سلام دوستان:72:
عشق رو چطور باید متوقف کرد؟
منظورم اینه که وقتی عشق با سرعت نور داره در وجود کسی منتشر می شه، چطور باید سرعتش رو کم کرد، تا در قالب منطق در بیاد؟
:72:
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام دوستان:72:
عشق رو چطور باید متوقف کرد؟
منظورم اینه که وقتی عشق با سرعت نور داره در وجود کسی منتشر می شه، چطور باید سرعتش رو کم کرد، تا در قالب منطق در بیاد؟
:72:
سلام سارا جان
عشق رو چطور باید متوقف کرد؟ دلیلتون واسه توقف عشق چی هست ؟ آیا معنی آن نیروی مد نظر شما واقعا عشق است ؟
باید دلیل حرکت این نیرو با سرعت نور بررسی بشه ؟ این نیرو احتمالا داره به سمت یه هدف حرکت میکنه باید هدف مشخص باشه اونوقت که میشه به این نیرو جهت داد و تمام راههای رسیدن به هدف رو بررسی کرد , باید دید که هدف چیه ؟آیا سریع رسیدن به هدف مهمه یا مطمئن و با بهترین راه رسیدن ؟احتمال داره که این سرعت به خاطر احساس نیاز شدید نسبت به هدف باشه , باید نیازها رو شناخت و راه صحیح برطرف کردنشون رو بررسی کرد تا بشه به منطق نزدیک شد
با توضیح مختصرتون سارا جان من فقط تونستم از احتمال استفاده کنم واسه پاسخ اگه بیشتر توضیح بدی ممنون میشم :72:
سلام.
عشق و منطق؟ یه کم نامتجانسه !!! عشق یعنی چی؟ علاقه شدید قلبی ! به نظر من اول ما به یه چیزی علاقمند می شیم بعد با شناخت بیشتر و موانست بیشتر با اون علاقمون بیشتر و بیشتر میشه اونقدر شدید که رهایی اون تقریبا غیر ممکن به نظر می رسه و اونجاست که میفهمی عاشق شدی.این فرآیند در اکثر مواقع به تدریج و بانرمی صورت می گیره که انسان خودش از سیر نفوذی اون احساس ناآگاهه به خاطر همینه که تا بیای بفهمی احساست چیه و چجوریه و منطقش کجاست دیگه گیر افتادی و برای دل کندن دیر شده واسه همین معمولا میگن عاشق کوره و متوجه نیست احساسات شدیدی که داره گرفتارش می کنه همون عشقه پس میشه گفت اولش آدم نمیفهمه داره عاشق می شه . به نظر من اگر انسان آنقدر به احساسات و عواطفش آگاه باشه که قادر باشه تشخیص بده حسی که در درونش درحال جوششه عشقه، مطمئنا در صورت عدم رضایت از ادامه این حس با همون آگاهی می تونه اون عشقو کنترل و مهار کنه.درسته که قطعا موفق نمی شیم خاطره ی اون موردی رو که بهش عشق ورزیدیم از ذهن کاملا پاک کنیم اما به مرور زمان و غبارروبی نکردن خاطرات گذشته و یا جایگزین کردن احساسات معقول تر می تونیم یادآوریه اون مورد را به حداقل برسونیم.
[align=justify]دلیلتون واسه توقف عشق چی هست ؟
بررسی منطقی مسائل. البته نمی خوام متوقف بشه، می خوام جایگاه متعادل خودش رو داشته باشه.
آیا معنی آن نیروی مد نظر شما واقعا عشق است ؟
واقعا نمی دونم! شاید هم طبیعیه که ندونم! وقتی منطق انسان به هرطریقی مختل می شه، طبیعیه که قدرت تشخیصش ضعیف بشه، اینطور نیست؟
باید دلیل حرکت این نیرو با سرعت نور بررسی بشه ؟ این نیرو احتمالا داره به سمت یه هدف حرکت میکنه باید هدف مشخص باشه اونوقت که میشه به این نیرو جهت داد و تمام راههای رسیدن به هدف رو بررسی کرد , باید دید که هدف چیه ؟آیا سریع رسیدن به هدف مهمه یا مطمئن و با بهترین راه رسیدن ؟احتمال داره که این سرعت به خاطر احساس نیاز شدید نسبت به هدف باشه , باید نیازها رو شناخت و راه صحیح برطرف کردنشون رو بررسی کرد تا بشه به منطق نزدیک شد
جواب این سوالها رو هم در بند قبل دادم. برای "بررسی"، "اطمینان حاصل کردن"، "شناخت"، "تشخیص راه صحیح"، و ... به منطق نیاز هست. و منطق در حضور عشق کم رنگ و ضعیف می شه.
با توضیح مختصرتون سارا جان من فقط تونستم از احتمال استفاده کنم واسه پاسخ اگه بیشتر توضیح بدی ممنون میشم :72:
صبا جان خلاصه گفتم، ولی همه چیز رو گفتم. من بدنبال "راهکارهای عملی" هستم.
:72:[/align]
eferia عزیز،
این موردی که شما می گید، عکس مسئله ایه که من دارم. عشق در من نیست، در کس دیگه ایه.
البته دقیقا به این شکلی که شما می گید هم نیست. اگه آروم آروم ایجاد شده بود، به من فرصت شناخت داده می شد.
:72:
اگر عشق رو همون علاقه شدید قلبی در نظر بگیریم . بنظرم وقتی شروع شد دیگه نمیشه به راحتی جلوشو گرفت ( خودتون هم اشاره کردید که با سرعت نور در فرد منتشر میشه ) و فقط وقتی این علاقه کمرنگ میشه که وصل صورت بگیره و دو طرف بعد از مدتی اون آتیش اولیشون کمتر بشه . اونوقت میتونن منطقی تر فکر کنند .
راه بهتر اینه که آدم قبل از علاقه مند شدن ؛ منطقی باشه . اینطوری وقتی علاقه و انس بین دوطرف شکل بگیره اولا نیازی به متوقف کردنش نیست و ثانیا با وصل از بین نمیره ( این دیگه عشق نیست بلکه همون دوست داشتن هست که دکتر شریعتی هم اونو از عشق برتر میدونه )
یک مثال خوبش هم داستان کنیزک ( فکر کنم دفتر اول مثنوی مولانا باشه ) هست .
این مطلب هم جالبه و چون کمی به این بحث مربوط میشه لینکش رو میذارم :
http://www.tebyan.net/social/house_family/partners/beforemarriage/2009/6/3/93377.html
سلام بر دوست گرامی..
سارای عزیز موضوعی را مطرح کرده اید که اگر چند روز هم مطلب درباره اش بنویسیم کم است...:P
در واقع سوال اصلی شما همانگونه که گفتید این است که "چگونه عشق جایگاه متعادل خودش را داشته باشد"".
به نظر بنده بهتر است برای کنترل شدت عشق و احساس ....""دوست داشتن"" را جایکزین "عشق"" نماییم.
ببینید دوست داشتن یک حالت ملایم و دوطرفه و دلنشن است که ما نسبت به یک فرد دیگر داریم.
ولی هرگز نباید فراموش کنیم دوست داشتن و عشق ...هر دو وابستگی آور هستند. ولی تفاوت چندانی در نوع وابستگی در هر یک از دو وجود دارد در دوست داشتن وابستگی بسیار ملایم است اما در عشق شدید و قوی و بیشتر.
شما فرض کنید به یک نفر علاقه زیادی دارید و او همواره مورد توجه شماست ولی به یکباره کار یا مشکلی برای ان فردی که به او علاقه مند هستید پیش می اید مثلا به دلیل یک ماموریت و یا شرایط خاصی مجبور می شود شما را برای همیشه ترک کند. اگر عاشق طرف باشید حتما خودتان را می کشید و یا به اختلال های متعددی دچار می شوید اما اگر او دوست داشته باشید همواره برایش ارزوی سربلندی و موفقیت می کنید...بر فرض دلتان برایش بسیار تنگ شد به او چند دقیقه ای تلفنی حرف می زنید و حتی مشکلی هم برایتان پیش نمی اید زیرا فقط دوستش دارید.
""عشق"" چیست...؟؟؟
عشق یک نوع افراط است (به معنای کلمه). که نشات گرفته از مسائلی از جمله ::
بی توجهی..کمبود محبت..جست وجو بیش از حد در رازهای جنس مخالف...و کنجکاوی..است.
اما دو نوع عشق داریم ..عشق افراطی و عشق ناب و افلاطونی
>>>عشق افراطی بسیار مخرب و منحرف است ولی عشق ناب....در عشق ناب عاشق معشوق را فقط بخاطر خودش می خواهد و مسایل جنسی....فخر دادن...و.. در ان جای ندارد.
البته امروزه دیگر نمی توان عشق ناب را یافت.بدلیل شرایط حاکم بر جامعه و فرد. اگر هم یافت شود بازهم این نوع عشق(عشق ناب) مورد قبول و تایید نیست چرا؟؟
زیرا عشق به معنی گیاهی است که صاحبش و ان رشد دهنده گیاه را می کشد (از طریق پیچیدن دور گردن صاحبش)....
چرا می گوییم برای متعادل کردن "عشق" باید دوست داشتن را جایکزین کرد؟؟
چون در عشق عمدتا فرد عاشق مسیر پیشرفت و ترقی را می پیماید اما به تنهایی ... زیرا فقط خود ترقی می کند...
اما در دوست داشتن چون از ان حس شدید عشق خبری نیست و نیازها مثبت است باعث پیشرفت دو طرف خواهد شد.
""سارای"" گرامی به نظرت چرا ما دچار ""عشق"" می شویم انهم از نوع اتشین::؟؟!!
فرد دچار عشق ...دارای تعادل عاطفی نیست چرا؟؟ چون قسمتی در مفز میانی بیشتر از حد تحریک می شود نمونه این تحریکات اضافی را می گویم::
اگر عاشق هستید وقتی معشوق خودت را نمی بینی دلتنگش می شوی... در عشق وقتی معشوقت کمی به شما بی توجهی میکند و یا جواب خداحافظی شما را نمی دهد "دلگیر" می شوی. بر فرض قرار است او را فردا ملاقات کنی از صبح روز قبل ارام و قرار نداری و حتی در طول ملاقات با او هم اظطراب خاصی داری...بعد از اتمام ملاقات وقتی او از شما جدا می شود غصه رفتش را می خوری. وقتی جواب تک زنگ را نمی دهد عصبانی می شوی. اگر دیر بهت زنگ زند شک می کنی.
در این عواملی که در بالا ذکر کردم ""سلامت روانی" فرد به کل برهم می ریزد شاید بعضی ها هم بگویند این دلهره عشق خوب است ولی به اضای چه چیزی؟!!!
""سارای"" عزیز در اخر کلامم می خواهم بگوییم:::
عشق را می توان کنترل کرد و به دوست داشتن تبدیل کرد به شرطی که احساساتی که در یک دوره خاص فرد عاشق به ان مبتلا می شود را کاهش داده و مانع از تثبیت خود در ان دوره شویم.
یک توصیه هم دارم ..البته شاید به این بحث مربوط نباشد اما می گوییم:::
هیچ گاه با کسی که عاشقش هستید ازدواج نکنید...چرا؟؟؟
زیرا عشق در یک دوره خاص و بلافاصله پدید می اید و همان فاصله اندک نیز فرد را گرفتار می سازد...پس تصمیم در این دوران خالی از خطاهای شناختی و هاله ای نیست
(((خطای هاله ای یعنی یک خصوصیت و ویژگی خوب را در معشوق خود بیابیم و انقدر ان را پروبال و گسترش دهیم که هاله ای از نور چشمان ما را بپوشاند و به جز ان خوبی چیز دیگری از جمله بدی های فرد را مشاهده نکنیم)))).....
فقط به این فکر کنید به همان سرعتی که عشق به وجود می اید ...دلزدگی هم پدید خواهد آمد ...به قول دکتر مجد"""اگر فقط بخاطر ""عشق"" بخواهیم ازدواج کنیم احتمال دارد که فقط بخاطر ""نفرت"" هم طلاق بگیریم.
>>>پس شرط متعادل کردن جایگاه عشق....تبدیل حس شدید عشق به احساس زیبای ""دوست داشتن"" است..
موفق باشید:72:
دوست عزیز مقاله های در تالار درباره موضوع عشق وجود دارد که البته تقریبا کمتر مرتبط با موضوع شماست ...که لینکش را می گذارم...(از عشق بند نسازید)
[align=justify]digitalman و نقاب عزیز،
بهتون اطمینان می دم که احساسات من "هرگز" درگیر شخصی نمی شه، مگر اینکه اون شخص همسرم باشه.
من که گفتم این عشق در من نیست، در کس دیگه ایه، پس چطور دچار این سوء تفاهم شدید؟؟ من خیلی عاشق پیشه به نظر میام؟؟ :D
شاید لازم بوده بیشتر توضیح بدم. ببینید من در مواجهه با اشخاصی که من رو فرشته!!! می بینند!!! دو نوع رویکرد دارم:
1:: سریعا رهاشون می کنم.
چون عاشق به قول سقراط، خودش رو مالک معشوق می دونه، و می خواد همه ی دنیای معشوق باشه، ولی من از عهده همچین چیزی برنمیام.
نقش ازدواج در زندگی من اونقدر زیاد نیست که بخوام همه عمرم رو خرجش کنم. ما یک مدت کوتاه ساکن این سیاره ایم، و این چیزیه که من همواره در نظر دارم.
با نقاب هم موافقم که عاشق زود دلخور می شه، مثلا همین دیروز لحن من در صحبت کردن با این آقایی که می گم جدی بود، همین باعث شد که اشک تو چشماشون جمع بشه!! و گفتند که با من این اندازه خشن نباش!! (جمله دقیقشون یادم نیست) در حالیکه من فقط جدی بودم.
2:: رویکرد دومم هم این بوده که به خودم فرصت شناخت دادم، که باز هم عشق مانع شناخت صحیح شده. و من بارها این جمله رو شنیدم که اگه این مسئله رو بهت می گفتم، ردم می کردی، اگه می گفتم در اون مورد چه احساسی دارم، ولم می کردی، و ...
البته خوشبختانه من در صورتیکه بفهمم اشتباه کردم، خیلی فوری نگاهم عوض می شه و کلا از این اشتباهات آسیب نمی بینم. چون اولا آدم مقیدی هستم و شکل روابطم خیلی محدود و سنجیده ست، و ثانیا تابع منطقم هستم. اگه بفهمم که یک اشتباه منطقی رخ داده، خیلی زود با واقعیت انطباق پیدا می کنم (در حد ثانیه).
اما راه میانه از نظرم اینه که اول علاقه شخص مقابل کنترل بشه، که بعد راه شناخت صحیح و آزادانه باز بشه.
به نظرتون چطور می شه عشق رو در شخص مقابل متوقف کرد؟
:72:[/align]
سارای گرامی نظرات من پاسخ به سوال مطرح شده بود و در هیچ کجای پاسخم شما مخاطب نبودید . در مقابل شخص مقابل هم شما مسئول نیستید . اگر شخصیت این فرد هم مانند شما باشه و مقید به اصولی باشه و بتونه رابطه اش رو مدیریت کنه و... که با یک صحبت منطقی میتونید روشنش کنید در غیر اینصورت تلاش شما نتیجه ای در بر نخواهد داشت .
تغییر دیگران کار بسیار مشکلی هست و به نظر من اگر یک انسان خیلی عاقل و قوی باشه و خیلی زحمت بکشه شاید بتونه خودشو تغییر بده . شما هم سعی کنید حداقل در مرحله شناخت و انتخاب با طرفتون و واقعیت وجودیش مواجه بشید و اونو بر اساس رفتار ها و شخصیتی که داره بسنجید .
سلامی دیگر...
همان گونه که دوست گرامی "دیجیتال من" اشاره کردند منظورمان شخص شما نبود اما پاسخ بنده مستقیما به خود شما بود ...زیرا سوال شما مستقیما به خود اعضا بوده.
ببینید ما در مقامی نیستیم که در مورد کسی قضاوت کنیم کار ما راهنمایست در حد توان... به هیچ عنوان هم دچار سوء تفاهم نشده ایم....حتی اگر مورد سوال هم خود شما بودید در نظرات و راهنمایی ها ما تغییری ایجاد نمی شد چرا؟؟
زیرا کسی که راهنمایی می کند باید در نظردهی.....بی طرف باشد...در واقع بیطرفی ارزشی. و هرگز تعصبات شخصی خود را در پاسخ دخالت ندهد.
امیدوارم شما دوست عزیز و بسیار فهیم متوجه منظور بنده شده باشید.
اما در مورد متوقف کردن عشق در طرف مقابل.....باید بگوییم.
ما نمی توانیم یک اعتقاد یا نظری را بر دیگران تحمیل کنیم و به اصرار بخواهیم عشق موجود در کسی را متوقف سازیم.زیرا؟؟
عشق یک روند درگیر کننده است و به شدت احساسات فرد را تحت تاثیر قرار می دهد پس توقف یکباره ان مشکلی را حل نخواهد کرد بلکه باعث عوارض بعدی مانند :: افسردگی.. اظطراب...ناامیدی...خواهد شد.
پس همان گونه که در پست قبلی خود اشاره نمودم ما باید "عشق" را به "دوست داشتن" تبدیل کنیم....که همین تبدیل کردن اولین گام در کنترل نمودن "عشق" است.
زیرا دوست داشتن فرد را به طور کامل وابسته نمی سازد و میزان تحملش بیشتر و همچنین تصمیم گیری هایش منطقی تر و استدلالش بیشتر است.
با تشکر از شما دوست عزیز تالار.:72:
[align=justify]دوستان عزیزم:72:
منظورم از سوء تفاهم این بود که ظاهرا به نظر رسیده بود که من عشق رو در خودم می خوام کنترل کنم. به هرحال 90% ش شوخی بود. امیدوارم ناراحتتون نکرده باشم. امان از این دنیای مجازی!!
من از وجودتون خیلی خوشحالم، بهتون افتخار می کنم، و به کارایی و بی طرفانه بودن راهنمایی هاتون ایمان دارم. مطمئنا محیط اینجا سالم تر و دوستانه تر از اونیه که هرکدوم از ما بخوایم دید منفی ای نسبت به یکی دیگه از دوستانمون داشته باشیم.
من که همتون رو خیلی دوست دارم. خیلی*1000
:72:
اما در مورد مسئله ی خودم، فعلا 2 تا جواب گرفتم.
اول اینه من منطقی هستم و ایشون احساسی، بنابراین باید بی خیال شم.
و دوم اینکه باید این عشق رو به دوست داشتن تبدیل کنم.
در مورد دوم سوالم اینه که چطور باید اینکار رو بکنم؟
:72:[/align]
بازم سلام
راهکاری که من در چنین مواردی به آن عمل میکنم
به جدیت خودم ادامه میدم
مدام با خودم تکرار میکنم که این احساس در صورتی ادامه پیدا میکنه که من بهش دامن بزنم سعی میکنم به طرفم هم این انرژی رو بفرستم
سعی میکنم تقابلات و تعارضاتی رو که با طرف مقابل دارم آشکار کنم یعنی هر جا که احساس کنم که تضاد وجود داره پررنگ تر نشونش میدم تا به قول شما این حس فرشته بودن یه کم شکسته بشه
خیلی موضوع رو کش نمیدم سریع سعی میکنم مسائلی رو که واسم مهمه بررسی کنم و از طرف خودم به یه نتیجه منطقی برسم ما اول از هر چیز مسئول احساس و وجدان خودمون هستیم البته از نظر بنده
تا زمانیکه من با خودم کنار نیام نمیتونم از دیگری انتظار داشته باشم
امیدوارم حرفام به دردت بخوره
شاد باشی
سلام سارا گرامی:72::
از روز اول من تاپیک شما رو دنبال کردم و اکنون پاسخ دادن در جایی که دوستان کامل صحبت کردند شاید معنایی نداشته باشد...ولی سوال شما مرا بسیار به فکر فرو برد و به خصوص جواب نقاب گرامی که با دید روانشناسی معتقدند که دوست داشتن باید جای عشق باشد....
علت پاسخ ندادن من هم تاکنون این بود که خود من دیگر تفکر حتی 1 ماه قبلم هم ندارم ولی الان دوست داشتم منم در این بحث وارد بشم....
دوست عزیزم..مشکل شما ..از نظر من مشکل هزاران نفر دیگر هم هست و شما با درایت و منطق خود باید این مسئله را به خوبی کنترل کنید که همین کار را هم در پیش گرفتید..
گاهی عشق در یک فرد بدون هیچ توجیه خاصی ایجاد می شود که شاید آن فرد هیچ تناسبی هم با شما نداشته باشد:
پالاسی من در زندگی این طور بوده که البته درست یا غلطش بسته به نظر شخص شما داره:
با توضیحات شما 3 حالت من برای این موضوع متصور هستم:
1)ایشان شما را دوست دارد و شما هم ایشان را دوست دارید:
در این زمان شما در پله اول یک ارتباط ایستاده اید یعنی دوست داشتن....اصل اول برای پیش برد یک رابطه از نظر من به سمت ازدواج همین است که اول دو نفر جذب هم شوند..یک کشش حالا در یک طرف بیشتر در یکی کمتر...به نظر من بعد از این مرحله شما باید وارد شناخت از وی به طور کامل و انطباق شرایط ایشون با خودتان بشوید یعنی ببینید چقدر شرایط شما برای ازدواج جور هست اگر از فیلتر دوست داشتن..شناخت و عقل گذشتید آنوقت اجازه بروز عشق پیدا می کنید که علایمش را نقاب عزیز توضیح دادند..اگر شما دوست من در مورد 1 هستید که می توانید با ایشان کاملا منطقی صحبت کنید و بگویید که شما هم علاقه مند هستید پس ایشان با ممانعت از تحت تاثیر قرار دادن احساس شما به شما فرصت شناخت در سایه عقل را بدهند... و پله پله جلو بروید...
2)هردو هم را دوست دارید ولی در سایه عقل و منطق شما احساس می کنید مناسب هم نیستید:
در این حالت هیچ راهی وجود ندارد چون گاهی عقل حرف درستی می زند..این بار باید یک پله عقب بروید و با صحبت منطقی با ایشان تک تک دلایل را برشمارید و مطمئن باشید اگر دلایل شما منطقی باشد ایشان هم می پذیرد....و در این حال نیاز به ترک ارتباط از نظر من نیست شما می توانید همچنان مثلا همکار بمانید حتی نسبت به هم مهر داشته باشید ولی دیگر عشق ورزی نباشد....یعنی همان مطالب نقاب گرامی.
3)ایشان شما را دوست دارد ولی شما اصلا:
خوب در این حال تکلیف کاملا مشخص هست..خود شما که در سایه منطق احساس خود را کنترل کرده اید .می ماند ایشان ..از جوانمردی به دور است که بگویید سرنوشت او به من مربوط نیست...راستش من در این بند 3 تجربه شخصی دارم..من کاری که کردم نتیجه داد..من در سایه احترام و منطق جلو رفتم ..دلایل زیادی مطرح کردم ولی گاهی این حرف ها در طرف مقابل هیچ فایده ای ندارد ..من شروع کردم به بی محلی ..نمی دونم درست بود یا نه ولی کوتاه نیامدم..کم کم بعد از مدتی ایشان هم متوجه شد که هیچ سودی از این رابطه نخواهد برد و رفت......البته حدود 2 سال طول کشید ..ولی خوب این یک نفر اصلا حرف گوش کن نبود.ولی ان شا الله طرف شما منطقی تر هست..در این راه شما خیلی راحت ابتدا با احترام برخورد کنید و ابتدا سعی کنید که او را قانع کنید..مطمئنا ایشان هم خواهان خوشبختی شما است.
به هر صورت شما با توضیحی که از خود داده اید به خوبی از پس این قضیه بر می آیید فقط یک چیز ..اصلا نگذارید تحت تاثیر عشق ایشان شما از منطق دور شوید آنوقت در آینده چه بسا غصه این اتفاق را بخورید....
شرمنده اگر درست توضیح ندادم چون خودم چندان الان میانه خوبی با عشق ندارم شاید جملاتم مبهم باشد....
موفق باشید..:72:
سلامی دیگر.
در ادامه سخنان خود .....باید بگویم تازه داریم به یک نظریه خوب و دقیق می رسیم..
در پست های قبلی خود گفتم باید عشق را به دوست داشتن تبدیل کنیم ...اما این چه زمانی میسر و مفید است؟؟
زمانی که فرد واقعا عاشق باشد و از یک مرحله زودگذز به عشق رسیده باشد.
حال توضیح می دهم.::
همان طور که در پست قبلی اشاره کردم همان گونه که عشق فوری و با هیجانات زیاد حاصل می شود دلزدگی و تنفر هم به وجود می اید...چرا؟؟
چون همیشه و در همه حال در مقابل عشق ...نفرت ..وجود داشته و خواهد داشت....
حتی در اغلب عاشق ها هم می بینم در مواقعی نفرت بسیار شدیدی به معشوق دلخواه پیدا می کنند...اصولا عشق و نفرت با همدیگر معنا پیدا می کنند حتی می توان گفت کسی که به دیگری نفرت دارد نشانگر این است که به آن شخص توجه خاصی را دارد.
""سارای"" عزیز پاسخ سوال شما نیز در هین موضوع هست که>>>اگر جلوی تنفر کسی را بگیریم در واقع جلوی عشق او را گرفته اید.
اصل تنفر در توجه خلاصه می شود برای اینکه کسی نسبت به دیگری تنفر ورزد باید به او توجه کند...زمینه و شرط اصلی توجه هم ""علاقه"" است.
"سارای" عزیز به نظرت چرا بنده بر "دوست داشتن" بسیار تاکید می کنم و در ابتدا عشق را نمی پذیرم؟؟
چون دوست داشتن درازمدت ....منجر به "عشق" می شود.
عشق لحظه ای است و در عین اتفاق می افتد..ولی دوست داشتن درازمدت است و مرحله ای.
عشق انواع مختلفی دارد::
1>عشق رمانتیک::ترکیبی است از صمیمیت و جذابیت
2>عشق افلاطونی:رابطه و عشقی که امیال جنسی و دیگر ظواهر در ان محدود یا سرکوب شده
3>عشق لحظه ای::که شیفتگی نمونه بارز ان است
4>عشق اخلاقی و باوقار: که در ان نوعی رفتار مودبانه به چشم می خورد
5>عشق یک طرفه:که طرف دیگر از مهر و عاطفه فرد عاشق بی خبر است که نتیجه ای هم ندارد...و فکر کنم بیشتر هم شامل موضوع تاپیک است.
حال سارای گرامی شما دقت کنید عشق او از چه عشقی است و از راه سلب توجه . او را کم کم به مسیر دوست داشتن و یا یک مسیر کاملا متفاوت مثل مسیر : بی اعتنایی سوق دهید.
[align=justify]سلام:72:
نقاب جان نظر شما کاملا صحیحه. عشق و نفرت رابطه ی نزدیکی با هم دارن. چون عاشق معشوق رو برای خودش می خواد و بی توجهی اون دیوونش می کنه.
اما راهکاری که ارائه دادی، هنوز برام نامفهومه. نمی دونم دقیقا چه راهی رو برای سلب توجه داری پیشنهاد می دی.
ولی به نظر می رسه که راهکاری که برای تبدیل عشق به دوست داشتن مد نظرته، هزینه بر تر از اون چیزیه که من می خوام سرمایه گذاری کنم! حقیقتش من در مورد روابط اینچنینی خیلی منفعل هستم. نمی خوام زیادی فکر و وقتم صرفش بشه. بنابراین خواهش می کنم که اگه راهی به ذهنتون می رسه، ساده ترینش رو به من بگید. خودم که دیگه از توقف این عشق!!! ناامید شدم. همون بهتر که بی خیال شم. چون واقعا دیگه حوصله م سر رفته. هرچند که روز دوشنبه برای اولین بار، و سه شنبه برای دومین (و شاید آخرین) بار ایشون رو دیدم، اما حس می کنم خیلی گذشته، و من دیگه واقعا کشش ندارم!!! می خوام برگردم تو خودم، می خوام تنها باشم. نمی خوام چیزی از عشق و ازدواج بشنم، هیچی!!
اما در مورد سوالی که پرسیدید، که این چه نوع عشقیه، فکر می کنم ترکیبی باشه! شاید اگه کل وقایع رو توضیح بدم، هم جواب سوال شما رو داده باشم، و هم جواب پست rsrs1380 عزیز رو.
آشنایی من با ایشون برمی گرده به حدود یک ماه پیش که عضو سایتی شدم که همکارهام معرفی کرده بودند (یک سایت نسبتا علمی). چند تا تاپیک رو دیدم که در مورد ایران صحبت می کردند. چند نفر اونجا بودند که به نظرم صحبت هاشون جالب بود، من هم درخواست add دادم و همراه اون درخواست هیچ متنی نفرستاده بودم.
ایشون در جواب من از عکسی که گذاشته بودم پرسیده بودند (همین کهکشان که اینجا آواتارمه) و اینکه جرا ایمیلم philosara ست. خلاصه چندبار در مورد مسائل اینچنینی صحبت کردیم. و ایشون گفتند ایران که اومدند خیلی مایلند که من رو ببینند. بعد هم که من تو گوگل اسم ایشون رو search کردم و در مورد مقالاتشون و ... صحبت کردیم.
حس من به ایشون احترامه. واقعا شخص محترم و مودبی هستند که قدرت درکشون خیلی بالاست. هر بار هم که ایشون ابراز علاقه کردند (البته به سبک خیلی محترمانه ی خودشون) من در جواب گفتم که چقدر براشون احترام قائلم و واقعا غیر از این حسی نداشتم و ندارم.
و ایشون خیلی زود خواستگاری کردند و اولین باری که من رو دیدند گفتند که احساسشون می گه که ما با هم ازدواج می کنیم، و احساسشون هرگز اشتباه نمی کنه!!! شما من رو زیاد نمی شناسید، ولی فکر می کتم تا همینجاش هم متوجه شده باشید که این حرفها چقدر از نظر من عجیب و غریب اند!!
به هرحال روز دومی که دیدمشون ایشون خیلی اصرار داشتند تماس بگیرن که خونواده شون همون شب یا فرداش بیان خونه ی ما. اما مادر من هم که همیشه چند تا شرط آماده دارن!! خلاصه برآورده کردن این شرط چند ماه طول می کشه. ایشون باز هم اصرار کردند، و از راههای دیگه ای سعی کردند اون شرط رو عقب بندازن، اما مادرم قبول نکردند.
ولی این خیلی هم مهم نیست، چون اصلا من خودم مطمئن نیستم که بخوام با ایشون ازدواج کنم...
اما حالا نمی دونم چه خاکی به سرم بریزم... واقعا موندم، از هر راهی هم که وارد می شم که مسئله منتفی بشه، از نظر ایشون منطقی نیست!
البته اگه مورد دیگه ای بود، من خیلی جدی تر برخورد می کردم، راستش مواردی پیش اومده که من حتی طرفم رو تهدید کردم که اگه یکبار دیگه شماره ش رو روی گوشیم ببینم، ... و هرچندکه از جریحه دار کردن احساسات اون شخص ناراحت و آزرده شدم، اما دیدم که پایبندی به اصول خودم در اولویته. اما در این مورد، ایشون اونقدر محترم هستند، که من خجالت می کشم برخوردم در شان ایشون یا خودم نباشه.
نمی دونم این که گفتم کدوم نوع از عشقه، و اینکه دقیقا در کدوم بند از دسته بندی rsrs قرار می گیرم، فقط می دونم که دارم به شدت غصه می خورم و آرزو می کنم که ای کاش راهی غیر از شکستن قلب ایشون وجود داشت...
اما در جواب صبای عزیزم،
شخصیت من کلا همینطوره که شما می گی، جدی بودن جزء اولین ویژگی های منه که به چشم میاد ( البته دیگران می گن متانت) ولی الان مشکل اینه که این اخلاق من خیلی با شخصیت ایشون متناسبه و من لازم بود می تونستم طور دیگه ای باشم که تو ذوق ایشون بزنم. شاید باید با یک آرایش زننده می رفتم دیدنشون، یا حرکاتی که در شانم نیست بروز می دادم ولی خوب من واقعا قادر نیستم این کارها رو بکنم.
از طرفی هرچه بیشتر خودم باشم، ایشون بیشتر جذب می شن...
:47:[/align]
سارای گرامی بنظر من اگر واقعا کشش لازم رو نداری بهتره سریعتر بهم بزنی . در مورد اینکه چی بگی هم میتونی دلیل واقعی ات رو البته با جملاتی که بهش بر نخوره ( یا حداقل زیاد ناراحت نشه ) بگی . ولی ادامه دادن این جور رابطه ها از شکستن قلب طرف ضرر بیشتری داره ( برای طرف مقابل ) . نقاب عزیز توی یه تاپیک دیگه گفته بود در اینجور مواقع حتی اگر فکر میکنی طرف مقابل با شنیدن جواب شما بیهوش هم میشه باز هم بهتره حرفت رو بزنی .
موفق باشی .
سلامی دیگر.
دوست خوبم سارا جان کاش همان ابتدا موضوع را شرح می دادید زیرا برداشت بنده چیزی دیگری بود و ماجرای شما چیز دیگری.
ولی همان گونه که گفتم....و در قسمت اخر پست قبلی خود اشاره کردم::
او را کم کم به مسیر دوست داشتن و یا یک مسیر کاملا متفاوت مثل مسیر : بی اعتنایی سوق دهید
ولی امروز با خواندن نظرات شما فهمیدم که چون شخص شما نسبت به ادامه رابطه و دوست داشتن تردید دارید و از طرفی اخلاقی را که از شما مشناسم ....بهترین راه مسیر بی اعتنایی را در پیش گرفتن است.
"دیجیتال من" اشاره کردند بنده در تاپیکی گفته ام::در اینجور مواقع حتی اگر فکر میکنی طرف مقابل با شنیدن جواب شما بیهوش هم میشه باز هم بهتره حرفت رو بزنی .
بله دوست گرامی کاملا صحیح اشاره نمودند....ببینید سارای گرامی رابطه شما از یک دنیای مجازی شروع شده است تا رسیده به یک رابطی حقیقی و واقعی. و با توجه به توضیحات شما در مورد نحوی ایجاد رابطه و علاقه مند شدن ایشان به شما می توان استدلال کرد که همه ی موارد نشانگر یک "عشق لحظه ای"" بوده است.... که این مورد را می توان بسیار اسان دریافت چگونه؟
از سخنان همین اقا....دقت کنید ایشان فرموده اندالبته به نقل از شما می گوییم::اولین باری که من رو دیدند گفتند که احساسشون می گه که ما با هم ازدواج می کنیم، و احساسشون هرگز اشتباه نمی کنه
ملاحظه می فرمایید..ایشان در اولین بار عاشق شده اند که همان عشق لحظه ایست یعنی فرد در ان واحد شیفته می شود...و احتمال اینکه در اینده پس از رفع نیاز عاطفی و جنسی در ان واحد ""دلزده "" شوند زیاد است.
من توصیه ای برای ادامه رابطه نمی بینم و همان گونه که خود اشاره کردید می خواهید تمام کنید....ولی اگر روزی شما نیز علاقه ای به او یافتید به هیچ عنوان نیاز او را ارضا نکنید یعنی چه؟؟
یعنی در صورت ادامه رابطه بلافاصله ازدواج نکنید و رابطه را بسیار جدی و بدون احساس ادامه دهید و بعد از یک یا دو سال اگر ایشان واقعا باز مانند قبل شما را خواستند.... ان دیگر قضیه ای جداست.
اما در مورد عذاب وجدان و احساسات باید بگویم::
هر کس در زندگی مسئول کار و رفتاریست که انجام می دهد یا خواهان انجام ان است.. اکر او شیفته شما گشته ...نتیجه اراده خود اوست...و تایید یا عدم تایید او از سوی شما دلیلی بر خوب یا بد بودن او و خود شما نیست.
بنابراین هیچ تردید و شکی به خود راه ندهید و اگر واقعا خواهان اتمام ماجرا هستید طوری با ایشان سخن بگویید که دیگر هیچ جای امیدواری و برگشت نباشد...
بازهم تاکید می کنم به گونه ای سخن بگویید حتی روزنه ای امیدی برای ادامه یا سرگیری رابطه در اینده باقی نماند . البته با لحنی مودبانه و حفظ نهایت احترام متقابل.
موفق باشید.:72:
زندگی من اونقدر ارزش نداشت که بخاطرش دل کسی رو بشکنم که حاصل هر سال از زندگیش، بیشتر از کل عمر من بود.
افسوس که آدم ها هرچی بی ارزش تر باشن، برای خودشون ارزش ببیشتری قائل می شن!!!
[align=justify]صبا، rsrs1380، digitalman، eferia، و نقاب عزیز، ممنونم که راهنماییهاتون رو در اختیارم گذاشتید.:72:
ببخشید من دیشب خیلی حالم گرفته بود و یادم رفت تشکر کنم.
همون کاری رو انجام دادم که شما پیشنهاد کردید، چون عاقلانه ترین کار بود و خودم هم به همین نتیجه رسیده بودم. (هرچند که بی نهایت سخت بود ، اما باید هرچه زودتر انجامش می دادم.)
فکر می کنم بد نباشه که یه نتیجه گیری هم برای این تاپیک بنویسم:
هرشخصی برای تفکر، بررسی، و شناخت، به "فضا" نیاز داره، و احساسات شخص مقابل این فضا رو محدود می کنه. طوریکه اگر هم تصمیم بگیره که با اون شخص ازدواج کنه، در آینده این حس بهش دست می ده که خودش انتخاب نکرده، بلکه تحت تاثیر طرف مقابل قرار گرفته.
انتخاب منطقی و بدور از هیجانات احساسی، چیزیه که به آدم آرامش و اطمینان می ده. و اگه انتخاب درستی بوده باشه، عشق و احساس بعدا بوجود میان (البته غیر از مواردی که شخص احساس منفی ای نسبت به طرف مقابل داره). اما احساس و عشق، حتی اگه در قلب هر دو نفر باشه، تضمین کننده ی یک انتخاب منطقی و درست نیست.
دوستتون دارم و برای همتون بهترین ها رو آرزو می کنم.
:72:[/align]
سلام دوست عزیزم:
خوشحالم که به نتیجه رسیدید ..من دیشب فرصت نداشتم نت بیام و در ادامه مسیر جوابی بنویسم ولی به مشکل شما هم زیاد فکر کردم..دوست من در دسته بندی من شما در دسته سوم قرار داشتید و این تقریبا از متن تاپیک اولیه شما مشخص بود..
من هم با نقاب گرامی و دیجیتلمن موافقم و خوشحالم که شما هم تصمیم درستی گرفته اید...
آنقدر اینده شما و سرنوشت شما مهم است که هیچ گاه به خاطر کس دیگری نباید از ان بگذرید..
دل سوختن ...وابستگی ها و این کشش ها هیچ کدام عشق نیست..به خصوص دوست من با این تعریفی که از استدلال عشق ایشان داشته است که بیشتر باید ترسید چون اصلا از روی شناخت نبوده است و خود خوب متوجه شدید..
هیچ گاه خود را ناراحت نکنید به این بی محلی منتها در سایه احترام ادامه دهید ..من کردم و خوب نتیجه گرفتم و واقعا هم بی احترامی رخ نداد...امروز هم آن فرد از رفتار آن روز من سپاسگذار است چون با این کار منطقی شما در حقیقت 2 زندگی نجات می یابد...
پس نگران نباشید..اصلا خود را اسیر عذاب وجدان به خاطر کاری که کردید نشوید چون شما ارزش بهترین ها را دارید و خدا خود یک روز این را به شما ثابت خواهد کرد....
می دانم که پیروز می شوید.
موفق باشید.:43::72:
سلام به همگی
خوشحالم که یک بار دیگه منطق پیروز شد
سارای عزیز بجای عذاب وجدان و فکر کردن به این مسائل بیا واسه پیروزی منطق دوست داشتنیت جشن بگیریم:227::227::227::227:
:73::73::73:
:72::72::72:
[align=justify]سلام دوستان عزیزم:72:
من نتیجه ی این تاپیک رو نوشتم، و شاید درست نباشه که پست دیگه ای بگذارم. اما از طرفی نمی خوام محبت دوستانی که پست گذاشتند یا با تشکر هاشون من رو لایق توجه دونستند بی پاسخ بمونه.
پنجشنبه شب برای من خیلی دردناک بود که با اون آقا ملاقات کنم، در حالیکه می دونستم با چه شوقی دارن میان. گذشته از اینکه بلیط هواپیما رو به سختی گرفته بودند، پول ایرانیشون هم تموم شده بود و برای تبدیل دلارهاشون هم خیلی به زحمت افتاده بودند. وقتی به من اطلاع دادند که تا یکی دو ساعت دیگه پرواز دارن، واقعا نتونستم بگم نیاید! اما باید می گفتم...
خیلی سخت بود که برم ببینمشون، خیلی... از طرفی دلایلی که قبلا بهشون گفته بودم، از نظر ایشون منطقی نیومده بود، و من فقط می تونستم اختلاف سنی مون رو مطرح کنم.
خیلی ناراحتشون کردم...
اما چاره ای نداشتم، هیچ راهی به ذهنم نمی رسید که باعث بشه ایشون 100% از فکر من بیرون بیان . بیشتر از هرچیز به این فکر می کردم که اون آخرین ملاقات باشه. هر دختر دیگه ای بود به تدریج رابطه رو قطع می کرد. اما من نمی تونم. باور کنید به این خاطر نیست که احساسات دیگران برام بی اهمیت باشه، اما نمی تونم اینطور روابطی رو تحمل کنم. خدا منو لعنت کنه که اینقدر امل م ...
خلاصه اینکه تا دیشب هم حالم گرفته بود و هر ده دقیقه آه می کشیدم، اما الان خیلی بهترم. دیگه تقریبا تاثیر اون ملاقات جانکاه از بین رفته. مطمئنم برای ایشون هم به زودی همه چی فراموش می شه. اما اگه کاری غیر از این انجام داده بودم، بهشون ظلم کرده بودم. و مسلما عواقب خیلی بدتری داشت.
باز هم از همتون ممنونم .
این خیلی خوبه که آدم بتونه غصه هاشو برای دوستهایی مثل شما بگه، که هم منطقی و فهمیده هستید، هم مهربون و همدل.
دوستتون دارم:72:[/align]