با سلام:72:
فک میکنم من توان هم حسی ندارم یا گوش شنوایی برای درددل کسی.....
می خوام ببینم وقتی کسی از ناراحتیش میگه چی کار باید کرد؟؟
و این درحالیکه راه کارهاتم اجرا نمیکنن!!!
موضوع مادرمه:
از حرفاش زود حوصله ام سر میره....حرفاش هم تو قالب شکوه و گریه و غم و غصه است
اخلاق مادر من اینه که از بیان تکرار ها و حرفهای ناراحت کننده ناراحت نمیشه!!!!
البته من این جوری فک میکنم...چ.ن اگه این نبود پس ادامه نمیداد.....گاهی حتی بعد از گذشت 30
سال !!!!چنان با اب و تاب تعریف میکنه فک میکنی قضیه مال همین چند وقت اخیره!!!
فک میکنم شاید چون برای خودش اون اثری رو نداره که رو من داره....
از طرفی هم اخلا ق من اینه که ناراحتی مادرم و خانوادم اذیتم میکنه...انتظار دارم خوش بینانه تر نگاه کنه حتی اگه بگیم این یکی فرق میکنه....از غر زدن که بهتره!!
مثلا:
دیشب که اومدم خونه دوباره شروع کرد به تعریف کردن غم و غصه ها!!موضوع از کمی کاستی زندگی خواهر برادرامه....خیلی غصه شونو می خوره ......و از می ترسم می ترسم هاش گفتن.....منم این جور موقع هایا دلداری میدم...امید میدم یا میگم فلانی هم اینطوریه پس این درد همه گیر شده یا میگم هنوز که چیزی نشده داری به استقبال فاجعه میری!!!میگه دیگه می خواستی چی بشه؟؟!!!
یا کلا حرف و عوض میکنم...(شنیدم برای کسانی که عادت دارن به اه و ناله و شکوه این راه جواب میده که عیر مستقیم به حوفشون بی توجهی کنی )
ولی همه اینها تا حالا نتیجه اش موقتی بوده.....و گاهی اثرش رو من مونده.....
و امروز صبح اثرش و بروز داد
امروز صبح که دوباره شروع کرد و البته موضوع دیشب با امروز صبح فرق داشت...گفتم مامان بسه دیگه چقدر دم گوش من ناله میکنی اخه...بسه دیگه....خب اگه راه کار میدونی بگو....
گفت اگه راهکار میدونستم که انجام میدادم!!! ...
گفتم پس انقدر نگو خسته شدم نمی خوام گوش کنم...
گفت تو دیگه مارو نمیپسندی.....
گفتم هر قضاوتی می خوای بکن
گفت خب پس نمیگی مادرم با کی حرف بزنه؟؟!!صبر کن جلوی خودتونم یکی عین خودتون در میاد!!
(و اینم بگم مادرم متخصص حس گناه دادنه)
گفتم دیشبم تا اومدم چقدر روضه خوندی ؟اعصابم و خورد کردی...این اینطوری شد اون اونطوری شد!
خب منم خسته میشم
گفت باشه ما دیگه لال میشیم وقتی تو رو میبینیم....گفتم اصلا میپرسی درد تو چیه؟
با تمسخرگفت وقتی تو خودت عقل کاملی من دیگه چی بگم به تو !!!
البته تواین مکالمه لحن من عاجزانه و درمونده و خسته بود...
و بیشتر خسته از اینکه نمیدونم باید چی کار کنم؟؟؟به ذهنم رسید من فقط باید ساکت باشم حواسم و به چیز دیگه بدم و وانمود کنم که دارم گوش میدم.....تموم که شد برم دنبال کارم....ولی دیدم باید ی جوری باشه که این رفتار از سرش بیفته و کمکش کنه....خودشم خیلی داره اذیت میشه.....
ولی بلد نیستم باید چی بگم؟؟تا حالا کارم درست بوده؟؟
لطفا اگه راهی میدونید بهم بگید
در ضمن الان به خاطر اینکه میدونم الان ازم ناراحته اعصابم خورده...ونیاز دارم دلداریم بدین
ممنونم:72: