<embed src="http://www.tarhebartar.ir/music/daruosh_ziafat.mid" width="2" height="2" autostart="true" loop="true">
لطفاً برای شنیدن صدای موسیقی پس زمینه بلندگوی سیستم خود را روشن کنید !
عشق بايد موهبتي باشد آزاد و رها كه داده ميشود و گرفته ميشود اما در اين ميان، نبايد توقع و تقاضايي باشد. در غيرِ اينصورت، با هم خواهيد بود اما با فاصلهاي كيهاني از يكديگر زندگي خواهيد كرد. بدينسان، ديگر بينِ شما پُلِ تفاهمي ايجاد نخواهد شد زيرا شما حتي فضاي ايجادِ پُل را نيز از هم ستاندهايد.
بهتر آن است كه عشق، دريايي باشد موّاج و دو ساحلِ وجودِ شما را به هم بپيوندد.
عشق را به پديدهاي ايستا تبديل نكنيد.عشق را با عادت، دچارِ ملالت نكنيد.
اگر عشق و آزادي را با هم داشته باشيد،درسِ مقصود را از كارگاهِ هستي فراگرفتهايد.
مقصود از حضورِ شما در اين هستيِ باشكوه،آزادانه عشقورزيدن است.
عشق، هرگز ترديد نميكند و حسادت نميورزد.عشق، هرگز آزاديِ معشوق را نميستاند.
عشق، هرگز خود را تحميل نميكند.عشق، آزادي ميبخشد.زندگيِ بسياري از ما در اندوه و هراس ميگذرد. بنابراين، ميآييم و بيآنكه عشق بورزيم و زندگي كنيم، ميميريم.بسياري از آدمها حتي متوجه نميشوند كه به دنيا آمدهاند.آنان چنان ميآيند و ميروند كه گويي هرگز نيامدهاند ،زيرا با عشق بيگانهاند.
بيگانهيِ با عشق، آشناي خويشتن نيست.عشق است كه آدمي را حقيقتاً به دنيا ميآورد.بدون عشق، زندگي در خوابي سپري ميشود كه به مرگ ميماند.عشق، طليعهيِ بيداريست.بيدار شويم و ببينيم كه هستيم، و چه وزني دارد بودن!
بيدار شويم و همهيِ زندگي را به شعر و شور و شعور تبديل كنيم.زندگي را زيستنيتر و دوستداشتنيتر كنيم.زندگي را به رقص آوريم.
زندگي، فرصتي يكّه و مغتنم است.اين فرصت را فقط و فقط صرف حقيقت كنيم،نه دروغ.گاهي فراموش ميكنيم كه براي چه از عدم تا به اقليم وجود، اينهمه راه آمدهايم.ما به ضيافتِ هستي دعوت نشدهايم تا جمع كنيم و با خود ببريم.آمدهايم تا ببخشيم و خود را پيدا كنيم.
آمدهايم تا عشق را، ايمان را، اميد را، دوستي را و نان را با ديگران قسمت كنيم.آمدهايم تا خلأيي را پركنيمكه فقط و فقط با وجود ما پرميشود و بس.
آمدهايم،تا با هستيِ آگاهِ خويش،هستيِ هستها را به ثبوت برسانيم.
اگر عشق نباشد، ما نيز نيستيم و اگر ما نباشيم، چگونه ميتوان گفت كه اساساً چيزي وجود دارد؟آمدهايم تا با آمدنمان، بر خوبيها و زيباييهاي عالم چيزي اضافه كنيم.بيحضورِ ما، نمايش باشكوه زندگي، چيزي كم داشت و آن، تمامي نمايش بود.آمدهايم تا بازيگر خوب صحنهيِ زندگي باشيم.عشق، مجالِ اين بازيِ خوب را فراهم ميآورد.
همهيِ ما گاهي احساس ميكنيم كه به دام دغدغههاي زندگيِ روزمره افتادهايم. در چنين لحظهاي است كه راهي به بيرون از اين دام جستوجو ميكنيم.آيا راهي به بيرون از اضطرابها، فشارها و ترسهاي پيشپاافتادهيِ زندگيِ روزمره وجود دارد كه مرغِ دل را به آنسو هدايت كنيم؟
بيترديد چنين راهي در وجودِ تكتك ما تعبيه شده است.اشتياق پر و بال زدن در هواي آزاد،
اشتياقيست كه هستيِ بسيط و يگانه در دل ما گذاشته است تا هيچوقت راه خانه را گم نكنيم
و در قفس نيفتيم.اين راه، راه عشق است.
فراموش نكنيم مرغ از آنروز زينتبخش سفرههاي ما شد كه پرواز را فراموش كرد.مرغِ دل، در قفس روزمرگيها ميميرد.دل، پرنده است،آزادي ميخواهد.دل را رها كنيم تا عشق بورزد.
------------
متن بر گرفته از *عشق*
آهنگ متن و عکس صدر مطلب : آرمان 26
.
علاقه مندی ها (Bookmarks)