالا که میبینم درست بشو نیست این احساس بهم دست داده.
من فكر ميكنم كه آدم واقع گرا و منطقي و... هستي و اين خوبه !هر آدمي با ديگري فرق ميكنه براي ابراز علاقه يكي بچه اش رو بغل ميكنه يكي ماچ ميكنه و يكي نوازش ميكنه يكي حرف محبت آميز ميزنه يكي هم با لگد ميزنه صبح زود كه پاشو !!باور كن ما تو فاميل خانواده هاي داشتيم كه 10 نفر خواهر برادر بودند ولي بابا اونها اسم همه رو نميدونست !و هميشه با كتك ابراز علاقه ميكرد! الان هموشون دكتر و مهندس و تاجرند و براي پدر و مادرشون ميميرند !!اصلا" معطل اين افكار نباش اين تو فكر توست كه اونها دوست ندارند !مگه امكان داره !مگه تو خدايي كه مطمئن هستي دوستت ندارن !!هر كسي بخواد معطل اين بحث ها بشه از همه چيز عقب ميمونه ! تو كه تجربه احساس عاشقي رو داشتي !مگن : وقتي كه عشق آمد تصميمش بگيره كاري نداره زوده يا حتي خيلي ديره !!عاشق باش به همه عالم كه همه عالم از اوست !!همين كه پيگير مشگلت هستي همين كه چندين نفر پيگير مشگلت هستند يعني مهمي !همين راه را برو با صبر عشق و اميد سحر نزديك است :72:
با سلام
من احساس میکنم که به شخصیت من لطمه وارد شده :47: و نمیتونم این را نادیده بگیرم و با خانواده و اطرافیان رابطه خوبی داشته باشم. دلیلش هم اینه که من با اصرار مادرم به خواستگاری دختری رفتم و ایشان و خانواده شان یک سال با احساسات من بازی کردند و بعد از آن با دروغگویی سر ما را کلاه گذاشتند و در این حال پدر و مادر من و اقوام من حتی یک کلمه در این مورد با من صحبت نکردند و کمکی به من نکردند و من را تنها گذاشتند در حالی که من اصلا تقصیری نداشتم. لطفا به من نگید که لابد اخلاقشون اینجوریه چون همزمان با من برادرم نامزد داشت و رفتار اونا از زمین تا آسمان با اون فرق میکرد. (این یکی از بی تفاوتیهایی است که به من کردند) من هر چی با خودم کلنجار میرم نمیتونم این بی اعتنایی اونا را ببخشم.در ضمن من ذاتا آدمی نیستم که ظاهرم با اون چیزی که توی دلم هست دو تا باشه و نمیتونم ظاهر سازی کنم.
من میدونم اونا چقدر برای من زحمت کشیدن و چقدر به گردن من حق دارند ولی با این حال من ازشون زده شده ام به همین خاطر خیلی اذیت میشم.
اگر میشه در این مورد نظرتون را بفرمایید ممنونتون میشم.
سلام :دوستانه بگم اين زندگي ارزش معطل شدن ندارد! تا حدودي مشابه شما هم من مشگل داشتم و كاري كردم اين بود:يه مدت تنهايي و فكر در مورد چرا والدين من اينجوريند؟ چرا اون اينكاررو كرد ؟ چرا برادرم را بيشتر دوست دارند؟ وچرا؟ چرا؟و... بعد ديدم شدم يه آدم نفله و درب و داغون و...از بچه درسخون و شاد و ... شده بودم يه آدم بيچاره و همون وقتي كه من درگير بودم دوستان و فاميل خيلي پايين تر و تنبل شده بودند جناب آقاي ومهندس ... فرصت هاي زيادي براي ازدواج و كار و تحصيل رو از دست دادم ولي چون خدا دوستم داشت يواش يواش مسلط شدم و ... ميدونم اين حرفها الان براي تو شايد مسخره باشه يكي ميمرد از درد بينوايي يكي ميگفت زردك ميخواهي ؟ :324: ولي خواستم يه آيينه بدم دست كه آينده رو ببيني ! اگر من اون موقع كسي رو داشتم كه راهنمايي ميكرد حتما" به جاي چندين ماه در چند هفته مسلط ميشدم بازم ميگم فقط به دور دست نگاه كن به خار و خاشاك جلوي پات نگاه نكن تصميم بگير براي اثبات خودت دكترا بگيري يا ... هر هدفي خواستي فقط آدم تك شهرت بشي اولي رو هدف بگير كه لااقا جزئ 10 نفر اول باشي نگو نميتونم ميتوني خدا به آدمهايي كه عشق رو چشيدند يه لطف ديگه اي داره :72:
من فکر میکنم در این مورد حق با شماست.در ضمن این حرفا به نظر من اصلا مسخره نمیان. شاید بزرگترین اشتباه من این بوده که به احساسات و عواطف خودم احترام نمیگذاشتم و فکر میکردم که زمانی احساسات و عواطف من ارزش داره که بقیه ارزش براش قائل بشن. میخواستم بقیه به احساسات و عواطف من احترام بگذارند تا من هم بتونم احساسات و عواطفم را بپذیرم در غیر این صورت احساساتم را در دلم خفه میکردم. چون جو خانوادگی ما اینجوری بوده و من از بچگی با این وضعیت رشد کرده ام.
:72:با تشکر از همه دوستان به خصوص omed گرامی
برای تشکر یک رتبه مثبت به omed گرامی دادم (برو حالشو ببر :D)
omed جان دوستت دارم امیدوارم بتونم جبران کنم.
آقا ممنون:از لطف شما و اعطاي رتبه متشكرم ولي اگر هر چي گفتم چون حس ميكردم خودم يه زماني درگير بودم براي شما مفيده :305:باز هم ممنونم:72:
با سلام
این متن را مینویسم فقط برای اینکه حرفهای دل خودم را بنویسم. در پستهای قبلی دوستان راهنمایی های خوبی کردند و راهنمایی دوباره لازم ندارم.
دلتنگی که برای دوستان باشد را دوست دارم. دلتنگی که برای دوستان باشد را خیلی بهتر از خوشحالی همراه با فراموش کردن دوستان دوست دارم(شاید نظر بعضی ها چیز دیگه ای باشه). شاید من هرگز بعضی از دوستانم را نبینم ولی هرگز از روی خواست خودم فراموششون نمیکنم هر چند که من را فراموش کنند. اگر از دستم هیچ کار دیگه ای بر نیاد براشون میتونم دعا کنم و مطمئن هستم خدا این دعای من را میشنود.
یک چیز یادم رفت بگم
خودم را هم خیلی دوست دارم. :43:
هر چند خودم را کوچکتر از این حرفها میدانم ولی خدایا خیلی دوستت دارم.
با سلام
از omed :72: ، :72: mouod ، فرشته مهربان:72: ، گل مریم:72: به خاطر راهنمایهای خوبشون متشکرم.
سعی میکنم از راهنماییتون حداکثر استفاده را ببرم.
سلام همه دوستان نظراتی دادند خواستم منم حرفم رو بگم همیشه احساس تنهایی میکنم به خاطر زمانهایی که از دست داده ام نه اینکه خودم مقصر باشم بلکه بهم اجازه ندادند تا اونجوری که میخواهم زندگی کنم و از زندگیم تو هر سنی لذت ببرم گاهی فکر میکنم ما اومدیم توی این دنیا که فقط عذاب بکشیم به همه دوستانم هرچی محبت کردم نتیجه ای نداد و همه دوستانم از کنارم رفتند الان حتی یه دوست برای پر کردن لحظات تنهاییم ندارم و هرچی سنم بالا تر میره این تنهایی بیشتر عذابم میده گاهی فکر میکنم برای خیلی از چیزها که میتونستم داشته باشم دیر شده و دیگه نمیتونم بدستشون بیارم هم عشق، هم محبت و ... از اینکه بهم فرصت دادی حرفم رو بزنم ممنون